بسم الله الرحمن الرحیم
این عید سعید که یادبودِ تولد دو نفر از بزرگان ما، رهبر اصلی ما پیغمبر (ص) و از شاگرد اولهای این مکتب حضرت جعفر صادق (ع) است تبریکِ ما از این جهت است که ما خودمان را مرید و پیرو این بزرگواران میدانیم. انشاالله خداوند این بیان ما را به مصداقِ أحب المؤمنین و لست منهم ما را هم با این عبارت بپذرید، این عبارت و این ادعا را از ما قبول کند تا ما لایقِ این باشیم که تبریک ما را بپذیرند. این تبریک را ما اولاً به خودِ این بزرگواران میگوییم به مصداقِ اینکه ما را حیات و جان بخشیدند، به مصداقِ آیهٔ قرآن «… اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم…» (سوره الأنفال- آیه ۲۴)ای مؤمنان زمانی که پیغمبر (ص) برای اینکه شما را زنده کند، حیات بخشد صدا کرد، جواب ایشان را بدهید، یعنی لبیک بگویید. ما هم امیدواریم که خداوند این لبیک را بگوید و به ما لیاقت بدهد حداقل اگر لبیک را شنیدیم بتوانیم ادعا کنیم. تولد پیغمبر، خوب ظاهراً یک تولد معمولی بود به این معنی که مثلاً اگر به بیابان بروید، صبح هوای صاف، نه این هوای دود آلود، هوای صاف و هوای دل صاف طلوع خورشید را نگاه کنید اول یک نقطهای روشنی مثل همهٔ نقطهها، مثل همهٔ ستارهها دیده میشود، ولی به تدریج این نقطه بزرگتر میشود تا خورشید بیرون میآید. این تولد هم به منزلهٔ همان شروعِ طلوع خورشید است به منزلهٔ شروع آن زمانی هست که پیغمبر فرمود: بعثتُ لاُتَمم مکارم الاخلاق، من از طرف خداوند مبعوث شدم برای این است که مکارم اخلاق را برای شما تمام کنم. بعضیها این عبارت را انحصاری میدانند، یعنی ترجمه میکنند من فقط برای همین کار آمدهام، آن هم یک نوع برداشتی است اشکال ندارد، به هر جهت ما اگر بخواهیم جواب تبریکِ ما را لبیک بگویند باید آنچه خود فرموده است انجام بدهیم. این در مورد تولد عیسی (ع) گفته شده است که سه نفر چوپان که یقیناً دلِ صافی داشتند ستارهٔ طلوع عیسی (ع) را دیدند و دنبال این تولد بودند تا به او رسیدند، در مورد پیغمبرِ ما هم به این صورت نیست، شاید آنجامعه هنوز این لیاقت را نداشت ولی اهل فهم و دانش، جدِ بزرگوار حضرت، عبدالمطلب از بزرگانی هستند که این تولد را دیدند. فهمیدند که دنیا وارد یک مرحله جدیدی میشود بعدها بر ما روشن شد که ظهور آن حضرت، بعثت آن حضرت دنیا را عوض کرد و به این جهت اگر ما به تمام بندگان خداوند در روی زمین تبریک میگوییم حق داریم، برای اینکه اگر آنها خودشان نفهمند ولی تابعِ این بزرگوار هستند. حتی خیلی از دانشمندان آنهایی که به خصوص در مذهب یهود مطالعاتِ عرفانی و معنوی داشتند متوجه و منتظر تحولات عظیمی در جامعه بشری بودند. و از آنجا که خداوند هیچ کاری را بدون اسبابش برای ما ظاهر نمیکند ولی اینها منتظر اسباب آن بودند یعنی وسیلهای که آن تحول را ایجاد خواهد کرد ولی خوب دریافت نکردند. خداوند اینجامعه را، مانند یک فرد که تربیت میکنیم، میخواست تربیت کند. به تدریج اگر جوامع را نگاه کنید از حضرت نوح (ع) به قبل که ما اطلاعات چندانی نداریم ولی همین مدت را در نظر بگیرید در زمان حضرت نوح بت پرسی بود یعنی از اصل، در وجودِ خداوند کفر میورزیدند که توجه تمام ادیان به مسئله توحید بود. در مباحثاتی که حضرت نوح داشت و همچنین در توصیههایی که حضرت میفرمود، جامعه چون هنوز خیلی هم کوچک بود مشکلات اجتماعی نداشت، مشکلِ بشریت همین توحید بود یعنی واقعاش هم این است که بشریت و هر بشری دقیقاً خود را در اختیار لا اله الا الله بگذارد هیچ مشکلی ندارد. به همین شکل در جوامع بعدی، جامعه یک مقدار بزرگتر شد و مشکلاتی پیدا شد ولی باز هم مشکل اصلی در فهمِ مردم بود که توجه نمیکردند این مجسمهای که خودشان ساختند، خودشان یک بتی را ساختند همه چیز را به او نسبت میدهند. توجه اولیا خدا بعد از آن به این مسئله بود که این مورد را صریحاً در زمان حضرت عیسی (ع) فرموده است که خطاب به آن کسانی که عیسی را خدا میدانستند این قدر تکامل پیدا شده بود که لا اقل بت را، بتِ بیجان را نگویند که خالق زمین و آسمانها است، از بندگانِ خداوند بت میساختند وقتی مردم میدیدند که عیسی (ع) یا پیغمبران بعدی قواعدی میگذارند و آرامشِ دل افراد را فراهم میکنند این توهم در آنها ایجاد میشد که حتما این خداست که میتواند قواعدی بگذارد و این چنین کارهایی انجام دهد. بنابراین میبینیم که توجه حضرت عیسی و دیگر پیغمبران به این است که هیچکس را به جای خدا نگذارند. میفرماید شمایی که میگویید عیسی خداست یا یکی از سه خداست، تثلیث، فکر نمیکنید اگر خداوند میخواست عیسی و مادرش و حتی همهٔ مخلوق خودش را از بین ببرد شما چه کار میتوانستید انجام دهید؟! همهٔ ذهنها را متوجه خداوند میکرد و حتی حضرت ابرهیم را هم خداوند برای اینکه آن توحید را که از لحاظ ظاهری قبول داشت تربیت کند و متمرکز ذهن او کند. یا شاید برای فهمِ دیگران که ستاره پرست یا ماه پرست بودند، قدم به قدم به سمتِ خودش نزدیک کرد. خواهان درک و دیدنِ خدای خود بود، قبلا تصور میکرد خدا باید نور و روشنی باشد و از همه بالاتر باشد، ستارهٔ درخشانی را دید گفت بسیار خوب پس همین خدای ماست هم در آسمانِ بالاست و هم نورانی است بعد ستاره که غروب کرد خداوند بر دلِ او القاء کرد که «… لا أُحِبُّ الآفِلِین» (سوره الأنعام – آیه ۶) من کسی را که افول میکند، غروب میکند دوست ندارم. یعنی این خدا نیست، من خدا را دوست دارم. بعد توجه کرد اشتباه کرد که لابد این کوچک است که من او را نشناختم، بعد ماهِ روشن که بیرون آمد گفت پس حتما خداوند این است، ماه هم غروب کرد خورشید هم غروب کرد، همین مراحل را خداوند برای او مقرر کرد و بعد برای جامعه بشری بعد از آنکه دید همه غروب میکنند، هیچ چیزی پایدار نیست گفت «… لا أُحِبُّ الآفِلِین» (سوره الأنعام – آیه ۶) من اینها را دوست ندارم، آن وقت متوجه شد، به درگاه خداوند عرض کرد: «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ…» (سوره الأنعام – آیه ۷۹) من متوجه همان کسی هستم که همین آسمانها که من به اشتباه آنها را خداوند گرفتم و زمین و همه چیز را آفریده است. همین تحول را خداوند برای جامعه بشری فراهم کرد و به همین حساب انشاالله ما منتظر باشیم در یک روزگاری جامعه بشری جز خدا را نشناسد، از هیچکس واهمه نداشته باشد و به هیچ درگاهی سجده معنوی نکند، نه ظاهراً خوب احترام است. تا نوبت به زمان ظهور اسلام رسید علائمی از چنین ظهوری آشکار شد بعضی از علائمی که ظاهراً میگویند یک کنگره کاخ استبدادیِ آن زمان، انوشیروان افتاد و اِلا غیر از کاخ انوشیروان منزلهای دیگر هم بود. ولی ظهورش در جامعه این بود که یک هیاهویی در میان مردم افتاد خداوند این نوزاد را چنان پروراند، بدون اینکه خودش چیزی بگوید همان مردمی که بت میپرستیند به او لقب امین دادند. این مردمِ بت پرست بودند که به خدا پرستِ آینده لقب امین دادند و او را محترم میدانستند یا عدهای متوجه شدند که این وضع درست نیست به مسافرین، زوار توجه نمیشود، بیاحترامی میشود حلف الفضول [۱] تشکیل دادند یک گروهی قبل از زمان طلوع اسلام بودند. به این طریق خداوند به ما نشان داد که الان برای اینکه بفهمیم الان جامعه مستعدِ ظهورِ این خورشید هست گوشههای نور خورشید را به شما نشان دادند تا بعد خورشید ظاهر بشود. خورشید از اولی که به وجود آمده است نور داشته است هیچ وقت در طیِ عمر بشر که نگاه میکردند و ما هم نگاه میکنیم تغییری در آن حاصل نشده است بنابراین این خورشیدی هم که باید روشنی بخش جوامع باشد باید از اول مراقب او باشند مردم از اول او را بشناسند و منتظر باشند کما اینکه گفتهاند در آن ایام، خیلیها در اثر تبلیغات و بیاناتِ علمای بزرگ یهود منتظر ظهوری بودند، خیلیها نام احمد گذاشتند نامهایی بر نوزادانشان میگذاشتند به امید اینکه این همان منجی باشد ولی خوب ارادهٔ الهی این بود که این ظهور این بعثت توسط نوزادی باشد که وقتی میآید پدر را نمیبیند. پدر تکیه گاهِ فرزند به خصوص در کودکی است. خداوند شاید خواست به ما بفهماند به این نوزاد بزرگوار هم از اول بگوید که «قل هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» «اللَّهُ الصَّمَدُ» «لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ» (سوره اخلاص- آیات اول تا سوم) بنابراین کسی که تو را به دنیا آورده است نمیتواند خدا باشد، اشاره به اشتباه بعضی مسیحیان که خدای پدر و پسر میگفتند، چون عیسی (ع) میفرمود پدر روحانیِ من، منظور کسی که به دنیا آورده است، مردم اشتباه میکردند و لذا از اول این را نگه داشت، عصمت داشت یعنی از کودکی که به دنیا آمد هیچ ضعف و مشکلی در مورد او نبود حتی به صورت ظاهر هم بعضیها دیدند یک روز کودکان همه مِن جمله نوزاد جدید، محمد با برادران و خواهران رضائی، شیری خودش در بیابان بازی میکردند، مادر، حلیمه در خانه بود. بچهها دویدند آمدند پیش مادر گفتند عجله کن یک عدهای آمدند محمد، هم بازی ما را قلبش را شکافتند. حلیمه خیلی ناراحت شد این امانتی پیشش بود، به بیابان رفت دید نه! محمد سالم و سرپا صحبت میکند از محمد پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟! گفت دو نفر سفید پوش آمدند من قیافه آنها را یادم نیست آمدند سینه من را شکافتند، قلب را بیرون آوردند و یک سیاهی که در آن بود بیرون آوردند، جدا کردند قلب را شستند و دوباره سر جایش گذاشتند بعد هم رفتند. نگاه کردند دیدند هیچ آثار بریدگی در سینه نیست، معلوم میشود آن سینهای که در نظر اینها قابل روئیت نبود، آنرا شستند. خداوند میفرماید «… إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا» (سوره الأحزاب –آیه ۳۳) شما را پاک کنیم، این فرستادگان او آمدند که از کودکی او را پاک کنند «وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا» و بسیاری علامات دیگر تا موقع بعثت رسید. در مورد بعثت منهای این حرف پیغمبر، مشرکین حرف پیغمبر را قبول داشتند، او را امین میدانستند کما اینکه در دعوتی که بنا به امر الهی از همهٔ اقوامشان کرد، از اقوامش پرسید شما من را چطور میدانید؟! گفتند هر چه تو بگویی باور میکنیم، تو امین هستی خودمان این لقب را دادهایم، گفت اگر من بگویم پشت این تپهها، کوههای مکه اطرافش دشمن شما آمده منتظر است شما بروید و شما را بکشد باور میکنید؟! گفتند بله، آنوقت فرمود و رسالتش را بیان کرد، از آن زمان همه خندیند بنابراین محمدی را که از خودشان میدانستند قبول داشتند، آن محمدی را رد کردند که از جانب خداوند آمده بود، از جانب خداوند برای چه آمده بود؟! در واقع کادویی از خداوند برای بشر آورده بود یعنی گواهی که شما یک دوران تربیتی گذراندهاید به این دوران رسیدهاید بنابراین بدانید انشاالله ما که مسلمان واقعی هستیم قدر این کادو را بدانیم، قدر اسلام را بدانیم، قدر فقر و عرفان که مغز اسلام است بدانیم و آن را احترام کنیم و آلودهاش نکنیم. انشاالله، از تمام آلوده گیها بپرهیزیم، انشاالله خداوند این توفیق را به ما بدهد.
[۱] قبل از اسلام در میان اعراب و سران برخى از قبائل پیمان هائى بسته شده بود که به احلاف مشهور است و هدف ازاین پیمانها عموما جلوگیرى از بىنظمى و اغتشاش و مقاومت در برابر دشمنان قریش و حمایت از خانه کعبه و اهداف دیگرى بود، که از جمله آنها است «حلف المطیبین» و «حلف اللعقة» که در سبب نامگذارى آنها نیز به این نامها سخنانى گفتهاند