سيّد محمّدعلى جمالزاده ۱
من نشر متون قديمى و همچنين غيرقديمى صوفيانه را، بسيار بسيار مفيد و حتّى لازم مىدانم و معتقدم كه يكى از مؤثّرترين كارهايى كه براى احياى روح روشنبينى و روشنانديشيدن و ژرف و فراخ نگريستن، و براى تشخيص سعادتمندى و ثروتمندى واقعى و مقام و رفعت حقيقى افراد و جامعه ايرانى، و علىالخصوص جوانان ايرانى لازم و ضرورى است، همانا آشناساختن مردم ايران است با تصوّف و حكمت و طريقه صوفيانه، بهشرطىكه معرّفين، يعنى كسانىكه مىخواهند اين وظيفه ارجمند را انجام بدهند، خود بهكُنه و حقيقت و جوهر اصلى و اساسى تصوّف واقعى كه دلخواه ماست پى برده باشند، و در اين عالم پهناورى كه تصوّف نام دارد، و بهمنزله باغستان و جنگل و بيابان بسيار وسيعى است كه داراى راهها و جادهها و خيابانهاى بىشمارى است، كه بعضى از آنها مصفّا و دلپذير و برخى ديگر صعبالعبور و ناهموار و سنگلاخ و احيانا غيرمقبول است، راههاى دنياپسند و عقلپذير را كه به سعادت جسمانى و روحانى و پيشرفت معنويات و قدرت و نيروى جان و روان مىرساند، اختيار نمايند، و حتّى اگر ضرورت پيدا نمايد، از راههاى ديگر برحذر دارند.
نگارنده اين سطور هشت سال پيش از اين، در موقع هفتصدمين سال مولانا جلالالدّين مولوى معروف به “رومى”، در ضمن كتابىكه با عنوان يادنامه مولوى بهچاپ رسيد، مقالهام را با اين جمله آغاز نمودم: «اگر به كلام صاحب مثنوى يعنى جلالالدّين محمّد مولوى رومى، معتقد باشيم آنجايىكه مىفرمايد:
اى برادر تو همه انديشهاى/ مابقى تو استخوان و ريشهاى
يعنى در عالم وجود، اصل و اساس را معنى بدانيم و اهل معنى باشيم، بايد اعتراف نماييم كه عالىترين و شادابترين ميوهاى كه نهال نبوغ و قريحه ايرانى در بوستان تمدّن بشرى بهوجود آورده است، همانا اوّل، كيش زرتشت است در زمان پيش از اسلام، و دوم طريقه و مذهب تصوّف است در دوره اسلامى».۳
از آن پس نيز كه تقريبا بدون انقطاع سرگرم مطالعه در همين زمينه، يعنى تصوّف، بودهام و مقدارى از كتابها و رسالهها و مقالههايى را كه بهزبان خودمان بهچاپ رسيده است۴ و يا كتابها و مقالات روزافزونى كه در اين سالهاى اخير بيش از پيش بهقلم فضلاى متخصّص و صلاحيّتدار غيرايرانى از مسلمان و غيرمسلمان نوشته شده و بهچاپ رسيده است خواندهام، روزبهروز در اين عقيده راسختر گرديدهام كه تصوّف، حكمت نظرى و عملى بلندپايهاى است كه هم بهكار دنيا مىخورد و هم بهاصطلاح بهكار عاقبت (يعنى تعالى روحى و معنوى كه نام ديگرش تمدّن است).۵ و تصوّف را يك فلسفه دنياپسندى تشخيص دادهام كه هركس از خودى و بيگانه (علىالخصوص بيگانگان) با كُنه و چكيده و جوهر اصلى آن آشنايى پيدا كرده است، آن را پسنديده است و هواخواه و طرفدار آن گرديده است؛ خاصّه كه همه يكصدا معتقدند كه بهآسانى مىتوان جنبههاى ضعف آن را كه روز و روزگارى بهاقتضاى زمان و مكان بهوجود آمده است، از ميان برداشت و تنها جنبههاى ممتاز و سودمند و روحپرور آن را كه از قضا اساس و پايه اصلى آن است، ترويج نمود.
ما همه مىدانيم كه در همين زمانهاى اخير اشخاصى در ميان ما پيدا شدند كه صرفا از نظر خيرخواهى ــ با آنكه اهل فضل و كمال هم بودند ــ مىخواستند ديوانهاى شعرايى را از قبيل سعدى و حافظ به آتش بسوزانند. ما معتقديم كه جنبههايى از تصوّف كه امروز بهنظر ناستوده و ناپسند و مذموم مىرسد و شايد فىالحقيقه هم ناپسند و مذموم باشد، زاييده مقتضيّات زمان بوده است و بايد سعى نمود كه: اوّلاً اگر آن مقتضيّات، و يا قسمتى از آن را هنوز هم باقى و پابرجا مانده است از ميان برداشت، و ثانياً به مردم فهمانيد كه تمام آنچه ديروز پسنديده و مقبول و حتّى معقول بوده است، امروز ديگر نبايد ما نيز آن را بهاجبار بپذيريم.
چيزى كه هست [اين است كه] قسمت خوب و سودمند تصوّف بهقدرى زياد و گرانبهاست كه قسمت ناپسند آن را بهكلّى تحتالشّعاع مىگذارد و حكم كاخ بلند و استوار و باعظمتى را دارد كه نبايد تنها بهبهانه اينكه پلّههايى از پلّكان آن لغزان است و يا بهمرور زمان لغزان شده است، از بالارفتن و رسيدن به ايوانگاه فوقانى آن صرفنظر نمود.
سعدى كه شاعر بزرگى است، و جهانى او را بهبزرگى مىستايند، و از مفاخر طراز اوّل ما ايرانيان بهشمار مىرود، همان رادمرد با رشادتى است كه هرچند ادّعاى صوفىگرى خود را در بحبوحه استبداد كه ورد زبانها بود “حرف حق نزن، سرت را مىبُرند”، مىفرمود: «پادشه پاسبان درويش است» و:
گوسپند از براى چوپان نيست/ بلكه چوپان براى خدمت اوست يا:
پادشاهى كو روا دارد ستم بر زير دست/ دوستدارش روز سختىدشمن زورآورست
و باز فرموده:
پادشاهى كه طرح ظلم افكند/ پاى ديوار مُلك خويش بِكَند
نكند جور پيشه سلطانى/ كه نبايد زگرگ چوپانى
بهپنج بيضه كه سلطان ستم روا دارد/ زنند لشكريانش هزار مرغ بهسيخ اى زبردست زيردست آزار/ گرم تا كى بماند اين بازار به چه كار آيدت جهاندارى؟/ مردنت بهْ كه مردم آزارى همين سعدى بهحكم مقتضيّات عهد و زمانه گفته است:
خلاف رأى سلطان رأى جستن/ بهخون خويش باشد دست شستن
اگر خود روز را گويد شب است اين/ ببايد گفتن آنك ماه و پروين
اكنون آيا به علّت اين دو بيت و ابيات و سخنان بسيار معدود ديگرى از اين قبيل، ما بايد ديوان او را كه گذشته از گلستان مشتمل بر تقريبا شانزده هزار بيت است، كه بسيارى از آنها حكم در شاهوار را دارد، به آتش بسوزانيم و به آب دريا بشوييم و سعى كنيم كه از خاطرها زدوده و محو گردد! يا آنكه آن چند بيت و چند كلامى را كه شايد از انگشتان دو دست تجاوز نكند، از متن بهحاشيه ببريم و بهخوانندگان تذكّر بدهيم و بگوييم بيچاره سعدى كه بهمقتضاى زمان و از بيم “به خون خويش دست شستن” گاهى مجبور مىشده است در قبال آن همه پند و اندرزهاى حكيمانه، كه از شهامت او حكايت مىكند، چنين ابياتى را هم بسرايد و چنين سخنانى را بر زبان آورد؛ البتّه عقل و انصاف حكم مىكند كه اين شقّ دوم ترجيح دارد.
دكارت را مؤسّس طريقه علمى و منطقى دوره جديد فرنگستان مىدانند و هم معتقدند كه پيشرفت عمده ممالك مغربزمين از پرتو وجود اوست. آيا همين دكارت بعضى نظريات و عقايد سست و سخيف نمىداشته است؟ آيا بايد به اين بهانه، ديگر گوش به آن همه تعليمات عاليه او نداد. وانگهى همچنانكه در سطور فوق بدان اشارت رفته است، ما ايرانيان نبايد فراموش كنيم كه در اين هزار سال اخير بهجز همين ادبيات، كه سرتاسر رنگ و بو و آب و تاب تصوّف دارد و درحقيقت صداى تصوّف است كه از حلقوم بزرگان بيرون آمده است، چيزى كه بتواند مايه روسفيدى و مباهات ما در دنيا باشد نداريم. و خطّ بطلان بر تصوّفكشيدن درست حكم خودكشى و تيشه به ريشه معنوى و روحى خودمان زدن است و لاغير.۶
نكته بسيار مهمى كه بر گروهى از هموطنان ما، بهخصوص جوانان، پوشيده و مجهول مانده است، جنبه اجتماعى تصوّف است. درصورتىكه اگر باريك شويم و با ديده تحقيق در كردار و رفتار و گفتار صوفيان بزرگ و مشايخ و پيران مشهور بنگريم، بهآسانى بر ما معلوم و مكشوف خواهد گرديد كه بزرگان تصوّف و عرفان، و چهبسا صوفىهاى بىنام و نشان، در كار حمايت ستمديدگان و فقرا و اشخاص بىكس و بىيار و ياور و مردم خردهپا و توده خلقاللّه و حفظ و حراست تهىدستان و ضعفا و بيوهزنان و يتيمان و غربا و اسيران، مصدر خدمات سترگ و دامنهدار بودهاند و مروّج و بانى و مؤسّس يك رشته كارها و افعال و اعمالى بودهاند كه امروز ما آنها را بهنام “عدالت اجتماعى” و “بيمههاى اجتماعى” مىخوانيم. اين بزرگان عموما مورد احترام اشخاص مقتدر و با ثروت بودهاند و به احدى از مخلوق زنده، حتّى سلاطين و پادشاهان، سر فرود نمىآوردهاند و امرا و وزرا و اعيان و اقويا احترام آنها را لازم ــ يا لازمه سياست ــ مىشمردهاند و چهبسا حقيقتا به آنها اعتقاد داشتند و بهراستى به آنها ارادت مىورزيدند و
به حرفهايشان گوش مىدادند.
مىتوان به جرأت ادّعا نمود كه در آن عهدى كه كوچكترين امير و سردار، مالك مطلق جان و مال مردم بود، هر يك نفر از اين مشايخ عظام و پيران با اعتبار، در مقابل ستمگرى و عدوان و تعدّى، درست نقش يك سپاه نيرومند و دستگاه معظّم و منظّم را داشت كه با كمك اتباع و مريدان فداكار و بىشمار خود و با اتكا بهافكار عمومى، سدّ استوارى در جلوى استبداد مطلقالعنان بود. و تا اندازهاى همان خدمتى را در حقّ قاطبه ناس انجام مىداد كه امروز دستگاههاى عريض و طويل دادگسترى و شهربانى و مدّعى العمومى و امنيه و مجموعههاى قوانين و مقرّرات و نظامنامهها انجام مىدهند. و هر روز و هر ساعت براى اشخاص ستمديده بىيار و ياور، ملجأ و پناه بودند و خانه و خانقاه و زاويه و مسجد و محرابشان، بستگاه بىپناهان و بيچارگانى بود كه مورد تعدّى و اجحاف واقع مىگرديدند.
از اين گذشته، شيوخ و ائمّه طريقت، در بسيارى از نقاط مملكت ما و حتّى در جاهاى بسيار پرت و دورافتاده، داراى خانقاه و زاويه و صومعه و مسجد و مدرسه و تكيه بودند كه فىالواقع تا اندازهاى حكم ميهمانخانه مجانى را داشت. و مسافرين و سيّاحان و زوّار و روندگان و آيندگان و طالبان علم و معرفت را از هر طبقه و قوم، با سعه صدر هرچه تمامتر مىپذيرفتند و حوائج زندگى آنها و حتّى مراكب و چهارپاهايشان را فراهم مىساختند.
سيّاح مراكشى معروف، ابنبطوطه، كه شش هفت قرن پيش از اين، در ضمن مسافرت و سياحت دور و دراز بيست و چهارساله خود، ايامى را نيز در خاك ما گذرانيده است، در سياحتنامه (رحله) خود از زاويه شهر شوشتر سخن مىراند و مىگويد: «شانرده روز در اين مدرسه۷ ماندم. نه نظم و ترتيب آن را در جايى ديده بودم و نه لذيذتر از غذاهاى آنجا غذايى خورده بودم» و پس از مدح و ثناى شيخى كه مدرّس و واعظ و مدير و ناظم آن خانقاه بوده است، مىنويسد: «از شوشتر حركت كردم و سه روز از كوههاى بلند گذشتم … در هر يك از منازل، زاويهاى بود و هر شب در زاويهاى منزل مىكرديم كه در همه آنها وسايل خورد و خوراك مسافر فراهم بود … من از مرد موثّقى شنيدم كه اتابك افراسياب۸ در قلمرو حكومت خود كه لرستان مىنامند، ۴۶۰ خانقاه آباد كرده است… و مالياتى را كه مىگيرد، بر سه قسمت مىكند و يك ثلث آن را بهمصرف مخارج اين زوايا و مدارس مىرساند…»
مترجم فاضل رحله، دانشمند گرامى دكتر محمّدعلى موحّد، در مقدّمه بسيار آموزنده و محقّقانهاى كه بر اين كتاب نوشتهاند، درباره تصوّف مطالب بسيار سودمند آوردهاند و از آن جمله چنين نوشتهاند:
«جنبش تصوّف در سرتاسر ممالك اسلامى در نهايت قوّت بود و خانقاهها و رباطات و زوايا در اوج رونق بودند … اوقاف فراوان براى نگهدارى دارالضّيافهها و اطعام صادر و وارد خانقاهها تخصيص داده شده بود، و بقاع بعضى از مشايخ بزرگ مانند شيخ ابواسحاق كازرونى، تشكيلات وسيعى داشت. و نوّاب و وكلايى از طرف متولّيان اين بقاع در اقصا نقاط، حتّى در هندوچين، براى جمعآورى نذورات و صدقات فعّاليّت داشتند. و جمعيّتهاى “فتوّت”۹ كه صبغه تصوّف داشت، با سازمانهاى بسيار جالب توجّه و شعارهاى خاصّ خود، در سرتاسر آناتولى گسترده بود، و حتّى در برخى از شهرها زمام حكومت را دردست داشتند و وضعى شبيه به يك نوع جمهورى ايجاد كرده بودند. اعضاى اين جمعيّتها را تقريبا طبقات وسط اجتماعى، يعنى اصناف و پيشهوران، تشكيل مىدادند و اين مردم با فراخدلى و بلندنظرى بسيار، آنچه را كه در طىّ روز بهزحمت و مشقّت مىاندوختند، هنگام غروب در دامن پير خود مىريختند و شب را بهرقص و سماع و وجد و طرب [صوفيانه] مىگذراندند».
البتّه نظر و گفته من مناط اعتبار نيست، ولى بر شخص من مسلّم گرديده است كه كسانىكه مخالف با تصوّف و ترويج آن هستند، يا بهدرستى از كُنه و حقيقت تصوّف و عرفان آگاهى كافى ندارند، و يا آنكه بيشتر به جنبههاى نامطلوبى كه گاهى پيدا كرده و بر آن عارض شده بود توجّه دارند، و از مزايا و محسّنات پر بهاى آن كه چندين برابر نقاط ضعف آن است و مورد ستايش جهانيان گرديده است، چشم مىپوشند. امّا براى چون من آدمى كه درباره تصوّف، در همين اواخر دو بار در راديوى سوئيس فرانسوىزبان، و يك بار در راديوى فرانسه صحبت داشتهام، يقين قطعى حاصل شده است كه با اين مادّياتپرستى كه در مملكت ما شدّت يافته و روزگار ما را دچار مشكلات گوناگون ساخته است، ترويج تصوّف ــ تصوّف اصلاح شده ــ نهايت سودمند خواهد بود و شايد بتواند جوانان ما را بهطريق جديدى كه نورانى و تسليتبخش باشد، و نامش ايدئال است، راهبر گردد. و اوّلين قدم را در اين راه، طبع و نشر و ترجمه كتابهاى برگزيده ممتاز مىدانم كه از قرنها [پيش] بدينطرف به زبانهاى فارسى و عربى و تركى و زبانهاى ديگر تأليف يافته و در دسترس است، مشروط بر آنكه در انتخاب كتاب و تصحيح و تنقيح و اصلاح، كار با اشخاص بصير و فهيم و اهل كمال و صداقت باشد و همان راهى را طى نمايند كه در بعضى از ممالك اسلامى ديگر طى مىنمايند؛ چنانكه مثلاً در مصر دانشمندان روشنفكر و تجدّدپرورى مانند “زكى مبارك” و استاد “طه سرور” در تأليفات خود راه اصلاح تصوّف را نشان دادهاند۱۰ و هيچ ترديدى نيست که همچنانكه كه لوتر آلمانى مذهب كاتوليكى را اصلاح نمود، دانشمندان روشنضمير و صاحبدل امروز ما نيز مىتوانند نظير همين اقدام را درباره تصوّف در ايران بهعمل آورند. و در اين روزگاران كه مردم دنيا عموما و جوانان خودمان بالخصوص، همواره با نگرانىهاى روحى گوناگون معلوم و مجهول، و مشكلات واقعى و يا خيالى و موهوم، و تيرگى و يأس و بىخانمانى روحى و غوامض عذابدهنده دست بهگريبانند، و بيم و هراس طوفانهاى احتمالى امروز و فردا آنها را پريشان و آشفتهحال مىدارد، در پرتو هدايت روشنىبخش و ارشاد و تسليت سكونآميز، آنها را وارد در فضاى جانبخشى نمايند كه عالم آرامش و جمعيّتخاطر است و تصوّف نام دارد، و راهها را براى صلح و آشتى، كه شرط اساسى هر فعّاليّت ثمربخشى است، هموار مىسازد و در سايه شور و شوق، كه عصاكش كاميابى و وصال است، انسان را بهجايى مىرساند كه بهجز خدا، يعنى حق و عشق و معرفت، نمىبيند و نمىشناسد و نمىطلبد.
پینوشتها:
۱. قصّهنويسى، سيّد محمّدعلى جمالزاده، بهكوشش دهباشى، انتشارات سخن و انتشارات شهاب
ثاقب، چ ۲، تهران، ۱۳۸۲، صص ۴۰۰ ـ ۳۹۱.
۲. دفتر دوم، بيت ۲۷۸.
۳. از انتشارات كميسيون ملّى يونسكو در ايران، بهتدوين و تنظيم علىاكبر مشير سليمى، شركت
چاپخانه فردوس، تهران، خرداد ۱۳۳۷ ش.
۴. در اينجا با احترام و سپاسگزارى به آثار قلمى گرانبهاى دانشمندانى مانند شادروان دكتر قاسم غنى و استادان محترم آقاى بديعالزّمان فروزانفر و جلالالدّين همايى و سعيد نفيسى و عبدالحسين زرّينكوب اشارهاى مىرود و البتّه تحقيقات اساتيد گرامى رجايى و مرتضوى درباره حافظ نيز كه از جنبه تصوّف به دور نيست، سزاوار قدردانى و تمجيد است.
۵. ترقّى و رفاه مادّى و جسمانى كه چهبسا با فن و تكنيك سروكار پيدا مىكند هم البتّه از عوامل تمدّن است، ولى پايه و اساس و ستون اصلى را همانا ترقّى و تعالى روحى و فكرى و معنوى و علمى بايد دانست، به اين معنى كه ممكن است جامعهاى داراى رفاه مادّى باشد ولى چون در علم و فهم و معنويات عقبمانده است، شايسته صفت متمدّن نباشد و برعكس ممكن است مردمى فاقد مزاياى تمدّن مادّى باشند يا لااقل فاقد قسمتى از آن ولى درحقيقت متمدّن واقعى باشند و همچنين است نسبت به اشخاص و افراد، ولى همچنانكه گفتهاند «خنك اشخاص و جماعتهايى كه داراى دنيا و آخرت هر دو باشند».
۶. در باب ميراث تمدّن و شركت ما ايرانيان بهچنين ميراثى، مراجعه شود بهمقاله راقم اين سطور
كه در مجلّه وحيد منطبعه تهران در چند شماره از شمارههاى سال ۳ و ۱۳۴۲ بهچاپ رسيد و سپس با عنوان افسانه سرنوشت انسان، ميراث تمدّن و سالنماى تمدّن، كه بهصورت رسالهاى جداگانه در تهران در سال ۱۳۴۳ از طرف مجلّه نامبرده بهطبع رسيده است. سالنماى تمدّن مأخوذ است از آثار دانشمند جليلالقدر ميرمهدى بديع بهزبان فرانسه كه ترجمه فارسى آن در راهنماى كتاب بهچاپ رسيده است.
۷. مدرسه در اينجا بهمعنى خانقاه و زاويه است.
۸. از اتابكان لرستان.
۹. اين جمعيّتها درحقيقت حكم “سنديكا”هاى امروزى را داشتند با شرايط و اوضاع ديگرى كه گذشته از جنبه مذهبى خيرات و مساعدت، كاملاً جنبه صنفى داشت.
۱۰. التصوّف بهقلم زكى مبارك قاهره، ۱۹۳۷ م. و عالم التصوّف بهقلم استاد طه سرور (قاهره، ۱۹۵۶ م.). از قرار مسموع گويا ترجمه فارسى يكى از اين دو كتاب (و يا بلكه هر دو) بهزودى در تهران بهطبع خواهد رسيد.