Search
Close this search box.

مجلس صبح پنجشنبه ۴-۱۲-۹۰ (سوم اسفند روز درویش- آقایان)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

همه ی روزها مال خداوند است، ایام الله است جز آنهایی که خودش گفته است واِلا ما روزی را به عنوان ایام الله نمی شناسیم. به موسی(ع) امر کرد « … وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللّه…» (سوره ابراهیم-آیه 5) ایام الله را برای آنها یاد آوری کن. پس ایام اللهی است که این ایام الله را خداوند در گردش نامش را به واقعه خاصی عطا می کند. فرض بفرمایید یکی از ایام الله رحلت پیغمبر(ص) است برای اینکه این روز آن طنابی را که خداوند آفریده بود و یک سر آن بالا بود و سر دیگرش نزد مردم بود،آن طناب را خداوند برچید.حالا ما لیاقت نداشتیم یا مسئله ی دیگری بود خودش می داند. حالا به هر مناسبتی فرض بفرمایید برای یک درویش، روز تشرفش برای او از ایام الله است. درویش های دیگر هم به احترام این برادرشان که این روز را از ایام الله می گیرد ممکن است آن روز به او تبریک بگویند.ولی برای خودش ایام الله است، حالا این روز هم برای ما درویش ها ایام الله است. چون در این روز از یک امتحان مختصر فارغ آمدیم و یکی اینکه از خودمان مأیوس نشویم و در این دنیا خودمان را کم نبینیم،آخر ما هر کداممان از نسل کسی هستیم که خداوند فرمود،از روح خودم در او دمیدم، این صاحبِ روح،صاحب روح های دیگری آفرید، حضرت آدم، ما یکی از آنها هستیم،قدر خودمان را بدانیم. یک داستانی از مرحوم ملا اسدالله نورایی،جد این آقایان نورایی جوان که فکر می کنم در آبدارخانه باشند،هستند.پدرشان آقا محمد آقا نورایی از حضرت رضاعلیشاه اجازه نماز داشتند، گفت در خدمت مرحوم آقای نورعلیشاه به ریاب می رفتیم،دو تا از خواهر های حضرت، عمه های ما آنجا ازدواج کرده بودند،معمولاً آنهایی که می رفتند دیدند،ظهر نهار منزل خواهر بزرگتر و شب منزل دیگری می رفتند.ما گاهی علی آباد که می رفتیم یک گوشه راهی داشت می رفتیم، ملا اسدالله گفت در خدمت حضرت نورعلیشاه به ریاب می رفتیم، من از دور یک سیاهی دیدم،بعد نگاه کردم که بله یک جمعیتی زیادی که بیشترشان از سادات بودند مثل اینکه منتظر مهمانی هستند،آنجا ایستاده اند، یادم آمد از مشهد یکی از آقا زاده ها می آید استقبال دارند. در آن ایامی هم بود که سخت دشمنان دنبال این بودند که حضرت نورعلیشاه هم به شهادت برسانند، درست راهِ ما از وسط این جمعیت رد می شد، من نگران شدم نخواستم مستقیم خدمتشان عرض کنم، گفتم که حضرت آقا، شما روز های قبل به من نامه ای دادید که به همشیره هایتان برسانم، من یک راه جدیدی پیدا کردم که خیلی نزدیک است،اجازه می دهید از آن راه برویم؟! به من نگاه کردند، لبخندی زدند فرمودند از آنها می ترسی؟! فرمودند نگران نباش اینها در مقابل من مثل پشه هستند،پشه هایی که اگر امر خدا را اطاعت کنند،مثل پشه های زمان حضرت ابراهیم(ع) می شوند،یک اشاره ای می کنم می روند. من با همان ترس و نگرانی رفتیم تا به جمعیت رسیدیم،مثل داستان حضرت موسی(ع) که به امر الهی چوبش را زد و موج ها از دو طرف کنار رفتند، یک راه باز شد،اینها راه باز کردند حضرت آقا اشاره ای می کردند و می رفتند،خوب ما اگر این داستان را تجزیه و تحلیل کنیم،توجه کنیم،دانستن که همه ی ما می دانیم،توجه کردند و احساسش را داشتند که از نسل همان روح الهی هستند که فرمود « … وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي …»( سوره حجر- آیه 29) بر آن عصا تکیه کردند،عصایی که از روح الهی به ایشان دادند، هر کدام از ما هم در یک درجه از راه هستیم، یکی به گردنه رسیده و در حال عبور است یکی دیگر در زمین صاف است، ولی همه در همین راه هستیم،به دست همه ی ما آن عصا را دادند. آن عصایی که به دست ما دادند از خودِ ما مسلط تر است،خودش رادیو ، تلویزیون و روزنامه درست می کند. و اما این روز درویش که خُب اکثریت قریب به اتفاق حاضرین و یا دیگران، در آن روز بودند و دیدند، یک واقعه ی اولیه است که درویش ها بدون اینکه اینترنتشان را خراب کنند، فیلتر کنند،با هم ارتباط داشتند این مقدمه اول است که ما خوشحالیم که الحمدالله رابطه ی ما،قلب ما از کار نیفتاده است و وجود دارد، با همه ی قلوب مثل خودش در ارتباط است، این جنبه ی جشن دارد و اینکه فهمیدیم که ما شمه ای از آن عصای موسی(ع) داریم، خوب عصای موسی مثل همه ی عصاها،چوبی بود. ولی خوب روح ما از همان چوب بهره می گیرد.بعد هم البته خواستیم نشان بدهیم که ما اهل صلح و آرامش هستیم،در آیات قرآن که البته همه آیات قرآن قابل پیاده شدن نیست، ما نمی توانیم ولی خُب آنهایی که دستورات به جنگ های زمان خود حضرت دستور می دادند الان برای ما معتبر است قابل استفاده است، نمی دانم چطور با وجود اینطور آیات می گویند اسلام دین ترور است، حالا در دنیا گفتند که اسلام دین ترور است، ما انشالله مسلمان هستیم،آیا ما تروریست هستیم؟!نه! ما اسلام را دین صلح و آرامش می دانیم،در قرآن در یک جنگی به پیغمبر می فرماید، در جنگ محکم باش و در جاهایی می فرماید در مقابل دشمن غلیظ باش ولی بعد مجدداً آیه ای دارد اگر گروهی که با تو جنگ می کنند به محض اینکه تسلیم شدند قبول کن، نگو این می خواهد من را فریب دهد برود کار دیگری انجام دهد،همان خدایی که این را به عنوان دشمن تو فرستاده است،همان خدا به تو می گوید قبول کن،من دیگر مراقب او هستم. این است که ما حق داریم این ادعا را کنیم که روح اسلام را ما داریم،برای اینکه اسلام شأن مسلمان را خیلی بالا گرفته است و خیلی به آن احترام می گذارد. حتی کافر هم مثل ظرفی است که الان صاحبی ندارد،معلوم نیست برای چه مصرفی کاربرد دارد، پسفردا اگر این کافر مسلمان شد، نه این کفر و مسلمانی که اینها به صورت ظاهر می گویند،معناً تسلیم شد و از کفر دست کشید،بنابراین شما الان فکر کنید ممکن است این ظرف گلدان بشود در آن گل بگذارند، اگر از کفرش برنگشت آن وقت ظرف زباله دانی می شود ولی به هر جهت ظرف است و ظرفیتی دارد. یا ظرفِ آب شیرین یا ظرفِ آب تلخ است، هر انسانی مأمور است و باید با رفتار خودش دیگران را متوجه کند. در سفر عتبات که در خدمت حضرت صالحعلیشاه بودیم و از آنجا به زیارت بیت المقدس رفتیم، آن زمان نصف بیت المقدس از ما بود،می توانستیم آنجا برویم در آنجا سوالاتی از من پرسیدند،من خدمت ایشان عرض کردم که خوب الحمدالله توفیق داشتم که باعث بی آبرویی خانواده و شما و درویشی نباشم، ولی هرگز خودم را به این عنوان معرفی نکردم،دیده اید خیلی ها با درویشی بد هستند ، با من خوب هستند، چون نمی داند من درویش هستم،بعضی ها به همبن دلیل می گویند اصلاً او (حضرت آقای مجذوبعلیشاه) از اول درویش نبوده است،خوب بگویند، درویشیِ من را که شما نباید قبول کنید که حالا می گویید درویش نبوده است،این داستان را که می گویم از سال 1334 یا 1333 مثلاً حدود 60 سال پیش بود، عرض کردم که من جایی خودم را به این عنوان معرفی نکردم،بعد که آشنا شدیم و خودشان شناختند،معرفی می کردم،برای اینکه خدایی نکرده هر زمان از من خطایی صادر شد، نگویند درویش ها اینطوری هستند،پسرِ قطب دراویش اینطوری هست،به خودم ربط دهید،هر زمان از من خوبی دیدند،خواستند تعریف کنند،طرف می پرسد ایشان کیست؟!می گویند پسر فلان شخص است،باغث شکست درویشی نباشیم، حالا این توصیه را من به همه ی برادران و خواهران می کنم،نه برای خودتان به خاطر همه ی برادرانتان که راحت باشند و این هم بدانید هر قدم خیری که بردارید و به نفع شخصی کار کنید، خدا در قلک شما نگه می دارد،در دفتر می نویسد،هیچ چیز فراموش نمی شود، حضرت صالحعلیشاه ، خوب گذشته از شناختی که همه داریم، در بیدخت هم در منزل ایشان غریبه ها،بیگانگان می آمدند،حتی همین دکتر پزشک پور، من داستانش را در یادنامه صالح نوشته ام،بخوانید. گفت ماشینمان خراب شد،در قهوه خانه بیدخت بودیم،می بایست بمانیم،نگاه کردیم دیدیم جایی اتاق خوب این اطراف نیست، گفتیم چه کار کنیم، گفت بیرونی حضرت آقا بروید، گفتیم خوب ما ایشان را نمی شناسیم، رفتیم در را باز کردند و داخل رفتیم، نشستیم اسم ما را پرسیدند،بعد خود ایشان هم تشریف آوردند،حالا داستانش مفصل است،ایشان بدون حساب در خدمت خلق بودند،بله خودشان بدون حساب خدمت می کردند ولی حسابشان را دارند و داشتند،هنوز هم بهره های واقعی آن حساب به ما،به همه می رسد،در یادنامه صالح هست، اگر بخوانید خوب است، یادنامه صالح گر چه اسمش یادنامه است ولی برای همه ی ما پند است در آن خیلی داستان هایی است که می شود از آنها پند گرفت، انشالله خداوند در این روز که جنبه ی سُرور دارد،یعنی جنبه اینکه مشاهده کردیم در عرفان یک قدم جلو رفتیم،اتصال داریم، جشن و تبریک برای این است،از لحاظ خسارات موضوع مهمی نیست،نه اینکه مهم نیست،نه! یک خشت از حسینیه هایی که خراب شده است هم ما حساب خواهیم گرفت،ما نخواهیم کرد!امام حسین حساب می گیرد،امام حسین خواهد گفت،جایی که به اسم من گذاشتند،شماها جرأت می کنید خراب کنید،یک آجرش را بی حسابِ من نباید بدهید،امام حسین حساب می گیرد، این جنبه هم را خداوند برای ما تبدیل به پیروزی کند،ما جنگ نمی کنیم،همیشه جهاد اکبر داریم،همیشه در حال جنگ هستیم،ان شاالله در این جنگ پیروز بشویم

Tags