یکماه هنوز مانده بود به جنگ ۳۳ روزه میان حزب الله و اسرائیل در سال ۲۰۰۶؛ آقای حسن نصرالله در یک سخنرانی که توسط رسانه های بین المللی پوشش داده می شد سخنی گفت که از فردای آن روز زینت پوسترها و نشریات حزب الله شد: «اگر کسی به خلع سلاح ما فکر کند – هر کس که باشد – دست و زبانش را قطع می کنیم و با او چنان خواهیم جنگید که…» چه اهمیتی داشت که این جمله چگونه تمام شود؟ جنگ با همین گفتمان آغاز شده بود. آن روزها احزاب لبنانی به ضرورت خلع سلاح حزب الله رسیده بودند و می گفتند یک حزب سیاسی داخلی، نمی تواند شاخه نظامی یک کشور خارجی باشد. یکماه بعد (۱۱ جولای ۲۰۰۶) با گروگانگیری ناگهانی چند اسراییلی توسط حزب الله در خارج از مرزها، شادیِ نشان دادنِ این ضرب شست، حومه جنوبی بیروت را فرا گرفت؛ آن شب تا دیر وقت با دوستان لبنانی به تحلیل رفتار سیاسیون و نظامیان پرداختیم و از آن جمع که همه می گفتند جنگی به این زودی ها آغاز نخواهد شد، تنها یک نفر می گفت که با این مقدمات و شواهد، جنگ آغاز شده و فقط صدایش هنوز به ما نرسیده است؛ آن شب هنوز به سپیده نرسیده بود که فرودگاه بیروت بمباران شد و ما صبح زود خانه را ترک کردیم.
جامعه شناسان می گویند که جنگ ها معلول تصمیم گیری های فردی نیست، معلول ساخت های اجتماعی، اقتصادی است؛ به همین دلیل، چنین نیست که جنگ ها تا هنگامی ادامه یابد که به پیروزی یکی از طرفین منجر شود؛ جنگ تا زمانی ادامه می یابد که ساخت های گوناگون جامعه کشش تداوم آن را داشته باشند و قادر باشند آن را تامین کنند یعنی مدت زمان جنگ و خاتمه آن تابع ظرفیت ساخت های اجتماعی، اقتصادی موجود است حتی اگر اراده گروه، قشر یا رهبر یا رهبران بانفوذ بر ادامه جنگ تعلق گیرد یا بر پیروزی؛ ولی عملاً آنچه اتفاق خواهد افتاد این است که ظرفیت ساخت ها نتیجه نهایی را تحمیل خواهد کرد.
آن جنگ، ۳۳ روز بعد با تحمیل خسارت ۱۵ میلیارد دلاری بر لبنان پایان یافت.
این روزها بحث حمله نظامی به ایران در رسانه ها و محافل سیاسی و اقتصادی جدی شده است؛ طبیعی است که موافقان و مخالفانی دارد. استدلال های موافقان جنگ را بخوانید؛ آنها فقط در دو نمونه، با استناد به آمار رسمی حکومت ایران و به نقل از “رییس ستاد دیه” می گویند «در سال های اخیر ،درتصادفات رانندگی ایران ۸۰۰ هزارنفر کشته و ۹ میلیون نفر مجروح شده اند» و به نقل از سخنگوی فراکسیون محیط زیست مجلس شورای اسلامی، «آمار رسمی مرگ و میر ناشی از آلودگی هوای تهران از سال ۸۴ تا ۸۶ را هر ماه به طور مستقیم ۱۴۰۰ نفر و هرسال ۱۶ هزار نفر» می شمارند و نتیجه می گیرند که اگر فقط تلفات ناشی از این دو نمونه، چند برابر کشته گان جنگ ۸ ساله ایران و عراق باشد و تازه به اعدام های دسته جمعی دهه ۶۰ و… غیره اشاره نشود کافی است که بپذیریم حمله نظامی، بیش از مدیریت جمهوری اسلامی بر کشور، هزینه انسانی ندارد.
مخالفان جنگ اما اگرچه تهدید به جنگ را محصول «ماجراجویی ها» و ستمکاری و بی مسئولیتی و نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی می دانند اما بر این باورند که «دموکراسی را طیارههای بدون سرنشین کنترل از راه دور شلیک نمیکند. ما با تهاجم نظامی به کشورمان ایران به هر مستمسک که باشد، از جمله بهانه نگرانی از ماجراجوییهای نامسئولانه رژیم در فعالیتهای هستهای، مخالفیم.»
برخی از آنها می گویند «اصلا فرض کنید فردا حمله نظامی شد؛ نیروی عظیم بازتولید شده در سال ٨٨ یک سازمان نظامی مسلح که نیست؛ یک جنبش سیاسی اجتماعی است. در لیبی وقتی حمله شد سازمان نظامی مسلح و فراگیر ضدّ حکومت (متکی بر سنّت قبیله اى عربی و آفریقایی) وجود داشت که ناتو راه باز میکرد و او می جنگید. در ایران چنین سازمانی وجود دارد اما «سپاه» است و در خدمت حکومت. اولین کاری که میکند سرکوب وحشتناک مردم در داخل است و بعد اگر بتواند کشاندن جنگ به خارج.
می مانَد نیروی نظامی سازمان مجاهدین خلق و برخی گروههای غرب و شرق کشور که خودشان کارنامه سیاهی در کشتن بی مهابای مردم و عملیات تروریستی دارند و تفاوت ماهوی با جمهوری اسلامی ندارند. آنها قرارست به کمک خارجی ها بیایند و برای ما دموکراسی بیاورند؟!»
به گمانم اما جنگ آغاز شده و صدایش هنوز به ما نرسیده است؛گفتمان حکومتی اقتدارگرا با داخل و ستیزه جو با خارج، دهها شهید و هزاران زندانی پس از جنبش سبز و شرایط تعلیقی زندگی و افکار عمومی در ایران، سود و زیان جنگ برای انتخابات آینده آمریکا و ارضاء نظامی امنیتی اسراییل، آرزوی بازگشت امپراطوری در ترکیه، تجربه بهار عربی در تونس و مصر و لیبی و هم پیمانی ایران با سوریه… و بر این فهرست بسیار می توان افزود تا شبی به سیاهی شب ۱۲ جولای بیروت تکرار شود اما فقط یک نفر بگوید که وقوع جنگ حتمی است.
این یادداشت را با نکته ای از دکتر علی مرشدی زاده (استاد علوم سیاسی) به پایان می برم:
«ابتدا شدیدا تکذیب می کنند. بعدا اعلام می کنند که تمامی ابزارها را در دستور کار دارند. بعدا وقوع جنگ را محتمل می شمارند. در همین حال شواهد بسیاری دال بر مقصر بودن کشور هدف افشا می شود. ضرورت برخورد با «زیاده روی ها» تبلیغ و رسانه ای می شود. در این مرحله است که سازمانهای ضد جنگ وارد عمل می شوند. این سازمانها در عین اینکه با راه اندازی راهپیمایی های ضد جنگ سعی در جلوگیری از بروز جنگ دارند، به مانند سندرم (دردنشان) عمل می کنند (افکار عمومی را از اتفاقی در حال وقوع آگاه می کنند و آن را مستعد این اتفاق می سازند و در واقع خودشان پیام آور جنگند). در مرحله بعد، حمایت دولتها برای برخورد با کشور هدف آغاز می شود و ائتلافها شکل می گیرد. این مرحله دیگر بازگشت ناپذیر است. قبل از آن باید چاره جویی کرد».
منبع : میهن