بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
طنز یعنی ذکر یک حقایقی منتها با لباس دیگری، مثل اینکه این حقایق را زیر ذره بین بگذارند، بزرگ تر شود. حضرت صالح علیشاه طنزی از سفر حج خودشان و برگشتشان تعریف می کردند،به نظرم مربوط به آن ایام بود، یعنی تقریباً نود یا صد سال پیش، یک شعری ساخته بودند که مثل طنز بود. به بقیه اش کاری ندارم این قسمتش را می گویم : کلب کاظم نقره را مس می کند، این هم یک نوع کیمیاست، نقره را مس کنند کیمیاست. حالا این کیمیا همیشه هست، این هم چندان آسان نیست بخصوص وقتی که آن نقره مقاومت کند. ما می گوییم که شریعت، شِفته ی ساختمان است و بنای ساختمان بر شریعت است، ولی وجود ساختمان و اینکه درب و پیکری داشته باشد که قابل سکونت باشد، این می شود طریقت. نه شریعت بدون طریقت به درد می خورد و کامل است و نه طریقت بدون شریعت. بنابراین اینها هیچ تقدمی از آن جهت بر هم ندارند ولی تقدم زمانی دارند، یعنی از لحاظ زمان شریعت مقدم است.
وقتی می خواهید ساختمانی بسازید، نقشه را بکشید و همه ی کارها را انجام دهید، حتی تزئینات را هم انجام دهید ، این بعد از آن است که اصلِ شِفته ی ساختمان را ریخته باشید. ولی اصل ساختمان آن شِفته نیست. امروزه آهن می گذارند، قدیم ساروچ می گذاشتند و آهک قاطی می کردند. وقتی شروع به ساختن ساختمان می کنید، اول شروع به شِفته ریختن می کنید آهک و خاک و مصالح دیگر می ریزید که سفت شود. اگر یک نفر آدمی که وارد نیست و خیلی کم فهم باشد برسد، می گوید تو چه کار میکنی؟ می گویید: می خواهیم ساختمان بسازیم. می گوید این چیست؟ گِل ریخته ای اینجا؟! با اینها که ساختمان نمی شود. می گویید: صبر کن ساختمان می شود. شِفته ی بدون ساختمان ناقص است، کما اینکه ساختمانی بدون شفته نمی شود. کسی ساختمان بدون شفته نمی سازد. ولی ممکن است کسی شفته کند و به همان حالت بگذارد، که این ناقص است. شریعت و طریقت هم از همین قبیل هستند.
حالا کیمیا هم یک نوع ساختمان است، یعنی مس را نقره یا طلا میکند. البته اخیراً توجهی و تحقیقی کرده اند که شدنی است. این اتم که در هر موجودی وجود دارد (نقره ، طلا، مس،..) یک مرکز(هسته) دارد و الکترون ها دورش می چرخند که همه ی دعواهای امروزِ دنیا بر سر همین الکترونی است که اینقدر ریز است و به چشم دیده نمی شود. هر موجودی یک تعدادی الکترون دارد که دورش می چرخد. رقم هایش خاطرم نیست مثلاً فرض کنید مس ده الکترون دارد، نقره چهارده الکترون دارد. آنهایی که به اصطلاح کیمیا گری می کنند، این الکترون که ده تاست یکی دو تا از آن نصف می کنند تا چهارده تا بشود و تبدیل به نقره شود،مس را تبدیل به نقره کردند.طلا هم به همین شکل دوتای دیگر به آن اضافه میکنند که شانزده تا می شود و تبدیل به طلا می شود. اما با این وجود که جنگ طلا هم هست ،پس چرا این کار را نمی کنند؟! خرج آن بیشتر از محصولش است. یعنی اگر صد(میلیون یا میلیارد) تومان خرج می کنند که این کار را کنند، طلا یا نقره ای که بدست می آید پنجاه تومان است. این است که دنیای امروز هم که به اقتصاد و حساب دو دو تا چهار تا پرداخته است، می گویند صرف ندارد به این دلیل است که کیمیا را عملی نمی کنند. ولی تا به حال که نمی دانستد و دشمنان هم خیلی حمله میکردند. فردی بود که به عنوان امتحان می گفت بیا و این را برایم طلا کن، من که کیمیا بلد نیستم، آن مسی که من طلا میکنم این مس نیست.
می گویند شیخ بهایی که هم فقیه و مجتهد و دانشمند بود، عارف بزرگی هم بود. اطراف شاه عباس بود و اگر او نبود، شاه عباس خیلی بیشتر از این آدمکشی می کرد،کارهای خوبی که شاه عباس کرده به مشورت شیخ بهایی بود. به مشهد آمد، شنیده بود که پیرِ پینه دوز در مشهد مشهور است (الان هم مقبره اش هست) مس را طلا میکند. شیخ بهایی، خودش هم اهل عرفان بود، هم میخواست این مرد بزرگوار را ببیند و هم عملاً ببیند. آمد و پرسید، گفتند فلان جا،پینه دوزی، دارد. رفت و دید یک پینه دوزیه محقّری است. سلامی کرد، خودش را معرفی کرد و نشست. بعد از احوال پرسی شیخ بهایی گفت: چرا این وضعیت را داری؟! بهتر است راحت باشی و معاشت خوب باشد که مردم از دیدارت بهره ببرند. شیخ بهایی اصرار کرد و گفت باید وضعت را بهتر کنی،پینه دوز گفت نخیر! شیخ بهایی، برای اینکه طرف را مجبور کند، ابزار مسی که برای کوبیدن چرم است را برداشت و دستی کشید و تبدیل به طلا کرد. مقابل پیر گذاشت. پیر نگاه کرد و گفت :چرا این کار را کردی؟! با او دعوا کرد و گفت بگیر و به صورت اول برگردان. شیخ هر چه سعی کرد دید نمی تواند (برگشت را نمی تواند)، گفت نمی توانم. پیر گفت: تو که نمی توانی،تو که ناقصی، چرا می خواهی اینطور هنر نمایی کنی؟! خودش گرفت ، دستی به آن زد و به صورت اول یعنی به صورت مس برگرداند. حالا برای اینکه دهن معترضین را ببندد که آقا امکان دارد، حالا چطوری؟! دیگر شما نمی دانید،شما چه می دانید که او با دستش چه کار می کند؟! حالا شاید در آزمایشگاه های علم فیزیک هم با اشعه ماوراء بنفش و قرمز این کار را کرده باشند،من یک زمانی شاید بلد بودم ولی حالا فراموشم شده است.
وقتی فهمیدید چیزی که دیروز می گفتید امکان ندارد،امروز فهمیدید که امکان دارد،پس خیلی چیزهای دیگر هم حساب کنید، امکان دارد. البته این امکان برای اشخاصی مثل پیرِ پینه دوز است که طلا را به مس بر می گرداند یا مثل شیخ بهایی که میتواند مس را تبدیل به طلا کند ولی نمیتواند برگرداند. حالا اگر آن شخصی که نقره را مس می کند، اگر آن نقره نخواهد مس شود ، می گوید به من چه کار داری؟!من همین نقره خوبم، من می خواهم اگر بتوانم طلا بشوم،تو میخواهی مرا برگردانی به مس؟! ما حکایت از قدیم و کیمیا و همه چیزها گفتیم.
چرا به خیلی ها ، به جوان های درویش فشار آوردند که به قولی از درویشی دست بکشند، توبه کنند ولی آنها نکردند؟! برای اینکه می خواستند این نقره ها را مس کنند ولی نقره ها راضی نشدند،گفتند ما که نقره هستیم،چرا مس شویم؟ انشالله خداوند سلامتشان بدارد، از گیر این کیمیاگرانی که می خواهند نقره را مس کنند،خلاصشان کند.
***
اگر خوب رفتار کردند اُمنای الهی هستند، اگر خدایی نکرده بد رفتار کردند عمله ی شیطان هستند. ما بخواهیم که خداوند اُمنای الهی را برای ما زیاد کند و توفیق بدهد و این عمله های شیاطین و ابلیس را از ما رفع و دفع کند.انشاالله[۱]
________________________________________________________________________
[۱] این قسمت مربوط به مجلس آقایان است.