Search
Close this search box.

مجلس صبح یکشنبه ۳۱-۲-۹۱ (عهد شیطان در گمراهی انسان-خانم‌ها)

پیام دوست - بیانات مکتوب حضرت مجذوبعلیشاه 

 

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

در خلقت اولیه انسان و شیطان، در قلمرو مباحث دینی و در زمره مباحث طبیعی و در موقع خلقت انسان، وقتی خداوند بشر را آفرید و به آنها گفت سجده کنید، (ما خودمان که خبر نداریم گفتند، به ما سجده کن،ما این اندازه مهم هستیم). ولی خُب بعد آمدند گفتند که بله! در آن تاریخ که هنوز تو نبودی خدا گفته است که به تو سجده کنند این است که آدم را یک قدری طاقچه بالا گذاشت، ادامه را که شنیدید. شیطان که از همان اول، در صف ملائکه می ایستاد، آیا خدا نمی دانست؟! یا به صف نگاه نمی کرد که ببیند این شیطان بی خود اینجاست؟! چرا می دانست. چون خداوند چیزی به شیطان نگفت، در همان جا که بود با او مکالمه کردند، یعنی از او سؤالاتی پرسیدند. پس اگر شیطان مَلک بود چرا سرپیچی کرد؟! چرا بعد کنار زد؟! اگر مَلک نبود خدا چطور آنجا راهش داد؟! البته اینجا به یاد می آوریم، یک ایرادی که به ما در واقع به اقطاب ما گرفتند، در مورد شیخ عباسعلی کیوان بود، او مرد فاضل و دانشمندی بود و حیفش بود که رفت. حضرت صالحعلیشاه خیلی تلاش کردند که او را نگه دارند حالا قسمت نبود، مثل نوح که خیلی کوشید و دلش می خواست پسرش را نگه دارد. خدا با نوح تند هم شد، گفت دیگر از این حرفها نزن، نوح تسلیم شد. حالا ایشان هم خیلی می خواستند او را نگه دارند، نشد. آن تابعینِ ما می گویند که اگر شما می گویید از همه چیز خبر دارید پس چرا شیخ عباسعلی را اجازه شیخیت دادید که بعداً رها کرد و رفت! به هر جهت. در مورد شیطان که در صف ملائکه بود، می گویند مدتها شاید هفتصد هزار سال (اصلا آنجا که سال معنی ندارد)خدمت کرد، خیلی مورد تقرب خدا بود. حتی خدا با او بحث کرد که بفهماند، بعد زد کنار و دشمنی کرد، این اتفاق می شود، ربطی به اعتقادات ندارد، اتفاق می افتد.
بعدها اما در مورد شیطان و باصطلاح در آن صف ملائکه که ایستاده بود با این توجه به اینجا که خداوند آنچه می داند یک تقسیماتی بعداً پیش می آید. قبل از اینکه بشر را بیافریند اصلاً بشر یک جنس جداگانه ای نبود، بشر هم مثل همه موجوداتی بود که به دنیا نیامده بودند، بعد که از همان اول که آفرید گفت شما یک چیز دیگری هستید. خداوند مخلوقات و مصنوعاتش را با یک دسته با یک ماده، (نه مواد [مخدر] که می گویند) با اینها آفرید، مثل انسان مثل کره ها، کره زمین و دیگران و یک دسته ی دیگر غیر مادی هستند مثل فرشتگان، شیطان، نور و امثال اینها. بنابراین شیطان که در قلمرو این موجودات غیر مادی بود همان اول هم که او را آفریدند، در قلمرو غیر مادی ها رفت. غیر مادی ها هم فقط فرشته ها و ملائکه بودند، رفت آنجا. بعد مثل اینکه خداوند تصمیم گرفت در همان غیر مادی ها تقسیم بندی قائل بشود. شیطان گفت که «…خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِين» (اعراف/۱۲). من را از آتش و او را از خاک آفریدی. راست می گوید او را از آتش و بشر را از خاک آفرید. خدا گفت آتش هم فرق می کند، یک وقتی از آتش روشنی به وجود می آید، یعنی آتش که شعله می زند، حتی در این بخاری های گازی دیدید شعله ای که دارد در یک وقتی بنفش می شود یعنی کاملاً شعله می شود، یک وقتی دود می کند که باید دودکش باشد. یک خلایقی را از آن آتشِ دود دار، از دودِ آتش آفرید نه از نور آتش! و فرشتگان را از نور آتش آفرید. این است که از آن تاریخ که خدا اینها را از هم جدا کرد، خُب شیطان در زمره ی آن رفت. یعنی رفت نه اینکه ما بگوییم حالا خودش رفت. ولی رفت یعنی تقسیم بندی که کرد جزء آن دسته قرار گرفت.
بعد بشر که اصلاً بلد نبود، همه جانداران و همه مواد که خدا شناس باشند. این است که ناچار، خدا برای اینکه مَلک پس فردا برایش ایراد نگیرد، خودش می گوید برای اینکه حجت تمام بشود، به بشر گفت همان قبل از اینکه کامل بشود و به دنیا بیاید، در پشت پدر که بود، آدم هنوز آدم نبود. گفت که « … أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى …»(اعراف/۱۷۲). شما را که از گِل آفریدم ،گفت من خدای تو نیستم؟! قالوا بلی؛ همه ی آنها گفتند چرا! خُب پس این موجودات آفریده شد. موجودات دیگری هم که خداوند آفرید، در فطرتشان خدا شناسی قرار داد؛ منتهی در حیوانات چون عقل و هوش نیست این فطرت مخفی است، دیده می شود. به هر جهت قواعدی که در بین حیوانات است همان ها این موضوع را نشان می دهد. مثلاً همانطور که یک بار هم مثال زدم، حیوانات، اینهایی که زاده می شوند یعنی از مادری زاییده می شوند، نسبت به مادرشان همیشه احساس اتصال می کنند و تا آن آخر که برایتان از گربه ای که در بیدخت داشتیم مثال زدم. یک احساسی می کنند که وجودشان از این مادر آمده است. خُب بعضی ها که می بینند قطعاً یک قدری بالا می گویند وجودشان از امر الهی آفریده شده است، آن وقت به امر الهی ایمان می آورند.
این که به بشر دستور داد، پرسید « … أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى …» (اعراف/۱۷۲). یک جای دیگر، عهد هم از آنها گرفت. شیطان را نشان داد گفت این دشمن شماست. « أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِي» (یس/۶۰) . آیا با شما عهد نبستم که شیطان را نپرستید! او دشمن شماست. گناه آدم با اینکه بخشیده شد به این علت بود که با این فرمایش الهی که فرمود این دشمن شماست، چرا به حرف دشمن گوش کرد.

حذر کن زانچه دشمن گوید آن کن
که بر زانو و زنی دست تغــــــــابن[۱]

تغابن یعنی حسرت، چرا این کار را کردی. قسم شیطان را هم نباید باور کنیم. شیطان قسم خورد که من دوست شما هستم، پس دروغ هم گفت؛ چند گناه با هم انجام داد. بعد خُب هر دو آنها را بیرون کردند، شایسته آنها بود. بعد خُب چطور شد که خداوند شیطان را نبخشید و آدم را بخشید؟! آدم از تعهداتی که داشت یکی از آنها را یادش رفت، یکی از آن تعهدات این است که بداند شیطان دشمن اوست. بعد هم به همین شکل خیلی چیزهای دیگر یادش رفت. اما چون اصلش، یعنی شناخت خداوند را هر دو نگه داشتند. یعنی گفت آدم بخشیده شد. منتهی تفاوتش این است که شیطان خودش را، هم ردیف خدا حساب کرد، آدم نه! آدم فهمید که همیشه تحت قدرت الهی خواهد بود. خوب از اینجا دیگر شیطان با آدم بد شد و حسودیش هم می شد، حسادت هم می کرد که چه طور شد، آخر خدا بشر را از گِل آفرید و من که از آتش آفریده شدم (منتهی از دوده ی آتش بود) و هفتصد هزار سال می گویند خدمت کردم، حال می گوید من هم به او سجده کنم. امر الهی بود باید اطلاعت می کرد، هفتصد هزار سال چه هست؟! ،این حسادت هم بود. با خداوند مخالفت کرد بعد از آن که خداوند خواست اینها را بیرون کند و به آنها هم گفت که بروید بیرون، شیطان این ایراد را بر خدا گرفت، گفت خدایا چرا این کار را کردی؟! من از آتشم او از گِل. خُب خود شیطان به هر جهت گمراه شده بود، به خداوند عرض کرد که خدایا به تلافی اینکه من را گمراه کردی، من همه ی اینها (خودش و فرزندانش) را اغوا خواهم کرد. خدا هم به او گفت خیلی خوب برو هر کاری می خواهی کن، از همه طرف (بالا، پایین، چپ، راست و …) برای اینها قشون بیاور. خدا در مقابل آن محبتی که به ما کرد و ما را خیلی احترام کرد، اینجا همچین دشمن قوی ای در برابر ما گذاشت.
اینجا شیطان دو گناه کرد، یکی گفت که تو من را اغوا کردی، به پاس اینکه من را اغوا کردی من هم همه ی اینها را اغوا می کنم ؛ یعنی من هم مثل تو هستم و از تو انتقام می گیرم؛ این یک خطایی بود که این اغوا را به خداوند نسبت داد. حال آنکه آیات قرآن است که می فرماید « مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ…» (نساء/۷۹) . یعنی خداوند مسیرش، مسیر صحت و راستی است، هر وقت به این شکل بود در مسیر خدا هستیم، اما آنچه که سیاهی و گمراهی می رسد از نفس خودت است. اینجا این گناه را کرد که اغوا را به خدا نسبت داد. شاید هم به عنوان دفاع از شیطان بگوییم، شیطان هفتصد هزار سال در صف ملائکه بود، با آنها رفیق بود دیگر مغرور شد خیال کرد اینها چیز مهمی است، در برابر خداوند قد برافراشت ولی آدم که از بهشت بیرون آمد، خودش و همسرش حوا بودند (لخت بودند) و جز آسمان هیچ چیز نداشتند. شاید اینجا آن احساس فقر را کردند، شیطان احساس فقر نکرد. آنها احساس فقر و نیازِ به رحمت خدا کردند.

الهی راست گویم فتنه از توست         ولیک از تـرس نتوانم جکیدن[۲]

به هر جهت انسان آنجا برگشت.خب حق هم داشت یعنی فکر کرد که یک درختی است گفتند از این نخور! صاحب باغ گفته است همه باغ در اختیار من ولی گفته از این درخت نخور، خُب چه مرضی داشتم که از این درخت بخورم. گفت « رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ » (اعراف/۲۳) هر دو آنها گفتند. می گوید ما به خودمان ستم کردیم و حالا اگر تو نبخشی، زیانکارترین زیانکاران خواهیم بود و خداوند آنها را بخشید و منتها برای اینکه همه گناهکاران نگویند که خُب ما گناه می کنیم بعد فوری توبه می کنیم. یک مدتی باید مجازات بکشید، مجازاتش را هم اگر بیایید به کره زمین همه محدودیت های بدن را داشته باشید، باید غذا بخورید، غذا باید دفع بشود، تشنه می شوید آب باید بخورید، احتیاج به خواب دارید، خسته می شوید و همه این محدودیت ها است، باید یک مدت اینجا باشید ولی خیلی خوب به تو قول می دهم که یک طنابی خواهم فرستاد، مثل اینکه طناب را مثلاً تهِ چاه می فرستند، ته چاه خواهم فرستاد هر کدام از شما این را بگیرد نجات پیدا می کند. این کار را کرد، طناب را فرستاد همان طناب الان هم هست. تا الی آخر تا زمانی که نسل بشر هست این طناب هم هست.
شیطان خُب شاید در اینجا این حقیقت را دید ولی روی لجش چون پر رو شده بود دیگر رها نکرد. یک بار از بندگان خدا، حضرت عیسی (ع) (خُب عیسی(ع) در واقع صلح کل بود). گفت خدایا همه را بخشیدی، بشر را بخشیدی، آن بدبخت هم هفتصد هزار سال برای تو دربان بود او را هم ببخش! و اگر شیطان بخشیده شده بود دیگر ما راحت می شدیم، شاید مغرور می شدیم و خدا این مصلحت را دانست. خدا گفت خیلی خوب بیاید از من معذرت خواهی کند و این غفور و رحیم که در آیات قرآن است این صفت من است تا من او را ببخشم. عیسی (ع) خوشحال شد، شیطان را که دید قصه را برای او تعریف کرد. گفت بیا معذرت خواهی کن، گفت من بیایم معذرت خواهی کنم؟! خدا باید از من معذرت بخواهد، برای اینکه بعد از هفتصد هزار سال کار کردن (از زیر بته در آمده ای) آدم را بر من ترجیح داد. و بعد هم به من گفت که آدم را سجده کن، نخیر خدا من را گمراه کرد. می گویند حضرت عیسی عصبانی و ناراحت شد، یک فرصتی به او داد گفت برو که حقت است و نشد، کاش می شد ما هم راحت می شدیم.
این که در مورد خلقت انسان بود. اولاً یک کتابی به نام “خلقت انسان” از مرحوم دکتر سحابی است در این قسمت شاهکار است، خیلی مرد عارفی بود. خیلی جالب هم آیات قرآن را گفته است و چون خودش طبیعی دان بوده،دکترا در همین موارد داشته (استاد نجوم) و توضیحات را هم شرح داده است. به هر جهت مسئله تکامل را بیشترِ علما قبول دارند منتهی نه اینکه تکامل هر چه که داروین گفته، نه! داروین را رد می کنند ولی تکامل یعنی هیچ چیزی همین طوری از زیر بُته به وجود نمی آید، همه چیزها مربوط به گذشته است. خودِ خداوند در قرآن می گوید که من خلق می کنم و من مخلوق خودم را اداره می کنم، هنوز هم خلق می کنم. حالا آیاتش یادم نیست. یعنی خلق را ادامه می دهم. خُب یعنی چی خلق را ادامه می دهم؟! این است که می گویند اینها با هم متصل هستند، انسان در این حلقه ی آخریست. یعنی برتر از همه جانداران از لحاظ تقسیمات بدنی است و به اصطلاح خودش اتوماتیک است. یکی از زیست شناسان که به نظرم فرانسوی است(من اطلاعات زیادی جز همین قدری که می گویم از او ندارم) نمی دانم نظرش راجع به خدا شناسی چه هست. “آنچه که فکر می کنم” اسم کتابش است! می گوید من اینجا این کتاب را که می نویسم نتیجه آزمایشگاه نیست که می آیم برای شما می نویسم،فکر خودم است. هیچ دلیلی هم که شما بخواهید ندارم. ولی من می گویم که انسان در رأس خلقت قرار دارد ولی خداوند بعد از آن دیگر خلقی نخواهد کرد، یعنی به وجود نخواهد آورد. در این مسیر انسان را بالاتر از همه موجودات می داند، همین چیزی است که خداوند تعبیر می کند به اینکه بشر را که آفرید به همه چیز گفت او را تعظیم کنید، این به همان معنا منتهی جنبه معنوی اش است.
می گوید که در موجود جدید که نتیجه زندگی های گذشته(زندگی های جانداران قبل) است، بنابراین همه تجربیاتی که آنها دارند خواهد داشت؛ البته در سلولش نه اینکه یادش باشد. در سلولهایش همه تجربیاتی که فرض کنید در ماهی ها یا میمون ها که خیلی دیدید وجود دارد، این تجربیات و زندگی ها در سلول های مغز و بدنشان اثر می کند. این انسان هم، پس وارث همان سلول هاست و همان اثرات را می داند. که خداوند این را به این صورت می گوید که « وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا…» (بقره/۳۱) همه چیزها را به او یاد دادیم. یعنی حالا می رسند به اینکه این تعبیرِ خلقت و تعبیرِ گفته های الهی را، اینها می خواهند در آزمایشگاه ثابت کنند. خُب ثابت کنند. ما قبل از اینکه شما آزمایش تان را انجام دهید و بگویید ما می دانیم چیست! به شما هم گفتیم حالا هر کاری می خواهید کنید. ((خسته هم که بشوم همه چیزها یادم می رود، همین که احساس خستگی می کنم نباید چیزی بگویم،هیچ چیز نباید بگویم ولی حالا “هیچی” گفتم،خیلی گفتم،دیگر بس است))
شیطان به عنوان ممتحن است. خیلی ها از همین اصطلاح این صفت را برای او می گویند و خیلی ها که از شیطان تعریف می کنند یا اینکه شیطان پرستند؛ نه اینکه شیطان پرستند، بعضی از این صفات را می گویند. مثلاً فرض کنید عین القضات که مرید غزالی بود، هردو آنها از شیطان تعریف می کنند ایرادی هم که فُقها و دیگران بر ما می گیرند همین است. می گوید نخواست، چون گفت من به تو سجده می کنم، نه به دیگری! نخواست در مقابل خداوند که به او سجده می کند به دیگری سجده کند. خُب این عمل را توجیه می کند موجب شده است که اینها از شیطان تعریف کنند، نه اینکه از شیطان بلکه از این قسمت آن. کما اینکه در تذکره الاولیا نوشته است روزی جنید به بیرون شهر می رفت، دید کسی را دار زدند، رفت جلو پرسید این کیست؟! گفتند این دزد است هر چه نصیحتش کردند برنگشت باز هم دزدی می کرد چندین دفعه که دزدی کرد دیگر حکمش اعدام است او را اعدامش کردند. جنید پای دزد را بوسید، گفت احسنت بعد رو کرد به مریدانش گفت پایمردی و ثبات را از این دزد یاد بگیرید که در راه خودش جانش را هم از دست داد. نه اینکه جنید دزد بود یا با دزدان رفیق بود، این صفت را خواست. آقایان هم همین طور خواستند. یک لقب های خاصی هم به او می دهند.
اینکه می گویند شیطان به خدمت ائمه یا پیغمبر ما آمده منظور اینکه، شیطان یعنی بدی ها. حرفها خیلی به هم مربوط است، شیطان مظهر بدی است برای ما مظهر ضلالت و گمراهی است، چطور می شود پیش پیغمبر یا امام آمد؟! این موضوع شاید نشان دهنده این است که بعضی صفاتِ حسنه در شیطان وجود دارد یا اینکه شیطان یا همان صفت شیطان بودن، در همه بشر حتی در پیغمبران هست! بخصوص داشتن مال دنیا، که هر کسی باشد (حتی شیطان) پولش را بی خود آتش نمی زند،خرج می کند، به دلش نچسبانده است که گرسنه باشد و نرود هیچی بخرد،نه! پولدار است منتهی خرج هم می کند. این صفت را هم شیطان و هم یک امام یا یک بزرگوار، دارد. گاهی می آید خدمت امام هم می رسد و اِلا نمی شود گفت آتش آمد خدمت آب رسید،همه اش از بین می رود. شیطان هم خدمت امام نمی رسد مگر در مورد آن صفتی که مربوط به آن مورد باشد. خُب پیغمبر، امام و همه بزرگان نیازهایی که داشتند مثل بشر عادی بود.
______________________________________________________
[۱] ) سعدی / گلستان / باب هشتم در آداب صحبت
[۲] ) ناصر خسرو

Tags