عباس عبدی
هومان دوراندیش: پاسخهای عبدی به سئوالات خبرآنلاين دربارهٔ موانع تحزب در ایران سده اخیر.
مهمترین موانع تحزب در ایران معاصر ( از مشروطه تا به امروز ) چه بوده است؟
براي شكلگيري يك نظام حزبي پايدار و كارآمد، لازم است كه چند شرط زير وجود داشته باشد؛ از يكسو طبقات و اقشار اجتماعي تعريف و تحديد شدهاي وجود داشته باشند، از سوي ديگر اين طبقات و اقشار بتوانند در فضايي مناسب، دركي از هويت و منافع خود پيدا كنند و براي پيگيري و تحقق اين منافع به سازماندهي و تشكيل حزب بپردازند. همچنين بايد به طور نسبي موجوديت ساير اقشار و گروهها را به رسميت بشناسند و صرفا براي رقابت سياسي با آنان و نه حذف و نابودي ديگران آماده شوند. به علاوه، قدرت سياسي حاكم بايد برآمده از اين رقابت باشد و موجوديتي برتر از احزاب تشكيل دهنده فضاي سياسي نداشته باشد؛ زيرا اين وضعیت، یعنی بالاتر بودن جايگاه حكومت و دولت از احزاب و بهمعناي دقيقتر برتربودن حكومت از مردم، وجود احزاب را بلاموضوع خواهد كرد؛ چرا که احزاب به معناي دقيق كلمه كارخانههايي هستند كه برنامه سياسي و مديريتی برای جامعه توليد و عرضه ميكنند، و اگر اين مديريت (دولت) مستقل از مردم و احزاب باشد، ما با وضعيتي مواجهيم كه حزب داريم ولي آنچه به نام حزب وجود دارد، خالي از مضمون واقعي حزب است.
با اين توضيح بايد گفت كه اگرچه در ایران و در طول يك قرن گذشته، هميشه سازمانها و تشكيلات سياسي كمابيش بودهاند، ولي در غياب شرايط پيش گفته، اين احزاب يا ناقص بهدنيا ميآمدند يا در اثر فقدان شرايط مناسب بهسوي فعاليتهاي مخفي و سپس اقدامات غيرحزبي منحرف ميشدند و در نهايت هم عمرشان كوتاه بود. به همين دليل است كه حتي در سالهاي اول انقلاب كه دهها و بلكه صدها حزب و گروه سياسي فعاليت ميكردند، بهجز حزب توده كه سابقهاي 60 ساله داشت، ساير احزاب جوان بودند، و گويي كه هيچ پيوستگي وارتباطي با گذشته نداشتند، در حالي كه طبقات و اقشار اجتماعي ایران عموماً از گذشته وجود داشتند و قشر و طبقه جديدالخلقهاي ديده نميشد.
بنابراين ميتوان گفت كه عليرغم وجود اقشار و طبقات گوناگون كه منافع متعدد و گاه متضادي هم داشتند، هيچگاه احزابي كه افراد اين طبقات را حول منافع شناخته شده آنان بسيج و براي كسب قدرت اقدام كنند، وجود نداشته، و يا اگرهم درمقاطعي چنين احزابي وجود داشته است، به علت دمكراتيك نبودن ساختارهاي آنها و نیز فقدان اتصال بدنه این احزاب به قشر و طبقه مورد نظر، این احزاب ضعيف بوده و در نهايت مثل برف در تابستان آب و حتي تبخير شدهاند. البته مهمتر از همه اینها وجود دولتهایی بود که به علت استقلالی که از جامعه داشتند اجازه فعالیت موثر و کارآمد به احزاب را برای کسب قدرت و جانشینی نمیدادند. همانطور که وزیر کشور در سال 1374 گفت دولت ایران احزابی میخواست که سیاسی نباشند بلکه الهی باشند!
از چشم اندازی تاریخی، ساختار قدرت در ایران سده اخیر چگونه ضعف تحزب را رقم زده و پیامد این امر چه بوده است؟
ضعف تاريخي احزاب در ايران علل متعدد دارد. مهمترین علت آن استقلال نسبي ساختار قدرت از طبقات و اقشار اجتماعي و كلا مردم است. چنين استقلالي، كه به دليل مالكيت دولت بر زمين (پيش از انقلاب مشروطه و مدتي پس از آن) و اتكا به درآمدهاي نفتي (پس از كشف و استخراج نفت) بوجود آمده است، از يكسو اجازه شكل گيري طبقات اجتماعي را چنان كه شايسته است نميدهد، و از سوي ديگر براي اقشار و طبقات موجود (در حدي كه هستند) هم اين حق را قائل نيست كه پايشان را جاي پاي حكومت بگذارند. به عبارت ديگر كوشش براي كسب قدرت سالبه به انتفاء موضوع ميشود. از ابتدا هم حكومتها حتي مانع از شكل گيري اوليه و سازمان يابي اقشار و گروههایی مثل معلمان، كارگران، كارمندان، كشاورزان و … شده اند، چه رسد كه براي آنان حق حضور در قدرت و كسب آن را قائل باشند. بهدليل وجود اين شرايط، جامعه ایران بيش از آنكه با سازمانهاي حزبي واقعي روبرو باشد، با باندهاي قدرت كه در پي زد و بند و توزيع پستها بوده اند، مواجه بوده است. اين پاتوقهاي حزبي به دليل نبود ساختار دمكراتيك، كمكم در ذهن مردم نيز منفي ميشدند و اين منفي بودن به نوبه خود موجب تضعيف بيشتر زمينههاي سازمانيابي سياسي و حزبي ميشده و فرهنگ مناسب حزبي نيز شكل نمي گرفته است.
چرا لیبرالیسم، برخلاف مارکسیسم و ناسیونالیسم و اسلام، هیچ گاه زمینه ساز شکل گیری یک حزب موثر در تاریخ سیاسی ایران نشده است؟
با توجه به جميع جهات و آنچه كه گفته شد، روشن است كه در جامعه ايران زمينه براي شكلگيري احزاب ليبرال كمتر بوده؛ زيرا از يك سو اقشار و طبقاتي كه بايد زمينه شكل گيري احزاب ليبرال باشند شكل نگرفته یا ضعیف بودند و اگرهم شكل ميگرفتند در زير سايه قدرت حكومت قرار داشتند و از استقلال طبقاتي بيبهره بودند، و در نتيجه قادر به ايجاد سازماني حزبي كه منافع آنان را ابتدا تعریف و سپس نمايندگي نماید نبودند و از سوي ديگر، وضعيت براي شكل گيري احزاب ليبرال مناسب نبود؛ زيرا فضاي سياسي ايران به طور طبیعی عموما راديكال و در جهت براندازي جناح حاكم سير ميكرد و اين فضا براي رشد و نمو ديدگاههاي راديكال و مبارزهجو مثل ماركسيسم و بنيادگرايي مناسبتر بود، ضمن آنكه حضور قدرت هاي بيگانه در ايران زمينه را براي شكل گيري احزاب ناسيوناليستي هم فراهم مي كرد و در نهايت ليبرالهاي جامعه ايران هم هركدام به تناسب در ذيل يكي از گرايشهاي فوق قرار مي گرفتند و كمتر فرصت اظهار وجود مستقل پيدا مي كردند.
موانع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی پیدایش و بقای احزاب قومی در ایران معاصر ( از مشروطه تا به امروز ) چه بوده است؟ و نیز پیامدهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ظهور چنین احزابی در ایران سده اخیر؟
احزاب قومي بهعلت فقدان ساختار دمكراتيك در جامعه ايران، بهسرعت به تجزيه طلبي متمايل يا متهم ميشوند و همين امر هم نقطه ضعف آنها است. اگر دفاع از منافع اقوام و اقليت هاي زباني و نژادي در چارچوب كشوري متحد و يكپارچه صورت گيرد، بطور طبيعي چنين احزابي تاسيس ميشوند و به حيات خود هم ادامه ميدهند، ولي از آنجا كه پاسخ قدرت هاي مركزي به مطالبات گوناگون اجتماعي چندان مساعد نيست، از اينرو مطالبات قومي بهسرعت راديكال و تجزيه طلب و سپس سركوب ميشوند. تجربه فرقه و احزاب دمكرات آذربايجان، كردستان و خلق عرب و بلوچ و… از حیث گفته شده كمابيش مشابه يكديگر است. اتفاقا وجود شكافهاي قومي و زباني و اهميت بيشتر آنها نسبت به ساير شكافها در ايران موجب شدهاست كه ساير اقشار و طبقات اجتماعي نيز نتوانند چنانچه شايسته است سازمانيابي نموده و حزب تشكيل دهند. بروز اختلاف ميان حزب توده و فرقه دمكرات آذربايجان، نشان ميدهد كه وابستگي شديد هردو به اتحاد جماهيرشوروي و نيز وجود انضباط آهنين در احزاب چپ، هم نتوانست اين اختلاف را حل كند زيرا گرايشهاي قومي و منطقهاي به ساير موارد غالب و فايق ميآيد.
منبع: خبرآنلاین