Search
Close this search box.

امیرنظام یا عزیزالسلطان

سعید حجاریان

سعدی در گلستان داستانی دارد که نشان‌دهنده نوعی تحرک اجتماعی است. وی می‌گوید:«روزی افتاد فتنه‌ای در شام/ هر یک از گوشه‌ای فرا رفتند/ روستا زادگان دانشمند/ به وزیری پادشا رفتند/ پسران وزیر ناقص‌عقل به گدایی به روستا رفتند» گاهی فکر می‌کردم که از این داستان سعدی تحرک عمودی اجتماعی را می‌توان نتیجه گرفت. منظورمان از تحرک عمودی اجتماعی آن است که فرد بتواند پایگاه، شأن، طبقه یا کاست خود را از مرتبه‌ای فروتر به فراتر ارتقا داده یا برعکس بر اثر بی‌کفایتی این مراتب را از دست داده و در هرم اجتماعی سقوط کند.

اما بیشتر که دقت کردم، متوجه شدم اساسا در زمانه‌ای که امیرکبیر (امیرنظام) می‌زیست، به معنایی که جامعه‌شناسان می‌گویند تحرک اجتماعی وجود نداشته است یعنی درست است که بچه‌آشپزی اهل روستای هزاوه به صدراعظمی ناصرالدین‌شاه برکشیده می‌شود، اما بر اثر دسیسه چینی دربار ناگهان از اوج عزت به حضیض ذلت سرنگون شده و در غربت رگ‌زده می‌شود. در عوض آدم بی‌کفایتی مانند عزیز‌السلطان (ملیجک) به خاطر نظر‌بازی شاه لقب سرتیپی گرفته و جلیس و انیس شاه می‌شود. در واقع در جوامع ساخت‌یافته ترفیع و تنزل در هرم اجتماعی کاملا به لیاقت بستگی دارد نه به خواست این و آن و به قول امیر «عمه و خاله»، یعنی قیمت سرمایه انسانی را بازار تعیین می‌کند و کفایت‌ها و درایت‌هاست که جایگاه فرد را مشخص می‌کند نه حسب و نصب.

اما در زمانه امیرکبیر فقط اراده شاه بود که کسی را برمی‌کشید و کسی را به ذلت می‌انداخت، یعنی به جای نظام لیاقت‌سالاری، نظام ارادت‌سالاری حاکم بود و چنانکه در شعر سعدی هم می‌بینیم گویا این وقایعی که از آن نام می‌برد، در فضایی مجازی یا لااقل در ایام فتنه‌ای بوده است که همگان به گوشه‌ای فرار می‌کردند، یعنی نوعی هرج و مرج اجتماعی حاکم بوده که چنین اتفاقاتی افتاده است. در واقع سعدی در مقام بیان قاعده‌ای اجتماعی نبوده بلکه توضیح شرایط استثنایی را می‌داده است. به گمانم آه مظلوم دامن سلسله قاجار را گرفت و بعد از مرگ امیر دیگر این سلسله زوال و انحطاط خود را شروع کرد و این حق ناصرالدین‌شاه بود که چون شخصیت مقتدر و توسعه‌گرایی مانند امیرکبیر را می‌کشد باید همنشین ملیجک‌ها شود.

معمولا اصلاحات ایران را با اصلاحات دوران «میجی» در ژاپن مقایسه می‌کنند چون هر دو اصلاحات با فاصله اندکی از یکدیگر شروع شدند. میجی حدود ۱۰ یا ۱۵ سال پس از امیر، اصلاحات در ژاپن را شروع کرد بنابراین همیشه این سوال مطرح بوده که علل توفیق ژاپن و ناکامی ما چه بوده است؟ در این زمینه کتب و مقالات زیادی هم نوشته شده است و هریک از زاویه‌ای به این مطلب پرداخته‌اند. من نمی‌خواهم در اینجا همه آن مطالبی را که گفته شده، مرور کنم بلکه معتقدم باید حتما به این نکته توجه داشت که در ژاپن ساخت‌یابی به همراه اصلاحات میجی که اصلاحاتی آمرانه هم بود، آغاز شد و هرکس برجای خود نشست. در این میان امپراتور و نیز پیشه‌وران این را قبول کردند که نظام شایستگی را بپذیرند و من راز اصلی توفیقات اصلاحات میجی را همین امر می‌دانم و الا اینکه گفته می‌شود ژاپن حالت جزیره‌ای داشت، دور افتاده بود و بر عکس ایران در چهارراه حوادث قرار نداشت یا مثلا ادعا می‌شود ژاپنی‌ها مانع از استعمار مستقیم یا غیرمستقیم غربی‌ها شدند و اجازه ندادند که کالای غربی بازار آنجا را فتح کند و نظام خود‌اتکایی پیشه کردند و از این نوع تعابیر را من برایشان اهمیت ثانوی قایل هستم.

در ایران، امیر، یاوری نداشت و خود می‌خواست یک‌تنه همه بار اصلاحات را به دوش بکشد. از یک سو با توطئه دربار مقابله کند و از سوی دیگر با خارجی‌ها ارتباط بگیرد و سیاست خارجی را تنظیم کند و از سویی دنبال تاسیس دارالفنون و تنظیم قشون و تشکیل مطبعه و اعزام به خارج، سرکوب بابی‌ها و ده‌ها عمل دیگر بود که نمی‌توانست آنها را بدون یاورانی انجام دهد. اما «میجی» ابتدا تدارک بازوهای اجرایی فراوانی برای خود دید و از این مسیر، نوعی بروکراسی قوی برای پیشبرد اهدافش ایجاد کرد یعنی امثال امیرنظام در مصادر قرار گرفتند و امثال عزیزالسلطان‌ها جایی در امور نداشتند.

منبع: شرق