Search
Close this search box.

مجلس صبح شنبه ۲۹-۱۱-۹۰ (تدفین حضرت سلطان علیشاه- آقایان)

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مزار بیدخت را تقریبا همه ما زیارت کردیم.در بالای تپه هست، تپه حالا معلوم نمیشود ، مثل خود

تهران هم شامل پستی و بلندیهاست ولی بعضی جاها تپه بوده همینجور روی آن ساخته اند و جز شهر شده است. فقط ازاینکه در خیابان سربالایی یا سرازیری میرویم میفهمیم اینجا تپه بوده مزار بیدخت هم به همین صورت بالای تپه هست.

آنوقتها که دانشکده بودم و نوجوان بودم این خطبه شقشقیه علی(ع) را میخواندم. البته خیلی از اهل سنت میگویند این خطبه را علی نگفته است ولی همه شیعه قبول دارند که مربوط به علی(ع) است. این خطبه وقایع بعد از رحلت رسول اکرم را شرح میدهد در آن اولش میگوید:( اءَما وَ اللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَ اِنَّهُ لَيَعْلَمُ اءَنَّ مَحَلّى مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرِّحى ، يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيلُ وَ لا يَرْقى اِلَىَّ الطَّيْرُ. فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْبَا وَ طَوَيْتُ عَنْها كَشْحا….) خطبه مفصلی هست آنهایی که ادبیات عربی میدانند میگویند سبک عبارت هم با سبک فرمایشات علی(ع) منطبق هست این اتهام که میگویند این مال علی نیست بیجاست. این خطبه از کرامات علی(ع) هست که در آن خطبه شقشقیه در حال حیات بودند ولی میفرمودند: که( يَنْحَدِرُ عَنِّي اَلسَّيْلُ وَ لاَ يَرْقَى إِلَيَّ اَلطَّيْرُ )سیل از من جاری میشود.سیل، منظور اینجا علم و دانش است نه سیل به معنی خرابی. سیل یعنی آب از من جاری میشود( وَ لاَ يَرْقَى إِلَيَّ اَلطَّيْرُ)

هیچ پرنده ای درعلو و پرواز به من نمیرسد ایشون فرمودند و توجه دادند که بعد از شهادت علی (ع) و دفن آن حضرت در اینجا که آن هم داستانها دارد باز هم این فرمایشات حضرت روشن است .مزار حضرت بالای تپه ها هست آب از آنجا جاری میشود و می آید و میفرمایند هیچ پرنده ای هم به پای من نمیرسد .خوب آن وقتی که به زیارت نجف میرفتیم توجه به اینکه مزار حضرت در بالای تپه هست ما را به یاد(يَنْحَدِرُ عَنِّي اَلسَّيْلُ) به نزدیک حرم که رسیدیم نگاه کردیم یک پرنده ای بالای گنبد نبود در صورتی که تمام اماکن مقدسه پر از کبوتر هست .کبوتر حرم که اصطلاح شده خوب از همینجاست که در هر حرمی کبوتر فراوان است ولی جز نجف، یک کبوتر هم نبود چرا؟( لاَ يَرْقَى إِلَيَّ اَلطَّيْرُ)هیچ پرنده ای در بلندی به پای من نمیرسد

این را چون هر کسی به اصطلاح معمولا ما بخصوص جوانترها داستان را میخواند خودش را درلباس قهرمان داستان میبیند ما جوان که بودیم سینما که میرفتیم مثلا سینما بزن بهادراز این بازیهایی که بود بیرون که می آمدیم بچه ها به جان هم می افتادند و به هم مشت و لگد میزدند آن یکی میگفت این قهرمان داستان منم و آن یکی میگفت منم . این اثر میکند حالا این اثر پذیری دیدار و تربیت هست من همان وقتها هنوز دبیرستان بودم روانشناسی نخوانده بودم ولی میدیدم، از اول در آزمایشگاه روانشناسی رفتم. خوب این عبرت را آنوقتها نگرفتم بعدا این عبرت و این درس را گرفتم که در تربیت کودکان خیلی باید دقت کرد هر چیزی که میبینند و میشنونند اثر میکند حالا یا از این طرف اثر یا از آن طرف یک اثری به هرجهت میکند همین به یاد یک بزرگی که من علی(ع) را با این

چشم ندیدیم یک بزرگی که اگر خودم ندیدیم بقیه دیده اند یعنی حضرت سلطانعلیشاه. وقتی که ایشان را شهید کردند حضرت نورعلیشاه در بیدخت نبودند رفته بودند به یکی از دهات اطراف یا یک ملکی داشتند زراعتی داشتند تا این اتفاق افتاد فوری چهار اسبه رفتند و به ایشان اطلاع دادند ایشان هم تا شنیدند فورا به بیدخت برگشتند. درغیبت ایشان مقدمات دفن را آماده کرده بودند انجام دادند و بعد در خود قبرستان بیدخت(در بیدخت قبرستانی قدیمی وجود داشت ) گوشه قبرستان محلی را برای دفن ایشان در نظر گرفتند و حفر کردند مرحوم حضرت نورعلیشاه که به بیدخت رسیدند گفتند نه اینجا دفن نکنید. رفتند بالای تپه دور از جمع و از آبادی نه خیلی دور، یک تپه ای بود این قبرستان عمومی پایین تپه بود یعنی آخرین حد آبادی بود البته بعدها معلوم شد حضرت نورعلیشاه فرمودندکه من چند بار دیدم که مرحوم حضرت ایشان وقتی به اینجا میامدند که برای اهل قبور فاتحه بخوانند، خوب قبرستان بیدخت بود همه رفتگان و بستگان و دوستان ایشان که رحلت کرده بودند می آمدند در

آن آخر تشریف می آوردند بالای این تپه مینشستند( در حال توجه و خلوص )بعد میرفتند. من این استنباط را کردم که محل دفنشان آنجا قرار دادند. انگاه اینجایی را که الان مقبره هست را برای دفن ایشان حفر کردند خوب برای تشییع عده ای زیادی از اهالی بیدخت و دیگران آمده بودند ، بعد که کارها تمام شد و در گور گذاشتند خود حضرت نورعلیشاه رفتند پایین در گور رفتند که دعایی بخوانند مدت زیادی بیشتر از آنکه دعایی بخوانند طول کشید وقتی بیرون آمدند چهره ایشان برافروخته بود و یک نگاهی به همه جمعیت کردند فرمودند ایشان را شهید کردند و خود ایشان در داخل گور که من رفتم اسامی قتله را گفتند و من میشناسم هنوز جمعیت متفرق نشده بود و هنوز دفن انجام نشده بود که آن چند نفری که مورد ظن بودند و بعدا معلوم شد که آنها بودند آهسته در رفتند چون حضرت نورعلیشاه از این تراوشات داشتند اظهار میفرمودند حالات همانطور مختلف هست کما اینکه خود حضرت صالحعلیشاه فرزند ایشان با ارادت کاملی که به حضرت نورعلیشاه داشتند و با اطاعت کامل از فرمایشات ایشان این حال را نداشتند. آقای فانی سمنانی( ظفر علی) رحمت الله علیه از مشایخ بزرگ در سمنان تشریف داشتند ایشان یک سفربرای زیارت به بیدخت می آیند(آخرین سفرشان) بعد برمیگردند در مجلس خانمها میگویند فلان کس نیامده آن خانم خسروپناه، ماما بوده و خیلی زن عارفه و فاضله ای بودند. میگویند ایشان مریض هستند و پایشان فلج شده و نمیتوانند حرکت کنند بعد از مجلس ایشان میگویند عیادت این خانم برویم، منزلش تشریف می آورند ،میگویند این خانم هر سفرکه من می آمدم فوری می آمد آن خانم هم کشان کشان جلو می آید. میگویند چرا پا نمیشوی؟ پا میشود و چند قدمی هم دنبال ایشان میرود. آن کسالتش خوب شد بعد که ایشان به سمنان می آیند حضرت صالحعلیشاه نامه ای میفرستند همین مساله رو شنیده بودند و به این عبارت میفرمایند شما وقتی می آیید اینجا، کاری ندارید جز اینکه بیایید و برگردید. چرا بر خلاف دستور رفتار کردید ؟ درهمین جریان، از آقای فانی بازخواست میکنند .در سمنان وقتی این نامه می آید و میخوانند میگویند مثل اینکه من به زودی باید ازخدمت شما فقرا مرخص بشوم. فاصله کوتاهی رحلت میکنند منظور اینکه حضرت نورعلیشاه غیر از روش حضرت سلطانعلیشاه قطب قبلیشان و حضرت صالحعلیشاه قطب بعدیشان خیلی صریح بودند و میگفتند قتله ایشان از همانجا شناخته شدند یکی از آنها مثلا به عشق آباد فرار میکند و خوب این هم باز از کرامات هست که در قبرستان عمومی دفن نکردند یعنی اگر انجا بود نمیتوانستند فقط یه سنگی ممکن بود روی آن بگذارند. همه این سازمانهای مزار آنجا آزاد بود اراضی موات بود بیایان بود بعد این اتاقها که آن بالاست ساختند اسمش را فراموش کردم من چیزهای عادی را فراموش میکنم.

به هر جهت این داستانی که آمدند و گرفتند حالا هفت و هشت تا از اتاقها را گرفتند جایی نمانده است قضیه آن مفصل هست باید جای دیگری گفته شود همه اینجا بیابانی بود و آباد کردند همینطور این آبادانی بود زمان حضرت نورعلیشاه ،حضرت صالحعلیشاه نیمه اول حضرت آقای رضاعلیشاه بعد هم که آمدند و خودتان میدانید

اینجا زیارت نجف که مشرف شدم با این خطبه علی یادم آمد دیدم بنده علی و شاگرد علی جد ما هم این وضعیت را داشت

يَنْحَدِرُ عَنِّي اَلسَّيْلُ وَ لاَ يَرْقَى إِلَيَّ اَلطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ….

Tags