بسم الله الرحمن الرحیم
روز سوم است برای دفعه سوم تبریک می گویم ، برای اینکه مَثَلی است که می گوید هیچ 2ای بی سه نمی شود بدانید حتی در نماز و تبریک هم همینطور است ، در نماز هم مثلاً تسبیحات اربعه را سه بار می گوییم، ، حمد و سوره که می خوانیم سه بار می خوانیم. این سه با عادات و رسوم ما مردم در همه چیز توأم شده است،بنابراین تکرار اگر یک عیب مختصری دارد به اندازه یک نُقل هست ولی محاسن بیشتری دارد که به اندازه آب نبات و بیشتر هم هست. اینها را مثال میزنم برای اینکه هر کسی از طبعِ خودش می سنجد، عبادات ، سلام و تبریک ما به اندازه همین نقل ها بیشتر ارزش ندارد نمی گویم بی ارزش است، ارزش کم دارد. حالا از خداوند هم می خواهیم انشاالله به آن ارزش بدهد خُب در مورد عادت صحبت کردیم، عادت آنقدر مهم است و در تمام شئون زندگی ما راه دارد که حتی به قول یک مکتبِ روان شناسی هست که می گوید همه چیز عادت است، حالا به آن درجه که نه!برای اینکه اگر همه چیز عادت باشد دیگر ما فکر می خواهیم چه کار کنیم؟! نه! همه چیز ممکن است شروعاش با تفکر باشد بعد خودش عادت می شود،واِلا شما مثلاً می خواهید شعری را حفظ کنید ، مطلب شعر را می دانید و شعرش را می خواهید حفظ کنید، این حفظ کردن تکرار می خواهد، تکرار هم همان مایه ی عادت است ، این هم بدانید مختص بشر نیست حیوانات هم تا حدی به همین شکل هستند. این عادت به دست بشر که می افتد حیوانات را رام می کند،البته یک شعری می گوید:
غره مشو که گربه عابد نماز کرد
شخصی گربه را یاد داده بود که نماز میکرد.در مقابل عادت فقط فطرت جلوی آن را می گیرد.این هم باز در تاریخ خیلی از مباحثات فلسفی، علمی بین علما هم به صورت یک داستان در آمده خودشان در آوردند. شخصی یکی از همکارانش- به اصطلاح یک دانشمند دیگری- را دعوت کرد، سر شام آمدند بعد دیدند که دور تا دور گربه ها ایستاده اند و شمع روشن کردند و برای مهمان ها نگه داشتند. خواست بگوید که تربیت اینطوری است که گربه را من تربیت کردم. بعد آن طرف مقابل – که حالا اسم اشخاصش را یادم نیست ، اسمش مهم هم نیست – آن شخص مجدد مهمانی آمد و آن گربه ها را دید دست کرد از جیبش یک موش در آورد ول کرد همه گربه ها شمع را ریختند،یعنی در واقع می خواست نشان بدهد که فطرت فقط جلوی عادت را می گیرد، منتها البته عادت اگر منطبق با فطرت باشد خیلی موثر است، همانطوری که عادت اگر با فطرت مخالف باشد به محض اینکه فطرت ظاهر شد عادت از بین می رود. در عباداتی که ما انجام می دهیم عبادت یک عادت است. در این عادت چون منطبق با فطرت انسان است یعنی هر انسانی از اولین خصوصیتی که فرض کنیم که خداوند مجسمه های گِلیاش را ساخت ، یکی شیر و یکی ببر و یکی موش و امثال اینها به آن ها جان داد، وقتی خواست بشر را بسازد، بشر از آنها یک چیزی اضافه داشت، عقل و منطقی که بشر داشت. به محض اینکه این بشر آماده شد و خلق شد چون خودِ خداوند تفکر و تعقل را در او آفریده بود، فوراً فکر کرد من از کجا آمده ام؟ من چه هستم؟ مبنای بشریت و مبنای فکر بشر پیدا شد. این فکر بر عادت مقدم است ،تکرار یک مسئلهای به صورت عادت می شود. ولی فطرت اگر هم تکرار و ظاهر هم نشود، فطرت سر جای خودش باقی می ماند، گربه و موش فطرتاً مخالف هستند اگر چه یک گربهای شما تربیت کنید که اصلاً موش به عمرش ندیده حتی موش به عمر شما هم ندیده بعد یک بار که به این گربه یک موشی نشان بدهید بی اختیار دنبالش می دود و موش را می گیرد. فطرت محتاج به تکرار و هیچ چیز نیست ولی عادت نه! تا تکرار نباشد عادت به وجود نمی آید. حالا عباداتِ ما چون هم منطبق با فطرت هست هم ما به صورت عادت انجام می دهیم. از اول بسیار سهل به نظر می آید. همه عبادات چه عبادات مهمی و مواردی که خداوند مستقیم گفته است و چه دستوراتی که دادند، مثلاً دستور دادند که سحر بیدار شوید و نماز بخوانید این اول برای شما سخت است. ولی یک مدتی سختی را تحمل کنید عادت می شود. چون هم عادت در اینجا به کمکش می آید، خودتان می خواهید انجام بدهید و هم فطرت، فطرت انسان هم از نور خورشید اگر چه خیلی کم مثلاً سحر است اثر می کند ، همه عبادات به همین شکل است. آن داستان مشهور در تاریخ قدیم را شنیدید. می گویند که پادشاه ،از امرای قدیم ایران با چند نفر به شکار رفته بود مِن جمله از آنها یکی از کنیزانش به اصطلاح حرم سرایش بود، صحبت مهارت در تیر اندازی شد که پادشاه خیلی از خودش تعریف کرد خلاصه بلف زد، همسر یا کنیزش گفت که اگر تو خیلی ماهر هستی،این آهو را که میبینی یک کاری کن که سُمش را به گوشش بچسبد. درخواست خیلی عجیبی بود ، شاه قبول کرد. یک ریگ کوچک برداشت اول زد به گوشِ این آهو، ریگ به گوش آهو رفت ، آهو خواست ریگ را بیرون بیاورد، سُمش را زد که ریگ را بیرون بیاورد در آن حالت پادشاه یک تیر زد سُم آهو به گوشش چسبید. کنیز گفت اینکه کار مهمی نیست این روی عادت است ،با عادت همه کار می شود انجام داد. پادشاه عصبانی شد و کنیز را به یکی از رجال قوم بخشید. آن شخص که می دانست این مورد علاقه بوده حالا غضبناک شده این را نگه داشت.روزی یک گاوی که تازه زاییده بود، بچه گاوی که تازه زاییده شده کوچک است بغل کرد. گفت یک گاوی که تازه بزاد تهیه کنید همچین گاوی تهیه کرد. این هر روز از یک بالا خونه ای که چهل تا پله داشت این گوساله را بغل می کرد می آمد بالا و بعد بر می گشت می گذاشت پایین. تا چهل روز که این حتی بزرگ شده بود گاوی شده بود همین کار را انجام می داد بعد یک روزی از این پادشاه دعوت کرد که نشان بدهد ولی چهرهاش را پوشاند او را نشناختند این کار را انجام داد و به پادشاه گفت ببین چه کار بزرگی انجام دادم پادشاه گفت از روی عادت است، گفت که چطور آن ریگ به گوش آهو رفت نگفتی عادت است،مسخره کردی و این را می گویی عادت است که یک گاوی را من بغل کردم. حالا منظور نشان دهنده این است که با عادت می شود اینطور کارها را انجام داد چون قُدَما غالباً اینطور مسائل را با یک واقعه از این قبیل نشان می دادند که در خاطره ها بماند،کار از خوب و بد هر دو عادت می شود بنابراین ما سعی کنیم فطرتمان چون رو به خوبی و کمال هست از این نوع عادت ها بگیریم و آنچه که منطبق با جامعه ی بشری و تکامل هست.
(پاسخ به سوأل یکی از خواهران محترم : آیا هیچ وقت شده است که جلوی شما یا دزفولی ها، هم پیغمبر ما را بیاورند و هم مسیح(ع) را و بگویند کدامشان بهتر است؟! شما می توانید الان بگویید؟نه! البته ممکن است برای اینکه بخواهید از خودتان تعریف کنید بگویید که عیسی مهمتر است. ولی کمی دقیق شوید بگویید نه! عیسی(ع) و محمد(ص) یکی هستند،پیغمبر ما هم که آمد، نگفت که عیسی را رها کنید،نه! گفت دینی را که عیسی(ع) آورد من آنرا کامل کردم،بنابراین هیچ فرقی نمی کند، شما اگر به آنچه اعتقاد دارید عمل کنید هر دو خوب است.)