Search
Close this search box.

حسین را شیعه به کشتن داد

 

علیرضا روشن 

 

آنچه در پي آمده، شرح واقعه‌ شهادت حسين‌ پسر علي‌ – بر هر دو درود- است، به دست ِ عمال بني‌اميه، در روز دهم از محرم سال 61 هجري.

چون حسن‌بن‌علي از دنيا رحلت كرد، شيعيان در عراق به جنبش آمدند و به حسين نامه نوشتند در خلع معاويه و بيعت با او. اما او امتناع كرد كه: «ميان ِ ما و معاويه عقدي‌ است كه شكستن آن روا نباشد، تا مدت آن سر آيد. و چون معاويه بميرد، در اين كار بايد نگريست» – تاريخ

معاويه پسر ابوسفيان در نيمه رجب سال شصت هجرت مرد و چون خبر مرگ او به اهل كوفه رسيد، شيعيان كه فهميده بودند حسين از بيعت با يزيد امتناع كرده است در خانه سليمان‌ بن ‌صرد خزاعي جمع شدند و درباره بيعت با حسين و جهاد با دشمنان او با يكديگر اجماع كردند. حاصل اين اجماع نامه‌اي شد با اين مضمون كه: “بسم‌الله الرحمن الرحيم. سوي حسين‌بن‌علي، از سليمان ابن صرد و مسيب نجبه و رفاعه بن شداد و حبيب‌بن مظاهر و شيعيان وي از مومنين و مسلمين اهل ِ كوفه:
اما بعد، الحمد لله كه دشمن ستمگر و عنيد تو را بكشت و نابود ساخت آن كه بر گردن اين امت جست و كار را از دست آنها ربود و بدون رضاي آنها امير آنها گشت. نيكان آنها را بكشت و اشرار را باقي گذاشت و مال خدا را ميان ِ ظالمان و دولتمندان دست به دست گردانيد. پس دور باد او – مانند قوم ثمود. و بر ما امامي نيست، روي به ما آور. شايد خدا ما را بر حق جمع كند و نعمان ابن بشير (والي كوفه) در قصر امارت است. با او در جمعه حاضر نشويم و در عيد بيرون نرويم و اگر به ما خبر رسيد كه تو سوي ما رو آورده‌اي،‌او را بيرون مي‌كنيم كه به شام رود. ان‌شاءالله”
حسين در اين زمان در مدينه بود. برادرش محمد معروف به ابن حنفيه، كه بر كشته‌شدن حسين نگران بود وي را ترغيب كرد كه به كوفه نرود چون خون او را ريخته مي‌بيند و از او خواست به مكه رفته، آنجا اقامت گزيند تا راهي پيدا شود. چه در مدينه،‌ وليد بن عتبه از سوي يزيد مامور شده بود كه از حسين،‌ عبدالله ابن عمر و ابن زبير، به هر نحو كه شده است بيعت بگيرد. و چون حسين حاضر به بيعت با يزيد نشده بود، بر جان او نگران بودند. پس حسين با عيال و اصحابش به مكه رفت. 
دو روز پس از نامه‌ي اول، صد و پنجاه نامه ديگر از سوي اهل كوفه نوشته شد كه در آن از حسين خواسته بودند به كوفه بيايد. اين نامه‌ها را قيس بن مسهر صيداوي و عبدالرحمن بن عبدالله بن شداد ارحبي و عماره بن عبدالله سلولي، به او رساندند. نيز دو روز بعد هاني ابن هاني و سعيد ابن عبدالله از سمت كوفه روانه شدند – با اين نامه كه : «اما بعد، بيا كه مردم چشم به راه تو دارند و راي آنها در غير تو نيست. بشتاب. بشتاب. بشتاب.» و سپس شبث‌بن‌ ربعي و حجاربن ابجر و يزيد بن حارث شيباني و عروه بن قيس احمسي و عمرو بن حجاج زبيدي و محمد بن عمرو تيمي به او نوشتند: «اما بعد، اطراف زمين سبز شده است و ميوه‌ها رسيده. اگر خواهي نزد ما آي، كه بر سپاهي وارد مي‌شوي، آراسته به فرمان تو. والسلام»
رسولان كوفه نزد حسين به هم رسيدند. حضرت مسلم را طلب كرد و او را از مضمون نامه‌ها و خواسته‌هاي شيعيان كوفه آگاه كرد. سپس اين نامه را سوي كوفيان فرستاد : «اما بعد، هاني و سعيد نامه‌هاي شما را آوردند و آنها آخرين فرستادگان شما بودند و دانستم همه‌‌‌ي آنچه را كه بيان كرده بوديد. و گفتار همه شما اين است كه: “امامي نداريم، سوي ما بيا. شايد خدا به سبب تو ما را بر هدايت و حق جمع كند”. و من مسلم‌بن عقيل را ، برادر و پسر عم من كه در خاندان من ثقه‌ من است سوي شما فرستادم و او را امر كردم كه حال و راي شما را براي من بنويسد. پس اگر براي من نوشت كه راي خردمندان و اهل فضل و راي و مشورت شما چنان است كه فرستادگان شما گفتند و در نامه‌هاي شما خواندم، به زودي نزد شما مي‌آييم. ان‌شاءالله. سوگند به جان خودم كه امام نيست، مگر آن‌كه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد بر پاي دارد و دين حق را منقاد باشد و خويشتن را حبس بر رضاي خدا كند. والسلام»

اين گونه بود كه حسين به درخواست شيعيان كوفه كه خواستار امامت او بر ايشان شده بودند، سوي كوفه رهسپار شد،‌ هر چند كه در خواب و بيداري ديده بود و مي‌دانست خون او در نينوا بر زمين خواهد ريخت.
مسلم به نيابت از حسين مامور گرفتن بيعت از مردم كوفه شد و در نيمه رمضان سال شصتم از مكه، به سوي كوفه خارج شد. در كوفه، هجده هزار نفر از مردم با مسلم بيعت كردند و مسلم اين را در نامه‌اي خطاب به حسين نوشت. نعمان ا‌بن بشير كه از آمد و شد شيعه در نزد مسلم نگران بود بر منبر رفت و از مردم خواست دست از فتنه بردارند و تفرقه ميان مسلمانان نيفكنند. اما عبدالله بن مسلم بن ربيعه حضرمي شيوه‌ي نعمان را در برخورد با اين فتنه ناسودبخش دانست و در نامه‌اي كه به يزيد نگاشت وي را فردي سست و ضعيف توصيف كرد و از يزيد خوست فردي قدرتمند را به حكومت كوفه بگمارد. عماره بن عقبه و عمر بن سعد ابي وقاص نيز چنين نامه‌اي به يزيد نوشتند. يزيد كه در حلب بود، نامه‌هاي ايشان را كه ديد از سرجون، خدمتگذار پدرش معاويه مشورت خواست و به رغم اينكه خود از عبيدالله ابن ‌زياد بيزار بود، به سفارش معاويه عمل كرده ابن زياد را به حكومت كوفه و بصره منصوب كرد.
عبيدالله فرداي گرفتن حكم حكومت كوفه، عازم شد و چون رسيد، امارت كوفه به دست گرفت و خلايق را مرعوب خويش كرد، با بيم جان و اميد مال. نيز از طريق معقل، غلامش، از محل اختفاي مسلم آگاه شد كه در خانه هاني‌ابن عروه منزل گزيده بود. ابن زياد هاني را خواست و تحت شكنجه گذاشت كه مسلم را تحويل دهد. هاني ابا كرد و مسلم را تحويل نداد. پس هاني را كشتند. شيعيان كه دانه به دانه با پاي خويش نزد مسلم آمده و بيعت كرده بودند، دانه به دانه او را رها كردند. “مسلم در مسجد با سي نفر بماند. چون چنين ديد بيرون آمد و روي به ابواب كنده آورد. به ابواب كنده رسيد و با او ده تن بود. از آن باب بيرون آمد. كسي نماند. به اين سوي و آن سوي نظر انداخت. كسي نديد كه وي را راهنمايي كند و خانه‌اش را نشان دهد و اگر به دشمني دچار گردد وي را در دفع او اعانت كند”. 
اين گونه بود كه شيعيان حسين جملگي جا زدند و بيعت شكستند. مسلم كه تنها مانده بود به خانه‌ پيرزني به نام طوعه رفت. زن او را پناه داد اما پسرش بلال بامداد آن روز جاي مسلم را لو داد. مسلم پس از نبردي جانفرسا دستگير شد و سپس در امارت كوفه به شهادت رسيد. سرش بريدند و به شام فرستادند و پيكرش را از بام به زير انداختند. مسلم پيش از كشته شدن وصيت كرد كه حسين را از آمدن به كوفه و خيانت شيعيان كوفه بياگاهنند، بلكه مركب و عيال خود به جايي ديگر بگرداند و ايمن باشد. 
حسين كه ماه‌هاي شعبان و رمضان و شوال و ذي القعده و هشت روز از ذي الحجه را در مكه بود، هشت ذي الحجه 60 هجري به سوي كوفه رهسپار شد، با بيش از 80 نفر از خاندان و صحابه و اهل بيتش. از مكه به سمت ِ حاجر (از قراي بطن الرمه) رفت و سپس يك شبانه روز در خزيميّه اتراق كرد. بعد از آن در نزديكي آبي بالاي “زرود” برفت و سپس در ثعلبيه و بعد بيامد تا زباله. در “زباله” خبر مرگ مسلم و هاني و قيس‌بن‌مسهر صيداوي را به او دادند. گريست. هنگام سحر از زباله راه افتادند و تا بطن العقبه پيش راندند. از آنجا رفتند تا در “شراف” منزل كردند. در نزديكي شراف كوهي بود به نام ذوحسم، كه حسين فرمان داد كه صحابه در آنجا خيمه‌ها برپا دارند. در ذوحسم بود كه حر بن يزيد رياحي با او روبه‌رو شد. حر اعلام كرد كه از سوي ابن‌زياد مامور است جلو حركت حسين به سوي كوفه را بگيرد. حسين اعتنا نكرد. بعد از ذوحسم، حسين و يارانش به سمت بيضه و عذيب الهجانات راندند و از آنجا به بني‌مقاتل رفتند. از بني‌مقاتل به سمت كوفه رهسپار شدند و از محاذي كوفه بالا رفتند تا به نينوا رسيدند. اينجا حسين گفت: “اين زمين چه نام دارد؟”گفتند: “عقر”. گفت: “خدايا به تو پناه مي‌برم از عقر”. باز نام آن زمين را پرسيد. گفتند: “كربلا. آن را نينوا هم گويند كه دهي‌ است بدين جا”. حسين را آب در چشم بگرديد. گفت: “اللهم اني عذت بك من الكرب و بلا”. كه يعني خدايا به تو پناه مي‌برم از اندوه و رنج.
و خاك را ببوئيد و گفت: “من در همين زمين كشته مي‌شوم” گفت: “فرود آييد! بارهاي ما اينجا بر زمين گذاشته شود و خون ما اينجا بريزد و قبور ما اينجا باشد. جد من رسول خدا با من چنين حديث كرد.”
حسين را پيش از درآمدن از مكه بسياري كسان بازداشته بودند، تا به سمت كوفه نرود و خون او نريزد. از جمله ابوالفضل ابن عباس – پسر عموي او – و محمد حنفيه برادرش. نيز ام سلمه و ابوبكر بن حارث. عبدلله ابن زبير به دسيسه خواسته بود حسين به كوفه نرود. حتي سركرده يزيد در مكه ، يعني عمرو بن سعيد ابن عاص نيز نتوانست مانع خروج او شود. نامه‌ي عبدالله بن جعفر نيز كه از سمت عمرو بن سعيد روانه شده بود جلودار او نشد. 
در ثعلبيه عبدالله بن سليمان و منذر بن مشمعل و در بطن العقبه عمر بن لوذان از قبيله بني عكرمه از او خواستند بازگردد اما حسين پيش مي‌رفت – سمت كوفه – كه قتلگاه او بود.
پيش خروج از مكه، كنار كعبه، ميان حجر الاسود و در ِ خانه‌ي خدا،‌ عبدالله بن زبير به حسين گفت: “اگر خواهي در همين جا (يعني مكه) اقامت كن و ما تو را ياري مي‌كنيم و غم تو مي‌خوريم و با تو دست بيعت مي‌دهيم” حسين گفت: «پدرم علي حكايت كرد كه در مكه قوچي است كه به سبب او حرمت مكه شكسته شود. دوست ندارم آن قوچ من باشم»
ابراهيم وعده‌ِ پسرش داد و خداوند از او قوچي را پذيرفت،‌ اما علي سر پسرش حسين را جاي قوچ به دوست پيشكش كرد.
در ذوحسم، حسين حجاج مسروق را گفت اذان بگويد. و هنگام اقامه بيرون آمد با ازار و ردا و نعلين. خداي را سپاس گفت و ستايش كرد. آنگاه گفت:‌«اي مردم. من نزد شما نيامدم تا وقتي كه نامه‌هاي شما به من رسيد. و فرستادگان شما آمدند كه: نزد ما آي! امامي نداريم. شايد به سبب تو خداوند ما را بر صواب و حق جمع كند. اگر بر همان عهد و پيمان استوار هستيد، باز نماييد كه مايه اطمينان من باشد و اگر نه بر آن عهديد كه بوديد، و آمدن مرا ناخوش مي‌داريد، از همين جاي باز مي‌گردم. و بدان جايي كه بودم مي‌روم» اما هيچ يك در جواب او كلمه‌اي نگفتند.
پس رفتند تا در نينوا. و ظهر دهم محرم سال 61 هجري، خورشيد را سر بريدند و خون خدا را ريختند.
او گفته بود: «مرگ بر فرزندان ِ آدم بسته است، همچون گردنبند كه بر گردن دختران ِ جوان». بعد از مرگ سر حسين را كسي ندانست كجا به خاك سپرده‌اند. يكي گفت در نينوا، ديگري گفت در شام، و ديگري گفت در كوفه. شاعري در اين ميان گفت:
“جستجوي مشرق و مغرب را واگذار. قبر او را در سينه‌ي من كنده‌اند”

 

روزنامه شرق