نویسنده : دکتر حاج نورعلی تابنده *
بین انقلاب اسلامی فعلی ما و نهضت مشروطیت تشابهات و اختلافاتی وجود دارد که بررسی آنها از این نظر مفید است تا اشتباهات گذشته تکرار نگردد.
از طرف دیگر ترس بیحد و بیجا همانطور که در فرد حالت دلهره و نگرانی ایجاد کرده، او را به تجزیهی شخصیت میکشاند؛ در جوامع نیز موجب تجزیهی شخصیت اجتماع میگردد. تلقین ترس همه را نسبت به هم بدبین میسازد و اصل «حمل عمل مؤمن بر صحت» را اگر نگوییم معکوس میکند و لااقل از اعتبار میاندازد و هر گروه با جزیی اشتباه که از گروه دیگری مشاهده کند به او میتازد و خطای خود را فراموش میکند. بدین نحو جامعه وحدت خود را از دست میدهد و پاره پاره میشود یعنی همان حالتی که روانشناسان در مورد فرد انسانی بهنام بیماری روانی و تزلزل شخصیت نام میبرند.
باید مراقب بود که بنا به ضربالمثل «عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود» اشتباه گذشته تکرار نشود، اما این امر نباید ما را به اشتباه از نوعی دیگر وادار کند. همانند ضربالمثل معروف «به کسی گفتند قدری عقب برو که از لب بام به پایین نیفتی، آن قدر عقب رفت که از آن طرف پشت بام به زمین افتاد».
در نهضت مشروطیت دو جناح با هماهنگی یکدیگر محرک نهضت بودند: گروه معدودی از روحانیون مبارز و همچنین تحصیلکردههای فرنگ رفته و به اصطلاح متداول روشنفکر.
ناصرالدینشاه در اثر توصیهی امیرکبیر که میخواست شاه را به ترقیات فنی اروپا بینا کند، به اروپا رفت، ولی علیرغم نیت مرحوم امیرکبیر چنین نتیجهای حاصل نشد، بلکه محصول آن از یک طرف یادگرفتن طرق جدید عیاشی بود که شاهان را از آن پس هر چند گاه یکبار به اروپا میکشاند و از طرف دیگر یک غربزدگی و خود کمبینی (اگر نگوییم خود گم کنی) شدیدی بود که در او و همهی اطرافیان و سپس ملت ایران به وجود آمد که آنچه را از غرب بیاید باید تجلیل کرد. باید خضوع و خشوع و اطاعت را نسبت بدانها تا حد تقلید صرف و کورکورانه رساند. یادگار عمدهی آن سفرها از لحاظ اجتماعی تشکیل فراماسونری در ایران بوده است که اثر قطعی آن تثبیت این غرب زدگی بود.
گروه اصطلاحاً روشنفکری که در آن ایام به دنبال نهضت مشروطیت بود جناحی بودند که آزادی را بنابر مدل فرنگی و سازمانی خودشان میخواستند و در این راه گرچه خدماتی هم به ملت نموده و ذهن آنان را متوجه لغت و مسألهی آزادی و حق انسانی خود میکردند، اما اکثر این تحصیلکردههای مدرن و اصطلاحاً روشنفکر روحیهی اسلامی و مذهبی هماهنگ با تودهی مردم نداشتند، بلکه مثلاً آخوندُف صریحاً مذهب و آنچه را که مربوط به مشرق زمین بود، نفی میکرد و کتب و حملات و حتی هتاکیهایی نسبت به اسلام دارد و در عوض سر تا پا تجلیل از فراوردههای اروپایی است. میرزا ملکمخان آزادی را بر مدل فراماسونری و فرنگی میخواست نه آنچه خواست واقعی ملت و مقررات اسلام بود. سیّدحسن تقیزاده که از جوانترین آن طبقه بود در مجلهی کاوه اظهارنظر کرده بود که ایران برای ترقی باید همهی گذشتهی خود را فراموش کرده حتی خط و آداب و رسوم خود را عوض کند. متأسفانه غربزدگی چنان کرده بود که در آن ایام مردم یا اصطلاحاً روشنفکر بودند یا متدین و جمع این دو صفت بنابر مثل النّادرُ کَالَمعدومِ، محال بود.
اما این گروه برای تحرک بخشیدن به مردم و وصول به هدف خود ناچار بودند عواطف مذهبی مردم را برانگیزند و به کمک گیرند. در این مسیر میتوانستند چند گامی تا آنجا که منجر به سقوط رژیم سابق گردد با روحانیون همراه و همفکر باشند. از این جهت در تاریخ مشروطیت میبینیم که روحانی عالیقدری مانند طباطبایی در مخالفت با استبداد فریاد آزادیخواهی برمیآورد و فریاد سیّدین سندین با نغمههای آزادیخواهی دیگران در هم میآمیزد و هر دو گروه متفقاً در این راه قدم برمیدارند.
بعد از پیروزی مشروطیت همان گروه اولیه که یا با سوءنیت و یا از روی خلوص ــ منتها اعتقاد غلط ــ عقیده داشتند که باید به سیاست خارجیها متکی بود و همه چیز را از خارج وارد کرد، مشروطهای درست کردند که دیری نپایید و تدریجاً از رژیم سابق استبداد پوچتر و تو خالیتر شد. چنین است که می بینیم عدهای از مشروطهخواهان سابق که به مشروطهی خود رسیدند همان روش قبلی را ادامه دادند و صدراعظم استبداد مجدداً صدراعظم مشروطه شد. کسانی مانند مرحوم سیّدمحمد طباطبایی از زجر و ناراحتی در واقع دق کرد و مرحوم آخوند ملاکاظم خراسانی از وضع ایران بسیار ناراحت بود.
پایهای را که گروه غربزدهی غیرمذهبی (اگر نگوییم ضدمذهبی) دوران مشروطیت گذاشتند، موجب شد که گرچه ما اصل اول و دوم متمم قانون اساسی را داشتیم که در دنیا مذهبیتر از آن در دنیا وجود نداشته و ندارد، معهذا حکومتی بر ما مسلط شد که ضدمذهبیتر از آن اصولی وجود نداشته و ندارد. دوران پهلویها سمبل ضدیت با مذهب و شکوفایی غربزدگی بود.
اشتباه عظیم نهضت مشروطیت آن بود که مردم نظارت مستقیم خود را بر نهضت ادامه ندادند. ملت بر ترقیات اروپا آشنایی مجملی پیدا کرد و بدون آنکه از کُنه آن خبردار شود ترقیات مادی را علامت ترقی معنوی و اجتماعی دانست، متوجه بیخبری و غفلت خویش در قرون گذشته گردید و عکسالعمل آن به صورت غربزدگی شدیدی ظاهر شد به طوری که تحصیلکردههای فرنگ رفته را تافتهی جدا یافته دانسته مقام آنان را تا اعلی علیین بالا بردند.
مسلماً باید توجه داشت که این اشتباه تکرار نشود، اما به همان اندازه باید توجه داشت که از جنبهی مقابل اشتباه رُخ ندهد ــ همانگونه که آن عکسالعمل شدید و بالنتیجه غیرمنطقی بود ــ در برابر آن واکنش غیرمنطقی رُخ ندهد و رعایت اعتدال به عمل آید. اینک عکسالعملهای غیرمنطقی را بررسی کنیم:
نحوهی تحصیل در روال قدیم ایران و اسلام بر آن بود که طلبه هر چه در علم جلو میرفت، اتکای او به مردم و مردمی بودن او بیشتر میشد. اولین مرحله که طلبهای وارد مدرسه میشد هیچکس او را نمیشناخت و او هم از درد مردم جز آنچه مبتلا به خود او بود خبری نداشت. وقتی میتوانست چند کلمهای مسأله بگوید یا منبر برود تکیهی او به مردم و اطلاع او از جامعه بیشتر میشد. وقتی میتوانست مسجد و محرابی داشته باشد، باز هم مردمیتر میشد و بیشتر در جامعه وارد میشد. به همین نحو هر چه جلوتر میرفت مورد اعتماد عدهی بیشتری میشد.
اما چون ترقی در عین حال شرط و مابازاء و یا به عبارت دیگر هم علت و هم معلول اعتماد مردم محسوب میشد، همیشه این خطر اخلاقی برای او وجود داشت که به بیماری عوامفریبی دچار شده و کمابیش غرق در این لجه شود. مثل داستان کسی که نوشت «مار» و آنکه عکس یک «مار» کشید و مردم عوام نقاش را باسوادتر دانستند. این تکیه به مردم به حدی بود که میتوان گفت مجموعهی علمای ما در طی تاریخ نمایندهی واقعی و مظهر ملت بودهاند و همواره ضعف ملت به صورت ضعف قدرت روحانیت جلوه کرده و آنگاه که ملت خواسته است بجنبد، این تحرک او و بیداری و اعتقاد اصلی اش به صورت رهبری قاطعانه و مقتدر علما ظاهر گردیده است. نهضت تنباکو، جنبش مشروطیت ایران و انقلاب اسلامی ما نمایانگر این مطلب است. اما تحصیل در روال جدید به عکس آن بود و هر چه شخص جلوتر میرفت از مردم دورتر میشد. یک دهقانزادهی حتی با تحصیل دیپلم دیگر حتی پدر و مادر خود را قبول نداشت و حاضر نبود در روستا با همگان بجوشد. افسر لیسانسیهای را میشناختم که پدر و مادر خود را به مهمانان خویش به عنوان نوکر و کلفت معرفی مینمود. بدین طریق طبقهی به اصطلاح روشنفکر از بدو شروع غربزدگی (سفر ناصرالدینشاه به فرنگ) و تأسیس دارالفنون از تودهی مردم جدا شد و خود را قیم آنان دانسته، فرماندهی بیچون و چرا را حق خود میدانست. خوشبختانه انقلاب اخیر اسلامی و پیدا شدن افراد مردمی و معتقدی مانند دکتر شریعتی از بین تحصیلکردههای جدید آنان را متوجه نقیصهی خود کرد و متوجهشان ساخت که از تودهی مردم دور افتادهاند؛ لذا آنان رو به ملت آوردند، ولی هنوز هم باید این طبقه بیش از پیش رو به مردم آورد و در میان آنها بجوشد. رفع این نقیصه را هم علامهی مجاهد آیتالله طالقانی تا حدی تسهیل نمود و گروههای مختلف مردم را از خواص و عامه به هم نزدیک نمود. نهضت اسلامی اخیر و بخصوص افکار این دو علامهی مجاهد طالقانی و استاد دکتر شریعتی موجب شد روشنفکران امروز به این نهضت عظیم که به رهبری مذهبی و سیاسی امام خمینی جلو میرفت بپیوندند و اطاعت خود را از مقام رهبری که برگزیدهی ملت است و هماهنگ با آنان عملاً اعلام دارند.
روشنفکران امروز درست در مسیر عکس روشنفکران اصطلاحی صدر مشروطیت هستند. اینان تشخیص و اعتبار خود را از مبارزه با غربزدگی تحصیل کردهاند نه از تبلیغ آن. شریعتی و امثال او از آن رو که خادم اسلام بودند، مورد توجه قرار گرفتند نه از آن رو که دنبالهی ملکم باشند.
امروز اینان با اعتقاد کامل به اصول اسلامی و تمسک به غنای فرهنگ و تمدن عظیم گذشتهی ما به میدان آمدهاند. با جهاد سازندگی و شرکت فعالانه در آن به عمق روستاها میروند و با روستاییان میآمیزند. یاد میگیرند و یاد میدهند. همان را میگویند و مینویسند که مردم گفته و در رفراندوم اعلام نمودهاند.
امروز طبقهای که اصطلاحاً روشنفکر گویند در همان مسیری است که تودهی مردم هستند. مقایسهی فردفرد روشنفکران امروزی با دوران مشروطیت مؤید و مثبت مطلب فوق و نمایانگر این تفاوت است. بنابراین تکرار اشتباه گذشته عقلاً محال است. اگر بندرت تعدادی باشن که از نوع اصطلاحاً روشنفکران غیر یا ضد مردمی باشند، باید کنار گذارده شوند تا آن اشتباه مشروطیت تکرار نشود، اما از وجود مابقی آن ها ــ اطلاعات آنان، تجربیات و مبارزات آنان ــ باید استفاده شود بخصوص که در اثر تبلیغات طولانی و تکیهی بیشتر بر سوادآموزی، خود طبقات عامهی مردم نیز به این طبقه ارجی مینهند (گرچه این ارج گاهی زاید از منطق است) و چون آنان را باسواد میدانند برایشان فضیلت و رسالتی قایل هستند؛ لذا سواد و دانشی که توأم با اعتقاد باشد باید به خدمت ملت درآید.
از هر دو گروه ــ یعنی تحصیلکردههای علوم مذهبی قدیمه و نیز طبقهی تحصیلکردهی جدید یا اصطلاحاً روشنفکر ــ باید آنها که گفتیم در آن گروه به عوامفریبی، فرصتطلبی و انحصارجویی مبتلا هستند و در این گروه به غربزدگی، ضدمردمی ونوکری سازمانهای اجنبی شناخته شدهاند، کنار گذارده شوند و مابقی از هر دو گروه دست به دست هم داده از امکانات و تجربیات اختصاصی خویش در راه خدمت به مملکت مایه بگذارند. این روش بهترین مبارزه در برابر تفرقهاندازان و دشمنان اسلام است که با تفرقهاندازی در میان امت قصد دارند از هر گروه، خوبان آن را بکوبند و گناه آن را به گردن خوبان دیگر اندازند.
تصور میکنم پیشنهاد حضرت آیتتالله منتظری در نماز جمعهی ۲۳/۶/۱۳۵۸ بیانگر همین معنی بود؛ زیرا اگر طبق پیشنهاد معظمله طلاب علوم دینی و حوزهی علمیهی قم با دانشگاهیان مملکت جلسات همگانی مشترکی مرتباً تشکیل دهند راه مشترک و مورد قبول عامهی مردم پیدا میشود و وحدت همهی طبقات ملت که آرزو و خواست همهی ما و دستور و توصیهی رهبر انقلاب و مرحوم طالقانی بود، عملی خواهد گردید. ایجاد و تقویت این شکاف و جدایی بین دو گروه روشنفکر که هر دو به تحصیل علم و دانش پرداخته و میتوانند خدام خوبی برای مردم باشند، بالاترین ضربه را به انقلاب وارد میسازند.
مرد خداشناس که تقوا طلب کند/ خواهی سفیدجامه و خواهی سیاه باش
پینوشتها:
* در روزنامهی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۸ درج شد.
* این مطلب برگرفته شده است از: مجموعه مقالات حقوقی و اجتماعی. تألیف حاج دکتر نورعلی تابنده، تهران، حقیقت، اول، ۱۳۸۱، ص ۳۸-۴۴.