آورده اند که نا لایقی به مکر و سیاست بر کرسی ریاست چنگ انداخت و جای گرفت و چون استحقاق آن مقام را در خود نمی یافت به حکم خباثت باطن،حسادت شایستگان در سینه اش موج می زد و لذا آنان و دوستدارانشان را به اندک رفتاری که از سر فرهیختگی آشکار می ساختند به غل و زنجیر می بست و راهیِ سیاهچال می نمود و پس از چندی به منظور دین نمایی و حک نمودن شعار عدالت محوری و مردمداری بر پرچم سرخ رنگش،در دادگاه های طالحه ای با قاضیانی شقی تر از خویش،این بیچارگان درویش را به بهانه ی محاربه با نظام اسلام کیش محکوم می نمود و بر آنان به نسبت فرهیختگی و آزادگی شان حکم می بُرید.
روزی یکی از اَقربای آن ظالم از باب تعلّم آداب حکمرانی ظالمانه،وی را گفت: چگونه است که اینان که دانایانِ دین و دلسوزانِ این مُلک اند را به چنین عقوبتی گرفتار می نمایی؟! آیا بهتر آن نیست که از وجود اینان،در راه پیشرفت دین و آبادانی مُلک بهره گیری؟! و اگر چنین به صلاحِ نظام نیست آیا سزاوارتر آن نیست که اینان را از خود نرنجانی و به لطایف الحیَل،آنان را به خلوت گزینی وادار نمایی؟!
ظالم گفتا : اولاً که من نه به منظور احیای دین و آبادانی مُلک،بر این کرسی،جای خوش کرده ام و این شعارها،بهانه ای برای ابقای”من” در این جایگاه قدرت است و تو چه دانی که طعمِ خوش قدرت بر نفس چقدر خوشایند است؟!
اما بعد،مگر نمی دانی که وجود اینان هر چند که در خلوت جای داشته باشند برای من و حکومتِ من مایه ی سرافکندگی است. البته بسیاری دیگر را به گوشه ی خلوت راندم و از میدان رقابت تاراندم، اما اینان نه مانندِ آنانند که خلوت گزینی شان،حکومتم را از شّرِ اصلاح گری شان در امان دارد، که اینان سکوتشان نیز همچون گفتار و رفتارشان، وجود مرا و حکومتم را زیر سؤال می برد! و گواه من بر این مدّعا، مذهب و مسلکِ ایشان است که این مذهب، حقیقت را بر واقعیت مرجّع می داند و شایسته را اصلح می شمارد و همواره انتظارِ آشکار شدن شایسته و شایستگان را به اینان امید می دهد. و مردم این سرزمین نیز چنانکه مشخص است و می دانی؛ بر این مذهب و مرام هستند و هر چند که ما نیز خود را در خمّ رنگ اندازیم و به شکل و شمایل آنان در آوریم و الفاظ آنان را بدزدیم و بر خود ببندیم، و لیکن دمِ خروس از زیر عَبایمان،هویداست و اعمال و رفتارمان گواهِ ادّعای دروغمان است.
پس چاره ای نیست جز آنکه اینان را از گوشه ی خلوت بیرون آریم و با تهمت های آنچنانی که فراوان در آستین داریم، آبرویشان را لکه دار کنیم و آنچه لایق خود ماست به ایشان منسوب نمائیم و بدینگونه اینان را قربانیِ هوسها و امیال خود گردانیم.
تو نیز از این پس،نگران دین و مُلک مباش که دین همان است که من می گویم و من هستم که دین و دیانت را به مصلحتِ نظامم استوار می گردانم و بلکه دین همان است که به وجود من برقرار است.
پروای مُلک را نیز نداشته باش که برقراری مُلک و آبادانی آن تا بدان جا مهم است که من برقرار و آبادان باشم و نظام من برقرار و آبادان باشد. از مردمان نیز آنان که با من هستند از من هستند و آنان که از من نیستند بر من می باشند پس همه من و همه من و همه من.
و اینچنین بود که چرخ نظام ظلم،بر مدار دین و با خون دل مظلومان و آه جانسوز بیچارگان چرخیده و می چرخد و نان قدرن نالایقان ظالم را آرد نموده و می نماید… خدایـــا مپسند.