Search
Close this search box.

مجلس عصر جمعه ۵-۳-۹۱ (اهمیت خانواده و روابط خانوادگی -خانم‌ها)

 پیام دوست - بیانات مکتوب حضرت مجذوبعلیشاه

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

ما از زمان آقای رضا علیشاه به مناسبت فوت حاج آقای سعادتی (عمویمان) یک دوره فامیلی داریم. خانواده یک روز در ماه دور هم جمع می شدند بعد همین را ادامه دادیم. حالا من به مناسبت اینکه در سوم ماه خانمِ من، مرحوم شد، یاد ایشان هم گرامی می داریم و این هم توصیه به افراد خانوده ها دارم که با هم جلساتی داشته باشید. به هر جهت، گو اینکه امروز مذهب و عقاید را زیاد مهم نمی دانند ولی به هر جهت اثر عمده ای دارد و این اثر طبیعی و فطری است، و این اثر را خدا آفریده است. حالا این اثر تا چه اندازه است کم و زیادش را روانشناسان و زیست شناسان باید بپردازند. کما اینکه این موضوع در حیوانات هم وجود دارد (نسبت به مادر) چون از مادر آفریده شده اند. انسان از مادر و پدر، دو نفر (حالا اسمش را هر چه می گذارند) دوتا موجود جداگانه، موجودهای خیلی ریز که با هم ترکیب می شوند، “یکی” می شوند و آن “یک موجود” موجب ایجاد انسان می شود.
در خانواده هم به همین شکل است، اصلاً خودِ خانواده، چیزی است که از وحدت و نزدیکی به یک دیگر متشکل می شود. البته ما یک قوم خویش هایی در تاجیکستان هم داریم(که آنها را نمی شناسیم) . زمانهای گذشته یک دفعه از تاجیکستان و بخصوص افغانستان ریختند و از شیعه ها اسیر بردند، در بیدخت هم که آمدند یک عده اسیر از زن و مرد، بردند و یکی از آنها پدر آقای سلطانعلیشاه بوده و یکی دیگر حاج ملا علی، جد حاج آقای سلطانپور بودند و چند تا عمه هایی ما داشتیم، بعد که رفتند آنها را بخرند، آن عمه ی ما در سهم یک آدمی افتاده بود که می گفت مسلمان است یعنی آدم متوجه و فهمیده ای بود، (آن شخص) همه ی اینها را خریدند، یکی پدر آقای سلطانعلیشاه و یکی دیگر آقای حاج ملا علی یعنی جد حاج آقای سلطانپور، ایشان گفته بودند، بی خود نخرید، من قرارداد بستم که یک قرآن بنویسم و آزاد شوم و دارم می نویسم. ایشان خیلی خط خوبی داشته اند،الان هم کتابهایی به خط ایشان موجود است. ایشان را نخریدند بعداً خودشان آزاد شدند.
یکی هم عمه من بوده که گفته بود درست است که من را به اسارت آورده اند ولی مرد مسلمانی است و خیلی مراقب حال من هست، به هیچ وجه من احساس کنیزی نمیکنم، و زن او هستم و بچه هایی هم دارم، من هم نمی آیم، به شوهرم و بچه هایم علاقه مند هستم. البته ما از آنها دیگر خبری نداریم.اگر دسترسی داشتیم آنها را صدا می کردیم، می گفتیم که تشریف بیاورند. اولاً که به آنها دسترسی نداریم ثانیاً اگر هم دسترسی داشتیم،مشکل بود برای اینکه می گفتند شما توطئه می کنید و دو کشور را به هم می زنید.
منظور اهمیت خانوده است، حالا همین هایی که هستیم و شما هم در واقع مثل دیدن یکی از افراد این خانوده، فرد شاخص و مهربان که از بین ما رفته است، این شاید نشان دهنده ی این باشد که آن مرحومه توکل زیاد به خدا داشته است،من که نبودم، حتی مراسم و مجالس تدفین و غسل و دفن نبودم، بازداشت بودم [۱] وقتی که بردند دفن کنند هم رسم است و هم بسیار صحیح است که بعد از شستشو یک مرد محرم باید دفن کند، دیدند هیچ محرمی نیست، دو تا پسرهایم جوان بودند،که هیچکس دیگر محرم نبود. در مشهد حاج آقای سلطانپور و همچنین مرحوم دکتر نعمت الله تابنده این خبر را شنیده و ناراحت شده بودند، همان وقت سوار ماشین شدند و به تهران آمدند. و بعد بهشت زهرا آمدند و حاج آقای سلطانپور این کار را انجام دادند که خُب این مرحمت و موهبتی بود که خدواند داد به هر جهت خیلی متشکرم.
__________________________________
یک شعری هم از ساقی یادم آمد، به یاد مرحوم تجلیِ سبزه واری که از فقرا و شاعر بود. “نیاز تجلی” اشعارش را ایشان به لهجه محلی سبزواری گفته اند،خدا رحمتش کند. در مجلسی صحبت بوده گفته که من در این جشن های شاهنشاهی هر چه شعر گفتم آنها،هیچ چیز به من نداند، حضرت صالحعلیشاه آن داستان پیر چنگی را گفتند و فرمودند اگر یکی از آنها (اشعار) برای خدا بود، خدا پاداشت می داد، همان موقع اتفاقاً شخصی صحبت کرده که دعای ابوحمزه را ترجمه و چاپ کنیم که از ایشان اجازه بگیرند، که بعد فرمودند خیلی خوب اجازه داده بودند، بعد همان کتاب را چاپ کرده، فقرا نام کتاب را شنیدند و می دانند، شعرهای سبزه واری می گوید، حالا اگر بخواهم بگویم،خیلی مفصل است.

__________________________________
[۱] ) یکی از حوادث مهم زندگی ایشان که منجر به وقوع ناملایماتی شد، مربوط به ایام حبس در زندان است، در سه شنبه شب بیست و دوم خردادماه ۱۳۶۹ شمسی، مقامات امنیتی، عده‌ای از رجال سیاسی کشور را به جرم امضای نامه‌ای که توسط «جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملّی ایران» در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۹ شمسی راجع به حمایت از حقوق بشر در ایران تنظیم شده بود و به امضای نود نفر از آزادیخواهان و شخصیت‌های ملّی و مذهبی رسیده بود – که بعد‌ها به نامه «نود امضایی» شهرت یافت – تحت بازجویی قرار داده و جمعی را روانه زندان نمودند؛ لذا ابتدا ایشان و عده‌ای دیگر را به کمیته مشترک سابق شهربانی تهران و سپس از آنجا به زندان اوین منتقل ساختند. آن‌ها ابتدا به صورت انفرادی زندانی بوده و پس از مدتی، حبس‌های انفرادیشان به حبس‌های دسته جمعی مبدل گشت. از این جمع تعداد هفت نفر که به اتفاق حضرت آقای دکتر تابنده در یک سلول جمع بودند، عبارتند از: آقایان مرحوم علی اردلان، مهندس نظام الدین موحد، مرحوم اکبر زرینه باف، ابوالفضل میر شمس شهشهانی، مرحوم امیر توکل امیر ابراهیمی و هرمز ممیّزی. آقای دکتر حاج نور علی تابنده پس از چند ماه در بند بودن، در هشتم آذر ماه‌‌ همان سال آزاد شدند.
منبع: به اختصار از رساله نور در ترجمان مجذوب

…به خاطر می آورم پس از پنج ماه بلاتکليفی در سلول انفر ادی، روزی که برای نخستين بار جهت ملاقات از پشت شيشه با خانواده، از زندان توحيد! به اوین برده می شدم، در قسمت عقب آمبولانسی که برای اختفاء مورد استفاده انتقال زندانيان قرار می گرفت، چشمم به دکتر تابنده و دکتر پارسا افتاد، در حالی که آنها را با چشم بند کف آمبولانس نشانده بودند تا از بيرون دیده نشوند. هرچند صحبت کردن ممنوع بود، اما با اغماض و انسانيت مامورمراقب، زیر لب و زیر چشم تا موقعی که به اوین رسيدیم، حرف و حدیث هائی را، در حالی که دکتر تابنده از درد دیسک دراز کشيده و به خود می پيچيد، رد و بدل کردیم.در نگاه نخست، ایشان را از بس لاغر و ضعيف شده بود نشناختم، ظاهرا همسرشان نيزدر همان ایام به رحمت حق پيوسته و خود نيزسخت بيمار بود. بعدها از طریق ملاقاتی ها شنيدم این خانم لحظاتی پس از مکالمه ای تلفنی با ماموران زندان، که معلوم نيست چه سخنانی رد و بدل شده، سکته کرده است! می گفتند یکبار که به خاطر دیسک همسر، کمربندی طبی را در روزهای ملاقات به زندان آورده بود، از غصه این سخن نگهبان که با امتناع و تمسخر گفته بود؛ مگر کمری از او باقی مانده که این کمربند ببندد، در بازگشت به خانه از بلائی که بر جثه ضعيف و نحيف همسرش آورده بودند، یکسره در ماشين گریسته بود! همراهش در اتومبيل که خرمائی به او تعارف کرده بود تا کامش از آن تلخی شيرین شود، می گفت وقتی هسته خرما را از شيشه به بيرون می انداخت گفت: به خدا قسم من درتمام عمرم چنين کار زشتی نکرده ام ، اما راه دیگری برای بازکردن بغضم نداشتم، آنها همه راههای اعتراض را بروی ما بسته اند … !
نقل از آقای عبدالعلی بازرگان

Tags