بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت ما در مورد تشخیص درجات خوبی بین هم هست ، یعنی نه مقایسه کردن بین خوب و بد خیلی مشکل نیست ولی بین دو تا خوب قضاوت کردن خیلی مشکل است. این حتی در چیزهای ظاهری یعنی دعاویی و اختلافات بین مردم هم اثرش دیده می شود. دو نفری که هر دویشان فرض کنید خوبند، با هم اختلافی دارند. این در اوایل اسلام خیلی پیش می آمد چون یک عده ای تازه مسلمان می شدند، تا دیروز مشرک بودند، کافر بودند امروز مسلمانند، برادر می شوند با اینهای دیگر و خوب برای مسلمانان قدیمی تر خیلی مشکل بود که یکی از راه رسیده می گوید من برادر شما شدم بعد هم همکاری مشکل بود. بعد حتی که آیه قرآنی هم آمده است که و اینهایی که این طوری هستند یعنی پیغمبر صداشان می زند که بیاید، خود پیغمبر بینشان قضاوت کند نمی آیند و رفتند پیش یکی دیگر، می گوید اینها مسلمان نیستند.
همین طور این مسئله در بین خوبان خیلی واقع می شود. این هم که گفتند در راه سلوک خیلی سنگ اندازی ها هست، خیلی مشکلات از این قبیل است که نمی داند چه کار کند؟ همین جور در کارها، آدم چندین کار دارد نمی داند چه کار کند؟
فرض کنید در ایام عید است باید بروید تبریک اقوام و بستگان، از چه کسی شروع می کنید؟ البته یکی اینکه حالا این مثال چون در دنیای امروز که از این سر شهر تهران تا آن سرش یک ساعت و نیم راه است نیست ولی آن وقتها ما مثلا” در بیدخت از راه که می رسیدیم، ما همیشه بیرون درس می خواندیم و اینها، فردا به ما می گفتند، دستور می دادند یا که برو دیدن اقوام بزرگ، قطب. ما در اینجا باید فکر می کردیم، تقریبا” این فکر هم به ما القا شده بود خودمان می دانیم که اول پیش چه کسی برویم، بعد پیش کی؟ و بعد پیش کی؟ بنابراین یک نحوه درجه بندی بین تمام اشخاص و بین تمام کارها در ذهن انسان هست که اینها یک مقدارش فطری است. غیر از آن جاهای مشکلی پیدا می شود که خود انسان نمی تواند تشخیص بدهد که وظیفه اش چیست؟ مثلا” فرض کنید یک نفر کاری می کند، کمکی می خواهد، تجارتی می کند کمک می خواهد، شما می دانید که تجارتش تجارت حلالی نیست ولی خودش درویشی است که اولا” نمی دانید چه کار کنید؟ کمک کنید به این درویش به یک خطایی، گناهی کشیده می شوید، نکنید این گله مند می شود و حق هم دارد، اینجا تشخیص مشکل است مثل بند بازی، که از روی بند، طناب رد می شود نمی داند باید دقیقا” رد بشود والا می افتد. در این کار باید به اصطلاح افکارتان، محکم باشد تا بتوانید کار کنید مثل اینکه از طناب رد می شوید اگر خود طناب سست باشد خوب ممکن است، اولا” طناب باید محکم باشد تا بتوانید از رویش رد بشوید. در این چیز ایمان به خداوند و دستوارات خداوند در درجه اول از همه مهمتر است. پیغمبر هم همین طور فرمود، این آیات قرآن هم همین طور است که باید امر خدا را بر همه چیز مقدم بدانید، در این حرفی نیست، مشکل در این است که امر خدا چیست؟ تشخیص بدهید امر خدا چیست بعد مطابق آن رفتار کنید، کار بکنید. در اینجا اگر ایمانتان قوی باشد خود خداوند فرموده است که (مَا كَانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ…)( آیه ۱۴۳ سوره بقره)، خداوند ایمان شما را ضایع نمی کند یعنی خودش نگه می دارد. مثالی که بر این می شود زد این است وقتی که وحش غلام هند جگر خوار، آن هند چون چه پدرش، برادرش، خیلی اینها را در جنگ از دست داده بود و دیده می شد که حضرت حمزه (ع) آن را کشتند، یک عنادی و کینه ایی ، به اسلام و مسلمین داشت به خود حضرت حمزه هم یک عنادی داشت، چون تیر انداز ماهری بود از رو به رو هیچ کس جرأت نمی کرد با حمزه سیدالشهدا مقابله کند، این از پشت سر رفت یک نیزه پرتاب کرد، ماهر بود، زد و حضرت را از بین برد. خیلی پیغمبر ناراحت شدند، خیلی غصه خوردند ، بعد فرمودند که اگر این وحش بدست من بیفتد تکه تکه اش می کنم، تا این به خاطرشان رسید وحی ای آمد از جانب خدا، تو حق نداری . هر کس هر گناهی کرده به اندازه خود گناهش مجازات می بیند. خوب اینجا نشان می دهد آن مسئله کینه ای که پیغمبر از این گرفت طبیعی بود، خوب هر کسی ببیند این جوری کینه می گیرد ولی یک وظیفه دیگری هم هست که پیغمبری که حکم می دهد، می گوید هر جرمی مجازاتش مثل خودش است نباید خلاف این کار را خودش بکند. بین این دو تا خداوند یعنی ما نتیجه اش را می بینیم، جلوی خدا که نبودیم، خداوند مقایسه کرده و تشخیص داده گفته است که این وظیفه پیغمبر مهمتر از آن کینه طبیعی است که در هر انسانی هست. انتخاب بین دو تا شقه این انتخاب را کرد. بعد این گذشت، یک روز پیغمبر نشسته بودند، گفتند که آقا یک عربی است خودش را پوشانده، صورتش را هم دیدید می گویند نه، که ما تشخیص نمی دهیم چه کسی است، می خواهد شما را ببیند. گفتند بیاید ببینیم چه کار دارد؟ آمد یک عربی گفت من برای مسلمانی چه بگویم؟ شهادتین را گفت (اشهد ان لا اله الا الله)( اشهد ان محمد رسول الله) و بعد گفت با صمیم قلب تسلیم شدم، اسلام آوردم. پرسید اسلام من قبول است؟ فرمودند بله . آن وقت آن شالش را برداشت، حضرت دیدند وحش است گفتند اگر قبل از اسلام آمده بودی اعدامت می کردیم ولی حالا چون اسلام، همه خطاهای گذشته را می پوشاند بنابراین عفوت کردم، ناچارم عفو کنم اما من عفوت کردم اما مسلمانان از لحاظ آن غیرتی که دارند اگر تو را ببینند فکر نمی کنند که تو ایمان آوردی ،تو را خواهند کشت. این قسمت فرمایش حضرت نشان می دهد که مؤمنین هم دچار این دو راهی ها می شوند. مؤمنی که می بیند وحش را که باید صاف صاف جلویش راه می رود نمی تواند هیچ کارش بکند برای اینکه در امان اسلام است ولی آن کینه را چکار کند؟ داشتن آن کینه، بغض فی الله یعنی برای خدا دشمن آن است نه برای شخص خودش. به او فرمودند ، زود محرمانه از مدینه بیرون برو که مسلمانها تو را نبینند، چرا؟ اگر مسلمانی می دید و وحش را می کشت گناه کرده بود، ایمانش معلوم می شود سست بود. خداوند ایمانش را نگه می دارد، نمی خواهد ایمان او از بین برود. ترسید پیغمبر و به او گفت از شهر بیرون برو، مبادا آنها ایمانشان ضعیف باشد و موجب خطا برایشان بشود.
این است که ایمان را خدا نگه می دارد، آن ایمانی که آیه قرآن هم می گوید، یازده قسم می خورد، قسم آخری می گوید ( وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا)(آیه ۷ سوره شمس). قسم می خورد به روحی خودش، نفسش یعنی وجودش، به اصطلاح امروز آگاهی و نا آگاهیش هر دو. ( فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)(آیه ۸ سوره شمس)، بعد راه صحیح و راه غلط را به این الهام می کند ( فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا).
بنابراین ایمان اساس همه اعتقادات و همه اعمال است، برای ما می ماند هم برای اینکه یک آزمایشی از ایمان خودمان و هم یک تجربه ای، یک سلوکی و آن این است که فکر کنیم یعنی تشخیص بدهیم، فکر نه اینکه بشینیم چُرت بزنیم بگوییم فکر می کنیم، نه. واقعا” تشخیص بدهیم که باید چه راهی را انتخاب کنیم؟ مسلمانی پیغمبر به بشر است اما از این معنا مستثنی است. به خاطر بشری پیغمبر می خواستند آنجا وحش را بگیرد و تکه تکه اش بکند، صدا می زد هر کدام می آمدند ولی به خاطر امر الهی باید با او مصافحه هم بکند. بیعت که کرد مصافحه بکند و جانش را هم حفظ کند. نه تنها نباید جانش را بگیرد بلکه باید خودش هم این تن را حفظ کند.
حالا این جاهای مشکل زندگی ماست و سلوک ما. منتها اگر به حدّ اعلا نتوانیم رعایت کنیم به هر اندازه رعایت کردیم خداوند قبول می کند و از آنچه خطا کردیم گذشت می کند. این است که نه می شود ناامید شد از درگاه خدا، نه می شود مغرور شد ( يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيم)( آیه ۶ سوره الإنفطار)، از او می پرسند چرا مغرور شدی به کرم پروردگار؟ آن را انشاءالله همه ما رعایت کنیم.
وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللّهُ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ﴿۱۴۳﴾
و بدين گونه شما را امتى ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد و قبلهاى را كه [چندى] بر آن بودى مقرر نكرديم جز براى آنكه كسى را كه از پيامبر پيروى مىكند از آن كس كه از عقيده خود برمىگردد بازشناسيم هر چند [اين كار] جز بر كسانى كه خدا هدايت[شان] كرده سخت گران بود و خدا بر آن نبود كه ايمان شما را ضايع گرداند زيرا خدا [نسبت] به مردم دلسوز و مهربان است (۱۴۳)
سوره ۲: البقرة
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿۷﴾
سوگند به نفس و آن كس كه آن را درست كرد (۷)
فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿۸﴾
سپس پليدكارى و پرهيزگارىاش را به آن الهام كرد (۸)
سوره ۹۱: الشمس
يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ ﴿۶﴾
اى انسان چه چيز تو را در باره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته (۶)
سوره ۸۲: الإنفطار