Search
Close this search box.

مجلس صبح جمعه ۲۸-۱۱-۹۰ (اثر اجازه معنوی و احترام به آن -خانم‌ها)

بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از فقرایی که چندین سال است مرحوم شده است (خدواند رحمتشون کند)‌‌ همان وقت‌ها هم که من یادم می‌آید مسن بودند. او از زمان قدیم از پدرش نقل می‌کرد که آقای حاج شیخ عبداالله حائری (رحمتعلیشاه) بسیار مرد فقیه و مجتهد مسلم و خیلی هم شوخ بودند، خدمت مرحوم حضرت سلطانعلیشاه در‌‌ همان عتبات مشرف شدند و بعد هم ایشان آمدند در خدمتشان بودند و بعد‌‌ همان جا مقیم شدند. این درویش به من می‌گفت مرحوم پدرش چون وجوهات را جمع آوری می‌کرد و تهران هم خیلی جمیعت کم بود و یک مقداری هزینه‌ای بود، هر ماه پنجاه تومان (به نسبت آن زمان خیلی مهم بود) مرحوم آقای حاج شیخ عبدالله حائری باید به خدمت ایشان می‌دادند. چون این اجازه اخذ وجوه، و پرداخت وجوه، با پدر من بود از این جهت مرحوم آقای حاج شیخ عبدالله به ایشان محبتی داشتند.
وقتی اول ماه (ماههای قمری) بود آقای شیخ عبدالله با وجود اینکه شیخ بودند خیلی بزرگوار بودند می‌آمدند حجره پدرم، جلوی ایشان زانو می‌زدند و دستشان را می‌بوسیدند و پول را می‌گرفتند.
در مجالس فقری هم می‌نشستند درویش معمولی بودند. ولی برای گرفتن آن وجه که ماهی یک بار بود این ‌‌نهایت احترامی بود که ایشان به این اجازه قائل بودند. چون این اجازه با او بود. منظور اثر اجازه است.
یکی بود در گناباد در بیدخت که مرحوم آقای سلطانعلیشاه به او فرموده بودند که هر وقتی گزنده‌ای نیش زد و اینطوری شد با یک کاردی که داشت می‌زد و دعا می‌خواند و آن سم بیرون می‌آمد و ظاهرا خوب می‌شد والا خوب گزیدن حشرات در آن محیط گرم، کویری وآفتابی خیلی دردناک می‌شود. گذشت تا اینکه مرحوم آقای نور علیشاه یک مرتبه پایشان را عقربی زده بود. صدا زدند، آمدند دم در همینطوری ایستاده او روی پایشان مشغول شد و یک مرتبه گفت آخ، بعد فرمدند آقای سلطانعلیشاه به شما اجازه داده‌اند؟ گفت بله. فرمودند بعد از آن چرا از من نیامدی اجازه بگیری؟ من اجازه ندادم
گفت نفهمیدم. بعد فرمودند خیلی خوب از حالا به تو اجازه می‌دهم که به این کارادامه بدهی.
البته ممکن بود، فرض کنید ایشان همین حرفی که زدند به لهجه بیدختی شاید برایتان مشکل باشد ممکن بود همین عبارت را عربی بگویند به زبان فرانسه بگویند به هر زبانی بگویند….
اثر در این موج نیست، اثر در این معناییست که این موج را ایجاد کرده است. مثل اینکه چراغی که کلید دارد. کلید را تا بزنید چراغ فورا روشن می‌شود. خوب کسی که اطلاعاتی نداشته باشد می‌گوید عجب، این چه ارتباطی دارداینجا که کلید را می‌زندآنجا روشن می‌شود روشنی از چیست؟ ولی آن شخصی که اطلاعات دارد، می‌گوید این برق است و این کلید است. کلید را بزنید اجازه می‌دهد برق روشن شود و کلید را نزنید تاریک می‌شود.
در آن اجازه این اثر هست و به همین جهت به آن اثر است که احترام می‌گذراند نه به خود شخص. حالا آن اثر گاهی الهیست. یک درویشی اگر به این اثر برسد الهیست. یعنی اگر نخواهد در مسیر الهی رفتار کند ازبین می‌رود.
در داستانهای هندوستان هم شنیدید که ترن را که احداث کردند. بلیطی می‌گرفتند و سوار می‌شدند، و می‌رفتند.
مرتاضین یک جبهه خاصی بودند یک جناحی بودند. همینکه سوار می‌شدند از آن‌ها بلیط نمی‌گرفتند. لازم نبود. هر جا می‌خواستند سوار می‌شدند. البته از قیافه و رفتارشان شناخته می‌شدند، البته تاریخچه‌شان این بود که انگلیسی‌ها آن اولی که به هندوستان امدند و هندوستان را گرفتند توجه نداشتند، نمی‌دانستند. ترن که راه افتاده بود کنترل کننده بلیط آمده بود که بلیط‌ها را کنترل کند. به مرتاض رسید و مطالبه بلیط کرد و آن مرتاض بلیط نداشت و گفت باید پیاده شوی مرتاض هم رفت پایین و گوشه ایی نشست و ترنی که تا الان راه می‌امد اصلا روشن نشد مهندسین آمدند همه جا را معاینه کردند دیدند روشن نمی‌شود بازم راه نمی‌رفت و هر بارمعاینه کردند می‌گفتند هیچ عیبی ندارد ولی باز روشن نمی‌شود.
یکی متوجه شد، گفت آقا آن مرتاض ترمز کرده است. این اول شاید باور نمی‌کرد، بعد دید که مرتاض یک گوشه نشسته اصلا مثل اینکه انگار در این دنیا نیست بعد او را آوردند به ترن و تعارف کردند و گفتند که بفرمایید او هم در ترن نشست و ترن راه افتاد.
که بعد از آن انگلیس‌ها بخشنامه کردند که از این‌ها بلیط نگیرید. این اثر در خود این یک مشت استخون نیست. اثر در آن روحیست که در آن دمیده شده. آن روح هم حالا مرتاضین البته به یک درجاتی با زحماتی فراوان می‌رسند. ولی الهی نیست. به این معنی که در راه خداوند نیستند. یک مختصری مثلا یک دورانی آن دستوراتی را که دارند انجام ندهند، یک دفعه، یک لحظه انجام ندهند از بین می‌رود این است که در واقع مثل یک موتوریست، یک اسبی است که امانتیست به آن‌ها داده‌اند که دستشان باشد اگر یک لحظه اگر‌‌ رها شود اسب به اول خودش بر می‌گردد.
ولی آن کسی که اسب را می‌خرد، زحمت می‌کشد، یا پول می‌دهد، آن اسب مال اوست. اگر یک لحظه هم یا مدتی خطا کرد، اسب لگد می‌زند ولی صاحبش را می‌شناسد حالا من نمی‌دانم چرا این حرف‌ها را زدم شما خودتان هر چه می‌خواهید از این صحبت‌ها استفاده کنید.

Tags