بسم الله الرحمن الرحيم
اولش از همه معذرت مي خواهم اگر مزاحم شما مي شوم . براي اينكه به قول يكي ميگفت با تو خودموني و خصوصی ،نميشود حرف زد،بلند حرف ميزنيد. به هر جهت اينها دراختيار خود من نيست، مسئله اي كه آدم از گوشه و كنار آثار اين گرفتاري رو ميبيند چند جا در قرآن ازخیلی چيزها اسم برده يادم مي آید در دو جا صريحاً از حسد اسم برده اند. آيات ديگر شايد يادم نياید منتهي مركوز ذهنم نيست ولي خوب اين دو جا يادم است، يكي سوره ی فلق است. فلق يعني شكافنده، عرفاً و در زبان ادبی فلق به روشني صبح گفته ميشود. چون نوری است و شروع به حيات است، نوري است كه ظلمتها را ميشكافد و به جلو می آید. در اين سوره که سوره اي که با عبارات، ظاهري است ولي از خصوصيات قرآن اين است كه در اين طور آيات دنيايی را در يك كلمه جمع كرده است. در اين سوره پناه می برد به خدا، پناه بردن يعني يک چيزي كه از قدرت من خارج است و من دستم به آن نمی رسد ولي ميدانم مثلا از آن لطمه ميخورم ولی دستم به آن نميرسد که جلوی آنرا بگیرم. به چه کسی پناه می برم؟ به آن كسی که هردو را ميبيند،يعني همه را ميبيند. مي گوئیم: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» (آیه ی 1 – سوره ی فلق ) پناه به پروراننده اين خداي فلق، فلق ايجاد ميكند.
خوب راجع به از استعاذه ها گفته اند كه : مثلا وقتي از خداوند رحم و شفقت مي خواهيد، اسم رحيم را از او استمداد كنيد. اسماء و وجود خدا همه یکی هستند، نگوئید يا قهار به من رحم كن ، بگویید يا رحيم به من رحم كن.اگر روزي مي خواهيد بگوئید يا رزاق، روزيم را برسان. يعني در واقع ميخواهم بفهمانم من ميدانم كه روزي من كه الان تنگ هست ميخواهم وسيع بشود. اين هم به دست تو است به دست خداست. در آن یکی سوره ميگويد: «وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ»(آیه ی 5 – سوره ی فلق ) از شر يک حاسدي وقتي كه حسد می ورزد، يعني حسد هميشگي نيست، جزء فطرت شخص نيست، چون اين فطرت هم خيلي بحث شده است كه آيا انسان فطرتاً تابع خير است يا نه؟! ميخواهم بگویم حسد ،جزء فطرت نيست. «حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ»(آیه ی 5 – سوره ی فلق ) همان حاسد ممكن است يک وقتي حسد بورزد يک وقتي نورزد! ميتوانيم با تعليمات الهي جلوی حسد را بگيريم. يک جاي ديگر كه از آن اسم برده اند آن جايي است كه مشركين و كفار به مسلمين خطاب ميگویند: وقتي مسلمين از يک جنگ فاتح آمدند و اموال زيادي هم غنيمت جنگي آوردند اين ها ميگویند چرا به ما نگفتيد؟! شما حسادت ميكنيد كه ما را نمي بريد؟! كه ما هم از اين چيزها سهم داشته باشيم. به آن زحمات جانبازی ها نگاه نميكنند. حسد اين لطمه را دارد. كسی كه ميخواد در جنگ هام رسم بوده در اجتماعات دشمنش را اذيت كند. سعي ميكند حسادت دشمنش را تحريك کند، چون خود حسادت به حسود خيلي لطمه ميزند بيشتر از آنچه كه به طرف، لطمه بزند به خودِ حسود لطمه ميزند، منتهي لطمه اش لطمه داخلی است، روانی است.
اين تحريك حساسيت هم همان طوری كه در طب هست بسياري از داروهايی كه محرك اعصاب هستند يک ميزان خيلي كم ،گاهي اوقات دكترها تجويز ميكنند، به حركت وا ميدارد همان را اگر خرد خرد، زياد كنند، كشنده ميشود. استريكنين يک دوايی است ، مثل اينكه از سمّ مار يا از سمّ عقرب ميگيرند. يک مقدار خيلي كم آن شفا ميدهد. اما مقدار زيادش كه در خود حيوان است و آماده دارد كشنده است. بسياري از مارگزيدگی ها، عقرب گزيده ها كشته ميشوند، ميميرند. همين كار را حسادت در طرف می کند. در جنگ ها از همان قديم رسم بوده است كه رجز مي خواندند، خوب لغت رجز در فارسي وارد شده است. رجز اگر به موقع باشد موجب لطمه دشمن ميشود ولي رجز از ميزان زيادترش كه باشد كشنده است طرف را آنقدر تحريك ميكند، كه حمله كند. همين وضعيت براي تظاهرات و جلوه ها و اجتماعاتی است كه احزاب و گروهها دارند. مثلا گروهی هميشه مقاوم هستند. يک جا در ميشود. در خود قرآن هم دارد كه به اصطلاح لعن ميكند يا كساني را كه در جنگ رو به عقب بر ميگردند ميگوید مگر اينكه بخواهيد يک كمكي یا يک كاری انجام بدهید، نقشه اي داريد كه برگرديد و اِلا برنگرديد. در جنگ،برويد يا كشته مي شوید يا فتح ميكنيد. راه سومي ندارد، برنگرديدو فرار نكنيد. در مقابل شيطان هم همين كار را بايد کرد. از مقابل شيطان فرار نكنيد اگر نظرتان باشد در تذكرةالاوليا نوشته است ،يكي از عرفاي بزرگ چهل دينار دستش بود هر روز مي آمد صبح يكي از اينها را در دريا می انداخت. البته اين كارش درست نبود خوب میتوانست به ديگران بدهد. ولي به هر جهت به دريا مي انداخت . گفتند چرا اين كار را ميكني؟ خوب يك مرتبه چهل تا را بریز خیالت راحت بشود. گفت نه! من هر سكه اي را كه به دريا مي اندازم يک تيري به سمت شيطان مي اندازم، قلب خودم يعني نفس عماره خودم را، سركوب ميكنم. يک ضربه به آن ميزنم نميخواهم كه يك مرتبه اين سركوب تمام بشود.میخواهم هر روز سركوبش كنم. منتهي خوب در همين كار هم كه ميكند يک فواصلي هست كه آرام ميشود در آن صورت آرام شده است. ميگویند كه وقتي به منزل آمداين آدمي نيست كه انفاق كرده، اين اهل انفاق نيست. خود او كه مي داند که باید انفاق کند و ميكند. ولي ديگران به اشتباه بيفتند به نفعش هست. غرور جلوی این را ميگيرد. گاهي اوقات براي شكستن غرور خوب از اين شگردها هست.
داستان مشهور افلاطون و فيلسوف مشهور يوناني1 كه اسمش را همه ميدانيم. كه او درخمره اي زندگي مي كرد و از مال دنیا فقط يک كاسه داشت كه آب ميكرد و ميخورد. بعد يک روز ديد كه کسی آمد از رودخانه خواست آب بخورد. مشتش را برداشت آب خورد. گفت اينطوري هم كه ميشود آب خورد. كاسه پس به چه درد من ميخورد؟ كاسه را هم دور انداخت كه هيچي نداشته باشد. همان زمان افلاطون از بزرگان فلاسفه و استاد فلسفه، در باغ خودش به نام آكادموس که سالن خيلي مجللی داشت مي نشست ،شاگردانش هم مي آمدند چهارپايه دور تا دور مي گذاشتند و او درس ميداد. يك روز كه مشغول درس بود ديد همان فيلسوف مشهور كه پا برهنه لباس پابرهنه و پا تا بالا بارندگی هم مثلا شده بود. پايش گل و لای و آلوده بود به مجلس درس آمد، ، در مجلس درس ننشست ،يک دوره گرفت از اين ور راه رفت تا برگشت دو مرتبه دم در مي خواست خارج بشود هيچی نگفت، افلاطون از او پرسيد برادر! اين كار را كردی يعني فرش را آلوده كردی و كثيف كردی و رفتی؟!منظورت چه بود؟ براي چه اين كار را كردی؟! او گفت براي شكستن غرور شماها، افلاطون گفت بله خيلی خوب، ولی با غروری بيشتر از غرور من اين كار را كردی. يعني تو كه به خودت اجازه ميدهی غرور شكن باشی،غرور تو از غرور من، بیشتر است. منظور آن شعر را، نفس را هفتصد سر است و هر سری ،از فراز عرش تا تحت الثری . اين شيطان را كه خداوند اجازه داد از در و ديوار با اينها در بيفتد. آخر خدايا تو اين اجازه را اينجوری دادی که از در و ديوار با ما در افتاد. بعداً فرمودی : « وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِيفًا»(آیه ی28- سوره ی نساء) ما چيکار كنيم؟ جز به خودت پناه ببريم! بگوئیم «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ،مِن شَرِّ مَا خَلَقَ« (آیه ی 1 و 2 – سوره ی فلق)حالا منظور حسادت بود، كه اين حسادت ها گاهی خود آدم می فهمد ،گاهی هم نميفهمد.
• دیوژن یا دیوجانس کلبی (حدود۴۱۲ -۳۲۳ پیش از میلاد)(به یونانی: Διογένης ὁ Σινωπεύς، تلفظ: دیوگِنِس اُ سینوپـِئوس)، زاده شده در سینوپ در آسیای کوچک بود. او در جوانی به آتن رفت و به تحصیل فلسفه پرداخت. وی از مبلغین ساده زیستی بود. بطوریکه گفته میشود، سرمایه او یک عصا[نیازمند منبع]، یک بالاپوش و یک کاسه(کوزه) بودهاست.[۱] حکایات زیادی، نشان دهنده ستایش وی از زندگی به شیوه سگ(به عربی: کلب) میباشد.
• فیلسوف یونانی که پابرهنه و ملبس به ردایی – که از زندگی دنیایی تنها داراییش بود – زندگی سادهای را میجست و چنان بی قید و نسبت به تعلقات دنیوی بی تفاوت بود که آزادانه، در بشکهای میزیست. او که مادیات برایش بی ارزش بود؛ تنها برای معاش خود در قبال پند و اندرز حکمت آمیزی که به مردم میداد به قرص نانی بسنده میکرد. از این رو او را فیلسوف گدا نیز میگویند. دیوژن دارای طنزی گزنده و بیاعتنا به مقامهای دنیوی و افتخارات زمانه بود چنانچه زمانی که اسکندر مقدونی که به دیدار دیوژن رفته بود؛ از او پرسید که آیا نیاز به چیزی داری؟ دیوژن در پاسخ گفت: «بلی، خواهش میکنم از جلوی آفتاب من کنار برو. اسکندر به همراهانش که از خشم می خواستند دیوژن را مورد آزار قرار دهند، گفت : اگر اسکندر نبودم دوست داشتم دیوژن باشم.»