بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
قرآن نه این کتابِ با زرق و برق که چاپ می کنند،البته اینها هم به جای خود است ولی قرآن به معنای قرآنی که روش زندگی باشد،باید توجه کنیم. این شعری هم که می گوید:
مــــــا ز قــرآن مغــز را بـرداشتیـــم پوست را بهر خران بگذاشتیم
نه اینکه مغز را برداشتیم دیگر چیزی ندارد نه! یعنی ما لیاقت بیشتر نداشتیم همان اندازه که توانستیم بر داشتیم. بعضی ها متوجه معنای دقیق آن نیستند و به عبارت ظاهری اکتفا می کنند. کما اینکه مثلاً راجع به اشعار شعرایی مانند عطار،مولوی و امثال اینها یکی می آید از لحاظ ادبیات در کلاس ادبی بحث می کند که به طور مثال اشعارش بسیار جالب است و یک چند تا غلط ادبی هم در آن هست. یکی به معنای شعر دقت می کند،که دقت در معنای شعر هم درجاتی دارد. مثلاً می گوید که:
جسمِ خاک از عشق در افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد
خوب اگر کسی توجه کند معنای آن خیلی روشن است. می گوید کسی اینطوری باشد جسم خاک یعنی زمین ها و خاک را به هوا پرتاب کند می رود و در هوا میماند به کوه اگر توجه کند کوه تکان می خورد زلزه می شود، این معنایی است که از عبارت فهمیده می شود. معنای دوم که فهمیده می شود می گوید نه! آخر چرا این جسم خاک به افلاک می رود؟! یا کوه در رقص می آید، از بس وجودش را می گیرد و به حرکت در می آورد. یک درجه سومی فهمیده می شود می گوید نه! این اشاره است به اینکه پیغمبر یک انسانی مثل ما خاکی و از خاک بود، از عشقِ الهی به معراج رفت. حضرت موسی (ع) پیغمبر دیگری است که خداوند نشانش داد که وقتی به کوه تجلی کند کوه آب میشود، نگاه کرد دید کوه در رقص است.اینکه می گویند قرآن بطونی دارد این مورد از این قبیل است، این یک نمونه کوچکی است.
حالا ما می گوییم که “ما ز قرآن مغز را برداشتیم” یعنی ما به مغز و واقعیت قرآن توجه می کنیم. مثلاً مطلبی که تصادفاً امروز صحبت کردم و خُب خیلی ها سؤال می کنند. مثلاً از خیلی ها سوال کردم خوب کارت چیست؟! می گوید مقاطع کارم، خوب الان پس چرا اینجایی؟! می گوید کارمندانم رسیدگی می کنند،خودش توجه نداشته است خُب ظاهراً ایرادی ندارد،بر کارش ایرادی نیست اما آن اثری که بخواهد ندارد. ما از کجا این استنباط را می کنیم؟! از خود قرآن! و به هیچ وجه به این قسمتهای تربیتی و آموزشی قرآن توجه نشده است. تربیتی نه اینکه این تربیتی که متداول است و می گویند، یعنی تربیت سالک و تربیت عرفانی! که حتی این تربیت عرفانی ما به زندگی مادی ما هم می رسد و توجه میکند و آن را تنظیم می کند.
حضرت داود (ع) در واقع اولین پیغمبری بود که پادشاه هم شد و از نظر تاریخِ ما خیلی با عدالت رفتار میکرد. از خداوند خواست که اجازه بدهد در یک مکانی مسجدی بسازد خداوند یک قطعه زمینی را نشان داد گفت آنجا مخصوص معبدی است که می سازی،ولی به دست خودت ساخته نمی شود، برای اینکه عمرت کفاف نخواهد داد. پسرت که سلیمان باشد آن را انجام خواهد داد. ولی در بیت المقدس است جایی که الان محل اختلاف و دعوا است، بعد همینطور هم شد. اینجا خُب این قسمت بهره ی علمی را باید ببریم که خداوند خودش امری راکه قبول کرد، روی همین مثال اگر بگوییم یعنی حضرت داود دعا کرد معبدی خواست خداوند قبول کرد و زمین را نشان داد ولی نه اینکه خودِ داوود انجام دهد،گفت سلیمان آن را خواهد ساخت. یعنی از نظر خداوند این رشته، همه یکی هستند، سلیمان همان داود است و داود هم،همان قبلی اش است.
خُب بعد هم که سلیمان آمد و آن معبد را ساخت. این عبرتی است که از این داستان می گیریم. البته زندگی حضرت داود و سلیمان خیلی مفصل است، اگر ما اهل عبرت باشیم از همه اش می شود عبرت گرفت. اما خُب این یک قسمت به عنوان مثال گفتیم. بعد وقتی که حضرت سلیمان می ساخت،خداوند تعدادی از فرشتگان حتی از جن به کمک او فرستاد برای اینکه عبارت قرآن است حالا منظور چیست بماند! یک عده ای را به کمک سلیمان فرستاد. سلیمان خودش که معمار و بنّا نبود ولی خُب امر الهی بود باید آنجا را میساخت. سلیمان در همان ساختمانی که شروع به ساختن کرد همان اول یک اتاق برای نظارت خود برای اینکه بر همه ناظر باشد معین کرد. یک اتاق شیشه ای که مرتفع بود که همه را ببیند. شاید مثلاً محل فعلی مسجد الاقصی باشد، آن مسجدی که ساخته اند، به هر جهت. بعد خُب حضرت سلیمان که نگاه می کرد غالباً عصایش در دستش بود به آن تکیه می داد و فقط نگاه می کرد. همه ی آن کارگران و کارمندان که سلیمان را می دیدند خُب مشغول کار بودند و تکان نمی خوردند و جایی نمی رفتند بعد خُب کار تمام شد حضرت سلیمان در این وسط کار سکته کرد یعنی همانطوری که به عصا تکیه داده بود سکته کرد و مُرد ولی نیفتاد چون به عصا تکیه داده بود مثل یک مجسمه ثابت مانده بود کارها تمام که شد موریانه ای آمد یک تکه از عصا را خورد و عصا افتاد ، سلیمان افتاد و همه فهمیدند که سلیمان مدتیست که از دنیا رفته است. و حتی دارد که آن کارگران جن که خیلی نیرومند بودند،اگر می دانستند که سلیمان مرده کار را رها می کردند و می رفتند، چون سلیمان آنها را به امر الهی و بر خلاف میل خودشان آورده بود. که اینجا نشان می دهد کاری را که انسان قبول می کند باید انجام بدهد اگر چه هیچ دخالتی هم نکند و همان اندازه دیده شود.
یک مثلی که که بارها گفتم در گناباد ما رسم است که باغی که باغبان ندارد خشک میشود. این از آنجاست یعنی اگر سلیمان دیده نمیشد مثل خیلی رجال سیاسی امروز در خانه می مرد و می گفتند آهسته دفنش کنند،بعد می گفتند مریض است. دیدن صاحبِ کار خیلی مؤثر است حتی من این مورد را به شخصی که خیلی کار داشت می گفتم. حالا قرآن به همین شکل است یک چیزهایی جزئی آن برای همه پند و نصیحت دارد. خُب قرآن برنامه کار کیست؟! درجه اول خودِ پیغمبر،بعد باید حتی برنامه کار و اعتقادمان باشد.
پیغمبر هم با این برنامه که داشت از هیچِ ظاهریی که ما می گوییم به همه چیز ظاهری هم رسید. در اول زندگی نه پول،نه مقام،نه همسر و نه اسم و رسمی داشت ولی با این برنامه بیست و سه سال بعد را نگاه کنید همه چیز داشت، هیچ قوم و خویشی هم نداشت،برنامه زندگیش همین بود. بنابراین هر کسی که می خواهد ثروتمند شود به قرآن توجه کند،کسی می خواهد که مورد رضایت الهی واقع شود به قرآن توجه کند یعنی در هر کاری که می خواهد به قرآن توجه کند. البته نه به این قرآنی که سر قبرها برای مرده ها می خوانند،نه! به قرآنی که زنده می کند،نه قرآنی که می میراند.انشالله