Search
Close this search box.

جان‌سخت روان

 

الگوها و منش هدی صابر در گفتگو با تقی رحمانی

شما سال‌های زیادی با مرحوم صابر همراه بودید. بخصوص در این سال‌های آخر همراهی‌های بسیاری بین شما و مرحوم صابر وجود داشت. ایشان بسیار روی منش تأکید داشت. در شعری که از او به جا مانده و در نشریه چشم‌انداز ایران نیز پیشترها منتشر شده است هدی امروز را اینگونه به تصویر می‌کشد:
در هم امروزی که 
عشق فرو کشیده 
منش گمگشته 
و 
روش پر ریخته است
هدی می‌گفت امروز منش گم گشته است. از دید او منش ثابت بود و در همه دوران تغییرناپذیر. همچنین شاگردان و دوستان هدی معتقدند که اولین ویژگی او منش بود. اگر ممکن است قدری از منش هدی بگویید.

هدی در یک خانواده نظامی، مذهبی و هنری بزرگ شده بود. پدرش سرگرد ارتش بود و در اثر سکته مغزی فوت می‌کند. هدی می‌گفت وقتی پدرم از خانه بیرون می‌آمد، همیشه کفشش واکس زده بود و بعد از واکس زدن با چوب کبریت روزن‌های کفش را پاک می‌کرد که براده‌های واکس در آن نماند. همیشه مرتب بود و هر جمعه به ابن بابویه می‌رفت. خانواده مادری هدی، خانواده‌ای روحانی و مذهبی بود. دایی او بر سر تخریب مسجد ادیب‌الممالک با شهردار درگیر شده بود. هدی تحت‌تأثیر برادرش با دنیای شعر و ادبیات و همچنین فیلم آشنا شد.
گویا آقای صابر به ورزش هم علاقه داشت.

هدی از دوران جوانی به ورزش علاقه‌مند شد. در دنیای ورزش ناصر حجازی را به خاطر جدیتش می‌پسندید. او همچنین به تیم استقلال که در آن زمان به نام تاج بود، علاقه داشت. شاید علاقه‌اش به حجازی باعث شده بود که در زندان به کسانی که در مراسم تشییع ناصر حجازی دستگیر شده بودند، شام بدهد. نظم و کنترلی که حجازی به تیم تاج می‌داد باعث ستایش هدی از او می‌شد. هدی می‌گفت وقتی اعضای تیم برای مسابقه می‌روند، حجازی دقت می‌کرده که کسی زیادی غذا نخورد تا بتوانند بهتر بدوند.اینها روحیاتی بود که هدی به مرور آموخته بود و در شعر «پر» هم که در چشم‌انداز ایران منتشر شد، این را می‌گوید. هدی این شعر را مهر 80 در انفرادی نوشته بود. در آن می‌گوید که فوتبال دوست بوده و از هنر به سیاست رسیده بود. هدی اول داریوش و فروغی را شناخته بود و بعد به حنیف‌نژاد رسیده بود.

نگاه صابر به فرهنگ و هنر چگونه بود؟ گویا او دیدگاه‌هایی هم در مورد هنر داشت؟

هدی یک جوان پرشور و منظم و مذهبی بود از یک خانواده متوسط بالا و فرهنگی که در آن موسیقی و هنر در شکل فاخر آن وجود دارد و سینما و شعر معترض در خانواده‌شان حضور پررنگ داشت. هدی در سخنرانی‌ای به مناسبت سی‌امین سال درگذشت شریعتی در خرداد ماه 1386در حسینیه ارشاد بحثی تحت عنوان «زبان دهه چهل» مطرح کرد. او در این سخنرانی به این موضوع پرداخت که چه اتفاقاتی افتاد که منجر به انقلاب شد. هدی به شعر، ورزش، هنر و سرانجام سیاست پرداخت و نشان داد که مبارزه مسلحانه مجاهدین و دیگر گروه‌ها، زمینه‌های عینی و عمیقی در میان روشنفکران، نیروهای سنتی و اقشار مختلف داشت. او نشان داد که چگونه شعر معترض شکل گرفت و کسانی چون منفردزاده ظهور کردند. همچنین او به بررسی فیلم معترض و فیلم‌هایی چون قیصر پرداخت. مهدی برادر هدی هنرمند بود وهدی در این زمینه از او تأثیر می‌گرفت. هرچند او به آرامی از مهدی هم مستقل شد و از هنر به سمت سیاست و کنش اجتماعی و اندیشه تحول‌خواه کشیده شد.

روند سیاسی شدن صابر چگونه بود؟

در همین پروسه‌ها او در میان شخصیت‌های مبارز، حنیف را انتخاب می‌کند. در میان نیروهای مذهبی بیشتر نیروها یا حنیف را انتخاب می‌کردند یا شریعتی را. هدی کارمند رادیو و تلویزیون هم بود، اما متأسفانه هیچوقت در آنجا اجازه کار جدی پیدا نکرد. او یک سناریست بود یعنی متن‌هایش را شبیه سناریو می‌نوشتو در تهیه چند فیلمنامه هم نقش داشت و روی چند سناریو دیالوگ گذاشته بود. متن‌های او خاص بود و معمولاً نوشته‌هایش نیاز به ویرایش نداشت. او در دیالوگ‌نویسی متأثر از سبک شاعرانه علی حاتمی و همچنین دیالوگ‌های لوطی مسلکانه مسعود کیمیایی بود، بخصوص وقتی خیلی احساساتی می‌شد این ویژگی‌ها در او بیشتر بروز می‌یافت و وقتی در مورد حنیف یا مهندس سحابی می‌نوشت این ویژگی نمود بیشتری می‌یافت. 

هدی روی برخی از واژه‌ها تعصب خاصی داشت و در ادبیات او جلوه ویژه‌ای داشت. اندکی در مورد این واژه‌ها توضیح دهید.

زبان او متأثر از ناموس و وطن و غیرت بود. این هم نکات مثبت داشت و هم منفی. همین ویژگی باعث شد که هدی دیر به حقوق زنان برسد. در عین حال باعث شد که نسبت به وطن از دیدگاه مصدق حساسیت جدی داشته باشد. او ملی بود اما نه به معنای خاک‌پرستانه‌اش بلکه به معنای مصدقی و ایجابی. مذهب در نزد هدی با مؤلفه‌هایی چون جوانمردی با نمادهایی همچون تختی، ایثار با نمادهایی همچون حنیف‌نژاد و سختکوشی مانند مهندس سحابی تعریف می‌شد. البته هدی به شدت متشرع بود و نسبت به اجرای شریعت در مورد خودش حساس بود، اما در مورد بقیه این حساسیت را نداشت. او خانواده خودش را نه هیچ‌گاه وادار به مذهبی شدن کرد و نه وادار به سیاسی شدن. این ویژگی را در کسانی همچون عبدالعلی بازرگان هم دیده‌ام. سال 1376 با عبدالعلی بازرگان و پسرش به کوه رفته بودیم. شب شد و من خسته بودم. به آقای بازرگان گفتم صبح برای نماز مرا بیدار کن. او قبل از همه بیدار شده بود و من از صدای مناجات او بیدار شدم. هنگام صبحانه پسرش به او گفت که چرا مرا برای نماز صبح بیدار نکردی؟ بازرگان گفت چون به من نگفتی بیدارت کنم! 

خود مهندس بازرگان هم اینگونه بود و به فرزندانش و کسی تحمیل نمی‌کرد.

هدی هم اینگونه بود و اهل تحمیل نبود اما در مرزبندی‌هایش روی وطن و ناموس و غیرت سنگ‌تمام می‌گذاشت. این ویژگی را در تمام دوره‌ها می‌شد از او دید. با او که کار می‌کردی، احساس می‌کردی پشتت به کوه است چون سرشار از تعهد بود. این باعث می‌شد تا برخی نتوانند با او کار کنند. او وسواسی عجیب روی کار داشت و این وسواس به قدری زیاد بود که گاهی باعث می‌شد برخی نتوانند با او کار کنند. همچنین هدی انرژی بسیاری داشت. آن زمان من می‌گفتم که هدی این قابلیت را دارد که صبح به اهواز برود و عصر در تبریز باشد. این انرژی را تا آخرین لحظه‌ای که در زندان هدی را می‌دیدم در او بود. البته برخی از دیگر دوستان هم چنین انرژی‌ای دارند، اما اینها خیلی کم‌اند. زندگی در مشت هدی بود. خوابش بیش از 4 یا 5ساعت نبود. در انفرادی هم که با هم بودیم، اگر ساعت 11 می‌خوابید، ساعت 4 برای نماز بیدار می‌شد و دیگر نمی‌خوابید. به قرار گذاشتن حساس بود و همیشه ساعتش 5دقیقه جلو بود. همیشه زودتر می‌رسید. هدی تکیه‌گاه، مورد اعتماد و سر قول و قرار بود و این واژه‌ها برایش خیلی مهم بود. اگر وعده می‌داد، وعده را عملی می‌کرد. وقتی گاهی سر یک قرار 2 یا3 دقیقه دیر می‌آمد، کاملاً محسوس بود چرا که همه می‌دانستند هدی زودتر می‌آید. تربیت هدی و سنت مذهبی که با آن بزرگ شده بود، او را به وفا به عهد خوانده بود. او الگوهایی داشت که گاهی آنها را همین‌گونه که خودش بود، می‌دید. او حنیف را تمام ایثار، تمام گذشت و تمام فداکاری می‌دید. کسی که در بازجویی مسئولیت تمام اعضا را بر عهده گرفته و سعی کرده بود جرم دیگران را بر عهده بگیرد و با بازجو از موضع برابر برخورد کرده بود. کسی که دفاع ایدئولوژیک کرده بود. کسی که حتی به بازجو دروغ نگفته بود و گاهی حتی بازجو را احضار کرده و در مورد آینده او را انذار داده بود. تمام اینها ویژگی خود هدی شده بود. او به کسی نارو نمی‌زد و اگر کسی به او نارو می‌زد به شدت برخورد می‌کرد و ناراحت می‌شد. این پای کار بودن و انرژی بی‌پایان هدی، گاهی به یک نقطه ضعف هم تبدیل می‌شد. او گاهی بقیه را در کار جا می‌گذاشت و خودش کار را به تنهایی بر عهده می‌گرفت. گاه وسواسش به حدی شدید می‌شد که دخالتش در کار دیگران زیاد از حد می‌شد. این باعث می‌شد گاهی کسی نتواند با او رشد کند، در حالی که خودش روی این موضوع تأکید داشت که دیگران در کنارش رشد کنند. هدی ایده‌آلش این بود که انسان یا باید اثر به جا بگذارد، یا نهاد و یا شاگرد. خودش دوست داشت که شاگرد به جای بگذارد و انتقادش به شریعتی این بود که شریعتی، دیمی‌کار بود و مجاهدین، آبی‌کار. یعنی شریعتی شورانگیز بود و بذر می‌انداخت و می‌رفت، در نتیجه شاگرد و نهاد نداشت. بازرگان هم شاگرد داشت و هم نهاد برجای گذاشت. مجاهدین به روایت هدی از بازرگان هم کامل‌تر بودند که هم شاگرد و هم نهاد و هم اثر بر جای گذاشتند.
من هیچگاه باورم نمی‌شد مرگ دو نفر را ببینم؛ یکی هدی و دیگری حسن زرافشان. زرافشان کتابفروش بود، کوهنورد بود و… وقتی با او کار می‌کردی، احساس خلأ نمی‌کردی. احساس می‌کردی پشتت به کوه است. هدی هم اینگونه بود. در انتخابات مجلس ششم من، هم مسئولیتی در تهران داشتم و هم در قزوین. تا عصر در تهران بودم و عصر به قزوین می‌رفتم و دوباره صبح تهران بودم. بنابراین گاهی دیر می‌رسیدم، اما خیالم راحت بود که هدی هست و هیچ کاری زمین نمی‌ماند. هرچند هدی در آن روزها خیلی جدی بود و بیش از همیشه به قرارها حساس بود. ما بین سال‌های 78 و 79 با هدی تصمیم گرفتیم کتابی در مورد جنبش دانشجویی بیرون بیاوریم. از دکتر انورخامه‌ای تا علی افشاری را ملاقات کردیم. کار اصلی دست هدی بود و من با او همکاری می‌کردم. من در مصاحبه‌ها شرکت می‌کردم. او خودش به شهرستان‌ها می‌رفت. این کتاب طی دستگیری‌های سال 79 از بین رفت.ما تقریباً با تمام جریان‌های شاخصی که در جنبش دانشجویی نقش داشتند و در ایران زنده بودند، مصاحبه کردیم. 

در مورد نگاه ملی هدی بیشتر توضیح دهید و اینکه تعین عینی آن در رفتار او چگونه بود؟

هدی روی وطن حساسیت خاصی داشت. تا آخرین لحظه هم به هیچ نهاد بین‌المللی نامه ننوشت و تنها به مهندس سحابی و دکتر کاتوزیان نامه نوشت. من به این کارش انتقاد داشتم. بالاخره ایران برخی میثاق‌های بین‌المللی را پذیرفته است و می‌توان به آنها هم رجوع کرد. این میثاق‌ها به لحاظ حقوقی جزو قانون ما بود.علاقه و عشق هدی به مهندس سحابی بی‌پایان بود. من به شوخی به او می‌گفتم اگر مهندس با تو قهر کند، تب می‌کنی. مهندس دو نفر خاطرخواه داشت: آقای بسته‌نگار و هدی. هدی با علاقه‌ای که به مهندس داشت گاهی می‌خواست او را هم نظم بدهد، اما مهندس کسی نبود که در چارچوب و سازمان بگنجد. او آدمی بود که روحیه جبهه‌ای داشت و اخلاق هدی جبهه‌ای نبود. حنیف اسطوره هدی بود و مهندس سحابی الگوی او. این باعث می‌شد که خود هدی گاهی دچار تضاد شود. او همیشه بین یک کارشناس ملی و یک نیروی فعال سیاسی و رادیکال در نوسان بود و مدیریت کردن این نوسان برای هدی راحت نبود. هر انسانی منش‌های مثبت و منفی دارد، اما پشتکار و غیرت و ناموس‌پرستی هدی یک تعهد برای او ایجاد می‌کرد. این تعهد گاهی خیلی انسانی و بزرگ می‌شد.

گاهی به نظر می‌رسید هدی صابر مرزبندی‌های دقیقی با دیگر جریان‌ها دارد. از تأثیر این مرزبندی در منش او بگویید.

یکی از زندانیان سیاسی که به اتهام انقلاب مخملی در زندان بود، نوشته بود روز اول مهر هدی برای بردن فرزند آن زندانی به مدرسه، به خانه‌ آنها رفته بوده‌است. اوشماره واحد آپارتمانی خانواده آن زندانی را نمی‌شناخته است، در نتیجه جلوی در آن مجتمع می‌ایستد تا کودک از خانه بیرون بیاید و هدی او را به مدرسه ببرد، در حالی که اندیشه هدی به هیچ‌وجه به اندیشه‌های این زندانی سیاسی نزدیک نبودو آنها هم نه تنها هدی را قبول نداشتند، که گاهی نقدهای تندی می‌کردند و گاهی حتی توهین نیز می‌کردند.هدی به شدت نگاه ملی داشت و اگر زنده بود، حتی حاضر نمی‌شد به کسی مانند احمد شهید گزارش بدهد. مشابه این خاطره از بسیاری از خانواده زندانیان سیاسی شنیده شده است. هدی خودش هیچ‌وقت میوه خوب نمی‌خورد، اما اگر به دیدن یک زندانی سیاسی می‌رفت، بهترین میوه را می‌برد. برای بسیاری از خانواده‌ها سفره هفت‌سین برده بود. کاری که هر کس فکر می‌کرد یک بار می‌تواند انجام دهد، هدی چند بار انجام می‌داد. مادرم می‌گفت وقتی من در زندان بودم، هدی هر روز می‌آمد خانه و می‌گفت من هدی هستم، امروز چه کاری دارید؟ می‌گفت که هیچ وقت داخل خانه نمی‌آمد و فقط می‌آمد اگر کاری دارم انجام دهد. این کار از کمتر کسی برمی‌آید. خانه هدی آن سوی تهران بود و خانه من این سوی تهران. در عین حال هدی در کنار پروژه زاهدان، کارهای دیگر هم می‌کرد. او به فکر همه بود. حتی برای راننده تاکسی که فریده خانم، همسرش، را به محل کارش می‌رساندو با تاکسی مردم کار می‌کرد، وام جور کرده بود تا خودش تاکسی بخرد. او برای همه وقت داشت. تا روز آخری هم که من از زندان آزاد شدم، همین‌گونه بود. او در زندان هم کلاس می‌گذاشت، هم در بند آشپزی می‌کرد، هم تیم فوتبال داشت، هم به مسائل شخصی دیگران می‌رسید. او در تمام این کارها هم ویژگی‌های خاص خودش را داشت. روزی در حیاط زندان فوتبال بازی می‌کردند، پای هدی به زانوی یک بازیکن تیم مقابل خورد، البته برخوردشان خیلی جدی نبود، اما هدی توپ را به بیرون زد تا به وضع پای آن زندانی برسد. با این کار ناخودآگاه همه کسانی که اطراف زمین بودند برای او کف زدند. در فوتبال گل کوچک برخورد زیاد پیش می‌آید،اما هدی اینگونه بود. برخی معتقد بودند که سختگیر و بداخلاق است، اما همه متفق‌القول مسئولیت‌پذیری و تعهد او را قبول داشتند. هدی در هیچ چیزی کم‌فروشی نمی‌کرد؛ در وقت گذاشتن، در سر قرار آمدن و…. 
فهرست‌بندی هدی خیلی قوی بود، اما جمع‌بندی و نگاه امنیتی در هدی خیلی قوی نبود. این به خاطر نظم خاص‌اش بود. همین نظم خاص باعث می‌شد عده‌ای فکر کنند که خوش‌اخلاق نیست، در حالی که اتفاقاً شوخ‌طبع بود. 

منش او نقاط ضعف و قوت داشت، اما مهم این بود که در پی تکامل آن بود.من فکر می‌کنم مانند منش هدی امروز کم است. هدی می‌گفت سنت‌های مصدق و حنیف قابل بازیافت است. او منش خود را از این سنت‌ها و تربیت کودکی‌اش گرفته بود، اما من معتقدم امروز کمتر می‌توان اینگونه افراد را یافت.

تعصب هدی و غیرتی بودنش باعث می‌شد که گاهی نسبت به زنان خوشبین نباشد. اما این اواخر داشت این موضوع را ارتقا می‌داد و رو به رشد بود. هدی مانند جامعه که مدرن شدنش آرام و بطئی است، رشد عمیق و آرام داشت. مدرن شدن او پوک نبود و اینگونه نبود که ناگهان اعلام کند من مدرن شدم، بلکه آرام و پیوسته بود. هدی خیلی سخت چیزی را قبول می‌کرد اما وقتی قبول می‌کرد، پای آن می‌ایستاد. گاهی جزم‌هایی هم داشت، اما این جزمیت‌ها سمت و سوی متعالی داشتند. یکی از عوامل برگزاری مرتب جلسات حسینیه ارشاد، هدی بود. البته افراد زیادی در این کار سهیم بودند، اما هدی خیلی نقش داشت. جالب آن بود که داوطلب سخنرانی در این مراسم نمی‌شد مگر به اجبار ما. در انتخابات مجلس ششم اصرار داشتم که او کاندیدا شود. اگر می‌شد تأیید صلاحیت می‌شد و اگر رأی می‌آورد روی آرای خودش ایستادگی می‌کرد، اما حاضر به شرکت نشد ولی برای لیست ملی‌-‌مذهبی‌ها بیشترین زمان و انرژی را گذاشت.

آقای صابر نسبت خود را با ملی – مذهبی‌ها چگونه می‌دانستند؟

هدی تعصب زیادی روی خانواده ملی – مذهبی داشت و معتقد بود این خانواده پرنسیب‌هایی دارد که باید رعایت شود. او گاهی خیلی این پرنسیب‌ها را شخصی می‌کرد و نسبت به آنها سخت می‌گرفت، اما روی اعضای خانواده هم تعصب داشت. در آخرین دیدارهایش با من هم نسبت به اعضای این خانواده بزرگ و پرنسیب‌ها سفارش کرد.

البته هدی به ملی – مذهبی هم نقد داشت، او بیشتر نسبت به پیشینه ملی – مذهبی علاقه داشت. او نقدهایی به امروز ملی – مذهبی داشت که در بررسی دیدگاه‌های هدی به آن خواهم پرداخت، اما به پیشینه خیلی نقد نداشت. برای نمونه نقد او به حنیف‌نژاد در نهایت این بود که نباید دیالکتیک را به سادگی می‌پذیرفت. او می‌گفت حنیف را باید با طالقانی خواند تا ایرادهای بینشی‌اش برطرف شود. هدی به حنیف‌نژاد نقد منشی نداشت، اما به خانواده ملی – مذهبی نقد منشی هم داشت. هدی بسیار مرزبندی‌های دقیق و جدی داشت و همه جریان‌ها را به دقت نقد می‌کرد. وقتی پای مسائل انسانی وسط می‌آمد، هدی با هیچ‌کس مرزی نداشت. او به خانواده همه زندانیان سر می‌زد. من فقط یک بار دیدم بر سر دفاع از یک نویسنده زندانی موضع داشت که آن موضع هم بعد از یک سال مرتفع شد. هدی بخصوص بر سر منافع ملی خیلی دقیق مرز می‌بست. منافع ملی برای او از ایدئولوژی مهمتر بود. 

برخی از کسانی که با هدی برخورد داشتند با توجه به سبک لباس پوشیدن و برخی برخوردهایش، او را جدی، خشک و خشن می‌دانستند؛ نظر شما چیست؟

او برخلاف طبع خشکش، لطافت هنری داشت.هدی خیلی به شعر و ترانه علاقه داشت. در تمام نشست‌های زندان شعر می‌خواند. در انفرادی هرشب ترانه «امشب در سر شوری دارم» را می‌خواند. در واقع او یک نرمش هنری در مقابل یک جدیت را توأمان داشت و این گاهی در او تعارض ایجاد می‌کرد. 

هدی در انفرادی روزهای دوشنبه و پنج‌شنبه را روزه می‌گرفت. موقع افطار که می‌شد اولین لقمه را یا باید به من می‌داد، یا به نگهبان. نگهبانان معمولاً نمی‌گرفتند و این باعث می‌شد که هدی به شدت اصرار کند. او سعی می‌کرد با نگهبانان رفیق شود. من چون ذهنیت بدی داشتم، خیلی برایم مهم نبود که با نگهبان چگونه برخورد کنم، اما هدی سعی می‌کرد با آنها دوست شود.

هدی در انفرادی‌های سال 80 خیلی اذیت شد. او آدم صادقی بود و فکر نمی‌کرد که غیراصولی و غیرحقوقی با او برخورد کنند. او صادقانه ماجرای ارتباط گرفتن مجاهدین با خودش را برای بازجویش گفته بود و اینکه آنها سعی کرده بودند با هدی ارتباط بگیرند و هدی هم نپذیرفته بود. اما آنها همین را برای هدی پرونده کرده بودند. او سعی می‌کرد بازجو را قانع کند که نباید دستگیر می‌شد، در حالی‌که بازجو به دنبال پروژه‌ خودش بود. از این حساسیت‌های روحی هدی سوء‌استفاده می‌شد و او خیلی آزرده شد. به قول شریف صابر، پسر هدی، او «جان‌سخت روان» بود. پشت چهره سخت هدی یک لطافت نهفته بود که همین باعث می‌شد وقتی احساس کند کسی به او نارو می‌زند، به شدت آزرده شود. بازجویی‌ها با انفرادی طولانی، آزار دادن هدی، آوردن خواهرش به زندان انفرادی‌ای که بیشتر زندانیان و همچنین زندانبانان آن مرد بودند و کارهایی از این دست، او را خیلی اذیت کرد. هدی روی خواهرش تعصب داشت و وقتی خواهرش را در بندی که نگهبان آن مرد است زندانی کردند خیلی ناراحت شد. هدی می‌گفت سخت‌ترین روز زندگی‌اش روزی بود که متوجه شده بود فیروزه، خواهرش، در داخل بند مردان زندانی است. فیروزه خانم می‌گوید من سعی می‌کردم به هدی دلداری دهم، اما هدی صدای فیروزه را که می‌شنود، ناراحت می‌شود و حرف‌های فیروزه دیگر برایش مهم نبوده است، بلکه حضور او در آن بند، برایش آزاردهنده بود. او روز و حتی ساعتی را که متوجه حضور فیروزه شده بود، همیشه به یاد داشت. همان روزها همسر مرا هم آوردند، اما برایم خیلی مهم نبود. در تمام دنیا زندان زنان و مردان جداست. بازجوی مرد حتی نمی‌تواند وارد بند زنان شود، چه برسد به اینکه زنی را در بند مردان زندانی کنند. 

در مورد انضباط هدی باید باز هم به ستادهای انتخاباتی سال 1378 اشاره کنم. در آن سال‌ها مدیریت مالی ستاد بر عهده هدی بود و با وجود چندین حوزه انتخاباتی در شهرهای مختلف و ارسال پوستر برای آنان، کل هزینه ستاد، حدود 18میلیون تومان شد. هر کس شب اول می‌آمد، به او چلوکباب می‌دادند، شب دوم کالباس می‌شد و شب‌های بعد، نان و پنیر می‌خوردند. او با انضباط خاصی مسائل مالی این ستادها را می‌گرداند.

بعد از زندان سال 82 هدی خیلی شکسته شده بود و چهره‌اش پیر شده بود. هدی خودش دروغ نمی‌گفت و فکر می‌کرد کسی هم نباید به او دروغ بگوید. وقتی دادستان وقت یا بازجوی وقت به او دروغ می‌گفتند، روحیه‌اش خراب می‌شد. اما در زندان آخر او چیزهای بیشتری از روند بازجویی را فهمیده بود. هدی در این زندان نگرانی‌هایش کمتر شده بود و به همین علت هم خیلی کمتر اذیت شد. 

شما به الگوهای هدی و همچنین منش او اشاره کردید؛ آیا می‌توان در مورد آقای صابر اینگونه قضاوت کرد که نمود الگوهایش بود؟

هدی صابر اینگونه بود. برای او حنیف‌نژاد نماد مبارزه و سازمان‌دهی بود، مصدق نماد ملی‌گرایی، تختی نماد جهانپهلوانی بود که قهرمانی‌اش بهانه پهلوانی‌اش بود، طالقانی نماد مذهب، بازرگان نماد نظم و پهلوان حسن رزاز که قهرمانی فنی و جوانمرد بود و نشان پوریای ولی داشت برای هدی نماد جوانمردی بود. او همچنین چه‌گوارا، صمد بهرنگی، شریعتی و در این اواخر مهندس سحابی را که تفکر او عصاره جریان ملی ـ مذهبی در سال‌های اخیر بود، به عنوان الگوهای منشی خود می‌شناخت. 

مجموعه این نام‌ها سپهر زندگی هدی را می‌ساخت و با آنها زندگی می‌کرد. اما وی یک ویژگی کارشناس ملی هم داشت که درباره آن باید در مجالی دیگر سخن گفت.


منبع: چشم انداز ایران