سحر عاشورا : عاشورای حسینی / حاج دکتر حاج نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه
عاشورای حسینی : سخنرانی سحر عاشورای سال ۱۴۲۲ هجری برابر ۱۶ فروردین ۱۳۸۰ جناب حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی (۱)
یا حسین !
کتاب حسن تو را آب بحر کافی نیست
که تر کنیم سر انگشت و صفحه بشماریم
در مقابل چنین عظمتی زبان چه می تواند بگوید ؟ جز اینکه خداوند لکنت را از زبان ها بردارد و به گوش ها هم « اذن واعیه » (۲) بدهد . یعنی ، زبان گویا و گوش شنوا ؛ انشاء الله .
قرآن که کتاب اساسی اسلام و یا به اصطلاح ظاهری حقوقی ، قانون اساسی اسلام است دارای آیاتی است که یا دارای شان نزول می باشد که معانی آنها مشخص است و یا شان نزول ندارد که اهل بیت این آیات را در اخبار و احادیث خویش معنی کرده اند . از این رو بعضی از اخبار و احادیث اهل بیت تعیین مصداق بعضی از این آیات می باشد که این آیات را برای ما معنی کرده اند .
یکی از آیات مهم قرآن که عرفا بیشتر به آن توجه دارند و در اوراد موظفه بعضی از فقرا هم وجود دارد آیه نور است که چند آیه پشت سرهم است : « الله نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوه فیها مصباح المصباح فی زجاجه الزجاجه کانها کوکب دری یوقد من شجره مبارکه زیتونه لا شرقیه و لا غربیه یکاد زیتها یضی و لو لم تمسسه نار نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الامثال للناس و الله بکل شی علیم فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو والاصال » . (۳)
« الله نور السموات و الارض » ؛ خداوند نور آسمان ها و زمین است ؛ بعضی ها « الله منور السموات و الارض » ترجمه می کنند که خداوند آسمان ها و زمین را روشن می کند . ولی متن آیه قرآن « الله نور السموات والارض » است ؛ یعنی ، خداوند نور آسمان ها و زمین است .
در اصطلاح طبیعیات یا در لغت ، نور آن است که ظاهر لنفسه و مظهر لغیره است ؛ یعنی ، به خودش دیده می شود و محتاج نیست که چیز دیگری آن را روشن کند و آن ، چیزهای دیگر را روشن می کند . خداوند نور آسمان ها و زمین است ؛ یعنی ، اگر نظرش نباشد آسمان و زمین هم نیست . در دنباله آیه برای اینکه مطلب را بهتر بفهمیم توضیح داده که مثل نورش مثل مصباح ( یعنی چراغ ) است . چراغی که در فانوسی است و با این نور هر که را بخواهد هدایت می کند : « یهدی الله لنوره من یشاء » .
این چراغ در کجاست ؟ « فی بیوت اذن الله ان ترفع » ؛ در خانه ها در بیت هایی است که خداوند اجازه داده و دستور داده که آنها عظمت و رفعت بگیرند . این بیت کجاست ؟ این بیت همان است که می فرماید : « مثل اهل بیتی کمثل سفینه نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق » ؛ مثل اهل بیت من مثل سفینه نوح است . این بیت ، اهل بیت رسول خداست . این چراغ در اهل بیت رسول خدا آفریده شده ، اهل بیت رسول خدا ، مادامی که حضرت حیات داشتند آن پنج تن بودند که برای آنها آیه تطهیر نازل شد که « انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا » . (۴) مصباحش کجاست؟ « ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه » . حسین چراغ هدایت است . همان چراغی که در آیه نور ذکر کرده است : « یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الامثال للناس و الله بکل شیء علیم » ، این چراغ در آنجاست . این چراغ در همه جا است . « فی بیوت اذن الله ان ترفع » . این بیوت از زمان آدم تا خاتم بوده و همواره هم خواهد بود . این چراغ در همه این ایام هست . منتهی بعضی اوقات خداوند درخشندگی بیشتری به او می دهد که در این درخشندگی در سلسله انبیا و اولیا ، پیغمبر ما از همه امثال خودش درخشندگی بیشتری دارد و در ائمه هم این درخشندگی در حسین بیشتر است . البته نه اینکه سایر ائمه چراغ هدایت نیستند ، همه چراغ هدایت هستند ، منتهی در بعضی جلوه این درخشندگی بیشتر است .
همه انبیا و اولیا و ائمه به آن عشق اعلا – آن عشق الهی – مبتلا و آزمایش شده هستند ، منتهی این عشق در حسین ظاهر شد که « ظهور العشق الاعلی » . برای چشم های کم نور ما ظهور کرد که بتوانیم ببینیم و الا این عشق در همه آنها هست . وقتی می فرماید : « ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه » . تمام زندگی حسین مصباح الهدی است . منتهی همه اینها در یک واقعه عصاره شد و نه در چند روز بلکه در یک روز . چراغ را در تاریکی می گذارند . با مرور مختصری بر تاریخ اسلام تا زمان امام حسین ، روشنی اسلام را که برای این جامعه آفریده شده بود ولی لیاقت آن را نداشتند و به تاریکی تبدیلش کردند ، می بینید .
پیغمبر در خواب دید که بر منبرش میمون ها بالا می روند و خیلی ناراحت شد که تعبیر به خلافت ، بلکه سلطنت بنی امیه که حقایق اسلام را منقلب کردند ، شد .
مردم مکه و مدینه دیده بودند که حسنین چقدر مورد محبت رسول خدا هستند . محبت رسول خدا هم فقط از جنبه فرزندی نبود و جنبه معنوی داشت . ائمه دیگر هم از نسل امام حسین هستند و فقط جنبه فرزندی ندارند بلکه فرزند معنوی ایشان یعنی امام بودند . و این سلسله اجازه همواره می باشد . مردم می دیدند که پیغمبر چه احترام و چه محبتی به حسنین دارند . بطوری که مثلا در یک نماز ، صحابه دیدند که حضرت سجده را خیلی طول دادند . بعد از نماز از حضرت پرسیدند که چه شد که شما سجده را طول دادید ؟ حضرت فرمودند : حسین بر شانه من سوار بود نخواستم او را ناراحت کنم . پیغمبر در نماز ، حسین را مقدم می دارد و یا یک بار همین حسین در اطاق با رسول خدا تنها بود ، گفت که فلانی شتری دارد من هم شتر می خواهم . حضرت فرمودند : بیا من شتر تو می شوم و چهار دست و پا شدند و حسین را سوار کردند ( ببینید از بچگی پیغمبر سخن حسین را قبول داشت ) و دور می گشتند . حسین گفت : شتری که من دیدم عفو عفو می کرد . حضرت العفو العفو فرمود . اینقدر فرمود که جبرئیل آمد و گفت : خدا می گوید بس است ؛ اینقدر که « العفو العفو » گفتی اگر چند بار دیگر بگویی تمام گناهکاران بخشیده می شوند و مورد عفو قرار می گیرند . این مقام حسین است .
حتی بعد از رحلت پیامبر هم شیخین خیلی احترام نسبت به حسنین داشتند . یک بار عمر که در رعایت مقررات خشن و سختگیر بود ، بالای منبر داشت صحبت میکرد . – زنان پیغمبر هر کدام اطاقی داشتند و در هر اطاق به مسجد باز می شد ، همینطور فاطمه و علی (ع) بودند . حضرت فرموده بودند در اطاق های زن ها را به مسجد بستند و دیوار کشیدند ولی فقط خانه فاطمه درش باز بود و به مسجد راه داشت . – عمر خطبه می خواند و حسین که طفل هفت ، هشت ساله ای بود پای منبر آمد و خطاب به عمر گفت : از منبر جدم پایین بیا و بر منبر جد خودت برو . ( کلام الملوک ، ملوک الکلام ) . اگر کس دیگری می گفت حتی یک بچه ، عمر او را تهدید می کرد ، ولی عمر پایین آمد و حضرت را در آغوش گرفت و گفت : چشم ، جد من منبری نداشت . این احترامی بود که حسنین نزد مردم مدینه و نزد مسلمین اولیه داشتند . ولی بعدا متاسفانه بعد از فتح شام که از مرکز اسلام دور بود وضع عوض شد . اولین حاکمی که برای آنجا فرستادند یزید بن ابی سفیان برادر بزرگ معاویه بود و بعد از او خود معاویه را برای حکومت فرستادند . بعد از معاویه هم یزید در دمشق بر تخت خلافت نشست . در آن زمان روزنامه و کتاب و وسایل اطلاع رسانی نبود و عموما حکومت به مردم اطلاعاتی می داد . حکومت هم در آنجا اسمی از اهل بیت نبرد و به مردم القا کرده بودند که فقط بنی امیه قوم و خویش پیغمبر هستند و کس دیگری قوم و خویش پیغمبر نمی باشد . از بعضی فقها مثل ابوهریره و ابن جندب که صحابه پیغمبر بودند هم استفاده می کردند و آنها هم اخباری خلاف نقل می کردند و مردم هم می گفتند اینها که از صحابه پیغمبر هستند حتما درست می گویند .
مثلا آن آیه ای که راجع به بیتوته است که می فرماید : « و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله روف بالعباد » (۵) ؛ آنهایی که جانشان را برای جلب رضای خدا در طبق اخلاص می گذارند . که منظور حضرت علی (ع) است و در شان وی است . اما معاویه از قول این فقها گفت که این آیه در مورد عبدالرحمن بن ملجم است که حضرت علی (ع) را به شهادت رساند .
در همین موضوع ابن بطوطه می نویسد : در سفری که به شام رفتم ، دیدم آنها هرگز اسامی اهل بیت را برای فرزندانشان نمی گذارند ، هیچ کس فرزندش را علی ، حسن ، حسین ، فاطمه و … نمی گذارد ، و به عوض آن یزید ، معاویه و مروان می گذارند ، سفر را که ادامه دادم ( او سیاح بود ) به منزلی مهمان شدم ، دیدم صاحبخانه پسرانش را حسن ، حسین و علی صدا می زند . به او گفتم : تو چرا این اسم ها را روی فرزندانت گذاشتی ؟ جواب داد : برای اینکه هر پدری ممکن است به فرزندانش گاهی فحش و ناسزا بدهد . من دیدم صحیح نیست اسم فرزندانم را یزید و معاویه و مروان بگذارم . حسن و حسین و علی گذاشتم که به اینها فحش بدهم . ببینید نتیجه کار اینها چه شد ؟ بطوری بود که بعضی از اهالی ، حضرت حسین و خاندان او را نمی شناختند و می گفتند : یک نفر خارجی ( خارجی یعنی خارج از دین اسلام ) قیام کرده و باید به جنگ او برویم . و به این طریق مردم را به جنگ آوردند . بعد هم که اسرا را اول به کوفه و بعد به شام بردند ، مرد مسنی آمد و غذایی آورد خدمت حضرت زینب . حضرت فرمودند : این چیست ؟ گفت : صدقه است . فرمودند : ببر صدقه بر ما حرام است . گفت : مگر شما چه کسانی هستید ؟ فرمود : من نوه پیغمبر هستم . بر سر خودش زد و گفت : من فکر نمی کردم که پیغمبر غیر از همین بنی امیه قوم و خویش دیگری داشته باشند .
اینطور مردم را تربیت کرده بودند . عمر مرد عاقلی بود ، عاقل به معنای عقلی که ما فکر می کنیم . عمر می گفت : بیعت ابوبکر یک امر فوق العاده و استثنایی ( فلته ) بود ، خداوند مومنین را از شرش نگهدارد . (۶) شاید خداوند به همین گفتارش مقداری اجر خواهد داد . یکی از شرور این امر همین تسلط بنی امیه بر اسلام بود . البته بنی عباس هم در مخالفت با ائمه دست کمی از آنها نداشتند . بعضی اوقات حتی ائمه را بیشتر هم اذیت می کردند ولی تفاوتش این بود که بنی امیه از آن اول اصلا به اسلام اعتقادی نداشته و با اساس اسلام مخالف بودند ولی بنی عباس از نسل اهل بیت و از بنی هاشم بودند و با اساس اسلام مخالف نبودند بلکه با امام زمان خودشان مخالف بودند . در واقع می توان گفت شیعه ای بودند که امام زمان خودشان را قبول نداشتند . قبر حضرت علی (ع) در زمان هارون الرشید پیدا شد و اولین بقعه ای که ساخته شد به دست هارون بود . مامون هم واقعا دلش می خواست حضرت رضا (ع) خلیفه شود و خودش گفت : من که حالا خلافت خودم را می کنم چرا به خاطر فرزندم دچار عذاب الهی بشوم و حضرت را به اصرار و به زور وادار به قبول ولایتعهدی کرد ولی بعد در جریان کار متوجه شد که نمی تواند . بههمین دلیل بنی امیه هزار ماه بیشتر عمر نکردند که « لیله القدر خیر من الف شهر » (۷) اشاره به آن دارد ولی حکومت بنی عباس پانصد ، ششصد سال طول کشید .
بنی امیه اعتقادی به اساس اسلام نداشتند . ابوسفیان هم وقتی لشکر پیامبر را دید که آمده اند مکه را فتح کنند ، مسلمان شد و بعد هم پیغمبر از او پرسید : حالا به پیغمبری من ایمان آوردی ؟ گفت : اگر خدای بالاتری نداشتی که نمی توانستی اینقدر لشکر جمع کنی . او چنین دید و نظری داشت . معاویه هم که از طلقا بود . بعد از فتح مکه که اینها را گرفته بودند ، پیغمبر فرمودند : « انتم الطلقاء » ؛ شما آزاد هستید . و از اینجا این لغت طلقا برای آنها ماند . وقایع تاریخی را می دانید و من آن را تکرار نمی کنم .
در زمان امام حسن (ع) معاویه اصلا در شانش نبود که فکر خلافت بکند . حتی معاویه هم که در زمان علی (ع) در امارت شام بود ، اول کاری که حضرت علی (ع) نمود این بود که او را عزل کرد . بعضی مورخین بر این فرمایش حضرت علی (ع) ایراد می گیرند که فرمود : من نمی توانم یک روز اینجا باشم و نماینده حکومت من در آنجا ظلم و ستم کند . بله ماکیاول می تواند ایراد بگیرد ولی اگر علی ، معاویه را نگه می داشت ، دیگر این علی نبود . و این محال بود . خدا علی را آفرید که علی باشد . به همین دلیل هم معاویه به بهانه انتقام و قصاص خون عثمان قیام کرد . و همانطوری که قبلا به او باج داده بودند ، از علی (ع) هم باج می خواست ولی علی اهل باج دادن نبود . اما معاویه ظواهر اسلام را حفظ می کرد . نماز جمعه می رفت و خطبه می خواند و روزه می گرفت ؛ همین ظواهری که مردم ببینند و بگویند این مسلمان است تا اینکه در زمان یزید ، امام حسین مصباح الهدی شد و نشان داد که هرکس به آن حضرت اقتدا نکند گمراه است . هرکس که مخالفت کند نیز گمراه است . و از این زمان فطرت بنی امیه آشکار شد که ضد اسلام هستند . حتی یکی از خلیفه ها که اسم او را در خاطر ندارم – اینها اسم هایشان فرقی نمی کند – تا وقتی خلیفه نشده بود هر روز در مسجد می نشست و قرآن می خواند . روزی که به او خبر آوردند که تو خلیفه شدی ، قرآن را روی هم گذاشت و گفت : « هذا فراق بینی و بینک » ؛ دیگر رفتیم ، خداحافظ . یا خلیفه دیگر که وقتی استخاره کرد آیه قرآن علیه او آمد ، به قرآن تیر زد و آن آیه قرآن را غلط خواند « و ان الله بری من المشرکین و رسوله » (۸) را خواند « و رسوله » ( با کسره ) ؛ یعنی ، خداوند از مشرکین و ( العیاذ بالله ) رسول خودش بیزار است .
در زمان امام حسن ، معاویه اسلام را کم کم از مسیر اصلی خودش خارج کرده بود . معاهده امام حسن با او بیان احکام اسلامی است . اینکه در آن معاهده تعهد کرده بود که حق ندارد کسی را به جانشینی انتخاب کند ، به مسلمین آزادی بدهد در اینکه چه کسی را می خواهند و اهل بیت را آزار ندهد . در واقع به اصطلاح امروز برنامه کار خود آنان را نشان دادند . هر عملی که خلاف این برنامه انجام می شد ، مردم می فهمیدند که حق با این طرف است .
بنابر این در مجموع اینطور شد که مردم در زمان امام حسین فهمیده بودند که حق با چه کسی می باشد : « الحق مع على و علی مع الحق » (۹) . این تفاوت بین زمان امام حسن و امام حسین می باشد که باعث شد حضرت امام حسن صلح کردند و حضرت امام حسین قیام . پیغمبر (ص) فرمود : « الحسن و الحسین امامان ، قاما او قعدا » ؛ چه قیام کنند و چه نشسته باشند اینها ( حسن و حسین ) امام اند برای زمان خودشان . ولی معذلک برای اینکه بدانید مصباح الهدی یعنی از این پیروی کنید . تمام زندگی حضرت قابل پیروی و واجب پیروی است .
حضرت امام حسین از اول روحیه خیلی غیوری داشتند . در زمان حضرت امام حسن شخصا با صلح موافق نبودند ولی اختیار و امر الهی در آن ایام با امام حسن بود . بعد هم که امام حسن صلح کردند ، همان صلح را امام حسین قبول داشتند و اطاعت می کردند . این موضوع درسی است که وقتی امر الهی قرار می گیرد ، روحیه شخصی خودمان را باید کنار بگذاریم ، و اطاعت امر خداوند کنیم . او مصباح الهدی در همین چیزها است .
ایرادی که بر امام حسین می گیرند آن است که می گویند طبق آیه قرآن که می فرماید : « و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه » (۱۰) ؛ خودتان را به دست خودتان در تهلکه نیندازید . بنابر این اگر حضرت می دانست که کشته می شود پس چرا قیام کرد و اگر نمی دانست پس در امامت او خلل وارد می شود و لااقل در روزهای آخر که متوجه شد ، چرا جلوگیری نکرد ؟
ولی این تصورات برای ما است . حضرت امام حسین می فرماید :
مرگ را برگوی در نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
برای امام حسین مرگ تهلکه نیست . برای ما که مرگ را پایان همه چیز می دانیم ، مرگ این دنیا تهلکه است . لذا فرشتگان و جبرئیل در صحرای کربلا آمدند و گفتند : می خواهی همان کرامات و قدرت الهی که در جنگ های رسول خدا انجام می شد را انجام بدهیم و تو را نجات بدهیم ؟ حضرت فرمودند : نه ؛ برو و بین من و خدا واسطه نشو ، ما پرده نمی خواهیم . مرگ برای آنها حیات بود . « اقتلونی یا ثقاتی ، ان فی قتلی حیاتی ، و حیاتی فی مماتی ، و مماتی فی حیاتی » ؛ مرا بکشید ، برای اینکه در قتل من حیات است و حیات در مرگ من است و مرگ من در این حیاتی است که دارم . یا می فرماید : اگر اسلام مستحکم نمی شود جز به اینکه شمشیرها مرا از بین ببرند ، پس ای شمشیرها زودتر بیایید . (۱۱) برای ما ، شکست در جنگ شکست است ، ولی امام حسین شکست نخورد . امام حسین پیروز شد . امام حسین می خواست اسلام علو پیدا کند ، شیعه بماند که ماند و امروز ما افتخار می کنیم که به نامش تبرک می جوییم . امام حسین این را می خواست ، بنابر این اینکه می گویند : امام حسین شکست خورد ، نه ؛ امام حسین شکست نخورد . پیروزی امام حسین در همین بود . این هم درس دیگری است که این زندگی ما حیات نیست . این حیات را برای چه می خواهیم ، برای عظمت خودمان و برای عظمت مکتبمان . بنابر این اگر در راه عظمت مکتب از بین برویم ، این مرگ نیست ، خودش شهادتی است .
مساله دیگر مساله استمهال است که در تاسوعا خواستند حمله کنند ولی حضرت استمهال کردند و فرمودند : صبر کنید تا فردا . و در آن شب همه شاد بودند ، مجلس خاصی ، مجلس نیازی ، به درگاه خدا داشتند . حضرت مقامات آنها را به ایشان نشان دادند . البته خیلی از آنها خودشان به درجاتی رسیده بودند که مقاماتشان را می دیدند . ولی حضرت که بالاتر از آنها بودند ، اینها را به نزد خودشان بردند و این مقامات را نشان دادند . همین رمز این موضوع است که چرا حضرت عباس تا آن تاریخ نگفت : « یا برادر » . در لحظه مرگش ، یعنی آن لحظه ای که حضرت دستش را گرفته و در بالا پهلوی خودشان نشاندند و مقامش را دید ، آن وقت احساس کرد که پهلوی برادرش است و بی اختیار گفت : برادرت را دریاب .
مساله دیگری که در تاسوعا واقع شد ، مساله برداشتن بیعت است . این اشکال پیش می آید که بیعت ، بیعت با خداست . چطور این بیعت برداشته می شود ؟ حضرت فرمودند : اگر فردا کسی باشد و صدای مرا بشنود و به کمک من نیاید از اهل جهنم است ؛ پس بروید که صدای مرا نشنوید ، من تعهد خودم را از شما برداشتم این کدام تعهد بود ؟ تعهد حکومتی بود . برای اینکه اینها آمده بودند تا با امام حسین بیعت حکومتی بکنند . بیعت حکومتی یعنی در واقع از همان نوع بیعتی که با خلفا می شد . بیعت ولوی که برداشتی نیست . آنهایی که بیعت حکومتی داشتند ، رفتند ولی کسانی که بیعت ولوی داشتند ، نتوانستند بروند . کجا بروند ؟ در واقع می گفتند :
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
این مهر بر که افکنم این دل کجا برم
حضرت بعضی ها را خواستند امتحان کنند ، به حضرت عباس فرمودند : حالا که شمر به دنبالت آمده ، برو و در آنجا در امان باش . حالا عباس چه عرض کرد معنای همین شعر بود که :
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
این مهر بر که افکنم این دل کجا برم
هیچ یک از بزرگان ، هفتاد و دو نفر حواری به این صورت نداشتند . اینکه اجازه دادند هر کدام که می خواهند بروند ، هم خیرخواهی مردم بود و هم اینکه بر آنها تحمیلی نکنند . هرکس با آنها می ماند کشته می شد . پس آن شب را جشن گرفتند . پیرمردها از شادی می رقصیدند . فردا صبح بدون زره به میدان می رفتند تا زودتر شهید بشوند و به آن مقاماتی که دیدند برسند .
اینها موجب شده که خیلی ها ایراد می گیرند که چرا عزاداری می کنید ، عزا یعنی چه ؟! بله درست است که آنها جشن داشتند ولی ما برای خودمان عزا می گیریم . ما بر سرنوشت خودمان گریه می کنیم . ما فرزندان همان کسانی هستیم که قدر علی را ندانستند ، قدر حسن را ندانستند . دیدند که حسین چه می گوید ولی به کمکش نرفتند . وای بر ما ! وای بر اجداد ما که این کار را کردند ، این گریه برای خود ما است . از لحاظ اجتماعی هم ، گریه ، برای قطع امید ملتی است از اینکه حکومت به دست اهلش بیفتد . چند مقطع در تاریخ اتفاق افتاد که شیعیان از حکومت قطع امید کردند ولی همین ها نشان داد که سلسله اولیاء الله ادامه دارد .
حضرت امام حسین در آخرین لحظات آمدند و به اصطلاح و عبارتی که می گویند ، ودایع امامت را به حضرت سجاد سپردند . البته ودایع امامت چنانکه می گویند : عصای موسی و انگشتر سلیمان است ، نبود . بله ، انگشتر سلیمان است ولی آن انگشتری نیست که از این قبیل انگشترهای متداول باشد . انگشتری است که به انگشت قدرت می دهد تا دنیا را بچرخاند . عصایی است که به صاحب عصا اجازه و قدرت می دهد که از چوب ، اژدها بسازد . ودایع را که سپردند ، حضرت رفتند . و اما آثار این قیام الهی الی الابد خواهد بود . اسلام با پیغمبر به وجود آمد و بقای آن بهخصوص تشیع مرهون قتل حسین است . تا آن تاریخ اهل بیت را خواهان حکومت و خلافت می دانستند ، بطوری که عمر ، وقتی هیات شش نفره را تعیین کرد ، برای هر کدام عیبی می گفت که فلان کس این عیب را دارد وگرنه او را تعیین می کردم . برای علی (ع) دو عیب به خیال خودش گفت . یکی گفت : علی خیلی مزاح است و زیاد شوخی می کند و دیگر اینکه علی خیلی حریص به خلافت است . نفهمید که علی حریص به خلافت نیست . علی حاضر بود که خلافت را با یک کفش که هفده ، هجده وصله داشت عوض کند و فرمود : خلافت شما در نزد من از این کفش کم قیمت تر است . (۱۲) علی می گفت : اگر مصلحت مردم و امر الهی باشد باید خلافت نزد من باشد . ولی مردم اینطور فکر می کردند که آن یک جنگ قدیمی بین بنی هاشم و بنی امیه است و اینها می خواهند خلافت را به دست بگیرند . ولی با آمدن امام حسین و اینکه امام حاضر نشدند لحظه ای صلح کنند ، حاضر نشدند با یزید بیعت کنند و فرمودند : مثل منی با مثل یزید بیعت نمی کند . نشان دادند که صحبت خلافت نیست و مطلب دیگری می باشد .
در تمام این خصوصیات روشنی این مصباح ، این چراغ در روز عاشورا درخشید . این مصباح آن هفتاد و دو نفر را پرورش داد و ساخت . آنها هر کدام دنیایی از بزرگواری و فداکاری بودند . مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر در جنگ های قبلی و در غزوات پیغمبر هم بودند . اینها دو پیرمرد بودند که هر کدام موقع جنگ سبقت بر دیگری می گرفتند و اجازه می گرفتند که زودتر به جنگ بروند . می دانستند که کشته می شوند . وقتی مسلم مجروح و رو به مرگ شد ، حضرت بالای سرش آمدند و مسلم یا حبیب بود که یکی به دیگری گفت : گرچه من هم بزودی بعد از تو می آیم ولی اگر وصیتی داری بگو . گفت : وصیت من این است که دست از دامان این آقا برندارید .
این چراغ هدایت است که آنان را هدایت کرد . چراغی که ، نورافکنی که ، چشم حر را هم خیره کرد و در یک لحظه از قعر جهنم به اوج بهشت رفت . با حال زار و نزار خدمت امام حسین آمد و عرض کرد : آیا توبه من قبول است ؟ و بعد عرض کرد : من نمی دانستم که اینها این کار را می کنند و من جلوی شما را گرفتم . توبه من قبول است ؟ بزرگواری را ببینید که با یک برق مصباح فرمودند : بله ، بیا ؛ « انت حر فی الدنیا و الاخره » ؛ تو بزرگ و آزاده ای در دنیا و آخرت . آن وظیفه روشنی بخشی را در تمام جریانات داشتند . وقتی همه رفتند ، حضرت می دانستند که کسی نیست و آنجا هم باز آخرین پرتوافکنی خودشان را انجام دادند . خورشید که پرتوافکنی می کند هم به گل های معطر پرتو می افکند و هم به زباله ها . می دیدند که جلویشان آن زباله ها هستند ولی فرمودند : « هل من ناصر ینصرنی ؟ » آیا کسی هست که مرا کمک کند ؟ آیا حضرت محتاج به کمک بود ؟ حضرت کمک فرشتگان را رد کرد . همه این را برای ما گفت . الآن هم این صدا هست، صدای « هل من ناصر ینصرنی ؟ » همان صدایی که عیسی فرمود : « من انصاری الی الله ؟ » (۱۳) کیست که مرا در راه خدا یاری کند ؟ بعد حضرت به تنهایی به جنگ آمد که شرح آن را می دانید و دل ما از شنیدن آن ریش می شود . بر خودمان بگرییم .
بعد در آخرین لحظه که هیچ کس حاضر نبود سر حضرت را جدا کند . دیدند جوانی نصرانی که مثل خبرنگار آمده . با خود گفتند اینکه شناختی ندارد . به او گفتند که این کار را انجام دهد . این جوان آمد و در آن آخرین لحظه مجذوب شد و برگشت با آنها جنگ کرد و شهید شد و در یک لحظه به کمال رسید . اما آن خبیث ، آن خبیثی که در جنگ صفین با علی (ع) بود و بعد خارج شد و رفت جزو نهروانی ها و بعد از نهروانی ها جدا شد آمد جزو بنی امیه ، آن اشقی الاشقیاء رفت . چه گذشت در آن گودالی که حضرت افتاده بود ؟ « لا یوم کیومک یا ابا عبدالله » . روزگاری که تو بودی ، انشاء الله پیش نیاید ، بعد از لحظه ای دیدند که این خبیث آمد بیرون و چیزی در دستش بود سری که در دامان پیغمبر بود و … .
پاورقی :
۱. سوره طه ، آیات ۸ – ۲۵ : ای پروردگار من ، سینه مرا برای من گشاده گردان و کار مرا آسان ساز و گره از زبان من بگشای تا گفتار مرا بفهمند .
۲. سوره حاقه ، آیه ۱۲ : « لنجعلها لکم تذکره و تعیها اذن واعیه » ؛ تا آن را مایه اندرزتان گردانیم و گوش نگه دارنده اندرز آن را فراگیرد .
۳. سوره نور ، آیات ۶ – ۳۵ : خدا نور آسمان ها و زمین است . مثل نور او چون چراغدانی است که در آن چراغی باشد ، آن چراغ درون آبگینه ای و آن آبگینه چون ستاره ای درخشنده . از روغن درخت پربرکت زیتون که نه خاوری است و نه باختری افروخته باشد . روغنش روشنی بخشد هرچند آتش بدان نرسیده باشد . نوری افزون بر نور دیگر . خدا هرکس را که بخواهد بدان نور راه می نماید و برای مردم مثل ها می آورد ، زیرا بر هر چیزی آگاه است . آن نور در خانه هایی است که خدا رخصت داد ارجمندش دارند و نامش در آنجا یاد شود و او را هر بامداد و شبانگاه تسبیح گویند .
۴. سوره احزاب ، آیه ۳۳ : همانا خداوند می خواهد از شما خاندان پیامبر ، پلیدی را دور کند و شما را پاک دارد .
۵. سوره بقره ، آیه ۲۰۷
۶. « کانت بیعه ابی بکر فلته وقی الله المسلمین شرها » .
۷. سوره قدر ، آیه ۳ : شب قدر بهتر از هزار ماه است .
۸. سوره توبه ، آیه ۳ : خدا و پیامبرش از مشرکان بیزارند .
۹. حق با علی است و علی با حق است .
۱۰. سوره بقره ، آیه ۱۹۵
۱۱. « لو لا یستقیم الاسلام الا بقتلی فیا سیوف خذینی » .
۱۲. نهج البلاغه ، تصحیح صبحی صالح ، بیروت ، ۱۹۸۰ ، خطبه ۳۳ .
۱۳. سوره صف ، آیه ۱۴
منبع :
عرفان ایران ( مجموعه مقالات ) (۹) / گردآوری و تدوین مصطفی آزمایش .– تهران : حقیقت ، ۱۳۸۰ / ص ۵ – ۱۹
با تشکر از فقیر محترمی که متن را در اختیار ما قرار دادند .