حاج دكتر نورعلی تابنده (۱)
در اين عيد يك چشم ما به ديدار نور جديدی شاد و چشم ديگرمان اشكبار است، برای اينكه ما اكنون به ياد میآوريم كه گذشتگان ما با آن حضرت چه كردند. آن كسی كه در دامان مادر بزرگوار خود و تحت حمايت پدر بزرگوار و جدّ عالیمقدارش بزرگ شد به قول مورّخ و جامعهشناس معروف مسلمان ابنخلدون با شمشير جدّ خود كشته شد به اين ترتيب كه شمشير جدّ او را ديگران غصب كردند و با همان شمشير او را شهيد كردند، يعنی گفتند؛ حسين از دين جدّ خود خارج شده است، ولی خانوادهی آن حضرت در اين روز به مناسبت ميلاد حسين (ع) هر دو چشمشان شاد بود. ما به پيروی از شادی آن خاندان شاد هستيم و اوّل به آنها تبريك میگوييم كه روحشان همه جا هست و از همه میشنوند و هيچ سلام و تبريكی را بیجواب نمیگذارند. انشاءاللّه به ما هم جواب بدهند، جوابی نه در خور ما، كه درخور ما چيزی نيست، درخور ما همين است كه داريم، ولی درخور آن انسانهايی كه آنها را میخواستند، كسانی مثل شهدای كربلا.
اميدوارم ما را هم همينطور حساب كنند و به ما پاسخ دهند. بعد از اين به حاضرين كه تشريف آورديد كه با هم شاد باشيم، تبريك میگويم و بالآخره به همهی شيعيان و مسلمانان جهان. ضمناً اينكه امروز، يعنی تولّد آن حضرت را روز پاسدار اسم گذاشتند، اسمگذاری خوبی است. برای آن روزهای اوّل انقلاب كه من در امور تا حدّی وارد بودم، میتوانم بگويم كه اين نامگذاری بسيار خوب و مناسب بود و من خود در آن ايّام جوانهايی را میديدم كه با خلوص نيّت جانبازی میكردند، ولی حالا را نمیدانم. به هر جهت چشمان گريان را امروز ببنديم. انشاءاللّه كه خداوند گناه اسلاف ما كه اين خطا را مرتكب شدند و گناهان ما را هم با آنها ببخشد.
پس از اينكه ازدواج علی و فاطمه انجام شد و بعد از مدّتی كه به پيغمبر (ص) گفتند دخترت فاطمه حامله است، حضرت فرمود: وقتی كودك به دنيا آمد، پستان به دهان او نگذاريد و به او شير ندهيد و اوّل به من خبر بدهيد. كودك كه به دنيا آمد خيلی گريه میكرد، از اين رو آنها برای اينكه كودك را آرام كنند شير به او دادند. حضرت كه برگشتند به ايشان خبر دادند، ولی ايشان چيزی نفرمودند. همين دستور را در دفعهی دوم كه حضرت زهرا (ع) حامله شدند فرمودند. اين دفعه كودك هر چه گريه كرد بنا به دستور پيغمبر به او اعتنا نكردند، تا پيغمبر از سفر برگشتند و زبان خود را در دهان كودك گذاشتند و او آرام و ساكت شد.(۲) اينكه پيغمبر فرمودند؛ «انا مِنْ حُسين و حسين مِنّی» شايد جهت ظاهریاش همين امر بوده يا اشاره به اين بوده كه گفتار حسين از زبان پيغمبر بود؛ همان زبان كه در دهان پيغمبر بود، در دهان حسين بود. از اين رو از همان اوّل تولّد، مسلمانان تصوّر میكردند كه پيغمبر حتماً نقش خاصّی برای كودك پيشبينی كرده كه فرمود تا من نيايم غذا به او ندهيد.
در واقعهی كربلا هفتاد و دو نفر شهيد شدند و حال آنكه به قول معترضی كه میگفت: در جنگها ميليونها نفر كشته میشوند، چرا آن واقعه در عالم اين چنين اثر كرده است؟ يعنی آن قدر كه راجع به اين واقعه و شهادت هفتاد و چند نفر كتاب نوشته و گفته شده راجع به هيچيك از جنگهای در عالم اسلام بلكه مجموع آنها نوشته نشده است، ولی راجع به فاجعهی كربلا هنوز هم بهعنوان قصّهای كه كهنه نشده بخصوص در نزد شيعيان سخن گفته میشود.
يك قصّه بيش نيست غم عشق و اين عجب/ كز هر زبان كه میشنوم نامكرّر است
آن فاجعه در مقطع خاصّی در تاريخ اسلام بود. در تاريخ ايران از ظهور و سقوط سلسلهی سلطانها و شاهان زياد گفته میشود. در يك مقطع خاص هميشه اين تغييرات انجام میشد منتها بعد از مدّتی همان روال ادامه پيدا میكرد، ولی با قضيهی كربلا و وقايع امام حسين (ع) دوران جديدی در تاريخ اسلام شروع شد بهطوری كه خيلی از مستشرقين آغاز تشيّع را همين تاريخ و با اين فاجعه میدانند. علّتش هم اين است كه آنها به ظواهر اسلام فقط توجّه دارند و به صرف اينكه اسم شيعه را در كتابهای اوّليه اسلامی نديدهاند، اينطور قضاوت میكنند. درست است كه مهمترين عاملی كه بعد از آن، تشيّع علنی شد، بعد از آنكه بنیاميه آمدند و بر ضدّ اسلام جنگيدند، حيات و فعّاليّتهای امام حسين بود، ولی اشتباه آنها اين است كه خيال میكنند چون دنيای امروز بهگونهای شده كه همه چيز سياسی شده، تشيّع هم يك جريان سياسی است. اكنون طوری شده كه خود ما میبينيم كه اگر كسی به كسی لبخند زد اين برايش معنای سياسی دارد و حال آنكه ممكن است در آن وقت يكی او را مثلاً قلقلك داده باشد. يا اگر فلانكس به فلانكس اخم كرد، معنايش اين است كه اوضاع سياسی عوض میشود. حال آنكه چه بسا آن وقت آن شخص درد جسمانی داشته است. متأسّفانه همه چيز سياسی شده و معنای سياسی يافته و اين امر خصوصاً در امور اعتقادی و فرهنگی خطرناك است. در مورد شيعه هم بعضی از كسانی كه تحقيق میكنند شيعه را به عنوان يك گروه يا حزب سياسی در نظر میگيرند و به تصوّر خود بررسی میكنند كه دريابند اين حزب از كی شروع شد؟
حقيقت اين است كه شيعه يك گروه فكری داخل اسلام و اصولاً اسلام واقعی است. شيعه مانند انسان نيرومندی كه در مقابل سيلی كه آمده و همه چيز را میبرد و نابود میكند ايستاده است و دست خود را دراز كرده تا كسانیكه دستشان به دست او میرسد، نجات پيدا كنند و نگذارد اينها بروند. اين شيعه است. شيعهای كه در بحرانها و انقلاب جهان امروز ايستاده و آنچه را كه خداوند مقرّر كرده كه بماند، نگه میدارد. بنابر آيهی شريفهی «فاَمّا الزَبَدُ فَيَذهَبُ جُفاءً»(۳) آن زوائد مانند كف آب میآيد و میرود: «وَ اَمّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِی الاَرضِ»(۴) آنچه به نفع مردم است مكث میكند و میماند.
وقتی پيغمبر اكرم (ص) مبعوث شد، در ابتدا دعوت ايشان برای عدّهای عجيب و غريب بود. انسانی كه تا آن وقت او را به عنوان فردی امين و راستگو و فداكار با ديگر خصوصيات والای اخلاقی میشناختند كه همهی مردم حتّی بتپرستها اميدوار بودند كه چنين كسی حكومت كند، او ظاهر شد و چنين سخنانی را گفت، درست مثل قطعه جواهری كه در سرزمينی آلوده افتاده و خداوند به دست خويش اين قطعه جواهر را درآورد و شُست و به عربها نشان داد و گفت: اين جواهری است كه میخواهيد و از خود شما و متعلّق به شماست. به اين ترتيب دوران جديدی شروع شد. در بيست و سه سال آخر حيات پيامبر، مردم روی آسايش را ديدند و خدا را شناختند. البتّه بعد از پيغمبر هم در زمان شيخين، ابوبكر و عمر، مسلمانانی كه به ظواهر نگاه میكردند، در ظواهر نقصی نمیديدند و لذا فرض و تصوّر میكردند كه اينها هم حتماً همين راه را ادامه میدهند در حالی كه ما حالا میدانيم گرفتاریها از همان ايّام شروع شد. حضرت علی (ع) هم كه میديدند لااقل ظواهر اسلام اجرا میشود، اعتراضی نمیكردند. چون همهی مردم لايق نبودند كه به باطن بپردازند. عمر كه آمد اجتهاد كرد كه روزهای آخر عُمر جانشين تعيين كند. او ديد كه اكثر عشره مُبشرّه يعنی همان ده نفری كه به روايت اهل سنّت پيامبر به آنها بشارت بهشت داده بود، از جمله علی (ع)، عثمان، طلحه، زبير، عبدالرّحمان بن عوف، سعيد و ابوعبيده حاضرند. البتّه شيعه غالباً اين قول را قبول ندارند و میگويند چنين نيست كه پيامبر به اينها وعدهی بهشت داده باشد، ولی فرضاً درست باشد و پيغمبر چنين چيزی فرموده باشند، آن وقت كه ايشان فرمودند اينها همه همينطور بودهاند برای اينكه حالات همهی آن اشخاص، در آن وقت بهشتی بود، ولی بعد خدا میداند! عمر هم دربارهی آنهايی كه مانده بودند پيش خود گفت: عبدالرّحمان عوف پولدار و ثروتمند است، طلحه و زبير به حكومت بسيار بسته و علاقهمند هستند، راجع به علی دو ايراد گرفت: يكی اينكه علی زياد شوخی میكند و مزّاح است و سبك میشود ــ چون خود عمر خيلى خشن و جدّی بود و اصلاً هيچ شوخیای از عمر نقل نشده است ديگر اينكه علی به خلافت خيلی حريص است. همين استنباط او درست نبود. به همان دليل كه مولوی در انتهای دفتر اوّل مثنوی در دفاع از حضرت علی (ع) در ردّ همين اتّهام در ضمن اشعاری كه شايد زيباترين ستايشها از آن حضرت به زبان فارسی باشد، میگويد:
آنكه او تن را بدينسان پی كند/ حرص ميری و خلافت كی كند
زان به ظاهر كوشد اندر جاه و حكم/ تا اميران را نمايد راه و حُكم
تا اميری را دهد جانی دگر/ تا دهد نخل خلافت را ثمر(۵)
پینوشتها:
۱. متن تقرير شده بيانات ايشان در سوم شعبان سال ۱۴۲۹ مطابق با پانزدهم مرداد ۱۳۸۷.
۲. بحارالانوار، مجلسی، ج ۴۳، ص ۲۵۴.
۳. سوره رعد، آيه ۱۷.
۴. همان.
۵ . مثنوی معنوی، دفتر اوّل، به اهتمام توفيق سبحانی، انتشارات روزنه، تهران، ۱۳۷۸، ابيات ۶۲ ـ
۳۹۶۰، ص ۱۵۸.