Search
Close this search box.

مجلس صبح جمعه ۱۲-۳-۹۱ (معنای بیعت -خانم‌ها)

 پیام دوست - بیانات مکتوب حضرت مجذوبعلیشاه

 

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

بیعت یعنی توافق، همانطور که در زمان ائمه و رسول الله بیعت انجام می شد، البته زمان رسول الله و ائمه غیر درویشان هم، بیعتی داشتند. ولی بیعت عرفانی این است که “بنده” اعلام می کند که چون من تشخیص دادم و فهمیدم که چون شما آقای من هستید، با هم قرار داد می بندیم، که در این قرار داد من اختیار و اراده ی خودم را،مرهون و در اختیار اوامر شما قرار می دهم. اوامری که شریعت است و خداوند هم می گوید من در مقابل این بیعت، به تو بهشت را وعده می دهم دوتا تعهد است. این معنای(معنای ظاهری) بیعت است.
اما بعد از اینکه بیعت انجام شد و درجه ی فهم یک قدری بالا رفت، شخص عهدی را که خداوند در روز ازل، (یعنی وقتی که بشر را خلق کرد) با او کرد را یادش می آید. چون برای خداوند امروز و فردا و پس فردا فرق ندارد همیشه زمان یک تیکه است. برای ما، مثل اینکه زمان کش می آید، ولی برای خدواند همه زمانها یکی است، چون نه تغیر میکند نه تحول پیدا میکند و بنابراین زمان برای او معنی ندارد خداوند می فرماید « أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَن لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌ مُّبِینٌ» (یس/۶۰) خطاب می کند به فرزندان آدم که هنوز فرزندی ندارد ولی همه فرزندانی که ما هستیم،منظور است. ای بنی آدم، مگر با شما عهد نکردم که شیطان گولتان نزند دچاره اشتباه نشوید، اگر دچار اشتباه شوید، همان اشتباهی که پدرتان (آدم) کرد و دیگر از بهشت بیرون آمد، سرنوشت شما هم آن است. اگر آن اشتباه را نکردید و حالا هم بیعت کردید که آن کار را نکنید، اگر که نکردید آن وقت پاداشتان بهشت است، این معنای بیعت است.
به پیغمبران و ائمه، خدواند دستورِ این بیعت را داده است و در هر زمانی بنابر مقتضیات زمان و هر مصلحتی بوده است این بیعت، به شکل خاصی ظاهر میشده است. در زمان قدیم مثلاً حضرت یحیی، کنار رودخانه بودند، اشخاص که می آمدند بیعت کنند سطل آب را بر می داشت و روی آنها می ریخت، یا حضرت یوسف که در فیلم ها دیدید، غسل می کرد. در زمان عیسی (ع) هم غسل تعمید بود .در زمان پیغمبر ما،به همان شکلی بود که می دانید. در این بیعت تعهداتی که ما می کنیم تعهد تازه ای نیست همانیست که خداوند بر حسب فطرت در ما گذاشته است. منتها وقتی به این دنیا آمدیم یادمان می رود و برای اینکه یادمان بیاید خداوند می فرماید دوباره بیعت کنید.
بیعت هم دو طرفه است(دو سَر دارد). یکی بنده است که اظهار و تقاضا کرد اگر تقاضایش خالصانه بود،قبول می کنند. چون یکی بر من ایرادی گرفته بود و جواب دادم، که گفت شما می گویید باید همه بیعت کنند پس چرا بعضی ها را رد می کنید؟! آخر بیعتِ با خدواند که می گوییم، بازی بچه گانه ای نیست، که یکی شاه و یکی وزیر شود. یا بچه ها یک کاغذی یا قلمی دارند به رفیقشان می دهند، چند دقیقه بعد می گوید پس بده به زور می گیرند،یا پس می دهند، این نیست، باید با دقت رفتار کرد.
بیعت دو طرف دارد یکی اینکه این شخص اگر بداند در مقام بیعت، بر خلاف بیعت و بدون توجه به آن مرتکب گناهی شود، گناهاش بیشتر از آن کسی است که بیعت نکرده و آن گناه را مرتکب می شود. همچنین از آن طرف، اگر در این بیعت پایدار باشد « اسْتَقَامُوا » که در قرآن چند بار گفته است. کسانی که استقمات می ورزند، در این صورت هم اجر و فوایدش باز هم بیشتر از آن شخصی است که بیعت نکرده است، همینطور که، ممکن است رنجش بیشتر باشد. اما بیعت از طرف بندگان، اینهایی که بیعت کردند یا به همان شکل تَمَّرد می شود که گناهی مرتکب می شود اگر به عنوان توبه باشد، توبه کند، یعنی از خدا معذرت بخواهد و خدا نیز می بخشد، به شرط اینکه اصلِ بیعت یادش باشد و یادش باشد که همچنین تعهدی دارد و این[گناه] کار بدی است.
یا اینکه اصلِ بیعت فسخ می شود، داستان بلعم باعورا را بخوانید از لحاظ معنوی یک مقامی داشت، مستجاب الدعوه بود مثل اینکه به او قول داده بودند هر چه بخواهی به تو می دهیم. حضرت موسی (ع) هم، هنوز شاید به آخرین مرحله در مقام پیغمبری نرسیده بود، خُب به رعایت حال موسی موظف بود، به او اصرار کردند و حتی حبسش کردند که موسی را نفرین کن، بالاخره موسی را نفرین کرد، خدا چون گفته بود قبول کرد، ولی دیگر خودش ملعون شد. منتها این خطر برای همه است، مثل نردبانی که سی پله دارد، گذاشتند که به پشت بام بروند. کسی شروع به رفتن می کند، پله اول می افتد پا می شود یک قدری گرد و خاک دارد، پایش درد می گیرد، اگر بخواهد دو مرتبه می رود، افتادن از پله دوم یک قدری سخت تر است و پله پنجم اگر بیفتد خیلی خطرناک تر است، به همین شکل تا پله ای آخر. بلعم باعورا که به آن پله های آخر رسید و از آنجا افتاد، آن وقت دیگر خیلی خطرش زیاد تر است به هر جهت این بلعم باعورا بود، پیوندش قطع شد، یعنی بعد از این کار، دیگر لعین شد، یعنی مثل خود شیطان شد.
منظور یکی از این طرف است و یکی هم خداوند طرف دیگر بیعت است یا کسی که بیعت از آن شخص می گیرد آن هم باید رد کند. اما به این سهولت رد نمی کند، به قول مرحوم فریدونی، چون او خدمتِ مرحوم حاج شیخ عباسعلی مشرف شده بود و به او خیلی علاقمند بود بعد که خُب شیخ عباسعلی کنار رفت نگران شد، خدمت حضرت «حضرت صالحعلیشاه»، عرض کرد بود، او را حفظ کنید و «حضرت صالحعلیشاه» به او فرموده بودند ، دستی را که ما گرفتیم رهایش نمی کنیم. چون خداوند یک طرف بیعت است و برای اینکه در هر لحظه به طرف امکانِ این را بدهند که بر گردد.
در هر یک از ادیان، پیغمبران یک نحوه بیعت داشته اند و آن بیعت در هر حال هست. یک بیعتِ کلی، همه بندگان خدا دارند و آن وقتی است که خداوند بنی آدم را آفرید، خطاب به آدم و فرزندانی که در فرضش بودند، فرمود « أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ … »(یس/۶۰) به آدمی که هنوز حیات اینطوری مثل ما نداشت، ولی وجود داشت و همه فرزندان او، تا روز قیامت، که وجود نداشتند، ولی نزد خدا وجود داشتند. خطاب به همه ی آنها گفت که « …أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى…» (اعراف/۱۷۲) آیا من خدای شما نیستم؟! همه گفتند چرا! آن، ظاهراً یک بیعتی است، البته بیعت نیست، عرضه ی بیعت از طرف خداوند است. خدواند ارفاق کرده آن را نمی گیرد، ولی می گوید از وقتی که بیعت کردید، مراقب باشید.
بعد هم این بیعت محترم است، هر انسانی البته محترم است « وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ …» (إسراء/۷۰) بنی آدم را ما گرامی داشتیم، همه بنی آدم یک قدری احترام و بزرگی دارند، ولی آن بیعتی که کردند بیعت خودش یک احترامی دارد که آن احترامِ بیعت را باید حفظ کرد و به نتیجه، به دنباله آن احترام است و فرمان هایی که بر حسب آن بیعت داده می شود.
یک بار در مورد مرحوم آقای حاج شیخ عبدالله حایری که شیخ و المشایخ و ملقب به «رحمت علیشاه» بودند، مثال زدم. ایشان خیلی هم مورد علاقه و احترام بودند. حاج سید علی روح الامین از پدرش حاج سید هادی مأمور اخذ وجوهات بود، خُب بعضی ها حواله می دادند که او مبالغی را بگیرد که مصرفی داشت. آقای حاج شیخ عبدالله می بایستی، اولِ ماه یک مبلغی بگیرند، آنوقت دیگر خودشان می دانستند با آن چکار کنند. می گفتند حاج شیخ عبدالله که همه این اندازه احترامش را داشتند، می رفت مغازه ی روح الامین، دو زانو جلوی او می نشست و آن پول را می گرفت. آقای روح الامین خجالت می کشید، حاج شیخ عبدالله می گفتند نه! آن اجازه ای که تو داری و مأموریتی من دارم که بیایم، اینها محترم است. حالا بگذریم، این بحث خیلی مفصل است، که جداگانه یک وقتی در موردش صحبت می کنیم،انشاالله

Tags