بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
یک فقیره ای، پیرزنِ تقریباً شصت هفتاد ساله ای بود ، مرحوم شده خدا رحمتش کند، خیلی زن خالصی بود. روز جمعه که بیدخت می رفتیم ،نمی دانم دیدید یا نه؟! آن وقت ها،با مجمعه می آمد، روی سرشان غذا می گذاشتند ، از منزل به بیرونی می آمد، غذا را می داد که تقسیم کنند. یک روز دیگر خیلی خسته شده بود گفت که این سفره ی حضرت آقا را، خدا و پیغمبرش که نمی توانند دنبالش بروند، حالا اگر حضرت عباس کاری بکند. او با یک حالی می گفت که از او می آمد، ولی چیزی که از او خوب است از دیگران، از آنهایی که در این حال نیستند، خوب نیست.
در مسیر سیر و سلوک تقلید خوب نیست، مگر اینکه نتیجه ی یک بررسی باشد. یعنی یک حالتی، به آنجا رسیده باشد. وقتی در خیابان ها آب جاری می شود که الحمدالله هر سال هست می توانید ببینید، در خیابان به آب رسیدیم، نباید پاچه شلوارمان را بالا بزنیم، رد بشویم. این کار برای بیابان خیلی خوب و درست است، ولی در خیابان غلط است. ما با اتوبوس سال هزار سیصد و چهل و دو بیدخت می رفتیم، سیل آمد، بعد اتوبوس وسط آب ایستاد. برای اینکه اتوبوس واژگون نشود ما پیاده شدیم، خب همه همانطور بودیم ،پاچه های شلوار را بالا زده بودیم ، برای آنجا خوب است و باید هم باشد، ولی در خیابان درست نیست. این است که تقلید فقط اینقدر باشد که دقت کنید ببینید او چه حالتی دارد و چیزی بفهمید، آنهم برای کسی است که اهل سلوک است و می خواهد چیزی بفهمد و برود جلو، واِلا دیگران، اینهایی که اهل سلوک نیستند، دیگر فکر کردن ندارد باید ببینند حال خودشان هر چه بود، یعنی در آن حالت «العبد کالمیت بین یدی الغسال» مثل مرده زیر دست مرده شور باشند.
یکی دیگر مسئله ی کابوس است، یکبار گفتیم کابوس در خواب ها،خوابهایِ معمولی ما پیش می آید، خُب یک خواب می بینیم یعنی یک جریان زندگی طبیعیِ معمولی در خواب می بینیم یک مقدار چیزهای عجیب و غریب هم در آن وجود دارد ولی اصلاً ناراحت نمی شویم، خوابی است که بعد بیدار می شویم. بعضی ها این خواب را به صورت کابوس می بینند، کابوس یعنی یک خواب هایی که در یک حالت نسبتاً عادی است ولی با مشکلی برخورد کرده، هر چه می کوشیم نمی شود، مثلاً می خواهیم پایمان را در کفش کنیم هر چه می کنیم کفش فرار می کند،یا دزدی دنبال ما کرده و فرار می کنیم و در آن وسط می ترسیم، این را کابوس می گویند.
اما خوابی که معمولی می بینیم یا خواب رؤیای صادقه است که به قول روانکاوها همه ی رویاها، صادقه است یعنی هر رویایی به یک حالتِ ما، توجه دارد و جلوه می دهد. بنابراین یک حالاتی هست که از عوالم غیب به ما خبر می دهد که خواب های صادقه ی الهی است از قبیل خوابهایی که در قرآن راجع به فرعون نوشته شده که آن خواب را دید یا حضرت یوسف(ع) در جوانی آن خواب را دید، خواب الهی است. یعنی یوسف که خواب دید « إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ»(یوسف/۴) من دیدم که شمس و قمر ،یعنی خورشید و ماه و یازده ستاره به من سجده کردند. خُب تعبیرش همین بود که پدر و مادر و یازده برادرش او را سجده کردند، یعنی او را تعظیم و تجلیل کردند. این خواب الهی است بعداً البته معنایش ظاهر شد نه اینکه خود خورشید بیاید و سجده کند، معلوم بود که شمس و قمر پدر و مادر است. یا فرعون که آن خواب را دید، آن خوابِ اول حضرت یوسف ،خُب خوابی بود که خودش پیغمبر زاده بود و در سرنوشت الهی، پیغمبر هم بود، بعد خُب خودش پیغمبر شد. این خوابی که می بیند معنایی معنوی دارد.
اما فرعون، فرعون لقبی مثل اعلی حضرت است، که می گویند مثلاً فرعون اینطوری بود، شخص خاصی نبود. به همه اینها فرعون می گفتند (فراعنه)، فرعونِ زمانِ حضرت یوسف به او ایمان آورد و بعد که داستانش را می دانید. اینها خواب الهی است. اما کابوس چه هست؟! اینکه بعضی ها می گویند همه رویاها صادقه است یعنی هر رویایی یک حالات از چیزی را نشان می دهد، یعنی چیزی که در حالت معمولی نمی بینیم یا چشمش را نداریم ببینیم یا معنایش را نمی دانیم،می بینیم، به ما نشان می دهد. این خواب فرعون را معبرین نتوانستند معنا کنند، یعنی گفتند که این خواب، این رویا از احلام(خواب الکی) است. و ما تعبیرِ خواب های الکی را نمی دانیم. البته از اینجا معلوم می شود یک قدری، دیدِ دانش داشتند. برای اینکه نمی گویند تعبیر ندارد می گویند ما تعبیرش را نمی دانیم. آیات قرآن که می گویم دقت کنید، به این علت است.
که یوسف تعبیر آن را می دانست، یوسف واقعیت را می دانست،مثل فیلم ها، آن قدیم ها که روحوضی بود، خیمه شب بازی بود. شما بچه را می برید، می نشیند تماشا می کند، خودمان پا می شویم می رویم از کسی که دارد این را می چرخاند می پرسیم این ادامه اش چه هست؟! آیا مصلحت است که بچه ها ببینند یا نه؟! او ادامه اش را می داند، می داند که چه خواهد شد. به هر جهت او واقعیت را می داند، اینهایی که تماشاچی هستند نه! ، چه در فیلم چه در خیمه شب بازی، الان دیگر بچه ها می گویند بزن آمد، مثلاً قهرمان آمد،فلان آمد، تماشاگر نمی داند که چه هست ولی او می داند. آخر می گویید که فرعون چطور خواب می بیند ،خواب به این درستی؟! اولاً معلوم می شود و بعداً معلوم شد که این فرعون تهِ دلش صاف است دلش در معنا با یوسف و خدای یوسف در ارتباط است، این است که به او نشان دادند بعلاوه خداوند او را می برد پشت آن جایی که نشان می دهد، نشان می دهد می داند که بعداً چه می شود منتها صریحاً به او نمی گوید. ولی باز هم او درست نمی داند، باید معنی این حرف ها را بفهمد. یوسف معنی این حرفها را می داند. اینجا تفاوتِ خوابی که روانکاو ها تعبیر می کنند و خوابی که الهی باشد، نماینده الهی تعبیر می کند، فرقش ظاهر می شود.
از آن خوابِ فرعون معلوم می شود اولاً رابطه ای داشته و چون آن رابطه را داشته همچین خیلی او را غریبه نگذاشتند. یک قدری نشان دادند، ولی این معنایش چه هست؟! این چیزهایی که می بیند چه هست؟! آنجا را نمی بیند، آنجا دیگر الهامِ الهی است یعنی یوسف می داند هفت تا گاو چاق و هفت تا گاو لاغر یا هفت تا خوشه گندم خیلی چاق و خوب و هفت تا خوشه گندم لاغر یعنی چه؟! خدا به او معنایش را گفته است. البته می گویید اگر لازم بود خودِ خدا می گفت، نه! ،خدا با فرعون هم کلام نمی شود. خدا با موسی که کلیم الله هم کلام می شود، موسی و یوسف آنچه می گوید از جانب اوست. خُب اما در این وسط کابوس چه هست؟! کابوس هم یک خواب صادقه ای است منتها خودش نمی داند چه هست؟! این معبرین معمولی و روانکاوها هم نمی دانند، اخیراً یک جریانی شروع شده که اطباء هم در تشخیص های خودشان به خواب های بیمار رجوع می کنند. اطباء می دانند، باز هم طبیبِ روحانی که آن الهام را داشته باشد یک جرقه کوچکی از آن الهام را می گیرد. می گوید اینکه تو چه می بینی؟! تو می بینی که دزدی به خانه ات آمده، هر چه داد می زنی، کسی نیست. این درون خودت است یک دزدِ سلامتی به بدن تو آمده یا ویروسی یا یک غذای ناباب خوردی یا اینکه نان خامه ای زیاد خوردی، گردش خون تو خراب شده است، همین طوری هم خوب نمی شوی باید درمان کنی.
خداوند این بشر را که آفریده، اتوماتیک است. یعنی خودش به او نشان داده است. « هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلًا وَأَجَلٌ مُّسمًّى عِندَهُ» (انعام/۲) برای مدت معینی خلق کرد ،یعنی از اول که خلق می کند خداوند این انسان را، مثلاً برای صد سال یا برای خاطر شما ۱۲۱ سال آماده می کند. اما آنوقت دیگر ادامه اش با خودش است. دستگاه اتوماتیک در اختیارش است یعنی درست مثل دو تا چیز که می گوییم، یعنی چون این بدن به روحش سپرده شده است. آن روح، دستگاه اتوماتیک در اختیارش است یعنی خود این بدن اگر جایی خرابیِ مختصری باشد خودش درست می کند، اگر خرابی مفصل تر باشد به یک نحوی به او می فهماند یا به وسیله خواب یا به وسیله بد خوابی یا به وسیله بی اشتهایی و امثال اینها، به او می فهماند.
کابوس حالا از جمله همین هاست. منتها کابوس چون راهی است رابطه بین روح و جسم. اثر جسمی و اثر روانی با هم ترکیب می شود و کابوس به وجود می آید، حالا اگر دکتر ها می خواهند بفهمند، چون از جنبه ی روانیِ آن نمی شود! کارِ روانشناس است، طبیب می گوید من اطلاعی ندارم. ولی از جنبه بدنیِ آن می داند. رفتند دنبال اینکه جنبه ی بدنی این کابوس چه هست؟! آنرا جبران کنند تا خوب بشود. کما اینکه خُب کسی که یک جنبه معنوی داشته باشد، جرقه ای از آن نوری که یوسف داشت و خواب را فهمید، جرقه ای از آن در فکرش بیاید، از راه معنوی فوری می فهمد، همان وقت می گوید. ولی طبیب باید آزمایش کند بعد باید بفهمد که این مثلاً خونش غلیظ شده است (ضمن اینکه آنچه به من در زندگی درس دادند،می گویم) خُب یک اسپرین بخورد، نمی دانم خونش خیلی رقیق است فلان چیز را بخورد. طبیب می خواهد همان راه برسد، این از راه درمان جسمی آمده و دیگری از آن راه معنوی،به هم برسند. این است که کابوس ها با اراده شخص جبران و درست می شود. من در خودم هم امتحان کردم.
آنهایی که رفتید بیدخت،دیدید، حوض آبی هست، وسطش یک دیواره ای است این دیواره خیلی لیز می شود ما همیشه نگران بودیم که لیز بخوریم و در آب بیفتیم. همین ترس، که غیر طبیعی است، یعنی باید احتیاط کنیم نه اینکه ترس داشته باشیم. این به صورتِ کابوس برای من پیش می آمد، که لیز می خوردم و در آن فاصله بیدار می شدم بعد مدتی، مرتب فکر کردم یعنی در واقع تلقینِ به خودم، که این خواب است واقعیت ندارد. کم کم خود آن کابوس تشریف برد، این موضوع مربوط به دوران بچه گی است. یا خواب می دیدم از داخل بقعه ی بیدخت،( از آن پنجره بالای سقفش) از آن پنجره افتادم. افتادم این وسط، بعد بیدار می شدم. آنهم ترسی بود که بیشتر از ارتفاع داشتم و از این که بیفتم. بعد باز هم در اثر تفکر به من تلقین شد و همان فکری که در بیداری داشتم، یعنی اینکه به این موضوع اهمیت ندهم همان در خواب هم منتقل شد. دیگر از افتادن نترسیدم. وقتی این دفعه کابوس دیدم و افتادم، می خواستم بترسم ولی یادم افتاد که این خواب است و نترسیدم و آهسته پایین آمدم و به خوابم ادامه دادم. که این دو مورد در مورد خودم بود، چون خودم مطالعه روانکاوی و روانشناسی می کنم،اینها را در مورد خودم گفتم.
این است که کابوس یا از جسم است که باید دقت کنید، غذای ناباب نخورید و امثال اینها. یا جنبه روانی است و جنبه روانی را می توانید بر آن مسلط شوید همانطوری که گفتم. ترسِ بیجا ، برای انسان صحیح نیست. ترس باید موجب احتیاط بشود. موجب احتیاط که شد ترس دیگر تمام می شود. من مثلاً فکر می کنم ،از ارتفاع و بلندی می ترسم خُب وقتی به صورت کابوس، این ترس به من نشان داده می شود و کم کم از این منصرف می شوم، تبدیل می شود به اینکه، بالای برج ایفل نروم، احتیاط می شود یعنی در همان حالت ترس به عمل می رسد. در آن صورت دیگر (که از بلندی بیفتد) فلج می شود.در نزدیکی های نجف و حِله، این جاها یک برجی هست برج متوکل می گویند فقط یک برجی است دور تا دورش مثل یک خیابانی یا یک راهی است. خیلی هم وسیع است که حتی می گویند متوکل با اسب می چرخیده تا بالای برج می آمده. من خیلی دلم می خواست همه اش را ببینم. یک قدری که رفتم دیدم می ترسم، گفتم حالا چه دلیلی دارد،برگشتم. ترسم تبدیل به احتیاط شد. احتیاط جنبه عملی است.
این است که از کابوس نترسید. اولاً در موقع خواب، اولِ خواب دعاهایی که هست با دقت بخوانید و اگر کابوس تکراری است در آن فکر کنید بگویید صحیح نیست و خداوند دارد من را بیدار می کند من از خداوند پوزش می خواهم، توبه می کنم اگر خطایی دارم. انشاالله. حالا از شما معذرت می خواهم. این حرف ها، درس روانشناسی، درس درویشی، درس عرفان، درس همه چیز هست، درس زندگی عارفانه است.