بسم الله الرحمن الرحیم
امروز سوم اسفند را ما خودمان دراویش ، اسمش را روز درویش گذاشتیم. به شما دراویش و به خودم تبریک می گویم، به این مناسبت که در این روز به طور خود جوش نشان داده بودیم که دل های همه ی ما یکی هست. این خودش الحمدالله یک پیشرفت در سلوک است و در سلوک کوچکترین قدم به حساب می آید، از بین نمی رود و اثر خودش را دارد، حتی بسیاری اوقات نمی شود گفت این قدم مهمتر است یا قدمِ دیگری، همهی قدم هایی که در این راه بردارید خوب هستند، حتی مثلاً به عنوان نمونه خداوند در آیه ای از قرآن می فرماید، حالا آیهاش را اشتباه نخوانم، مطلبش را می گویم ، به مؤمنین می گوید همین اندازه ایمان که داشته باشید قدم به راهی بگذارید مطلبی را با جنگ به دست بیاورید یا قدمی برداشتید و آنجا ازان شما بشود به هر نحوی این خودش برای شما جهاد حساب میشود. این نحوه ی جهاد است، یعنی آن غنیمت جنگی حساب می شود ، حالا ما هم جنگی نکردیم،به صورت خود جوش بوده است، ما جنگ نکردیم با ما جنگ کردند، بالاخره در اثر این پیدا کردیم، تبریک برای این است. هنوز هم کم است
هرچه در این راه نشانت دهند گر نستانی به از آنت دهند
گر نستانی یعنی روی آن توقف نکنی،بستانی و بگویی دیگر خوب تمام شد،نه!بهترش هم می آید،بهترش هم می آید،بهترش هم می آید. مرحوم سوهانکی نمی دانم او را دیده اید، خودش که مرحوم شد پسرش هم شهید کردند،به نظرم این بزرگوار شاید هم شخص دیگری می گقت،فرقی نمی کند،می گفت آن زمان با ماشین بیدخت می رفتیم در شاهرود ماشین خراب شد،کنار خیابان پیاده شدیم،زمستان بود و هوا هم خیلی سرد و از سرما می لرزیدیم ،یک آقایی رد شد نگاه کرد و گفت شما مسافر هستید؟! گفتم بله، گفت کجا می روید، گفتند ماشین ما مشهد می رود، گفت شما بیدخت می روید؟ گفتم بله، پرسید شما درویش هستید گفتم بله، او هم گفت من هم درویشم ،مصافحه کردند و ما را منزلشان بردند. یک بار هم من خودم از دور،آقای رضا کاشانی پدر این آقای کاشانی که الان هستند را دیدم، نه اینکه واقعا بوی بهشت اما خُب اینها نمونه ای از بوی بهشت بود، اما این روز که ما اسمش را روز درویش گذاشتیم، برای ما دو جنبه دارد، یکی این موفقیت معنوی که بدست آوردیم و همبستگی که در درویش ها هست و اعلام و نشان دادن این همبستگی بدون اینکه بخواهیم تظاهر کنیم یا در انتخابات شرکت کنیم یا هر کار دیگری انجام بدهیم، این یک جنبهاش است که جنبهی مثبت و جنبهی عید بودنش است و چون خداوند هم در اسلام ،عزا قرار نداده است همه اش شادی و تحرک است ، به این دلیل ما این جنبه عید بودنش را می گیریم . یک جنبه دیگر هم داشت و آن اینکه کسانی که متوقع برادری آنها بودیم،
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه میانگاشتیم
این جنبه شکست خورد،باز هم خیر است ، هر چه از دوست می رسد خیر است، گر همه سنگ و گر همه چوب است. و آن جنبه را چون یاد آورِ جهل و عنادِ یک عدهای بود که به نام اسلام، معنویتِ اسلام را می کوبند، چون ما معنویتِ اسلام هستیم، این است که به آن جنبه ها کار نداریم. امیدواریم ما که به جنبه مثبتش تکیه کردهایم به برکت همین، جنبه منفیِ آن رد شود و آن برادرانِ جاهلی، که در جهل عمل کردند به دنیای علم واقعی و علم معنوی برگردند که با هم در یک راه باشیم،راهزن نباشند راهور باشند،همراه ما باشند انشا الله. منتها چون توقعی به غیر از سنگ و چوب نداشتیم حالا اگر از آن جنبه خیلی اصرار کنیم، بر جهل و عناد آنها اضافه می شود این است که ما روز درویش را خیلی جشن نمی گیریم و جنجال نمی کنیم برای اینکه حسادت برانگیخته نشود و همیشه از شر حسادت و حسود باید به خدا پناه ببریم، « قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» « مِن شَرِّ مَا خَلَقَ»…« وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ»(سوره فلق-آیات اول تا پنجم)که در مورد حسد هم در زمان مناسب انشاالله مجدداً به طور مفصل خواهیم گفت. سعدی می گوید:
توانم آنکه نیازارم اندرون کسی حسود را چه کنم؟ کو ز خود به رنج دَرَست
من می توانم مزاحم کسی نباشم، ولی آن حسود خود به خود در رنج است من با او کاری نکردم، برای اینکه از هر موفقیت و شادی دیگران ناراحت می شود.رفتگان خود را رفتگانتان را به خوبی یاد کنید یعنی به یادشان باشید، نه اینکه آنها را فراموش کنید هر وقت هم یادشان می کنید برای آنها فاتحهای بخوانید،رحمت الهی بخواهید، که ما می گوییم انشاالله خداوند آن مرحوم و پدر و اجدادش را رحمت کند، که من ندیده بودم ولی خودِ آقای سبزواری دیده بودند. مرحوم آقای سبزواری سنگتراش بود. حضرت صالحعلیشاه علاقهی فراوانی به جدشان حضرت سلطان علیشاه داشتند، و برای مزار هنرمندانی که می خواستند البته هنرمندان موجود، خیلی خوب و مهم بودند،مثلاً برای خط، آن زمان خط میر، خیلی مشهور بود، خودِ میر زنده بود، می توانستند از او بخواهند ولی او را نخواستند. برای خط، مرحوم عشقی، نام فامیلش بحرینی بود، از قم آوردند و خط را چند بار نوشت،خودِ حضرت صالحعلیشاه ایرادی گرفتند که اینجاً مثلا دایره قلم را بد گرفتید باید اینطور می گرفتید،شاید خودشان نخواستند خطاطی کنند برای این که اینکار یاد از این رحلت می انداخت کسی را که آن اندازه علاقهمند بودند و فدایی ایشان بودند حالا به خاک سپردند و روی سنگ قبر ایشان می نویسند،دلشان نیامد.به هر جهت، برای نوشتن خط فردی را آوردند. بعد هم برای خودِ مزارشان دیگر عشقی مرحوم شده بود، مرحوم عبدالرسولی کارمند شرکت نفت بود، آن زمانها پدرش خطاط خوبی بود علی عبدالرسولی، گفتند این مرتضی عبدالرسولی چه کار میکند؟! گفتند اصلاً در این مرحله نیست که خط بنوسید کارمند اداره است، گفتند نه شروع کند، پانزده روز تمرین خط کرد بعد از پانزده روز خطش به این شکل شده است که با بهترین خطاط ها رقابت میکند. کتیبه دور مزار را عبدالرسولی نوشت، البته سنگ مزار را بحرینی نوشته است. اوستا سبزواری هم حجّار معمولی بود که در اصفهان نزد پدرش مرحوم اوستا کرمعلی بود ، این را از یک حجّار معمولی به یک خوشنویس و حجّار مشهوری تبدیل کردند ،سنگ مزار حضرت سلطان علیشاه را اوستا عبدالولی حجاری کرده است، دقت کنید در آن خیلی ظرافت است که هر کسی دیده بود می پسندید، خُب خیلی ها اوستا عبدالولی را می خواستند که دیگر مرحوم شده بود، عبدالرسولی که بعد از او خطاط شد ،بعد که این خط را دیدند عبدالرسولی خطاط رسمی دربار شد. اوستا عبدالرسولی از سنگهای مرمر مزار ایشان یا از جاهای دیگر که برای نمونه سنگ آورده بودند ، از آن ریزه ها تکه سنگها بزرگهایش که همه بیرون می ریزند، استفاده کرد،مثلاً برای همه دوات و جا کاغذی می ساخت، یک چیزهای کوچکی می ساخت و به همه می داد، که من خودم به نظرم سنگش را دارم، که خُب به عنوان تبرک بود. البته اواخر عمر خُب دیگر پیر شده بود و کار نمی کرد ولی خُب نظارت کلی داشت. خدا همه ی آنها را رحمت کند و انشاالله بعد از رفتنِ ما هم بگویند خدا رحمتش کند.