Search
Close this search box.

مذهب ابن عربی – دکتر حسین غفاری

مذهب ابن عربی - دکتر حسین غفاری[تشیّع ابن‌عربی]
دکتر غفاری: برای روشن‌تر شدن مسئله ناگزیریم که مسئله محیی‌الدین را بیشتر باز کنیم. زیرا که به هر حال ما به بحث ابن‌عربی کشانده شده‌ایم و ناگزیر از این هستیم که ولو فراتر از حدّ یک مصاحبه باشد، تا حدودی وارد جزئیات مسئله شویم. فعلاً در مرحلة اوّل مسئله تشیّع ابن‌عربی را باز می‌کنیم. این موضوع از دیرباز محل مناقشه و گفت ‌وگو میان صاحبنظران و نویسندگان و اهل نظر بوده است و موافق و مخالف هریک به پاره‌ای از کلمات ابن‌عربی استناد کرده و سخن طرف مقابل را نقض می‌کرده‌اند. گروهی نیز راه افراط را به انتها پیموده و دست به تکفیر و تفسیق و توهین و… یازیده‌اند. منطق بحث اقتضا می‌کند که ابتدا به چند مورد از اهمّ دیدگاه‌های مثبت و قابل انطباق ابن‌عربی با تفکر شیعی اشاره کنیم و سپس با توجه به آنها موارد منفی و غیرقابل تطبیق با تفکر شیعی را ارزیابی نماییم. در یک طبقه‌بندی کلی این دیدگاه‌ها اعم از دیدگاه ایجابی و مثبت شیعی، و دیدگاه سلبی و انتقادی نسبت به جریان رسمی اهل سنّت به طور کلی عبارتند از 1. موقعیت ائمه معصومین علیهم‌السلام و در رأس آنها امیرالمؤمنین 2ـ موقعیت اهل بیت عصمت و طهارت 3 ـ ویژگی خاص فکر شیعی نسبت به امام زمان علیه‌السلام.

ابن‌عربی آثار فراوانی دارد. ولی ما به جهت اختصار سعی می‌کنیم به مهم‌ترین اثر وی در همه این موارد استناد کنیم. یعنی اثر عظیم او «فتوحات مکیه» اگرچه احیاناً اشاره‌ای هم به پاره‌ای از دیگر رسائل او خواهیم کرد.

[امیرالمؤمنین نزد ابن‌عربی]
در موضوع ائمه اطهار و امیرالمؤمنین، باید گفت که اگرچه محیی‌الدین در سراسر فتوحات به کرات از امیرالمؤمنین به عنوان علی‌بن ابیطالب رضی الله عنه روایات متعددی را نقل می‌کند و نیز از حضرت امام صادق به عنوان جعفرصادق و جعفر بن محمد روایات متعددی نقل می‌کند ولی آنچه مهم است این است که در چندین موضع از کتاب فتوحات جایگاه ویژه‌ای برای امیرالمؤمنین ذکر می‌کند که به هیچ‌وجه برای هیچ‌یک از آحاد امت اسلامی و حتی مطلق انبیاء و اولیاء به جز حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله چنین جایگاهی قائل نیست. و از آن جمله است:

1ـ در باب ششم از جلد اوّل فتوحات مکیه تحت عنوان «فی معرفة بَدء الخلق الروحانی و مَن هو اوّل موجود فیه…»، بعد از قریب دو صفحه می‌نویسد: «… آنگاه که خداوند اراده وجود عالم را مطابق آنچه در علم به ذاتش بود نمود، این اراده از راه یک تجلّی از تجلیات تنزیهی او به یک حقیقت کلیه‌ای که پذیرنده این تجلّی بود صورت گرفت که نام آن هَبَأ بود و اولین موجودی که در این هَبأ قبول تجلّی الهی را نمود و نزدیک‌ترین موجود در قبول نور الهی بود حقیقت محمد صلی الله علیه و سلّم بود که «عقل» نامیده شده است، و او اولین ظهور در عالم وجود است که وجودش از آن نور الهی و از آن هباء و حقیقت کلیه است و در آن هبأ حقیقت الهی تعیّن پذیرفت و تمامی اعیان موجودات عالم حاصل تجلّی اوست و نزدیک‌ترین مردم به او علی‌بن ابی طالب است و اسرارالأنبیاء ]أجمعین[… (وَ أقربُ الناس الیه علی‌بن ابی‌طالب و اسرار الانبیاء أجمعین».[1]

[یک نکته مهم دربارة نسخه‌شناسی دو نسخة اصلی و خطی از فتوحات مکیّه]
پیش از اینکه ادامة مطلب را نقل کنیم، یک نکته کوچک، اما بسیار مهم تذکر می‌دهیم: عبارت فوق را اینجانب از فتوحات مکیّه چاپ قدیمی چهارجلدی از مکتبة دار صادر بیروت (که ظاهراً خود چاپ افست از چاپ قدیمی قاهره طبع 1329 هجری قمری است) نقل کردم که کلمة «أجمعین» که داخل کروشه است در همین چاپ وجود دارد.

همانطور که قبلاً اشاره شد چاپ انتقادی کتاب فتوحات، با رعایت کلیه ضوابط صحیح انتقادی متون، نزدیک 30 سال پیش به همت مرحوم دکتر عثمان یحیی، محقّق سخت‌کوش سوری که از شاگردان لوئی ماسینیون، شرق‌شناس معروف است، صورت گرفته است. این چاپ عالی و بی‌نظیر از نظر دقت در تصحیح و تحقیق همچنان‌که محققان آن، یعنی دکتر عثمان یحیی و نیز دکتر ابراهیم مدکور متذکر شده‌اند، بر اساس دو نسخه مخطوط اصلی از فتوحات که اصل هر دو توسط خود ابن‌عربی نگارش شده و سپس از روی آن رونویسی شده است و نیز دو نسخة خطی و چاپی دیگر صورت گرفته است. در این چاپ، نسخة دوم به خط ابن‌عربی که در موزة آثار اسلامی استانبول قرار دارد، اصل قرار گرفته و در متن آمده و تغییرات نسخة دوم که در واقع نسخة اولِ به خط ابن‌عربی و نگاشته شده در سال 629 هجری است با رمز B در حاشیه آمده و نسخه سوم و چهارم هم با رمز C و F در حاشیه قرار گرفته است. نکته مهم اینست که خود ابن‌عربی در جایی از فتوحات تصریح کرده است که من در نوشتن نسخة دوم برخی تغییرات نسبت به نسخة اول انجام داده‌ام که شامل مواردی از حذف و اضافه و تغییرات می‌باشد، که توسط محققین همة این تغییرات در حواشی ثبت شده است (متأسفانه پس از چاپ 14 جلد از این اثر، مرحوم عثمان یحیی دار فانی را وداع گفت و تکمیل نسخه بر عهدة محققان دیگر قرار گرفت و بنده از ادامة آن خبر ندارم)، به هر حال این توضیحات برای این عرض شد که این تغییراتِ در نسخه، ولو کوچک، بعضاً بسیار معنادار و مهم است، و در بحثی که ما در آن قرار داریم دارای اهمیت اساسی است و همچنین در تفسیری که در نتیجه‌گیری این بحث خواهیم کرد تأثیرگذار است.

با این توضیح اکنون به اختلاف نسخة موجود در همین عبارت منقول در فوق توجه فرمائید: در نسخة B (یعنی مخطوط اولیه خود ابن‌عربی در سال 629 هجری) عبارت چنین آمده است «و أقرب الناس الیه علی‌بن ابی‌طالب، رضی‌الله عنه امام العالمین و سِرُ الانبیاء اجمعین» یعنی تعبیر «امام العالمین» را اضافه دارد و نیز به جای اسرارالانبیاء تعبیر سرُّ الانبیاء اجمعین» قرار دارد. نکته مهمی که در این اختلاف به ظاهر کوچک آشکار است و مورد توجه محقق و مصحح دانشمند فتوحات قرار گرفته است گرایش شیعی بارزی است که در تعبیر نسخة اوّل (B) وجود دارد و در نسخة دوم ظاهراً توسط خود محیی‌الدین تغییر یافته است. جناب دکتر عثمان یحیی پس از نقل این اختلاف در بین‌الهلالین این جمله را نوشته ‌است (یُلاحظ هنا الفارق الهام بین روایه النسخة الاول للفتوحات ذات النزعة الشیعیه الواضحة، و روایه النسخة الثانیه ـ K). (فتوحات، چاپ عثمان یحیی، ج 2، ص 227 (نسخة B)) توضیح اختلاف روشن است. در نسخة اول، بعد از نام مبارک امیرالمؤمنین وصف «امام العالمین» آمده است و نیز تعبیر روشن «سِرّ الانبیاء اجمعین» که بیانگر اینست که حقیقت کلیه و نوریه امیرالمؤمنین، حقیقت باطنی است که همة انبیاء بر آن حقیقت متحققند، او مطلقی است که در همة مقیّدها قرار دارد. (هم آدم و هم شیث و هم ادریس، علی بود!»)، آری این تعبیر را قیاس کنید با تعبیر کم‌رنگ «و اسرارالانبیاء» که یعنی همه باطن‌های انبیاء، که تعبیری گُنگ است. و با توجه به اینکه این تغییر در نسخه دوم و به فاصله هفت سال بعد از تحریر نسخة اول ایجاد شده است، معلوم است که تغییردهنده ـ هرکس می‌خواسته باشد خود محیی‌الدین و یا دیگری، کاملاً آگاهانه می‌خواسته از وضوح و روشنی عبارت نسخه نخست بکاهد! و اگر خود جناب محیی‌الدین این تغییر را داده باشد، به ما کمک شایانی می‌کند در درک وضعیت اجتماعی و فرهنگی که جناب شیخ اکبر با آن مواجه بوده و ناچار به کم‌رنگ کردن رنگ و بوی شیعی اثر خود می‌شده است بی‌آنکه بخواهد به اصل آن صدمه‌ای بزند، که همان‌طور که اشاره شد توجه به این نکته در جمع‌بندی نهایی کمک شایانی به ما خواهد کرد.

[منزلت امیرالمؤمنین نزد ابن‌عربی]
در چند صفحه بعد در باب هفتم تحت عنوان «فی معرفة بَدءِ الجسوم الانسانیه…»، بعد از ذکر مطالبی دربارة مقدار حرکت افلاک، می‌فرماید «بدان که خداوند تعالی پس از آنکه قلم و لوح را که همان عقل و روح است آفرید و عقل را معلم و افاده‌کنندة برای روح و نفس که همان هباء باشد قرار داد، بدینسان چون خداوند به آن نفس یا روح یا هباء نگریست، علی‌بن ابی‌طالب ـ یعنی همان جوهر کلیه (نفس یا روح کلیه) در سراسر صور طبیعی عالم گسترش یافته بود، زیرا هیچ صورتی در عالم نبود مگر اینکه تحقق این جوهر و حقیقت بود ـ لذا خداوند این حقیقت کلیه را «هباء» ]یعنی امر ممتد و گسترده در همه جا[ نامید و آن با صورت هر شیء معیت داشت و کنه حقیقت آن شیء بود…».[2]

خواننده منصف خوب بنگرد که در نظر شیخ الرئیس عارفان چگونه حقیقت نوریه امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام اصل و حقیقت اولیه و کلیّه تمامی عالم ملک و ملکوت است و انس و جن همه ظهور و تجلّی آن حقیقت متعالی است و هموست که باطن همة انبیاء الهی را پر کرده است و هموست که أقرب خلایق است به حقیقت نوریه رسول اکرم که معلّم و مُفید اوست در دو عالم. و در تمامی آثار جناب محیی‌الدین هیچ مخلوقی پس از رسول اکرم چنین جایگاهی ندارد.[[3]]

و نیز در باب سی‌ام فتوحات آنجا که در باب «علوم اقطاب الرکبان» سخن می‌گوید، در ضمن بیتی از ابیات اول این باب می‌گوید «ان لله علوم جمّة ـ فی رسول و نبی و قسیم» یعنی علوم بیکران و انباشته الهی از جانب خدا در رسول و نبی و قسیم قرار داده شده است. قسیم، اشاره به روایت مشهور در باب امیرالمؤمنین است که «علیٌّ قسیمُ الجنة و النار» و تأیید بر این تفسیر، عبارتی است که در ادامه این اشعار حدود یک صفحه بعد چنین می‌فرماید «و هم اصحاب العلم الذی کان یقول فیه علی‌بن ابی‌طالب رضی‌الله عنه حین یضرب بیده الی صدره و ینتهد انّ ههنا لعلوماً جمّاً لو وجدت لها حملة، فانّه کان من الإفراد و لم یُسمع هذا من غیره فی زمانه» (ترجمه: و ایشان صاحبان همان علمی هستند که علی‌بن ابیطالب رضی‌الله عنه راجع به آن در آن هنگام که با دست به سینة خود می‌زد و چنین می‌گفت که همانا در این سینه علوم انباشته فراوانی است که اگر برای ادراک و حمل آنها قابلانی می‌یافتم آنها را اظهار می‌کردم، پس همانا علی‌بن ابیطالب از جمله «افراد» [[4]] (انسان‌های کاملی که تحت نظر قطبی نیستند) بود و چنین کلامی در زمان او از غیر او شنیده نشده است».[5]

همچنین در باب 54 درباره امیرالمؤمنین می‌نویسد: «… پس چه قیاسی میان علمای رسمی و سخن علی‌بن ابیطالب رضی‌الله عنه برقرار است آنگاه که از نفس خود چنین خبر می‌دهد که اگر او بخواهد دربارة سورة فاتحه قرآن سخن بگوید حجم مطالب به اندازة بار 70 شتر خواهد شد، آیا این جز از فهمی است که از ناحیه خداوند دربارة قرآن به او عطا شده است».

همچنین محیی‌الدین از فضائل و مناقب امیرالمؤمنین در مواضع مختلف از کتاب «فتوحات مکیه» یاد می‌کند مانند اشاره به پیمان اخوت رسول اکرم با امیرالمؤمنین در «دارالخیزران» (فتوحات، ص 132، ج 3) و نیز اشاره به داستان قرائت سوره برائت توسط امیرالمؤمنین بر حج‌گزاران در مکه، در حالی که قبلاً ابوبکر برای این منظور اعزام شده بود ولی سپس رسول اکرم علی ‌بن ابی طالب را فرستاد و فرمود که «لایُبَلِّغُ القرآن منّی الاّرجلٌ مِنْ اهل بیتی» یعنی فقط مردی از اهل بیت من می‌تواند بیان کننده قرآن از جانب من باشد، و در اینجا جناب محیی‌الدین پس از ذکر این واقعه اگرچه آن را تأییدی بر صحت خلافت ابوبکر هم می‌شمارد[[6]] ـ که صرف‌نظر از بی‌وجه بودن آن فعلاً محل کلام ما نیست ـ ولی آنچه مورد استشهاد ماست، تأیید جناب شیخ از این واقعه بر منزلت امیرالمؤمنین علیه‌السلام است. در رسالة «روح‌القدس» از امیرالمؤمنین علیه‌السلام چنین یاد می‌کند «… نعم هذا علی‌بن ابیطالب کرم‌الله وجهه باب مدینه العلم و صاحب الاسرار و إمامها…» و نیز در همان صفحه پس از ذکر جملاتی از امیرالمؤمنین دربارة زهد می‌فرماید «چه دریاهایی که در این جملات عالی و زیبا نهفته است که ساحلی برای آن نیست، ای نفس، این علی رضی الله عنه است با استواری که از او در مقام و احوال معنوی سراغ داری، مقام او و عمل و حکمت‌های او و اجتماع حقایق را به اتمّ وجوه در او می‌دانی…»[7]

[موقعیّت اهل بیت عصمت نزد ابن‌عربی]

موضوع دیگر مورد استناد ما موضع‌گیری بی‌نظیر و فوق‌العاده‌ای است که جناب شیخ قدّس سره نسبت به منزلت و موقعیت اهل بیت پیامبر صلوات الله علیه و علیهم اجمعین دارد و این موضع‌گیری در بسیاری از آثار جناب شیخ و از جمله به طور مکرر در فتوحات مکیه ابراز شده است. از جمله بیانی طولانی در باب 29 در معرفت سِرّ سلمان آورده است که ما قطعاتی از آن را ترجمه می‌کنیم «… و از آنجا که رسول اکرم صلی الله علیه و سلّم عبد محض بود پس خداوند تعالی او را و اهل بیت او را طاهر گردانید به طهارت محض، و از آنها رجس را دور ساخت که عبارت است از هر چیزی که مایة نقص و خواری آنها شود زیرا رجس در عرب به هر آلودگی و ناپاکی (قذارت) گفته می‌شود. خداوند تعالی فرمود «یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یُطهّرکم تطهیراً» پس هیچ‌کس بدان‌ها منسوب و اضافه نمی‌شود مگر اینکه طاهر باشد و نمی‌شود غیر از این باشد. زیرا که مضاف به آنها کسی است که شبیه به آنهاست. پس آنها کسی را به خود منسوب نمی‌کنند مگر اینکه دارای حکم طهارت و تقدّس باشد. پس این شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نسبت به سلمان فارسی است در طهارت و حفاظت امرالهی و عصمت، آنجا که رسول اکرم فرمود «سلمان از ما اهل البیت است، و خداوند نیز شهادت داده است برای اهل بیت به طهارت آنها و بیرون رفتن هرگونه آلودگی از آنها، و چون چنین است که به آنها منسوب نمی‌شود مگر شخص مطهر و مقدس و به صرف اضافه به اهل بیت عنایت الهی شامل حال وی شده است. پس چه گمان دارید دربارة نفوس خود اهل بیت، پس آنها پاکانند بلکه آنها خود عین طهارتند». سپس جناب محیی‌الدین قدس سرّه استدلال می‌کند که به موجب آیات قرآنی اهل بیت با پیامبر اکرم در مفاد آیة لیغفرلک الله ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر» شریکند و سپس می‌گوید «پس شرفا از اولاد فاطمه (سادات) جملگی و هرکس که از زمرة اهل البیت است مانند سلمان فارسی تا روز قیامت داخل در حکم این آیه از مغفرت و بخشودگی ذنوب هستند «فهم المطّهرون اختصاصاً من الله و عنایته بهم لشرف محمد صلی الله علیه و سلم» و سپس شرح مفصّل و جالبی در این موضوع و جلالت قدر جناب سلمان می‌دهد تا می‌رسد به اینجا که «پس همانا پیامبر صلی الله علیه و سلم از ما در مقابل رسالت و امر الهی خود چیزی درخواست نکرد مگر دوستی اقربای خود (مودة فی القربی) و از اینجا سرّ صله ارحام دانسته می‌شود، و کسی که درخواست پیامبر خود را در آنچه که از او درخواست کرده و او به هر نحوی از انحاء قادر به اجابت آن باشد، انجام ندهد، چگونه و با چه رویی فردای قیامت او را ملاقات خواهد کرد و چگونه طلب شفاعت پیامبر را در بارة خود خواهد داشت و حال آنکه درخواست پیامبر خود را دربارة مودّت در نزدیکان او را اجابت نکرده است، پس چگونه خواهد بود که اگر این بی‌توجهی نسبت به اهل بیت او باشد که آنها نزدیک‌ترین اقربای او هستند».[8] در باب 502 «فتوحات» از زاویه دیگر وارد این موضوع می‌شود و آن حفظ امانت و عدم خیانت به خدا و به رسول وی می‌باشد که می‌گوید «… و از جمله خیانت تو به پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم در خصوص درخواست پیامبر به محبت ورزیدن به نزدیکان و اهل بیت اوست، پس باید دانست که شخص پیامبر و اهل بیت او در موضوع محبّت ورزیدن به آنها حکمشان یکسان است، پس هرکس به اهل بیت او بی‌مهری نماید به او بی‌مهری نموده است، و محبت نسبت به اهل البیت را نمی‌توان تقسیم کرد و در آن تبعیض قائل شد زیرا دستور الهی نسبت به محبت ورزیدن نسبت به «اهل» وارد شده است نه نسبت به یکی از افراد این بیت به طور مشخص. پس خوب بیندیش و قدر و منزلت اهل البیت را بدان، زیرا که هرکس به اهل البیت خیانت ورزد به رسول اکرم خیانت نموده است و هرکس به رسول الله صلی الله علیه و سلم خیانت نماید به آنچه رسول الله به عنوان سنت و تشریع قرار داده است خیانت کرده است». آنگاه این بحث را با این دو بیتی به پایان می‌برد:

«فلا تَعْدل باهل البیت خَلْقاً فَأهلُ البیت هم اهل السیاده

«فَبُغضُهُم من الانسان خُسر حقیقیّ و حُبّهم عبادة.

(پس هیچ آفریده‌ای را با اهل البیت همطراز قرار مده ـ زیرا سروری و آقایی شأن اختصاصی اهل البیت است)

پس دشمنی نسبت به آنها برای انسان خسران و زیان حقیقی است و دوستی آنها عبادت است. (فتوحات، ج 4، 139)

و باز در باب 559 فتوحات به منزلت اهل بیت اشاره می‌کند: «و من ذلک سرّ تنزیه اهل البیت من الموت… و موت الجهل أشرّ موت، و قد عصم‌الله منه اهل البیت فلایقدرهم حق قدرهم الا من اطلعه الله علی امرهم ـ تا اینکه و هرکس را که خداوند بر امر اهل البیت آگاه کند ـ او حال خود را مستند به اهل بیت می‌نماید. که آن بالاترین تکیه‌گاه و محکم‌ترین بنیادی است که می‌توان به آن تکیه کرد، پس به دوستی آنها برای آخرت خود چنگ بزن، که رسول اکرم علیه‌السلام از ما جز مودة فی القربی درخواستی نداشت…»[9]

همان‌طور که عرض شد موضوع اهل‌البیت علاوه بر فتوحات در بسیاری از رساله‌های دیگر جناب محیی‌الدین(ره) مورد توجه قرار گرفته است که به چند نمونة کوتاه اشاره می‌کنم. در رساله‌ای به نام «شق الجیب» این دوبیتی را سروده است.

«اقول و روح القدس ینفث فی النفس بانَ وجود الحقّ فی العدد الخمس»

«و لکننی ادّعی علی القرب و النوی بلاکیف بالبعل الکریم و بالعرس»

ترجمه:

می‌گویم و این را روح‌القدس در نفس من دمیده است

که وجود حق، در «عدد خمس» آشکار شده است

«و اما من چه از دور و چه نزدیک می‌خوانم

بدون اینکه به حقیقت آن دست یافته باشم، آن شوهر بزرگوار و عروس وی را»

که منظور از ظهور وجود در عدد خمس مظهریت خمسه طیبه اهل البیت در حدیث مشهور کساء هستند، و شوهر بزرگوار و همسر وی نیز مقصود امیرالمؤمنین علیه‌السلام و صدیقه طاهره فاطمه کبری سلام‌الله علیها می‌باشد.[10] در رسالة «شجرة الکون» این خمسه طیبه را چنین معرفی می‌کند: «ثمّ جعل اصابعک الخمس فی الید الیمنی مذکّرةً بالخمسه اشباح و هم اهل البیت الذین أذهب الله عنهم الرجس بقوله ـ انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس. قال رسول‌الله صلی الله علیه و سلّم: اُنزلت هذه الآیة فینا اهل البیت: انا و علی و فاطمه و الحسن و الحسین»[11] و البته در بیان دیگر در همین رساله با عنوان «الاصل الخامس» بر همین معنا تصریح مجدد می‌کند.[12]

در اوائل همین رساله در یک تعبیر تأویلی زیبا راجع به پیدایش تکوین می‌نویسد: «… فظهر عن جوهر الکاف معنیان مختلفان، کاف الکمالیة ـ الیوم اکملت لکم دینکم ـ و کاف الکفریّة، فمنهم من آمن و منهم من کفر».[13] و به همین مضمون در رساله موسوم به «عقیده فی‌التوحید» می‌نویسد (ترجمه) «… و پیامبر در حجة الوداع در مقابل همه پیروانش ایستاد پس خطب خواند و تذکر داد، و مردم را بیم داد و برحذر داشت، و انذار کرد و وعده و وعید داد. و از باران رحمت خود بر آنها بارید و آنها را نیز ترسانید، و همة آنچه را که برای امر تذکر به اذن حضرت واحد صمد لازم بود بیان کرد و سپس گفت آگاه باشید که من امر الهی را ابلاغ کردم، پس مردم گفتند آری بَلَّغْتَ یا رسول الله پس حضرت گفت خداوندا شاهد باش».[14] دربارة اهل بیت علیهم‌السلام جناب محیی‌الدین (قدس سره) در جای جای فتوحات و آثار دیگر خود اشارات و بیانات فوق‌العاده‌ای دارد که به چند مورد آنها در فتوحات به اختصار اشاره می‌شود از جمله آنکه در پاسخ به سؤال 150 حکیم ترمذی می‌نویسد: «.. فببرکة اهل البیت و ما اراد الله به من التطهیر بقوله انما یریدالله… فکان اهل البیت اماناً لازواج رسول الله صلی الله علیه و سلم من الوقوع فی المخالفات» که در اینجا ازواج پیامبر اکرم را به برکت اهل البیت از آلودگی‌ها پاک می‌شمارد. و در ادامه می‌نویسد «همچنان که اهل البیت در دنیا بیت پیامبر را از آلودگی‌ طاهر نگاه می‌دارند در آخرت نیز هر مؤمنی را که در اثر اعمال خود در آتش باشد به برکت اهل البیت از عذاب محفوظ می‌مانند و سپس می‌فرماید: «فما اعظم برکة اهل البیت».[15]

همانطور که عرض شد، مقصود ما نشان دادن عمق ارادت و باور ابن‌عربی به ساحت قدس اهل البیت عصمت و طهارت است که او در همة آثار خود به فراخور حال به اشاره یا تصریح از آنان با نهایت ادب و عظمت و در بالاترین مقامات یاد می‌کند.

[برتری امام حسن و امام حسین علیهما السلام بر سایر امت]
در باب دویست و هفتادم «فتوحات مکیّه» که در معرفت منزل قطب و دو امام وزیر او می‌باشد می‌فرماید: «… و از کسانی که به این منزل و جایگاه متحقق شده‌اند از انبیاء چهار تن می‌باشند. محمد و ابراهیم و اسمعیل و اسحق علیهم‌السلام و از اولیاء دو نفر می‌باشند که آن دو حسن و حسین دو فرزند رسول‌الله صلی الله علیه و سلم می‌باشند و اگرچه برای دیگران به غیر از اینها که ذکر شد نیز بهرة معینی از این منزلت به فراخور و قدر و رتبة آنها در امامت قرار دارد». با اینکه در ادامة همین متن ابوبکر و عمر را به اعتبار زمان حیات رسول‌الله دو وزیر و امام سمت راست و سمت چپ پیامبر اکرم می‌شمارد و پس از فوت رسول اکرم به عنوان «عبدالله» که اسم خاص قطب است، می‌نامد ولی جالب و عجیب اینست که بلافاصله و در جمله پیوسته به آن می‌نویسد: «… للقطب وزیران فکان ابوبکر رضی الله عنه عبدالملک و کان عمر رضی الله عنه عبد ربّه فی زمان رسول الله صلی الله علیه و سلم الی ان مات صلی الله علیه و سلم فسمّی ابوبکر عبدالله و سمّی عمر عبدالملک… فکان الحسن و الحسین رضی الله عنهما أمکن الناس فی هذا المقام من غیرهما ممّن اتصف به» یعنی حسن و حسین رضی الله عنهما استوارترین انسان‌ها در این مقام قطبیت از تمام کسان دیگری که به آن متصّف شدند می‌باشند. این عبارت تصریح بر این دارد که آن دو امام همام از ابوبکر و عمر که آنها نیز متصف به این دو صفت بودند برتر و استوارترند و در واقع ابوبکر و عمر مصداق لمن عدا هولاء جملة اوّل این بابند که (پس از ذکر امام حسن و امام حسین علیهما السلام به عنوان تنها اقطاب از میان اولیاء) می‌نویسد: «و ان کان لمن عدا هؤلاء المذکورین منه شرب معلوم علی قدر مرتبته من الامامة». فتأمل یا حبیبی که این نصّ صریح است از جناب شیخ رضوان الله تعالی علیه بر افضلیت آن امامان همامان علیهما السلام بر خلفای ثلاث علی‌رغم آن همه تعریفاتی که علی‌القاعدة در بین اهل سنّت نسبت به آنها هست و در خود فتوحات نیز جا به‌ جا مواردی از این مناقب و تعریفات به چشم می‌خورد، و این احترام و منزلت فوق‌العاده ابن‌عربی نسبت به اهل بیت و ائمه معصومین را حتی در پاره‌ای موارد در ذکر نام آنها به طور کاملاً متمایز از دیگران به چشم می‌خورد. در نقل‌قولی از قول امام سجاد علیه‌السلام در باب سی‌ام فتوحات این چنین آمده است «و الی هذا العلم کان یشیر علی ابن‌الحسین بن علی بن ابی‌طالب زین‌العابدین علیهم الصلاة و السلام» که ملاحظه می‌فرمائید که در اینجا که نام سه تن از ائمه یعنی امام سجاد و امام حسین و حضرت علی بن ابیطالب را آورده تعبیر علیهم الصلاة و السلام را دارد که به این صورت به جز از رسول اکرم صلی الله علیه و آله، از کسی نام نبرده است.[[16]]

[موقعیت امام زمان و ائمه معصومین علیهم‌السلام نزد ابن‌عربی]
و اما هنوز دو فقرة مهم از نصوص شیعی در فتوحات ابن‌عربی را باید یاد کنیم که یکی راجع به حضرت ولی‌عصر امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و دیگری راجع به ائمة اثنی عشر به طور کلی است.

«امام زمان»

عبارت بسیار مفصلی است در باب 366 فتوحات که عنوان آن چنین است «در معرفت جایگاه وزیران مهدی، که در آخر زمان ظاهر می‌شود و رسول خدا صلی الله علیه و سلم به او بشارت داده است و او از اهل بیت است». مطالب این باب بسیار مفصل و جالب است و دقیقاً مطابق عقاید مذهب تشیّع است. در اینجا فرازهایی از آن به اختصار ترجمه و نقل می‌شود «بدان که خداوند را خلیفه‌ای است که خارج می‌شود در حالی که زمین آکنده در ظلم شده باشد پس آن را پر از عدالت و قسط خواهد کرد و حتی اگر از عمر دنیا یک روز بیشتر نمانده باشد خداوند آن روز را آنقدر طولانی خواهد که این خلیفه از عترت رسول الله صلی الله علیه و سلم ظهور نماید. او از اولاد فاطمه است و اسم او همانند نام رسول الله صلی الله علیه و سلم است و جدّ او حسن (حسین) بن علی بن ابیطالب است. در مکه مابین رکن و مقام با مردم بیعت می‌کند، در شکل ظاهری شبیه رسول الله صلی الله علیه و سلم است و در اخلاق از او فروتر است. زیرا هیچ‌کس در اخلاق به مرتبة رسول الله نمی‌رسد که خداوند دربارة او فرموده است و انّک لَعلی خُلُقٍ عظیم. پیشانی او برجسته و بینی‌اش کوتاه است، سعادتمندترین مردم در دورة او مردم کوفه خوهند بود، اموال را یکسان میان مردم تقسیم می‌کند و به عدالت عمل می‌کند و اختلافات را دفع می‌کند… در اسلام روح می‌دمد و پس از سرافکندگی اسلام به او عزّت می‌بخشد و دین را که نابود شده بود احیا می‌کند، غیرمسلمین را تحت سلطه اسلام قرار می‌دهد و با قدرت شمشیر دعوت خود را توأم می‌کند و هرکس را که در مقابل او بایستد نابود می‌کند و دین را بر آنسان که حقیقتاً باید باشد برمی‌گرداند آنچنان‌که که اگر رسول الله صلی الله علیه و سلم بود می‌کرد. اختلافات مذاهب مختلف فقهی و دینی را از میان می‌برد به طوری که فقط یک دین خالص باقی می‌ماند، دشمنان او پیروان علمای مذاهب اجتهادی هستند که چون روش او را برخلاف ائمه مذاهب خود می‌بینند با او مخالفت می‌کنند و از ترس شمشیر و هیبت او و یا به امید برخورداری از پاداش‌های او، پذیرای وی می‌شوند. عموم مسلمین از حکومت او بیش از علمای آنها شادمان خواهند بود. عرفای بالله با وی بیعت می‌کنند زیرا از راه مکاشفه و معرفی خداوند حقانیّت او را درمی‌یابند، او دارای مردانی الهی است که عهده‌دار گسترش دعوت او و حمایت از او هستند و این وزیران الهی دشواری‌های حکومت وی را به دوش خواهند گرفت. عیسی مسیح در مناره‌‌ای نورانی در شرق دمشق به همراه ملائکه‌ای از راست و چپ وی بر مهدی نازل خواهد شد و در نماز عصر به همراه مردم به او اقتدا و او به سنّت محمدی بر آنها امامت خواهد کرد. صلیب را خواهد شکست و خوک را خواهد کشت».[[17]]

سپس ابن‌عربی پس از بیان اوصاف دیگری این سه بیت مهمّ را در وصف مهدی می‌سراید:

«ألا أنّ ختـم الاولـــیاء شــهید و عیـن امـام العالمـین فقید

هو السیـد المهدی مِن آل محمد هو الصارم الهندی حین یَبیدُ

هُوَ الشمس یجلو کلّ غمٍّ و ظلمةٍ هو الوابل الوسمی حین یجود

ترجمة اشعار:

هان آگاه باشید که ختم اولیاء الآن شاهد و حاضر است

اگرچه که وجود ظاهری و جسمی او ظاهر و در دسترس نیست

او همان سیّد و سرور ما مهدی از آل‌محمد است

او همان شمشیر برّان هندی است در آن هنگام که ظهور کند

او خورشیدی است که هر غم و ناراحتی و تاریکی با طلوعش برطرف خواهد شد

او همان باران درشت دانه بهاری است که در موسم بارش همه را سیراب خواهد کرد

و سپس می‌نویسد: «و زمان او برای شما فراخواهد رسید و دوران او بر سر مردم سایه‌گستر خواهد شد… تا اینکه …. خداوند او را به وزیرانی پشتیبانی خواهد کرد که آن گروه را در غیب خود برای او پوشیده داشته است و آنها را از راه کشف و شهود بر حقایق اشیاء و همه اوامر الهی آگاه می‌سازد. پس مهدی با مشاورت آنها امور را حلّ و فصل می‌کند و ایشان عارفانی هستند که آگاه به امورند. و اما خود مهدی صاحب شمشیر حق و سیاست اجتماعی است به حقیقت الهی به میزان منزلت و درجه خود آگاه است؛ زیرا که خلیفه استواری است که زبان حیوانات را می‌داند و عدالت او در جن و انس جاری می‌شود… وزرای او همه عجمی هستند ولی به زبان عربی سخن می‌گویند و تعداد آنها کمتر از 10 نفر است» سپس ابن‌عربی بیش از 8 صفحه از صفحات بزرگ فتوحات به ذکر خصوصیات و کمالات والای وزای مهدی و سایر خصوصیات او می‌پردازد تا می‌رسد به اینکه مهدی در امر دین به قیاس عمل نمی‌کند و عمل او به القای الهی است «… فما یحکم المهدی الا بما یلقی الیه الملک من عندالله» «و این همان شرع محمدی حقیقی است… و قیاس بر مهدی حرام است با وجود نصوصی که خداوند به او بخشیده است و از این رو پیامبر صلی الله علیه و سلم در وصف مهدی فرموده است او دنباله ‌رو من است و خطا در او راه ندارد و همانا مهدی معصوم است زیرا عصمت معنایی جز خطاناپذیری در حکم ندارد… و بر همین ترتیب قیاس در جایی که پیامبر موجود باشد راه ندارد و برای اهل معنا و کشف، پیامبر نزد آنها موجود است و از او حقایق احکام را دریافت می‌کنند و از این رو فقیر صادق (یعنی خود جناب شیخ) هرگز به هیچ‌یک از مذاهب فقهی وابسته نیست و روی نمی‌کند». سپس در ادامه می‌گوید: «اگر شمشیر در دست مهدی نبود فقها حکم به قتل او می‌دادند ولی خداوند او را با قدرت و بخشش و عطا، برتری و تسلّط بخشیده است پس از ترس و نیز طمع، ناگزیر حکم او را قبول می‌کنند ولی در باطن برخلاف او اعتقاد دارند آنچنان‌که حنفیون و شافعیون در بین خودشان با یکدیگر اختلاف دارند… و امثال این فقها اگر ترس از شمشیر مهدی نبود سخن او را نمی‌پذیرفتند و به ظاهر از او اطاعت نمی‌کردند زیرا آنها معتقدند هر کس حکمی برخلاف مذهب آنها کند او گمراه است زیرا به اعتقاد آنها زمان اهل اجتهاد بر سر آمده و در عالم مجتهدی بعد از ائمة (اربعة) آنها وجود ندارد… و مهدی از عمل به قیاس معصوم و برکنار است و … و این عمل قیاس تحکّم و زورگویی بدون وجه در شرع است و به این جهت مهدی از عمل به قیاس تبرّی می‌جوید… و این نص و شهادت پیامبر صلی الله علیه و سلم است بر عصمت مهدی به طور اختصاصی. پس رسول اکرم شهادت به عصمت مهدی داده است همچنان‌که دلیل عقلی شهادت به عصمت رسول الله صلی الله علیه و سلم در همه امور دینی داده است».[18]

[موقعیت ائمه اثنی عشر نزد ابن‌عربی]
و امّا فقرة دیگر که مربوط به ائمة اثنی‌عشر می‌باشد به این مطلب در مواضع مختلف آثار ابن‌عربی اشاره شده است و اگرچه در چاپ‌های کنونی فتوحات نامی از دوازده ائمه مذهب شیعه برده نشده است ولی جمع‌بندی محتوایی مطلب به گونه‌ای است که جز بر این مذهب و مرام قابل تطبیق نمی‌باشد که به اختصار به توضیح آن می‌پردازم: در باب 361 فتوحات مکیه (ج 3) جناب شیخ به توضیح نسبت انسان کامل با طبیعت و چگونگی وجود و پیدایش او می‌پردازد، و پس از بیان اینکه عالم طبیعت ظل و امتداد نفس کلیه عالم است و چگونه اندام و اجزاء این عالم حاصل توجه نور الهی در جسم کلی عالم است و چگونگی نفوذ نور الهی در موجودات سماوی و فلکی و چگونگی تأثیر افلاک در موجودات طبیعی در عالم ترکیب و اجسام طبیعی و از جمله جسم انسان را توضیح می‌دهد و سپس میان انسان حیوانی و انسانی که مظهریت اسماء الهی را می‌یابد یعنی انسان کامل تفاوت می‌گذارد. چنین می‌نویسد: «… پس توجه کن به آنچه که تو را به آن تنبّه می‌دهم از مرتبة کمالی که خداوند برای خلفای خودش از میان انسان‌ها اعطا می‌نماید و چون خداوند فلک اطلس را که همان فلک بروج است به مناطقی تقسیم کرد و آن مطابق قول الهی است که «والسماء ذات البروج»، این تقسیمات بر دوازده قسمت بود و خداوند در این بروج سماوی امر خود را گسترانید و در منطقه هر برج سماوی اثری از امر الهی قرار گرفت که متمایز از اثر سایر بروج بود و خداوند از این تأثیرات الهی، آثاری در موجوداتی که در قسمت مادون این موجودات سماوی هستند قرار داد که عبارتند از عالم ترکیب طبیعی و نیز انسان از حیث جسم و طبیعت او قرار داد و این تأثیرات خاص در انسان به منزله عصاره محض وجود در طبیعت انسان است که در اثر تأثیرات نظام افلاک و طبیعت از مبادی عالیه به وی منتقل شده است و مانند چربی و خامه‌ای است که در شیر قرار دارد و حقیقت شیر بودن به آنست و اگر انسان را با این وصف از عالم خارج کنیم عالم طبیعت جز نخاله‌ای نخواهد بود و این عالم است که در انسان است و نه انسان در عالم… پس چون قضای الهی بر این قرار گرفت که از آن بروج سماوی آثاری به موجودات مادون آنها در عالم طبیعت برسد، در نشئة طبیعی وجود انسانی دوازده موجود دارای قابلیت دریافت حقایق الهی از سماء حقیقت را به تعداد تقسیمات واقع در سماء بروج قرار داد و از این طریق است که انسان کامل به وجود می‌آید و این قابلیت در وجود حیوانی انسان نیست اگرچه که این وجود حیوانی از سایر حیوانات قابلیت بیشتری برای دریافت آثار الهی را دارد، و این قوابل دوازده‌گانه ارتباطی با جهات جسمی خود با نظام طبیعت دارند و ارتباطی با وجهه روحی خود با حضرت اسماء الهیه دارند که به این ترتیب کمال خاص نفس انسانی برای آنها حاصل می‌شود». ابن‌عربی، سپس این ارتباط و مجاورت را در سه مرحله توضیح می‌دهد و در پایان می‌گوید «در مرتبة ثالثه اتصال با حضرت حق حاصل می‌شود و در اثر این اتصال از نفس خود فانی می‌شود و حق در او ظاهر می‌شود به‌گونه‌ای که چشم و گوش او می‌گردد» و سپس به توضیح مفاد حدیث صحیح که در این مورد معروف است می‌پردازد. [19]

به این موضوع به تفصیل بیشتری در باب 462 فتوحات که در معرفت اذکار اقطاب و مقامات محمدی آنهاست می‌پردازد که در آن ابتدا به ذکر معنی قطب و اینکه آن انسان کامل و عصارة حقیقت وجود است می‌پردازد و اینکه همة موجودات انسانی ناگزیر بر مدار قطب و انسان کامل به کمال وجودی خود می‌رسند و نهایتاً به ذکر اقطاب محمدی می‌پردازد و آنها را بر دو گروه تقسیم می‌کند: اقطاب قبل از بعثت رسول الله صلی الله علیه و سلم که تابع حقیقت نورانی پیامبر اکرم هستند و همگی از رسولان الهی می‌باشند و تعداد آنها 313 نفر است. و گروه دوم اقطاب بعد از بعثت رسول اکرم، «که این اقطاب امّت محمدی تا روز قیامت می‌باشند و تعداد آنها دوازده تن می‌باشند و البته دو ختم محمدی خارج از آنها هستند»[20] ]توضیح ختم محمدی و تعداد آنها قبلاً اشاره شد[ در سه صفحه بعد جناب شیخ به شرح مفصل این اقطاب می‌پردازد که ما به ترجمة بعضی فقرات آن بسنده می‌کنیم «پس اقطاب این امت، دوازده قطب هستند که مدار حرکات و تحولات این امّت بر آنهاست کما اینکه مدار عالم جسمی و جسمانی در دنیا و آخرت بر دوازده برج فلکی می‌باشد…» و بعد از توضیحاتی، به یک قاعدة مهمّ اشاره می‌کند و می‌فرماید: «و بدان که هر قطبی از این اقطاب دوازده‌گانه دورانی برای توقّف در این عالم دارد. یعنی دعوتی که نسبت به امّت دارند دارای زمان مخصوصی است که چون آن زمان به سر رسد دعوت قطب دیگر می‌رسد و دعوت قبلی نسخ می‌شود همچنان‌که در مورد شرایع الهی چنین است که توسط شریعت بعدی نسخ می‌شوند. و منظور از دعوت آنها، حکم و تأثیرشان در عالم است. پس اکنون من مدت عمر هریک از این اقطاب را در عالم بیان می‌کنم». سپس جناب شیخ به مدت امامت و قطبیت هریک از این دوازده تن اشاره می‌کند. همچنین وی بیان می‌کند که هریک از این اقطاب بر قدم یکی از انبیاء الهی هستند یعنی احوالاتشان متناسب با اوست و نیز هریک دارای تناسب مخصوصی با یکی یا احیاناً چند سورة قرآن دارند که اینها را برمی‌شمارد. سپس راجع به احوال هریک از این اقطاب دوازده‌گانه شرحی بیان می‌کند و البته تصریح می‌کند که ترتیبی را که از قطب واحد تا دوازدهم بیان می‌کند منطبق با ترتیب زمانی آنها نیست و ممکن است جابه‌جا باشند. نکتة حائز اهمیت اینکه در شرح احوال این اقطاب دوازده‌گانه دو قطب اول و دوازدهم دارای ویژگی خاصی هستند که علاوه بر قطبیت و امامت باطنی به حسب ظاهر نیز دارای امامت و حکومت می‌باشند. در اینجا ما مختصری از شرح احوال این دو قطب را بیان کرده و سپس نتیجه‌گیری می‌کنیم «… پس این قطب اول، که سورة یس مختص اوست، و او کامل‌ترین این اقطاب از نظر حکم و تأثیر می‌باشد، که خداوند برای او هر دو صورت ظاهر و باطن را جمع کرده است فکان خلیفةً فی الظاهر بالسیف و فی الباطن بالهمة، و من نام او را بیان نمی‌کنم و او را مشخص نمی‌کنم زیرا من از این کار نهی شده‌ام و می‌دانم که به چه دلیل از ذکر نام او بازداشته شده‌ام و در میان همة اقطاب به هیچ‌یک جامعیتی را که مقتضای همه جهات قطبیت است چون او داده نشده است. آنچنان‌که به آدم علیه‌السلام جمیع اسماء الهی داده شد و به محمد صلی الله علیه و سلم جوامع الکلم داده شد به این قطب نیز جوامع جهات قطبیت اعطا شده است و اگر بتوان قطبی را بر قدم محمد صلی الله علیه و سلم دانست همین قطبست»… سپس سور قرآنی هریک از اقطاب را برمی‌شمارد و مجدداً در وصف قطب اول می‌نویسد «و این قطب نایب مستقیم حق تعالی است آنچنان‌که علی‌بن ابیطالب در قضیه تلاوة سورة تحریم نایب مخصوص پیامبر صلی الله علیه و سلم است، سپس به داستان تلاوت سورة تحریم که ابتدا ابوبکر ارسال شد و سپس پیامبر اکرم علی بن ابیطالب را فرستاد و ابوبکر را از تلاوت سوره بازداشت…» می‌پردازد. آنگاه شرح حال قطب دوازدهم را پی می‌گیرد و می‌فرماید: «سوره مخصوص او سورة تبارک الملک است… و اما حال این قطب چنین است که او در عالم هم به حسب ظاهر و هم باطن تأثیرگذار است «یُشیّد الله به هذا الدین، أظهره بالسیف و عصمه من الجور، فَحَکَم بالعدل الذی هو حکم الحق فی النوازل و ربما یقع فیه من خالف حکمه من اهل المذاهب مثل الشافعیة و المالکیة و الحنفیة و الحنابلة و مَن انتهی الی قول امام لایوافقها فی الحکم هذا القطب و هو خلیفة فی الظاهر فاذا حکم بخلاف ما یقتضیه أدلة هولاء الائمة قال اتباعهم بتخطئته فی حکمه ذلک و أثموا عندالله بلاشک و هم لایشعرون… تا اینکه می‌نویسد: «لهذا القطب مقام الکمال فلا یقیّده نعتٌ، هو حکیم الوقت، لایظهر الاّ بحکم الوقت و بما یقتضیه حال الزمان، الارادة بِحُکمه، ما هو بحکم الارادة، فله السیادة و فیه عشر خصال اوّله الحکم مع القدرة… و العاشر الاصلاح و اعظم اصلاح ذات البین…»[21]

[تفسیر و تحلیل]
و اما تحلیل عبارات فوق در این سه باب (463ـ 462ـ 361): همان طور که ملاحظه می‌شود اگرچه جناب شیخ در این ابواب از حضرات ائمه اثنی عشر به اسم نام نمی‌برد و خود نیز این کتمان را ناشی از امر الهی می‌داند و جهت مربوط به آن را نیز می‌داند، که خود ذکر این مسئله با وجود اینکه وی در محیط شدیداً بستة اهل سنّت می‌زیسته کاملاً گویای مطلب است. زیرا تقیّه در این مورد فقط نسبت به ائمه تشیّع مفهوم پیدا می‌کند و لاغیر، ولی صرف‌نظر از آن، تحلیل مطلب خود به گونه‌ای آشکار مصادیق این اقطاب دوازده‌گانه را مشخص کند. 1ـ تصریح به اینکه مدار امور امّت تا یوم‌القیامة در گرو این اقطاب است 2ـ تصریح به اینکه دوازده نفر باید به‌گونه‌ای باشند که پس از مرگ هریک، نوبت دعوت دیگری فرا برسد به گونه‌ای که هیچ‌گاه زمان از آنها خالی نباشد. این مطلب علاوه بر یادآوری تعلیم شیعی «لولا الحجة لساخت الارض باهلها»، با این نکته همراه است که جناب شیخ زمان امامت این دوازده بزرگوار را برشمرده است که ما بین عدد 33 سال تا 3 سال است (6/5، 4/8، 9/2 و 11 و 10/13 و 8/16 و 5/19 و 22 و 25 و 28 و 30 و 33) که علاوه بر شباهت تقریبی با زمان امامت ائمه معصومین علیهم السلام، از آنجا که باید تا روز قیامت این امامت و قطبیت برقرار باشد، پس ناگزیر باید یکی از این ائمه دارای عمر طولانی تا آخرالزمان داشته باشد و این نیز با تعلیم شیعی در مورد لزوم امام حی غایب منطبق است. 3ـ در مورد قطب اول علاوه بر خصوصیات الملکیت و جامعیت او ظاهراً و باطناً برای او خلافت ظاهری و باطنی توأمان را قائل شده است به علاوه نیابت مستقیم از جانب حق تعالی که به مجموعة این جهات در میان ائمه علیهم السلام و به طور مطلق در میان اولیای محمدیین با خصوصیات امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام قابل انطباق است و لاغیر، و مدت حکومت ظاهری امیرالمؤمنین یعنی قریب 5 سال نیز با مدت تقریبی حکومت یکی از اقطاب 6 و 5 سال قابل تطبیق است. 4ـ و اما از همه جالب‌تر خصوصیات قطب دوازدهم است که او نیز در میان اقطاب دوازده‌گانه دارای حکومت ظاهری و باطنی است و تعابیری مانند «یُشیّد الله هذا الدین به» و «اظهره بالسیف» که نشانه حکومت او در آینده پس از جناب شیخ و ظهور و قیام بالسیف و ایجاد حکومت عدل و از همه مهم‌تر مخالفت فقهای مذاهب اربعه اهل سنّت با وی، همه و همه بعینه خصوصیاتی است که جناب شیخ اکبر، در باب 366 دربارة حضرت مهدی سلام‌الله علیه آورده بود و جای تردید در یکی بودن این دو شخصیت باقی نمی‌گذارد. در میان ائمه شیعه نیز تنها امیرالمؤمنین و حضرت مهدی سلام‌الله علیهما هستند که حکومت ظاهری پیدا کرده و خواهند کرد (چون امام مجتبی علیه‌السلام عملاً امکان حکومت پیدا نکرد). بنابراین با مجموع این جهات برای خواننده منصف جای تردیدی باقی نمی‌ماند که جناب شیخ در این ابواب اگرچه نه به نام ولی، به صراحتی غیرقابل انکار، اشاره به امامت اوصیای الهی بعد از پیامبر اکرم تا آخرالزمان نموده که همه مطابق عقیده حقه شیعه‌ اثنی عشری می‌باشد. و ما هیچ طایفه و مذهبی از مذاهب مسلمین را جز شیعه امامیه پیدا نمی‌کنیم که چنین اعتقادی دربارة اوصیای پیامبر و ائمه مسلمین داشته باشد.[[22]]

این مطالب اگرچه به حسب فضای این بحث و مصاحبه طولانی شد ولی مختصری بود از آنچه که می‌شد در جهات مثبت عقیدة جناب شیخ به مکتب تشیع برشمرد، از اعتقاد به موقعیت ویژة تکوینی و تشریعی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام تا موقعیت ویژة پنج تن معصومین مصداق آیه تطهیر (اصحاب کساء علیهم‌السلام) تا اعتقاد ویژه به برتری امام حسن و امام حسین بر همة اقطاب، تا اعتقاد عجیب وخاص در محبّت اهل بیت عصمت و طهارت و تا مودت فی القربی را اصل و محور ایمان و سعادت و نجات دانستن تا اعتقاد کاملاً روشن شیعی به وجود حضرت امام زمان سلام الله علیه به عنوان امام حی و غایب و ظهور حتمی ایشان در آخر زمان و نسب ایشان تا اهل بیت علیهم السلام (امام حسن و به تعبیر اصحّ در نسخة اولیه فتوحات امام حسین علیه السلام) و تا اعتقاد روشن جناب شیخ در امامت ظاهری و باطنی اقطاب (ائمه) اثنی عشر. اینها همه اصول و ارکان اعتقادی مکتب تشیّع است که به صورت ایجابی در مهم‌ترین کتاب جناب محیی‌الدین به صراحت ابراز گردیده است.

موضع‌گیری انتقادی ابن‌عربی نسبت به بعضی عقاید مشهوره اهل سنت

علاوه بر این عقاید ایجابی، موارد مهمّی نیز در طرد و ردّ عقاید رایج اهل سنّت در اصول و فروع توسط جناب شیخ قدس سرّه، بیان شده است که از آن جمله است.

1ـ ردّ قیاس فقهی و به اصطلاح قیاس فرع به فرع که تقریباً معتقد جمیع فرق اهل سنّت است و جناب شیخ در موارد عدیده آن را مورد انتقاد قرار می‌دهد؛ از جمله در ص 75 فتوحات ج 4 می‌گوید «و أعنی بالسنة الحدیث، لامن قیاس و أعنی بالقیاس هنا قیاس فرع علی فرع» (یعنی منظورم از سنت، احادیث پیامبر اکرم است، و نه قیاس، و منظورم از قیاس در اینجا قیاس فرع به فرع است). نیز در ج 3 ص 337 در این باره می‌نویسد: «فما ظنّک بعلةٍ یستخرجها الفقیه بنفسه و نظره من غیر ان یذکرها الشرع بنصٍّ معیّن فیها ثُمّ بعد استنباطه ایّاها یطردها فهذا تحکم علی تحکم بشرع لم یأذن به الله و هذا یمنع المهدی من القول بالقیاس فی دین الله» و نیز به همین مضمون در باب 318، فتوحات، ج 3، ص 69 بیان مفصل دارد.[[23]]

2ـ عدم پایبندی او به هیچ‌یک از مذاهب اربعة فقهی اهل سنّت و انتقاد از روش متعصبانة آنها در بسته داشتن باب اجتهاد به این مطلب در موارد مختلف از جمله در فتوحات، ج 3، ص 335 تصریح می‌کند که اهل کشف به هیچ ‌یک از مذاهب فقهی پایبند نیستند و حکم را مستقیماً از باطن رسول الله اخذ می‌کنند[[24]] و نیز در باب 366 و سایر مواضع در فتوحات بی‌اعتقادی خود را به مذاهب فقهای اربعه نشان داده است.[[25]] البته این مسئله را نباید با آنچه که برخی صوفی‌نمایان به‌عنوان کم ‌اهمیت دادن به ظاهر شرع و آزادی خود از قید ظواهر شرعی تلقی می‌کنند دانست بلکه به عکس عدم پای‌بندی محیی‌الدین (و اهل کشف به اصطلاح وی) به مذاهب اربعه فقهی اهل سنت درست به علت بی‌توجهی اصحاب این مذاهب به دلایل شرعی که به نظر محیی‌الدین بعد از قرآن جز احادیث پیامبر اکرم چیز دیگری نیست می‌باشد. محیی‌الدین در فتوحات به شدت از نحوة اجتهاد ارباب این مذاهب انتقاد می‌کند و می‌گوید «انّ الاجتهاد الذّی ذکره رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم انما هو طلب الدلیل علی تعیین الحکم فی المسئلة الواقعة لا فی تشریع حکم فی‌النازله فانّ ذلک شرعٌ باذن الله به» یعنی «اجتهادی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بیان فرموده است، همانا به دست آوردن دلیل شرعی در تعیین حکم شرع در مسائل مطروحه است نه اینکه دربارة حوادث واقعه از پیش خود حکم صادر کنیم، زیرا که این شرع خداوند است که اجازه دخالت در آن داده نشده است. و سپس شرح مفصّلی از بی‌توجهی اصحاب مذاهب به نصوص شرعی که روایات پیامبر اکرم باشد می‌دهد و اینکه اینها فقط آنچه را با اقوال و آراء خود منطبق باشد می‌پذیرند و این در واقع سنخ شریعت است و سپس بیان می‌کند که اگر انسان اغراض نفسانی را کنار بگذارد خداوند او را هدایت می‌کند و سپس ذکر می‌کند که خود وی چه بسا احکام شرعی را از پیامبر اکرم دریافت کرده است ولی متذکر می‌شود که به موجب حدیث صحیح خواب‌ها یا مکاشفات به صورت پیامبر اکرم صحیح است زیرا شیطان به صورت پیامبر متمثل نمی‌شود ولی در سایر موارد از خواب‌ها و مکاشفات اگرچه می‌توان از آنها در دریافت عقاید استفاده کرد ولی در احکام شرعی و حلال و حرام این‌گونه امور حجیت ندارند.[[26]] (فلا یأخذ عن تلک الصورة اذا تجلّت بهذا المثابة شیئاً من احکام الشرعیه و کلّ ما أتی به من العلوم و الاسرار مما عدا التحلیل و التحریم فلا تحجیر علیه) (فتوحات، ج 3، صص 71ـ 69)

3ـ قول به عدم برتری خلفای راشدین به حسب ترتیب زمانی بر یکدیگر که این از مواضع اصولی مخالفت با عقیده رایج اهل سنّت است که ترتیب تاریخی خلفای اربعه را ترتیب افضلیت آنها نیز می‌شمرند. وی در فتوحات جلد 3، ص 299ـ 298 می‌نویسد: «… فما قدّم من قدّم منهم لکونه اکثر اهلیة من المتأخّر منهم فی نظری و الله اعلم» یعنی به نظر من اینکه هریک از آنها بر دیگری مقدّم شده است از باب اینکه مقدّم صلاحیت بیشتری داشته است، نمی‌باشد. ایشان، سپس استدلالی بر صحت این نظر خود می‌آورد و نهایتاً می‌نویسد: «… و کذلک تقدم عمربن الخطاب و عثمان و علی و الحسن فما تَقَدَّمَ مَنْ تَقَدَّمَ لکونه احقُّ بها من هؤلاء الباقین و لاتأَخَّرَ مَنْ تَأَخَّر منهم عنها لعدم الاهلیة…»[[27]]

4ـ صراحت بر فضل و برتری امام حسن و امام حسین بر ابوبکر و عمر عبارت باب 270 ص 571 بر این حقیقت دلالت دارد که قبلاً در ابتدای این بحث به آن اشاره شد.

اینها نمونه‌هایی از موارد مخالفت ابن‌عربی با تفکر رایج اهل سنّت در اصول و فروع می‌باشد. امّا اینکه آیا وجود موارد ایجابی در موافقت با تشیع دلیل بر تشیع ابن‌عربی می‌شود، در اولین مرحله باید گفت که ما ارکان تشیّع را جز همین اصولی که از شیخ اکبر در ولایت امیرالمؤمنین و حبّ اهل البیت و امامت ائمه هدی باشد نمی‌یابیم[[28]] و اگرچه به موارد نقض این نظریه به زودی اشاره خواهیم کرد ولی در همین گام نخست پاسخ سؤالی که در ابتدای این مصاحبه مطرح شد معلوم می‌شود و آن سؤال این بود که آیا ممکن است کسی بدون اعتقاد به ولایت ائمه اطهار به مقام توحید و کمال برسد؟ و ما به طور کبروی بنا به صریح روایات معصومین علیه السلام و نیز نقل از بزرگان اهل معنا و کملّین از عرفای شیعه عرض کردیم که چنین چیزی ممکن نیست و رسیدن به حقیقت توحید ملازم با ظهور نور ولایت ائمه معصومین از باطن سرّ سالک است و اکنون می‌گوییم زندگی و آثار علمی جناب محیی‌الدین أدل دلیل بر اثبات این نظریه است، زیرا تردیدی در این نیست که ایشان در محیط سنی و از پدر و مادر سنّی متولد شده و در فضای سخت ضد شیعی مانند شام و مشابه آن زیسته و رشد و نمو کرده است. از مطالعه آثار او از جمله فتوحات و فصوص و دیگر رسائلش معلوم است که با وجود وسعت بی‌اندازة معلومات، از داشتن کتب اصلی تشیع محروم بوده است به طوری که قطعاً نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین و صحیفة سجادیه و ادعیه ائمه اطهار و کتب روائی و حدیثی شیعه را نداشته است و در تمام آثار وی نشانی از تفوّه به آثار و کتب شیعی یافت نمی‌‌شود. معهذا مشاهده می‌شود که چگونه وی در فتوحات از جمیع ارکان اعتقادی شیعه به طرز واضح دفاع می‌کند،[[29]] امیرالمؤمنین را در نظام تکوین، نفس کلی عالم و همدوش حقیقت نوریه رسول اکرم که عقل مجرد است[[30]]، دانسته و اقرب الناس الی رسول الله شمرده است و سبطین مکرم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را پس از چهارتن از انبیاء عظام، تنها اقطاب از میان اولیاء شمرده است و عصمت و طهارت اهل بیت را به حکم تطهیر ضروری و ذاتی دانسته است.[[31]] حتی منسوبین و فرزندان فاطمه زهراء را تا یوم‌القیامة مغفورالذنوب محسوب کرده و حبّ آنها را امان از عذاب شمرده است. نیز عقیده روشن و استواری در باب امام زمان و سایر مطالب آیا اینها جز ظهور نور ولایت از باطن و سرّ ضمیر این عارف سالک است که اینچنین بر قلم و زبان او جاری گشته است؟

جایگاه تبرّی در تشیّع

امّا آیا اعتقاد به ولایت ائمه علیهم السلام و حب اهل البیت لازمه‌اش تبرّی از دشمنان آنها از یکسو و عدم اعتقاد به صحت خلافت خلفای ثلاث نیست؟ در حالی که در کتب محیی‌الدین به کرات خلاف آن را مشاهده می‌کنیم و حتی در مواردی مثل قضیه روافض، نوعی توهین و تحفیف شیعه هم مشاهده می‌شود!

برای داوری درست در این موضوع، پس از اینکه عقاید مثبت ابن‌عربی در خصوص تشیع اجمالاً بیان شد، شما را به نکاتی چند توجه می‌دهد:

الف: مسئله تشیع در دوران گذشته، با وضعیت شیعه در زمان حال و خصوصاً در سرزمین‌های تحت ولایت و حاکمیت شیعه بسیار متفاوت است. این تفاوت اوّلاً در خودآگاهی تاریخی است که برای خود شیعیان در طول تاریخ حاصل شده است. یعنی علی‌رغم وحدت همة شیعیان در اصولی مانند اعتقاد به ولایت امیرالمؤمنین و تعیین ایشان به نصّ از سوی پیامبر اکرم و نیز اعتقاد به عصمت اهل بیت و التزام به محبّت ایشان، ولی در بعضی مسائل میان شیعیان اختلاف بوده و به تدریج این اختلافات به وحدت رویه تبدیل شده است. مسائلی مانند علم امام و حدود ولایت تکوینی و نیز حتی تعداد و خصوصیات ائمه علیهم‌السلام اگرچه برای خواص از شیعه و ملتزمان ائمه علیهم‌السلام از علماء طایفه، روشن بوده ولی برای افرادی که دسترسی مستقیم به ائمه علیهم‌السلام نداشته‌اند و یا سطح فکری آنها اقتضا نمی‌کرده، همه این مطالب به یکسان روشن نبوده است. بله همگان معتقد به امام قائم و منتظر ظهور ایشان بوده‌اند ولی خصوصیات و حتی تعداد ائمه بر همگان روشن نبوده و هر امامی امام بعدی را معرفی می‌‌کرده است ولی به تدریج که شیعه هویت فرهنگی خود را منسجم کرد و خصوصاً در زمان امام صادق علیه‌السلام و پس از آن به تدریج تشیع انسجام فکری خود را به عنوان مکتب همه‌جانبه به دست آورد.[[32]]

ثانیاً جوّ ارعاب و ترور و قتل و غارت شیعیان توسط حکّام و سران حکومت‌های سنّی و فتنه‌هایی که از این طریق همواره گریبانگیر شیعیان بود، وضع را در مجموع به نحوی قرار می‌داد که اعتقاد به تشیع همواره ملازم با برائت از خلفا و یا حداقل ابراز علنی آن محسوب نمی‌شده است و حتی در اثر محیطِ فشار، کم‌کم در بعضی شیعیان منجر به پذیرش نوعی تسلیم به وضع موجود تاریخی به عنوان «واقعیت» در ضمن حفظ اعتقاد به حقانیت خاندان عصمت و طهارت به عنوان «حقیقت» گردید. آنان به این ترتیب هم امنیت شخصی و اجتماعی خود را فراهم می‌آورند و هم دائماً مجبور به پائیدن عقاید خود از چشم اغیار و مخالفان نبودند. و این وضعی است که ما در بسیاری از عرفا و شعرا و ادبا و اهل فرهنگ شیعه در تاریخ گذشته مشاهده می‌کنیم و لذا وقتی به بیانات و گفتار آنها راجع به اهل بیت و ولایت امیرالمؤمنین و ائمه معصومین علیهم‌السلام می‌رسیم، در نهایت علّو و مجد از آنها یاد می‌کنند ولی در عین حال از خلفای ثلاث نیز به نیکی نام می‌برند[[33]] و همان‌طور که عرض شد، کلمات آنها بین تقیّه کاملاً خودآگاه و یک نوع تقیّه تسلیم به وضع موجود تاریخی در نوسان است. ب ـ نکتة دوم در معنای تبرّی و میزان ضروری آن برای یک اعتقاد صحیح شیعی است. در اینجا نیز مقایسة آن با وضع محیط‌های کاملاً شیعی امری نادرست است. البته در اینکه لازمه اعتقاد صادقانه به حقیقت امامت و ولایت، و ثمرة عینی آن حاکمیت نظام سیاسی بعد از پیامبر اکرم، اینست که جریانی را که مانع تحقق نظام امامت حقیقی در عالم اسلام شدند، جریان باطل و خلاف حق بدانیم[[34] ] و در این هیچ تردیدی نیست. از آن بالاتر، لازمة صداقت در محبت ورزیدن به اهل بیت علیهم السلام که خود لازمة اعتقاد به آیات قرآنی و وفاداری به رسول اکرم صلی الله علیه و آله است، اینست که نسبت به دشمنان آنها و کسانی که به آنها ظلم و تعدّی روا داشتند، بغض و کینه بورزیم، در این هم تردیدی نیست ولی یک ملاحظه مهمّ در اینجا، مصلحت عمومی جامعه اسلامی و امت محمّدی است. اگر وضعیت تاریخی و فرهنگی، به هر علتی، به شیوه‌ای رقم خورده است که در نظر اکثریت مسلمانان اهل سنّت، خلفای ثلاث نه‌تنها مسئولیت در این ظلم و تعدّی نداشته‌اند بلکه خود جزء اولیاء و نزدیک‌ترین افراد به پیامبر اکرم محسوب می‌شوند، لعن و نفرین آنان سبب کینه و دشمنی میان مسلمانان می‌گردد. البته اینکه در فضاهای علمی و در کتب تحقیقی در این باره بحث و گفت‌وگو شود، لازمه حس حقیقت‌جویی انسان است. ولی برای کسانی که به نتایج چنین تحقیقاتی ملتزم نیستند، اگر برخلاف عقایدشان، بزرگانی را که از نظر آنها مقدس و محترم شمرده می‌شوند مورد سبّ و لعن قرار دهیم، چیزی جز نفرت، دشمنی و درگیری ایجاد نمی‌کند.[[35]] روش ائمه معصومین علیهم السلام نیز چنین نبوده است و آنچه که در ادعیه و زیارات مشهوره در تبرّی از دشمنان اهل بیت آمده است عناوین کلّی است که هیچ مسلمانی نمی‌تواند منکر آن شود. مانند «اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمّد و آل محمد». چه کسی است که بتواند ظلم بر محمد و آل محمد را دوست بدارد. ولی تعیین مصداق، جز خصومت و آتش قهر و عداوت را تیزتر کردن، ثمره‌ای ندارد. ولی متأسفانه همواره در بین عموم مردم و حتی شاید بعضی علمای عامه‌پسند نیز این بی‌توجهی به مصالح مسلمین بوده و ثمرة آن در محیط‌های سنّی مذهب، کشت و کشتار شیعیان مظلوم و بی‌گناه بوده است.

اکنون با عنایت به نکات فوق می‌توان در مورد تشیع جناب محیی‌الدین رضوان‌الیه علیه تشیع به داوری نشست. اینکه فردی با عقاید محیی‌الدین دربارة امیرالمؤمنین و حضرت صدیقه طاهره و اهل بیت علیهم‌السلام که حتی منسوبان به اهل بیت را تا یوم‌القیامه مغفورالذنوب می‌داند[[36]] و می‌گوید اگر کسی در باب اهل بیت جفا کند چگونه در قیامت پاسخگوی رسول اکرم خواهد بود و به قدری در فتوحات در این باره مفصل و با آب و تاب سخن گفته که هیچ خطیب منبری عوام‌پسند شیعی در مجالس شیعیان بیش از آن و حتی مثل آن نمی‌تواند بگوید، آنگاه اینچنین شخصی چگونه می‌تواند رسماً در کتاب خود نسبت به شیعیان توهین روا دارد؟ بنابراین باید برای چنین مواردی تبیین مناسب ارائه کرد؛ مانند اینکه: 1ـ موارد مورد استناد، الحاقی و اضافی و ناشی از تحریف عمومی دیگران بوده باشد. 2ـ مقصود از شیعه در این موارد، روش بی‌باکانه بعضی از متعصبین عوام شیعه در سبّ و لعن شیخین در بلاد اهل سنّت بوده باشد که از نظر اهل سنّت معادل سابّ النبی بوده و حکم به قتل و محاربه با آنها را می‌دهند و جناب شیخ به این ترتیب می‌خواهد اعتقادات شیعی خود را با روش این گروه از متعصبان شیعی جدا کند. شاهد بر صحّت این معنا گفتاری است از جناب شیخ در فتوحات که رسماً طایفه شیعة امامیه را از این جهت مورد انتقاد قرار می‌‌دهد. ایشان در باب پنجاه و پنجم فتوحات که در معرفت انواع خواطر ربانی و ملکی و نفسی و خاطر شیطانی سخن می‌گوید در معرفی خواطر شیطانی می‌گوید که یک نوع از القاءآت شیطانی به طریق معنوی است، به این صورت که شیطان ابتدا از راه یک اصل صحیح و درست در ذهن معتقد به آن وارد می‌شود و سپس لوازم نادرستی را از آن نتیجه‌گیری می‌کند و به این ترتیب شخص را گمراه می‌کند. سپس به عنوان مثال، می‌گوید «و اکثر ما ظهر فی الشیعه و لاسیما فی الامامیه منهم» سپس ادامه می‌دهد که «شیاطین جنّ اوّلاً با یک اصل صحیح وارد فکر آنها می‌شوند و آن حبّ اهل البیت است[[37]] و این محبّت را در آنها بالا می‌برند به طوری که آنها حبّ اهل البیت را از بالاترین مقربات به خداوند می‌شمارند و همینطور هم هست اگر که آنها بر همین معنا توقف کنند و چیزی بر آن نیفزایند، ولی آنها از این معنا تجاوز می‌کنند و به دو مسیر اشتباه می‌افتند یکی بغض صحابه و لعن وسبّ آنها و گروهی بر سبّ و لعن صحابه عیب‌جویی و قدح بر رسول اکرم و جبریل امین را نیز افزوده‌اند و حتی نسبت به خداوند جلّ جلاله که چرا مرتبه و درجه ائمه را به نص معین نکرده ‌است، حتی بعضی در قدح جبرئیل این شعر را گفته‌اند که «ما کان مَنْ بعث الامین، امیناً» و هذا کُلُّه واقعٌ من اصلٍ صحیحٍ و هو حبٌّ اهل البیت… فانظر ما ادّی الیه الغلّو فی الدین».[38]

همان طور که ملاحظه می‌شود شیعة مورد انتقاد جناب شیخ، نه تنها در معنای ساب الصحابه و الشیخین، بلکه در معنای افترا زننده و قادح به پیامبر اکرم و جبریل و حتی خداوند جل جلاله است. آیا از چنین شیعه و تشیّعی بنده و شمای شیعی اثنی عشری در فضای فرهنگ ولایت جمهوری اسلامی، تبرّی نمی‌جوئیم!؟ و بلکه آنها را طرد و لعن نمی‌کنیم؟ آیا واقعاً در فضای فرهنگی محیی‌الدین شیعه چنین معرفی شده بوده و یا حدقل چنین نمایندگانی ولو نادان و عوام، داشته است؟ حتماً چنین بوده است. اگرچه که ما به یقین اعلام می‌کنیم که هیچ عالم شیعی و در هیچ‌یک از کتاب‌های و لو دست چندم شیعه چنین اباطیل و تُرهّاتی وجود ندارد، و اینها از بافته‌ها و مجعولات دشمنان تشیع، و حزب اموی علیه شیعه، در سرزمین‌های اسلامی است.[[39]] ولی واقعیت اینست که چنین فضا و فرهنگی وجود دارد، نه تنها در زمان محیی‌الدین بلکه همین الان هم در بسیاری مناطق سنی‌نشین همینطور است. اینجانب خود در حدود 10 سال پیش که پس از انجام مناسک حج به مدینه منوره مشرف بودم در مقابل ضریح مقدس پیامبر اکرم مشغول قرائت زیارت رسول اکرم با صدای بلند بودم و در همان حال که القاب مبارک رسول اکرم را خطاب به ایشان ذکر می‌کردم و در حال خودم بودم، پیرمردی را دیدم کهنسال با موی سر و ریش سپید و بلند که آمد مقابل من و با لحن استهزا گفت «خان الامین، خان الامین» و من متحیّر بودم که او چه می‌گوید؟ و چرا می‌گوید؟ آری اعتقاد آنها راجع به تشیع اینست که ما حتی جبرئیل سلام الله علیه را متهم به خیانت می‌کنیم!

البته اینکه عالم عارفی مثل محیی‌الدین این‌گونه ترّهات را علیه شیعه باور کند صرف‌نظر از وجود برخی متعصبین منتسب به تشیع، حکایت از نبودن کتب شیعی و علمای شیعی در آن بلاد و در آن روزگار دارد[[40]] و اینست معنای اینکه حضرت آیت‌الله سیدمحمدحسین حسینی طهرانی قدس سرّه در مصاحبه با حضرت علامه طباطبایی قدس سرّه جناب محیی‌الدین را مستضعف به حساب آورده‌اند. یعنی مستضعف از حیث محیطی که در آن زندگی می‌کنند که یک عالِمِ به نام شیعی یا کتب معروف شیعه در آن نیست که بیانگر و نماینده عقیدة واقعی شیعه باشد.

[داستان روافض]
و از همین قبیل است داستان آن اهل مکاشفه‌ای از رجبیون که جناب شیخ در فتوحات نقل می‌کند که وی شیعه را به شکل خوک دیده است. در این داستان چند ملاحظه است: اوّل اینکه این واقعه را جناب شیخ صرفاً نقل قول می‌کند و می‌گوید شخصی را دیدم از رجبیون که این مکاشفه را داشته است.[[41] ] دوم اینکه در همانجا می‌‌گوید: «کشف الروافض من اهل الشیعة» که منظور مطلق شیعه نیست بلکه رافضی، یعنی کسی که شیخین را ردّ و سبّ می‌کند.[[42] ] سوم اینکه در ادامه همان داستان می‌گوید که این واقعه نسبت به دو نفراز سنی‌های شافعی مذهب که مشهور به عدالت در بین مردم آنجا بودند واقع شد که هرگز از آنها آثار تشیع دیده نشده بود ولی آن فرد مکاشف رجبی، آنها را به شکل خوک می‌دید و آن دو نفر اصولاً از خانواده و محیط شیعی نبودند ولی وقتی با آنها گفت‌ وگو شد معلوم شد که آنها نسبت به ابوبکر و عمر بدگمان بودند و نسبت به علی غلوّ داشتند، سپس وقتی حال باطن آنها برای خود آنها آشکار شد آنها از این اعتقاد توبه کردند و آنگاه آن فرد رجبی به آنها گفت الان به صورت انسان درآمدید.

خلاصه اینکه تمام داستان در بغض و سوء نظر به شیخین بود. و البته این داستان بنا بر اصول معنوی و سلوکی نیز می‌تواند محمل صحیحی داشته باشد. آن وجه صحیح این است که در نظر آن شخص مکاشف رجبی، ابوبکر و عمر مقام و درجه والای قداست داشته‌اند و یکی از مهلکات سلوک در سالکین اینست که در اثر تقویت نفس، عقاید و خواطر نفسانی آنها برایشان در عالم عینی متجلی و متجسد می‌شود و به اصطلاح روان‌شناسی امروز فرافکنی، ولی از سنخ وجودی، می‌کنند و آن شخص نیز که صور ذهنی و برزخی افراد برایش حاضر می‌شده اعتقاد متضاد با اعتقاد خود را به صورت امری قبیح که می‌تواند نماد آن نزد مسلمان خوک باشد، مشاهده می‌کند و در واقع این یک القای نفسانی بوده که نتیجه‌ای شیطانی به همراه داشته است.

ج ـ نکته سوم یک نوع تحریف عمدی و در واقع تغییرعمدی عبارات شیخ در دو نسخه دستنویس از فتوحات است که هر دو به خط جناب شیخ است و بیانگر جوّ شدید ضدشیعی در زمان شیخ و نوعی خودسانسوری است که ایشان شخصاً در بزرگ‌ترین اثر خود اعمال نموده‌اند و نمونة بارز آن را قبلاً در عبارت باب ششم فتوحات در بحث اقرب الناس بودن علی بن ابی طالب به پیامبر اکرم و تعبیر «سرّ الانبیاء اجمعین» دیدیم و متوجه شویم که در نسخة دوم فتوحات، بنا به تأیید مصحّح فتوحات (مرحوم دکتر عثمان یحیی) توسط خود محیی‌الدین به عبارت مبهم اسرارالانبیاء تغییر کرده بود تا از بار شیعی آن کاسته شود. همین طور است تغییری که در عبارت باب 366 فتوحات در نسب حضرت مهدی وارد است و در فتوحات چاپی فعلی تعبیر (جدّه الحسن) آمده است ولی به نقل موثقی که به طور شفاهی از مرحوم دکتر عثمان یحیی شنیده شده و توسط افراد مختلف تأیید شده و حتی در قم در محضر یکی از علمای حاضر، ایشان بیان کرده است، در نسخه چاپ اول فتوحات که به «نسخه بیازید» معروف است، تعبیر صحیح (جدّه الحسین) آمده است. اینها دلالت بر این دارد که چقدر محیی‌الدین تحت فشار محیط بوده که خود مجبور می‌شده آثار و علائمی را که برای او درد سر درست می‌کند و قابل توجیه نباشد به دست خود با تغییراتی به صورت اجمال و ابهام درآورد. اگرچه این تدبیر او را از شرّ بسیاری از بلایای ظاهری نجات داد. ولی نتوانست به طور کلی از گزند نظریات متعصبانه، اگرچه دقیق، پاره‌ای از بزرگان اهل سنت مصون دارد. مثلاً «ذهبی» مورخ بزرگ سنی و صاحب کتاب معروف رجالی «میزان الاعتدال» دربارة جناب شیخ می‌نویسد: «شیعیً سوءً کذّاب».[43][[44]]

دـ نکتة مهم دیگری که نگارنده در مطالعات خود در آثار جناب محیی‌الدین به آن رسیده‌‌ام، اهتمام و تعبّد شدید محیی‌الدین به حدیث است و اگر درنظر داشته باشیم که تمامی مراجع حدیثی او از منابع اهل سنّت است و گویا خود بعضی کتب صحاح را تنقیح و تلخیص نموده است، به گونه‌ای که گویی او واقعاً همه احادیث موجود در کتب صحاح اهل سنّت را صادرة از رسول اکرم صلوات الله علیه و آله می‌داند و کوچک‌ترین تأمّل و تردیدی در صحت صدور آنها نمی‌کند. از این‌رو مبتلا به توجیه و پذیرش انواع روایاتی می‌شود که با تأمل در محتوا و سایر قرائن و شواهد عقلی و نقلی، بی‌پایه بودن آنها روشن است.[[45]]

ﻫ ـ آخرین نکته در این باب اینکه باید به خاطر داشته باشیم که جناب محیی‌الدین یک عالم شیعی نبوده که در سرزمین‌های سنّی محصور شده و با تقیّه سعی در حفظ خود می‌کند. بلکه او یک عالم و عارف بزرگ سنّی است که با فرهنگ اهل سنّت رشد یافته و سپس در سیر معنوی خود به حقیقت ولایت قائل شده و لذا در بزرگ‌ترین اثر خود و سایر آثارش آنچه که مربوط به ولایت امیرالمؤمنین و اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین است را به نحو عالی و اعلی با حفظ جهات امنیتی و گاهی نیز بدون این ملاحظه، بیان کرده است. ولی در سایر مواردی که به مکتسبات فکری او از فرهنگ اسلامی مربوط می‌شود مانند تفسیر آیات و یا ذکر مناقب و خصوصیات اشخاص، به طور کلی از فرهنگ اهل سنّت تغذیه می‌کند و مطابق آن سخن می‌گوید. ظهور ولایت و توحید از باطن این‌گونه نیست که همه معارف و مکتسبات شخص را دیگرگون نماید و بلکه راه آن بحث و تحقیق و مطالعه است و آن هم تابع دستگاه فرهنگی است که شخص در آن فضا زندگی می‌کند.[[46]]

سمات: حداقل شما که نمی‌توانید تهافت‌گویی ابن‌عربی را منکر شوید.

غفاری: اوّلاً باید روشن شود که موضع و مقصد ما یعنی بنده و شما از این بحث چیست؟ بنده هرگز مدّعی نیستم که ابن‌عربی دارای هیچ اشتباهی نیست و چنان‌که قبلاً هم عرض کردم در حدّ بضاعت علمی و عقلی خودم در موارد متعددی سخنان آن بزرگوار را اشتباه می‌دانم. ولی این اساساً چه اهمیتی دارد و چه مسئله‌ای را حل می‌کند؟ مگر ما مرید متعصب ابن‌عربی هستیم که بگوییم هر چه ایشان فرموده‌ درست است، ما جز راجع به پیامبر اکرم و ائمه اطهار صلوات‌الله علیهم اجمعین راجع به هیچ کس چنین اعتقادی نداریم. اینکه تهافتی و تناقضی احیاناً[[47]] در برخی مطالب یک شخصیت بزرگ علمی و عرفانی باشد امر غیرممکن و غریبی نیست. ولی تهافت داریم تا تهافت. ما عقل داریم و می‌خواهیم راجع به کسی که حضور ندارد و چه بخواهیم چه نخواهیم یکی از بزرگ‌ترین شخصیت‌های فرهنگ اسلامی در 7 ـ 8 قرن اخیر است، قضاوت کنیم.

مطالب ابن‌عربی را در یک طبقه‌بندی کلی از نظر یک منتقد صاحب‌نظر منصف و آشنا به فرهنگ و معارف اسلامی می‌توان در 3 عنوان کلی دسته‌بندی کرد 1. حجم عظیمی از مباحث مربوط به معارف الهی و اسلامی اعم از معارف فلسفی، عرفانی، تفسیری قرآنی، اخلاقی و شرعی 2. پاره‌ای مواد و مطالب مربوط به جهت‌گیری مذهبی و دینی او اعم از شیعی و سنی 3. حجم عظیمی از بیان مکاشفات و تجربیات معنوی وی و دیگران به نقل وی به اضافه مباحث فراوانی در علم حروف و امثال آن.

در مورد قسمت اوّل هیچ محقق منصفی نمی‌تواند از دانش بیکران و تبیین صدها نکته و مطلب عمیق در کشف اسرار قرآنی و معارف عرفانی و شهودی توسط جناب شیخ اکبر (قده) اظهار شگفتی نکند و از خرمن دانش موهوبی او بهره‌مند نشود.[[48]] تنها کسانی در این مورد نسبت به جناب محیی‌الدین اظهار خضوع و تواضع نمی‌کنند که یا آثار وی را مطالعه نکرده‌اند و یا توان مقدمات علمی لازم برای فهم و درک مطالب گسترده و متنوع آن جناب را که در بسیاری از موارد به زبان رمزآلود و استعاری نیز آمیخته شده است، فاقد می‌باشند[[49]]، البته در این موارد، مانند همة مباحث فکری و علمی، جای بحث و انتقاد و امکان موافقت و مخالفت با جناب شیخ برای همة متفکران و صاحبنظران دیگر وجود دارد و ردّ یا اثبات مطالب در این موارد دلیل بر انکار یا اثبات کلّی نمی‌شود و صحبت از قبول یا عدم قبول تهافت در کلام وی امری بی‌وجه است.

2. در مورد دوم، اجمال مطالب را اینجانب به حسب توان خود در مباحث گذشته تقریر و تفسیر کرده‌ام.

3. در مورد سوم، باید گفت که غالب موارد این بخش از مطالب جناب محیی‌الدین از نظر عقلی یا دینی غیرقابل رسیدگی است. چون مطالب به مشاهدات و مکاشفات شخصی مربوط می‌شود که امکان خطا در مراحل مختلف از خطای در مرحله دریافت و حیث فاعلی و قابلی و خطای در مرحله تفسیر وجود دارد و منتقد و مفسر باید با توجه به میزان توانایی‌های شهودی خود در این عرصه به ردّ یا قبول آنها بپردازد و وضع غالب افراد در مقابل این مطالب توقف و عدم اظهارنظر است.[[50] ] امّا مخالفت عمومی که طایفة علمای ظاهری[[51]] چه سنی چه شیعه با جناب محیی‌الدین دارند اختصاص به ایشان نداشته و بلکه به مخالفت این حضرات با نوع نگرش عرفانی و تفاسیر عرفا نسبت به وحدت و کثرت و رابطة حضرت حق با مظاهر کثرت مربوط می‌شود که باید در یک قالب کلی به آن رسیدگی شود.

ادامه دارد

[1]. فتوحات مکیه 4 جلدی، ج 1، ص 119.

[2]. فتوحات چهار جلدی، ج 1، ص 122، چاپ عثمان طه، ج 2، ص 236.

[3]. سمات: جدای از این که اساسا این تعابیر و تفاسیر از امیر المؤمنین علیه السلام چقدر درست است و آیا بر اساس مبانی وحیانی است و یا مبانی صوفیانه، هرگز به پای تعبیر شافعی که تردید دارد آیا خدایش الله است یا علی، نمی رسد. (و مات الشافعی و لیس یدری ـ علی ربه أم ربه الله) لذا شافعی به شیعه بودن اولی است بر ابن عربی! ضمن این که در همین جا باید به موضع خصمانه و عنودانه ابن عربی نسبت به حضرت ابوطالب علیه السلام اشاره کنیم که چون دیگر سنیان وی را مشرک و در قیامت معذّب می داند. او می‌گوید: پیامبر صَلّی الله عَلیه وآله و سلم دستور به غسل عمویش ابوطالب داد، در حالی که او مشرک بود. (فتوحات مکیه ج 7 ص 478-477 تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیی) ونیز می گوید:

در صحیح مسلم از ابن عباس از پیامبر صَلّی الله عَلیه وآله آمده است: “آسان ترین عذاب بر اهل جهنم برای ابوطالب می‌باشد، که در پاهایش، نعلین‌هایی است که مغزش درون آنها می‌جوشد.” سپس ابن عربی در پی این کلام می‌گوید:

نگاه کن عاقبت کسی که در محبتش قدم صدق داشته و اوامر را می‌پذیرفته و قبول می‌کرده لکن در این امور، هم ترس از مردم و هم، امید به ایشان داشته است و بعد از مرگش حقیقتش ظاهر گشت به صورت آتش در نعلین‌هایش… حکمت اینکه مغزش در نعلین‌هایش می‌جوشد، روایتی است در صحیح: آیا شما را آگاه سازم از رأس و ابتدای امور و عمود آن، و بالاترین نقطه آن جهاد در راه خدا (است)… معلوم می‌شود که ابوطالب در جهاد در رکاب رسول خدا صَلّی الله عَلیه وآله و سلم از همه مردم بیشتر بوده ولی تدین به دینش نداشته و این جنگها از ترس رسوایی بوده و این ترس از غیر خدا موجب احباط و افساد جهاد او شده است… این چنین است حقیقت خوف از غیر خدا و آن نعلین‌های پر از آتش؛ همچنین ذوب شدن مغزش و آتش و لهیب سرش، و در نهایت تباهی و نابودی او… (مجموعه رسائل ابن عربی (مجموعه ثانیه) ص 440-439-438)

ابن عربی درباره آیه 56 از سوره قصص: انک لاتهدی من احببت و لکن الله من یشاء، می‌گوید:… قطعا برای همت و تلاش، اثر و نتیجه ای است و هیچ کسی در همت کامل تر، برتر وو قوی تر از رسول خدا صَلّی الله عَلیه وآله و سلم نمی‌باشد. این همت والای پیامبر هیچ تأثیری در اسلام عموی او ابوطالب نداشته است. آیه ای که ذکر شد در همین رابطه نازل شده است… (فصوص الحکم ص 130)

حقیقتا چگونه یک شیعه می تواند این گونه خصمانه نسبت به حضرت ابوطالب سخن بگوید. آیا این حرفها هم از لوازم تقیه بوده است و دیگر اظهارات سنی مأبانه ابن عربی برای دفع خطر شیعه بودن! او کافی نبوده است؟!

[4]. سمات: در اینجا مقام انسان کاملی از جناب ابن عربی برای امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن جمله ای از افراد اعطاء شده است که به بسیاری دیگر از اقطاب صوفیه مثل بایزید و … این مقام اعطاء می شود!

[5]. فتوحات، ج 1، ص 200.

[6]. سمات: اعجوبه گی ابن عربی در همین موارد معلوم می شود که در متن ستایش مثلا بلند و بالا از امیرالمؤمنین علیه السلام صحت خلافت ابوبکر را ثابت می کند و آقای دکتر هم می فرمایند حرفی بی وجه است و البته خللی هم به تشیع ابن عربی وارد نمی کند! بله همان گونه که گفتیم این گونه ستایش ها از امیرالمؤمنین علیه السلام در عین حق دانستن خلافت خلفای ثلاث و بلکه خلافت خلفایی چون متوکل هیچ دردی را از کوشندگان در جهت اثبات تشیع ابن عربی دوا نمی کند. ابن عربی در یکی از آثار خود این گونه بی ادبانه در باره امیرالمؤمنین سخن می گوید: من هنگام عروج به آسمان، علی را در درجه پایین تری نسبت به ابوبکر، عمر و عثمان دیدم. هنگام برگشت به او گفتم: چگونه تو در دنیا ادعای برتری بر آنها را داشتی، حال آنکه می‌بینم در درجه پایین تری نسبت به ایشان هستی؟ (منهاج البراعة ج13 ص 379-378)

[7]. رسالة روح‌القدس، از مجموعه رسائل ابن‌عربی، جلد1، ص 128.

[8]. فتوحات، ج 1، صص 7ـ 195.

[9]. فتوحات، ج 4، صص 333.

[10]. بیت اول و بیت بیست و ششم از قصیده‌ای که تحت عنوان بحر طامس و بحر غاطس در فصل اول کتاب «عَنقاء مغرب فی ختم الاولیاء و شمس مَغرب» آورده است، جلد سوم از مجموعه رسایل ابن‌عربی، ص 12 و 11، طبع بیروت.

[11]. رساله، شجرةالکون، در مجموع رسائل ابن‌عربی، جلد اول، ص 331.

[12]. ص 117.

[13]. ص 47.

[14]. ترجمه از متن عربی رسالة عقیده در جزء اول رسائل ابن‌عربی، ص 307.

[15]. فتوحات، ج 2، صص 6ـ 125.

[16]. سمات: در باره تمجید و تکریم اهل بیت علیهم السلام از سوی ابن عربی که برخی و از جمله جناب آقای دکتر آن را دلیل تشیع ابن عربی دانسته اند، نکات قابل ذکر متعددی وجود دارد:

1. عموم اهل سنت قائل به تکریم و مناقب اهل بیت علیهم السلام هستند و کتب روایی آنها مملو از احادیث در مورد مناقب آنهاست. مولفین کتب صحاح مثل بخاری و مسلم و ابن ماجه و احمد بسیاری از مناقب اهل بیت علیهم السلام را ذکر نموده اند با اینکه به شدت به اصول و مناهج تسنن ملتزم بوده اند. لذا فارق بین شیعه و سنی ذکر و عدم ذکر مناقب اهل بیت علیهم السلام نیست.

2. مدایح ابن عربی در حق غیر اهل بیت علیهم السلام اگر بیش از این مقدار نباشد کمتر نیست؛ ابن عربی وقتی به مدح خود می پردازد، برای نفس خود مقامات عظیمی بر می شمرد به گونه ای که فوق مقامات انبیا قرار می گیرد. مانند آنجا که می گوید پیامبر مطالب خود را از طریق وحی دریافت می کند ولی من مستقیما از خود خدا می گیرم و…

3. ابن عربی همان طور که با آیه تطهیر صفت عصمت را برای اهل بیت علیهم السلام اثبات می کند، بدون استناد به آیه یا دلیلی، صفت عصمت را برای عمر نیز اثبات می کند!

4. ابن عربی مراد از اهل بیت علیهم السلام را تمام اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها تا قیامت می داند و حتی جعفر و سلمان فارسی را با اینکه از اولاد آن حضرت نیستند، به آنها اضافه می کند؛ در حالی که به ضرورت مذهب امامیه مراد از اهل بیت علیهم السلام در آیه شریفه، خمسه طیبه صلوات الله علیهم هستند. وی همچنین در مقام جدا کردن آل البیت از اهل البیت بر می آید و می گوید: “آل البیت همان علما و صالحان امت پیامبرند” و با این نص از عقیده شیعه که اهل بیت را همان آل البیت یعنی پیامبر و زهرا و ائمه معصومین علیهم السلام می دانند خارج می شود.

5. ابن عربی تصریح می کند که تطهیر اهل بیت مانع از صدور معاصی ظاهری از اهل بیت مثل ـ معاذ الله ـ کذب و سرقت و زنا و غیره نیست پس حدود و احکام بر اهل بیت نیز جاری می شود، الا اینکه ارتکاب معاصی، در آخرت ضرری به اهل بیت نمی رساند و در قیامت از مقام آنها نمی کاهد! ترجمه متن ابن عربی چنین است: « شریف ها [اصیل ها، فرزندان رسول الله صلی الله علیه و آله]، همه فرزندان فاطمه و هرکه از اهل بیت باشد مانند سلمان فارسی، همگی تا روز قیامت شامل غفران این آیه می شوند. این افراد از طرف پروردگار جزء پاکان هستند و به واسطه شرافت پیامبر و عنایت خداوند به او، مورد عنایت خدا قرار می گیرند. حکم این شرافت برای اهل بیت فقط در آخرت می باشد که مورد بخشش الهی واقع می شوند. و اما در دنیا هرکاری از ایشان سر بزند حدّ برایشان جاری می گردد، مانند کسی که زنا می کند یا دزدی یا شرب خمر و حد بر او جاری می شود و توبه می کند و مغفرت خداوند شامل او می شود، همان طور که ایشان را توبیخ و مذمت نمی کند. سزاوار است که هر مسلمان مؤمن به خدا و آنچه خدا نازل کرده، توسط خداوند و به وسیله آیه لیذهب عنکم الرجس… تصدیق شود. و باید در همه آنچه که از اهل بیت صادر شده معتقد باشد که: خداوند به خاطر آیه از ایشان درگذشته است، پس نباید هیچ مسلمانی ایشان [اهل بیت] را مذمت کند… » (رجوع کنید به مقاله «اهل بیت علیهم السلام و حقیقت عصمت در نگاه ابن عربی» در همین شماره سمات و کتاب «ابن عربی، سنی متعصب»)

[17]. سمات: در مورد مساله مهدویت مشابهت های فراوانی بین عقاید شیعه و سنی وجود دارد (به خاطر روایاتی که هر دو مذهب از رسول الله صلی الله علیه و آله در باره امام مهدی علیه السلام نقل کرده اند) و عبارت فوق و عبارات بعدی در جنب آنچه ابن عربی در همراهی با اعتقادات و مسلک اهل سنت دارد، قاصر از اثبات تشیع اوست!

[18]. فتوحات، ج 3، صص 338ـ 327.

[19]. فتوحات، ج 3، ص 298.

[20]. ترجمة خلاصه‌ و اشاره‌ وار ص 75 از مجلد 4.

[21]. باب 463، ج 4، صص 87ـ 77.

[22]. سمات: اگر آن گونه که آقای دکتر این عبارات را صریحا دال بر تشیع ابن عربی می داند، باشد چرا در اینجا تقیه مانع از طرح این مطلب نبوده است؟ ضمن آن که به نظر ما با توجه به مجموعه اعتقادات ابن عربی که مملو از نشانه های تسنن اوست، این مطالب را نیز با فرض این که مربوط به ائمه دوازده گانه شیعه علیهم السلام باشد، باید در چارچوب ذکر مناقب اهل بیت علیهم السلام تفسیر کرد نه تشیع ابن عربی که یک رکن مهم تشیع، رد خلافت غاصبان حق اهل بیت علیهم السلام می باشد و هرگز چنین اعتقادی از او صادر نشده است. ضمن آن که در کتاب فصوص تصریح می کند که : مات رسول الله و لم ینص بخلافة عنه الی احد و لا عینه…» (فصوص الحکم، ص 163). نکته دیگر این که ابن عربی حدیث ثقلین را که یکی از مهمترین اسناد در حقانیت شیعه و مرجعیت علمی و دینی و سیاسی اهل بیت علیهم السلام است به گونه ای روایت می کند که کلاً اهل بیت علیهم السلام را منکر می شود. او می گوید: رسول خدا (ص) برای مردم در عرفه خطبه خواند، از سخنان او این است: «… من بعد از خودم برای شما چیزی گذاشتم که اگر به آن تمسک کنید هرگز گمراه نشوید و آن کتاب خداست. شما از من خواهید پرسید، آیا شما آن را می خوانید؟ گفتند: شهادت می دهیم که تو آن را به ما رسانده ای… ». (فتوحات مکیة ج 10 ص 215) و این بدترین تحریف ممکن در حدیث متواتر ثقلین است.

[23]. سمات: بر خلاف آنچه آقای دکتر گفته اند عمل به قیاس مورد اتفاق جمیع اهل سنت نیست. اولا: شافعی و برخی دیگر از اعلام اهل سنت نیز به قیاس عمل نمی کنند و قائل به حجیت آن نیستند ؛ اما آیا کسی می تواند شافعی را شیعه بداند؟

ثانیا: فرض می کنیم در بین علمای تسنن فقط ابن عربی است که قائل به عدم حجیت قیاس است و در این جهت با علمای شیعه موافق است ؛ اما آیا صرف این عقیده او را در زمره شیعه قرار می دهد؟ تشیع، عقاید و اسس و ارکانی دارد که در رأس آنها نپذیرفتن خلافت احدی غیر از امیر المومنین علیه السلام است.

ثالثا: معروف است که ابن جنید اسکافی در فقه عمل به قیاس می نموده است؛ اگر چنین انتسابی صحیح باشد آیا باید ابن جنید را سنی و خارج از تشیع دانست؟ ضمن اینکه قول به قیاس به فضل بن شاذان و یونس بن عبدالرحمن نیز نسبت داده شده که توجیه آن به این صورت است که یا قیاس مد نظر این دو صحابی جلیل القدر قیاس اولویت قطعیه است که داخل در باب ظهورات می شود، یا اینکه استفاده از قیاس توسط شیعه در مقام جدل و مناقضه با خود اهل سنت بوده است.

رابعا: از مبانی ابن عربی استفاده می شود که وی عامل به قیاس را نیز عامل به شرع الله می داند. وی می گوید: و عندنا و ان لم أقل به [القیاس] فی حقی فانی أجیز الحکم به ممن أداه أجتهاده ألی اثباته، أخطأ أو اصاب فان الشارع أثبت حکم المجتهد و أن آخطأ و أنه مأجور. (فتوحات مکیه، 13، ص 445).

خامسا: ابن عربی وقتی استدلال بر بداهت بطلان قیاس می کند مطلبی را عنوان می کند که در عداد اهانت به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است؛ او در باب آیات نخست سوره تحریم می نویسد :

«خدای سبحان پیامبر را عتاب کرد که چرا با سوگند خوردن در جریان عایشه و حفصه بر خود چیز حلالی را حرام نمود؟ فرمود: (یا ایها النبی لم تحرم ما احل الله لک تبتغی مرضات ازواجک) این برداشت پیغمبر را نفس ایشان به ایشان ارائه داد؛ پس اگر عمل به قیاس در این دین جایگاهی داشت رأی و قیاس پیامبر اولی از قیاس و رأی غیر معصوم است»!!

این کلام ابن عربی متضمن تخطئه پیامبر صلی الله علیه و آله است و اینکه آنچه پیغمبر می کند رأی ایشان است و به دلالت الهی نیست؛ ضمن اینکه این آیه ظاهرا صورت عتاب دارد ولی در واقع دال بر غایت مدح و ثنا و تکریم شخص پیامبر صلی الله علیه و آله است که پیامبر به رغم آزارهای آن دو زن با آن زن معامله احسن می کند و برای اینکه نفس آن زن موذیه مسرور باشد، بر نفس خود حلال هایی را حرام می کند. لذا خدای تعالی می فرماید: چرا تا این حد حلیم و کریم هستی؟ (ر. ک به کتاب ابن عربی سنی متعصب»)

سادسا: ابن عربی که در تهافت گویی اعجوبه و کم نظیر است در جایی دیگر از کتاب فتوحات از عمل به قیاس دفاع می کند و می‌گوید: در اتخاذ قیاس به عنوان دلیل و اصل اختلاف است، برای قیاس در معقولات وجهی است، در بعضی مواضع، قوت اخذ آن بر ترک آن ظاهر می‌شود و در مواضعی ظاهر نمی‌شود. با این حال دلیل مقطوعی بر آن نیست، به اخبار آحاد شبیه است. با اینکه مفید علم واقع نمی‌شود ولی بر بهره گیری از آن اتفاق شده است. علم، اصلی از اصول اثبات احکام است و قیاس مثل علم است چون روشن است و شکی در آن نیست.

نزد ما اگر درباره خودم قائل به قیاس نشوم، من حکم به قیاس را برای کسی که اجتهاد می‌کند، چه به اشتباه چه به صواب، جایز می‌دانم، چون شارع حکم مجتهد را اگر چه به خطا رود، اثبات می‌کند و او مأجوراست… چه بسا در حکم نظری نزد مصنف، قیاس جلی قوی تر از خبر واحد صحیح در دلالت بر حکم باشد. (فتوحات مکیه ج 13 ص 446- 445 تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیی)تا جایی که می‌گوید: ما در(مساله فرعی) ناچاریم که به حکم الهی شرعی دست پیدا کنیم حتی اگر همه راه‌ها بسته باشد. ملجأ ما اصل است و اصل نظر و نگاه عقلی است. وقتی قواعد اثبات این اصل را که کتاب و سنت است بررسی می‌کنیم به واسطه این نگاه عقلی، قیاس که اصلی از اصول ادله احکام است ثابت می‌شود. برای رسیدن به حکم آنچه مسکوت مانده بر آنچه منطوق است به یک علت معقول قیاس می‌کنیم، بعید نیست که مقصود شارع نیز همین باشد. در مواقع ضرورت، وقتی نصّ معینی نداریم بین آنها جمع می‌کنیم. این کار (قیاس) مذهب ما در این مسأله است. ( فتوحات مکیه ج 13 ص 449- 448 تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیی)

[24]. سمات: و این البته عذر بدتر از گناه است، چرا که ادعای نوعی پیامبری و اخذ احکام شرعی به طور مستقیم از خداوند، بدتر از عمل نکردن به مذاهب است. و البته ابن عربی در موارد مکرری از این توهمات در باره مقام و منزلت خویش دارد؛ از جمله این که مدعی است همین کتاب فتوحات را که آکنده از مطالب باطل و سخیف است به امر مستقیم خداوند نوشته است! (فتوحات ج 13، ص 450) و نیز فصوص را به امر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تالیف کرده است (فصوص الحکم، ص 47 و 48) و نیز کتاب عنقاء مغرب خود را از روح الامین تلقی کرده است! ( مجموعه رسائل ابن عربی، ص 17 و 20 و 21) و البته این اعجوبه عارف! حتی قادر بوده است که خداوند را نیز در خواب ببیند و خداوند به او امر کند که بندگانش را نصیحت کند! (فتوحات، ج 5، ص 156) . با این وجود باید او بی نیاز از هر مذهبی باشد!

[25]. سمات: و در کجا اعتقاد خود را به مذهب شیعه و عمل به احکام شرعی طبق فقه شیعه اعلام کرده است؟

[26]. سمات: آیا این خواب ها برای تالیف کتاب فتوحات و فصوص و … و طرح مسائل اعتقادی حجیت دارد که او بارها به آن می بالد و از خویش ستایش می کند؟

[27]. سمات: ولی با این همه از نظر او عمر و دیگر خلفا در جنب امیرالمؤمنین و امام حسن علیهما السلام صاحب فضیلت هستند!

[28]. سمات: باطل و غاصبانه دانستن خلافت غیر امامان دوازده گانه شیعه از ارکان اعتقادی شیعه است.

[29]. سمات: فتوحات مملو از عقاید ضد شیعی و در مواردی ضد دینی است.

[30]. سمات: این اعتقادات ربطی به شیعه ندارد مگر آن دسته از علمای شیعه گه گرایش صوفیانه دارند.

[31]. سمات: و همان گونه که گفتیم اختصاص صدق اهل بیت علیهم السلام را بر چهارده معصوم علیهم السلام برخلاف مسلمات سلب کرده و امکان ارتکاب گناه مثل زنا و سرقت و … را به اهل بیت علیهم السلام نسبت داده است.

[32]. سمات: ولی ابن عربی چند قرن بعد از امام صادق علیه السلام بوده است و حد و مرز شیعه از غیر شیعه مشخص شده بوده است.

[33]. سمات: بله در میان ادبا و شعراء و عرفایی که شما بی دلیل آنها را شیعه می دانید، درست است اما در مورد علما و متکلمین و فقهای شیعه نشان بدهید.

[34]. سمات: و ابن عربی هرگز این کار را نکرده بلکه قائل به عالی ترین مقامات از جمله عصمت برای غاصبان خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام شده است.

[35]. سمات: ما از ابن عربی سب و لعن نخواستیم بلکه اعلام عادی غصب خلافت امیرالمؤمنین توسط خلفا را انتظار داشتیم همان گونه که بعید می دانیم حاکمان جائر اهل سنت از ابن عربی اعلام عصمت ابوبکر و عمر را خواستار شده باشند که او این گونه برای تقیه! فضائل و مقامات تراشی کرده است.

[36]. سمات: به چه دلیل همه منسوبان به اهل بیت علیهم السلام را مغفور الذنوب می داند؟ این هم گزافه گویی دیگر.

[37]. سمات: اصل اساسی در شیعه علاوه بر حب اهل البیت علیهم السلام اعتقاد به خلافت بلافصل آنان بعد از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و غاصب دانستن خلافت خلفا است. اینکه ابن عربی تنها حب اهل بیت را اصل می داند شاهدی دیگر بر سنی بودن اوست.

[38]. فتوحات، ج 1، ص 282.

[39]. سمات: و این عارف واصل که معارف و علومش را مستقیما از خداوند و روح الامین می گیرد! فریب تبلیغات حزب اموی را علیه تشیع می خورد و مانند وهابیان مزدور و ناصبی به شیعه نسبت می دهد که می گویند: خان الامین!

[40]. سمات: این نوعی اهانت به مقام عرفانی و علمی کسی است که مدعی است علوم و معارفش را مستقیما از خداوند و روح الامین می گیرد و به امر خداوند و پیامبر کتاب هایش را می نویسد. کجا بوده اند روح الامین و خدای ابن عربی که او را از این و دهها خطای فاحش تر از این که در فتوحات و فصوص و … مرتکب شده است، نجات دهد تا شائبه استضعاف فکری او برای عده ای پیش نیاید؟!

[41] . سمات: و البته با لسان تایید ذکر می کند و حد اقل این که هیچ نقدی بر آن نمی زند.

[42] . سمات: رد شیخین و غاصبانه دانستن خلافت آنان از ارکان اعتقادی شیعه است.

[43]. ج 3، ص 659.

[44]. سمات: عده ای از علمای اهل سنت به دلیل انکار برخی از عقاید صوفیانه ابن عربی از جمله «وحدت وجود» از او اعلام برائت کرده و او را برای خراب کردن شیعه به تشیع نسبت می دهند!

[45]. سمات: عالم و عارف شیعی ای که تمام مراجع حدیثی او از اهل سنت بوده است! و همه را هم صادره از رسول اکرم صلی الله علیه و آله می داند؟! ضمن آن که چرا خداوند و روح الامین از ابن عربی که خود مدعی ارتباط با آنها است از او دستگیری نکرده اند و چرا خداوند اجازه داده است کتاب فتوحات که ابن عربی می گوید آن را به امر پروردگارش که در خوابش آمده است نوشته است به خطاهایی چنین فاحش دچار شود؟!

[46]. سمات: ای کاش آقای دکتر این پاراگراف را که اعتراف به سنی بودن ابن عربی و تنها نحوی تشیع مبهم و صوفیانه است (سیر معنوی به حقیقت ولایت) زودتر می فرمودند، تا ما از ارائه بسیاری از توضیحات بی نیاز می شدیم!

[47]. سمات: تهافت گویی و طرح مطالب اعتقادی غلط و تاویلات سخیف آیات قران و بدتر از همه عقیده به وحدت وجود ابن عربی یک قاعده در آثار اوست.

[48]. سمات: این اظهار شگفتی تنها از ناحیه فلسفی مشربان و گرایش مندان به مبانی عرفانی صوفیانه ابراز می شود. اما مخالفان فلسفه و تصوف، ابن عربی را در زمره یکی از بزرگترین باطل گویان بر می شمارند.

[49]. سمات: و لابد کسی مثل ملا محسن فیض کاشانی که خود در مقطعی طولانی از زندگی اش فیلسوف و عارفی مشهور بوده است، آن گونه ابن عربی را نقد و رد می کند که در پانوشت های قبلی آوردیم و نیز فقیه و اصولی بزرگ شیعه جناب میرزای قمی که مقاله اش را در رد اعتقاد ابن عربی به مؤمن رفتن فرعون از این دنیا در شماره قبل و مقاله دیگرش را در رد وحدت وجود در این شماره زده ایم، از این دو دسته اند؟!

[50]. سمات: مکاشفه و شهود هیچ مبنایی در آموزه های اهل بیت علیهم السلام ندارد و بلکه غالبا آمیخته به القاءات شيطانی است و اهل بیت علیهم السلام هم نسبت به آن هشدار داده اند. از توضیحات و استنادات آقای دکتر در دفاع از مکاشفه و شهود به عنوان منبعی معرفتی، استقبال می کنیم.

[51] . سمات: گفتیم که تعبیر علمای ظاهری یک تعبیر تبلیغاتی برای منکوب کردن پیشاپیش مخالفت و مقاومت فقها و علما و متکلمان مذهب تشیع ـ که جریانی کاملا غالب در شیعه بوده است ـ در برابر فلسفه و عرفان وارداتی می باشد.

 

منبع : فصلنامه معرفتی اعتقادی سمات