هركسي متناسب با آن مطلبی که می خواهد بايد زحمت بکشد اگر کسی می خواهد به او حاج آقا یا حاج خانم بگویند باید زحمت بکشد آن گرماها را ببیند حج برود و برگردد تا به او بگویند حاج آقا یا حاجی. آنهایی که شطرنج بلدهستند می دانند پياده چيست سعدی می گوید : پیاده چون عرصه شطرنج را بپیماید فرزین گردد و بهتر از آن گردد كه بود، در عجببم از راهیان بادیه ی حج که چون بادیه را بپیمایند بدتر از آن گردند که بودند سعدی میگويد من گناهی ندارم. حالا یک سئوالاتی هست کساني که این سوالات را می کنند کتابهای مربوطه را بخواند اگر نتوانستند بفهمند آن وقت بپرسند. خوب باز این قدر کتابها را خوانده که بداند ما شیعه دوازده امامی هستیم درست خیل خوب فقط برایش این ایراد پیدا می شود این نکته می جوشد كه اگر هر دو شیعه اند پس فرق این شیعه و آن شیعه چیست؟ برای اینکه این روشن شود یک بار برای همه باز توضیح می دهم با وجود این که در همه کتابها همین مطلب هست .در زمان پیغمبر وقتی پیغمبر در مکه تشریف داشتند حکومتی که نبود پیغمبر را هم مثل دیگران اذیت می کردند پیغمبر هم به نظر آنها یک فرد عادی بود ولی به نظر ما از اول که به دنیا آمد مورد توجه خدا بود اما حکام مکه همه را اذیت می کردند. کسانی که می آمدند پیش پیغمبر و تسلیم می شدند به آنها می گفت مومن، تمام سوره ها و آیاتی که در مکه نازل شده اسم مومن دارد بعد حضرت به مدینه هجرت فرمود باعث این هجرت هم باعث ظاهری است و الا باعث اولي امر خدا است ظاهرا باعث این عبارت بودند از اینکه در مدینه دو تا قبیله بودند ، مکه شهر گرمی بود شهر مقدسی بود ولی عده کمی آنجا بودند، مدینه شهر مهمی بود دو تا قبیله بودند قبیله اوس و خزرج که اینها شاید از دویست سال پیش با هم دشمنی داشتند هر کدام دستشان می رسید یکی از آن قبیله را می کشتند بعد به تلافی آن ده نفر دیگر از آنها را می کشتند .برای آنها قبیله مطرح بود، نه افراد، یکی از این قبیله که بود همه قبیله کشته محسوب می شدند یا همه آن قبیله صاحب خون بودند، اینها خودشان از این دشمنی خسته شده بودند . اول پیش عبدالله ابن ابی که راس منافقین بود آمده بودند که او کمک کند و این ها را صلح بدهد نتوانستند به هر جهت نشد، شنیدند که پیغمبر( محمد) در مکه صحبت هایی می کند آمدند و دیدند ، جذب شدند و فهمیدند آنجایی که نجاتشان می دهد اینجاست. دوازده نفر بودند پیغمبر را شبانه کمک کردند كه به مدینه هجرت کند تا در آنجا صلح کنند. حضرت به مدینه که رفتند ریئس حکومت شدند ، نه اینکه خودشان بخواهند خوب همه می خواستند اینها را صلح بدهند پیغمبر با همه صحبت می کرد آنهایی که از مکه با پیغمبر آمده بودند که خوب مومن بودند،
پیغمبر ریئس حکومت شدند حالا در مدینه یک حکومتی ایجاد شده که ریئس حکومت پیغمبر بود در مدینه یک عده ای از همان مومنین قبلی بودند که به تمام وجود به پیغمبر ایمان داشتند یک عده ای از اشخاص اهل مدینه بودند دیدند وقتی حکومتی شد و آرام شد و دیگر آن جنگ و جدال ها به آن شدت نیست تسلیم شدند گفتند خوب همین حکومت خوب است پیغمبر با احترام به اینها می گفت مومن مسلم، هم می گفت مومن وهم می گفت مسلم یعنی تسلیم شده ایمان دارد یا ندارد کار نداریم ولی مومن یعنی ایمان دارند، به اینها هم احتراما یا هر چه بود گاهی می گفتند مومن بنابراین مثل عبداالله ابن ابی از منافقین بود حتی توطئه می کرد پیغمبر را بکشد و آن هم اسمش از مومنین بود در واقع تبعه حکومت بود ، این تبعه حکومت بعضی ها از لحاظ ایمان کم کم ایمان آوردند منتهی ایمان آبکی ایمان شل اما مسلم بودند یعنی تسلیم حکومت بودند همین وضعیت همه جا ادامه پیدا کرد و همیشه هم بوده و هست که یک عده ای آداب و رسوم ظاهری رو اجرا می کنند بدون اینکه چندان به اصلش معتقد باشند ، دشمن هم نيستند ولي معتقد باشند ما می گوییم شیعه واقعی باید از آنهایی باشد که مومن هستند نه مسلم تنها، مسلم ممکن است بعدا مومن شود ممکن هم هست مومن نشود ممکن است حتی منافق هم شود . ما می گوییم آدابی که پیغمبر به ظاهر فرمود از این شکل نماز از این شکل روزه چه جور بگیریم چه جوری حج برویم . آداب ظاهری که همه مسلمانها باید اجرا کنند همان جور که گفتم الان خیلی ها می روند مکه البته مکه اين سفر دو استفاده می توانند بکنند دو نیت دارد یکی اینکه امر خدا را اطاعت کنند حاجی شوند یکی اینکه گردشی کنند . یکی سفر را می پسندد که به قبائل وحشی مثل استرالیا برود ظاهرا شما می گویید آنجا که تماشا ندارد ولی این می خواهد آنجا برود یکی هم العیاذ بالله این جوری نگاه می کند می گوید سفر گردش می روم و می آیم یکی دیگر می رود برای تجارت که من یادم هست از آن سفرهای قبل كه زمان شاه بود دیدم بعضی روزنامه ها نوشتند که از سیل خریدی که این حاجی ها کرده بودند می گفت بعضی حاجی ها از سود این کالاها که خریده کرده بودند مثلا رادیو آنجا ارزان می خریدند می آمدند اینجا دو برابر می فروختند از اینها خرج سفرشان را در می آوردند. به این نیت حالا ما می گوییم که درست است به هر صورت حجش را انجام داده به این نیت هم که ما نمی دانیم چیست. چه به این نیت چه به آن نیت حاجی شده حجش را انجام داده ولی این حج نزد خدا وقتی قبول هست که فقط برای حج برویم فقط برای امر خدا. مثال زدم برایتان این فرمایش حضرت صالح علیشاه می فرمودند که : اسمش حالا یادم رفته پدر راشد، راشد واعظ معتبر خوبی بود این منبر می رفت صحبت می کرد . ولی کارش زراعت بود اصلا از این مسائل دینی نان در نمی آورد خودش شخم می گرفت و زراعت می کرد یک مرتبه آمده بود گفته بود آن وقت هایی که این مال خیلی قدیمه اسبش و یا الاغش و حاضر کرده بود و آمده بود دم در به همسرش گفته بود خوب من هوای زیارت مشهد کردم می روم زیارت حرم، زنش گفته بود خب به سلامت انشاالله التماس دعا، از آن کفشهایی که آنجا هست اول بازار یک جفت بخر برای من بیاور گفته بود خیل خوب رفت بعد از هفت يا هشت روز برگشت در زد زنش در را باز کرد خیلی خوشحال که این برگشته گفت بیا داخل گفت نه این کفشی که برايت خریدم بگیر من می روم به زیارت گفت پس کجا رفتی گفت مشهد رفتم گفت به مشهد رفتی و زیارت نرفتی ؟ گفت من مشهد رفتم که کفش تو را بخرم . خلاصه خجالت کشیدم برم زیارت امام رضا، که بگم براي یک کار دیگر هم آمدم. حالا مشهد ميروم براي زیارت. اگر این طوری مکه می روید درسته است.
حالا ما می گوییم که خب این اسلام واقعی شیعه واقعي آن است که ایمان داشته باشد به همان، حنزله غسيل الملائکه رو گفتم پسر ش هم سعدبن حنزله او هم مثل پدر بود در راه امام حسین و در صحرای کربلا کشته شد فداکاريها اینهاست فداكاري عمده که در راه ایمان دیگری هم میشود، وقتی عده ای را گرفتند خواستند بکشند اسمش یادم رفته کیه که مقبرش نزدیک دمشق فراموش كردم بله او بود با پسرش هر دو باید کشته می شدند به امر معاویه از فداكاران پيغمبر بودندبه پدر گفتند اول تو را بکشیم یا پسرش، خیلی محبت کردند لابد منت هم داشتند سرشون که ما پرسیدیم کدام؟ پدرش گفت اول پسرم را بکشید بعد منو بكشيد پرسیدن چرا؟ گفت پسرم جوان هست و ایمانش از من ضعیف تر است من را که جلوی پسرم بکشید ممکن است ایمانش سست بشود تسلیم شما شود . ولی من ایمانم قوی هست بکشید در من اثری نمی کند من نمی خواهم ایمان پسرم از بین برود . اما اين تفاوت از کجا پیدا شده خب همه دلشان می خواهد که ایمانشان درست باشد چطوری می شود بعضی ها این جوری باشند وقتی پیغمبر مبعوث شدند و دعوت کردند خیلی از مومنین نگران شدند که خوب پیغمبر اگر مرد چه می شود . قرآن جوابشان را داده بود (أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ)پیغمبرهم یکی فردی است و انسانی است مثل شماآیا اگر مرد شما برمی گردید به عقب ؟ یعنی نباید برگردید پس چه کار می کنید پیغمبر که رفته چيکار کنیم؟ خداوند گفت: درخت از بین نمی رود تا عید غدیر آمد عید غدیر که آمد شیعیان، مومنین خاص، پیغمبر فهمیدند که دين از بین نمی رود پیغمبر اگر برود علی هست یک امیدی برای مومنین بود تا پیغمبر که رحلت فرمودند اینجا دو دسته شدند یک دسته گفتند : همان جور که پیغمبربه مدینه آمدند يعني مردم به او حکومت دادند ، ما هم بعد از پیغمبر خودمان باید بگوییم كه چه كسي بر ما حاکم باشد ، یک دسته گفتند نه، پیغمبر گفته است كه این جانشین ماست پس ما اگر همان حالت زمان پیغمبر را می خواهیم باید این كسي را که پیغمبر تعیین کرده بگیریم. آمدند و دور بر علی (ع) را از روی امر الهی گرفتند، البته یک عده ای هم از هر دو طرف بودند كه گفتند پیغمبر علی را تعیین نکرده بلكه معرفی کرده که علی بهترین شماست منتها مردم نفهمیدند که بهترین را انتخاب کنند یکی دیگر را انتخاب کردند بنابراین انتخاب درست است ولی علی بهترین هست. حالا به هر جهت این ادامه داشت تا امام دوازدهم، چه كساني همه ائمه را اذیت می کردند ؟ آن گروه اولی كه بعد از بنی امیه به حکومت رسیدند ،همه ائمه را اذیت می کردند می گفتند که این ائمه بیعت می گیرند بیعت هم خیال می کردندكه فقط برای حکومت هست پس اینها قصد براندازی دارند كه بیعت می گیرند این جریان این اختلاف بود تا غیبت امام دوازدهم بعد از غیبت امام دوازدهم دو مرتبه همان حرفها پیدا شد عده ای گفتند که امام دوازدهم جانشین تعیین نکرده است ما خودمان باید جانشین تعیین کنیم یک عده ای گفتند نه امام جانشین تعیین کرده، منتهی امام زمان مخفی بود بنابراین آن نماینده ای هم که تعیین کرده مخفی هست، امام نیست ولی نماینده مخفی هست که بیعت می گیرد گفتند تو از طرف ما بیعت بگیر ،بنابراین آن هم ادامه پیدا کرد یک عده ای آن جوری هم می گویند همان قدر کافی است که ما به امام معتقد باشیم و چنین کنیم یک عده ای گفتند نه باید بیعت هم کرد بیعت، یعنی تعهد در مقابل خداوند بايد تعهد کنیم ما معتقد به آن تعهد هستیم معتقد به آن بیعت هستیم معتقد به ایمان هستیم ایمان کامل، لفظ و عبارت را کافی نمی دانیم اگر لفظ و عبارت کافی بود خوب یک ضبط صوت می گذاشتند می گفتند ضبط صوت بگويد تمام شد ولی یاد خدا هم به تنهایی کافی نیست که ما بنشینیم همش خدا خدا خدا بگويیم، این هم کافی نیست باید آن شکلی که انجام می دهند نماز را ما هم انجام بدهیم منتهی نگوییم که این کافی هست، نه وقتی کافی می شود که ما دلمان هم به سمت خدا باشد.
بعد از غیبت امام گفتند که هر مسلکی که تازه به وجود آمد شما از فرمایشات ائمه نگاه کنید و پیدا کنید و بعد برای این گفتند که آنهایی که درس خواندند از آنها بپرسيد و تقلید کنید، اعتقاد را که نمی شود تقلید کردولي اعمال را می شود تقلید کرد . من اگر بلد نباشم نماز چه جوری هست، 15 ساله که شدم باید بروم یاد بگیرم و از یکی از اینها که درس خوانده اند بپرسم اما وقتی دلم یاد خدا می کند از اینها که هيچي، خودم راهم فراموش می کنم دیگر آن وقت نیاز به تقلید نیست. معنی ندارد ما می گوییم که نماز را به همان شکلی که هست باید بخوانیم اگر نخوانیم گناه کردیم ولی اگر بخوانیم کامل نیست باید نماز را به حالت قلبی بخوانیم مگر نمی گوییم که شماها همه می گویید( الصلاه معراج المومن) نماز معراج مومن است. آیا هیچ وقت از نمازی که کردید به معراج رفته اید؟ نه، آن دفعه ای که به معراج رفتید آن نماز درست است، نماز درست است و به هر جهت خدا هم قبول می کند ولی صحیح و کامل نیست نماز وقتی کامل و صحیح است که با آن بتوانید به معراج بروید ولو یک لحظه، معراج هم این نیست که یک ساعت بیکار باشید ،نه یک لحظه دلتان به یاد خدا باشد همان یک معراجي هست . منتهی یک درجه معراج، از نوعی که پیغمبر داشت منتهی به حد اعلا. به حد اعلا که خودش را فراموش می کرد شما شده خیلی اوقات که نماز می خوانید در اول تماز شاید همه مشکلاتتان یادتان باشد یک خورده گذشت اصلا از دنیا و ما فیها فراموش می شوید این فرق ما درویشان با دیگران هست.
ورود به این حالت که بعد باید البته یعنی اول راه مثل دروازه ای است كه وقتی می خواهید مثلا بزرگراه قم یا هر جا بروید اول یک ورودی دارد از آن ورودی که رفتید، به راه دارید می روید، ولی آن راه نیست دیگه میگويد من که از ورودی آمدم پس کو قم؟ آن وقت باید راه بروید تا به قم برسید این ورودی بیعتی است که ما می گوییم بیعت می گیریم که خدایا یعنی کسی خداوند فرمود جان و مال و همه چیز را در راه خدا بدهید خداهم بهشت به شما می دهد این معنی بیعت، بیعت که کردید وارد آول راه می شوید ، اول راه هست دیگر بروید هر چی می توانید بتازید اول راه هست راه آسفالته است و خدا هم خیلی نیرو به شما داده است ، بروید انشاالله به عالیترین مقامات انسانی برسید.
بین شماها چه كسي اسم نانک را شنیده؟ نانک، نه مغازه نانی. آن وقت ها ما ازآن می خریدیم ولی غیر از آن نانک اسم کسی باشد شنیده اید؟ خوب آقایان وقتی که هیچ چیزي پیدا نکردند که با ما مخالف باشند می گویند این ها پیرو نانکند حالا بروید ببینید نانک کیست؟ من شاید توي عمرم یعنی 5 يا 6 سال پیش اصلا اسم نانک را نشنیده بودم فقط همان نانوایی را که نانک بود می دانستم دیگر فکر نمی کردم نانک اسم شخصی باشد بعد البته شاید یک وقتی دیگر باشد، خودم به شما بگوییم كه كي هست.