داستان موسي و شبان از مثنوي معنوي يكي از زيباترين بخش هاي اين كتاب شريف است و تا بحال شارحان مثنوي از ابيات اين قصه مطالب فراواني برداشت كردهاند. در این مقاله به بعضی از این نکات میپردازیم:
۱- خيلي ها در اينكه آيا چنين داستاني اصولا صحت دارد يا خير ترديد كردهاند و اين قصه را ساخته و پرداخته صوفيهي متقدم بر مولانا مي دانند و معتقدند كه اين داستان سنديت ندارد و البته از نظر مولانا اگر داستان هايش مستند هم نباشد باكي نيست چرا كه بقول او( اي برادر قصه چون پيمانه است / معني اندر وي بسان دانه است) و معتقد است كه مرد عاقل به ظرف و پيمانه نمي نگرد بلكه دانهي معني را از آن بر ميگيرد.
۲- موسي در اين داستان نماد يك متكلم متعصب تنزيه گراست و شبان نماد يك فرد عامي تشبيه گراست.[۱] براي توضيح بايد دانست كه فلاسفه معتقدند ما انسانها علاوه بر حواس ظاهري پنجگانه كه با آن عالم طبيعت را ادراك ميكنيم داراي دو قوه ديگر براي ادراك عوالم ماوراء الطبيعه هستيم. اين دو قوه عبارتند از عقل و خيال. عقل براي ادراك معاني مجرد عقلي (معقولات) لازم است و با قوه ي خيال هم كه كارش صورتگري است و به معاني مجرد عقلي، لباس شكل ميپوشاند به عالمي مادون عالم عقل كه در زبان فلسفه و دين از آن تعبير به ( مثال و ملکوت ) ميكنند راه ميبريم. عالم مثال که از او به عالم خیال هم تعبیر میکنند سرحد عالم ناسوت (طبیعت) و عالم جبروت (عقل) است و از این جهت به عالم برزخ هم از او یاد میکنند که خود به دو عالم مثال نازل و مثال صاعد – بر حسب حضور در قوس نزول یا در قوس صعود- تقسیم میشود. مثال نازل تقدم رتبی نسبت به عالم طبیعت دارد و لذا تمام پدیدههای عالم طبیعت ابتدا در عالم مثال نازل موجود میشوند و اگر کسی بتواند به آنجا راه ببرد – چه از طریق خواب که برای اکثری از مردم این راه فراهم است و چه از طریق مکاشفه و مشاهدهی عرفانی که خاص اهل الله است- میتواند بر مغیبات آگاهی یابد و وقایع گذشته و آینده را در آنجا ببیند. ولی مثال صاعد که از شئون نفس انسانی است و در واقع صور ملکات نفسانی ما انسانهاست عالمی جدا نیست بلکه از همین ماده (نطفه) در سیر تحول انشائی آن متکون شده و بر اساس جسمانیة الحدوث بودن نفس -که در محل خودش در حکمت متعالیه به براهین عقلی و شواهد قرآنی و روایی تقریر شده است- بوجود آمده و لذا قائم به نفس است و اطلاع بر آن برای هر کسی میسور نیست بلکه اوحدی از عارفان کامل مکمل میتوانند بر صورت برزخی افراد آگاهی یابند.
با این توضیح میگوئیم که یکی از مهمترین ابزارهایی که خداوند در اختیار بشر قرار داده تا به حقایق عوالم وجودی آگاهی یابد همین قوهی خیال است. کار قوهی خیال تشبیه معقولات به محسوسات است. یعنی حقایق معقولات مجرد عالم بالا را به لباس رقائق عالم مادون خودش که عالم طبیعت باشد در میآورد و به تعبیر زیبای علامه حسن زاده آملی در مثنوی دفتر دل :
چنان معنی به صورت میکشاند / که صد مانی در او حیران بماند
ولی این قوهی خیال در عین حال که وسیلهای برای اصطیاد حقایق عالم بالا است گاهی اوقات با راهزنی های خود فهم مفاهیم مرسل عقلی را بسیار مشکل میسازد که در این مقام از او تعبیر به خیال منتشر میکنند. مثلا اغلب ما نمیتوانیم مفهوم آب یا درخت یا … را بدون در نظر گرفتن آبها یا درختهایی که تا به حال دیده ایم در نظر آوریم و فقط کسانی که از فکر فلسفی دقیقی برخوردار باشند میتوانند از راهزنی خیال منتشر در امان باشند.
در این داستان هم موسي با فکر دقیق فلسفی و عقل خود، خداوند را از تمام صفات سلبيه، تنزيه ميكند و متذكر ميشود كه خداوند منزه از صفات مخلوقات است و او را شبه و مثل و مانند نيست ولي شبان نماد كسي است كه با قوه خيال خود آنچه را از خدا فهميده به زبان عاميانه تشبيه ميكند. در واقع شبان خدا را ( تشبيه ) ميكند و موسي خدا را ( تنزيه ) ميكند. و البته میدانیم که در طول تاریخ اسلام عدهای که از فهم آیاتی از قرآن که جنبهی تشبیه دارد قاصر بودهاند و تحت تأثیر بعضی از اهل یهود که مشرف به دین اسلام شده بودند و رسوبات ذهنی خود از آئین تحریف شدهی یهود را به دین جدید وارد کرده بودند فرقهای کلامی تحت عنوان مجسمه برساختهاند که برای خداوند قائل به جسم بودهاند و استناد به آیاتی مثل : و جاء ربک و الملائکة …. و الرحمن علی العرش استوی …..و یدالله فوق ایدیهم …. و …. میکردند. از طرفی عدهای از متکلمین و فلاسفه هم چنان در تنزیه صرف کوشیدهاند که کارشان به تعطیل اسماء و صفات حق کشیده است و البته مذهب حق جمع بین تنزیه و تشبیه است.
۳- خداوند برتر از خيال و قياس و گمان و وهم همه است چه شبان باشد و چه موسي. چرا كه موسي هم در برابر پيامبراني كه از نظر مقامات معنوي از او برتر بودند در حكم شبان است. در واقع خداشناسي امري نسبي است و هر كس به ميزان فهم خودش دركي از خدا دارد و به همان ميزان عارف است. از اين جهت هيچكس را نبايد در دركي كه از حقيقت دارد ملامت كرد. از پيامبر اسلام روايت شده كه : لو علم ابوذر ما في قلب سلمان لكفره يعني اگر ابوذر مي دانست كه چه در قلب سلمان ميگذرد و سلمان چه اعتقادي دربارهي توحيد و مقام معنوي پيامبر و علي دارد او را تكفير يا متهم به غلو ميكرد و حال آنكه ميدانيم پيامبر فرمود: سلمان منا اهل البيت يعني سلمان از ما اهل بيت است و مقام سلمان از نظر ايماني از ابوذر بالاتر بود. از امام صادق ع روايت شده است كه: كلما ميزتموه باوهامكم في ادق معانيه فهو مخلوق لكم مردود اليكم. يعني هر آنچه را كه شما درباره ي خدا تصور مي كنيد هر چند خيلي دقيق هم باشد باز هم ساخته و پرداخته ذهن محدود شماست و به سوي خودتان باز مي گردد.
۴- در قرآن مي فرمايد (تعالي الله عما يصفون الا عباده المخلصون) يعني خدا برتر است از هر آنچه كه او را وصف كنند مگر كساني كه به مقام اخلاص رسيده اند و مخلص( به فتح لام ) شده اند و فقط آنان هستند كه اجازه دارند توصيف خود را از حق متعال بيان كنند. پیامبر اکرم ص در دعائی میفرمایند: الهی ! ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک یعنی خدایا آنچنان که شایسته شناختن تو بود ما تو را نشناختیم و آنچنان که شایستهی پرستش تو بود ما تو را نپرستیدیم.
جایی که عقاب پر بریزد / از پشهی لاغری چه خیزد
و البته این فرمایش پیامبر مؤید به شاهدی از قرآن است که : و ما قدروا الله حق قدره چرا که خداوند محیط بر تمام عوالم وجودی است و ما همه محاطیم و محاط هرگز نمیتواند به محیط (کما هو حقه) آگاهی بیابد. و هر کس فقط به میزانی که خداوند بخواهد میتواند بر شئون وجودی ذات لایتناهی خداوندی که در قرآن از او تعبیر به ( الله الصمد ) شده است آگاهی یابد چنانکه در آیة الکرسی میخوانیم: و لا یحیطون بشیء من علمه الا بما شاء
بقول شاعر :
به كنه ذاتش خرد برد پي / اگر رسد خس به قعر دريا
و البته توصيف مخلصان كه همان پيامبران و عارفان هستند توصيفي آميخته از تنزيه و تشبيه است. نه تنزيه صرف (كه كار عقل است) و نه تشبيه صرف (كه كار خيال است).
۵- در پايان همين داستان مولانا مخاطب خود را تذكر مي دهد كه :
حمد تو نسبت بدان گر بهتر است / ليك آن نسبت به حق هم ابتر است
ولي به خواننده مثنوي اميد ميدهد كه خداوند از سر لطف و رحمت گسترده ي خود بر آدميان تمام عبادتهايي كه خالصانه به درگاه او باشد مي پذيرد همچون زن مستحاضه( كسي كه از حيض پاك نمي شود ) كه نمازش با همان حال پذيرفته است . يعني هيچكس توحيد و عبادت او از حيض تشبيه پاك نيست و هر كس تصوري از خدا دارد كه همان خداي ساخته و پرداخته ذهن خودش را مي پرستد :
چون نماز مستحاضه رخصت است / اين قبول ذكر تو از رحمت است
بــا نمـــاز او بيـــالودســـــت خــــون / ذكـــر تو آلـــوده تشبيــه و چون
۶- مولانا در جاي ديگري از مثنوي مي فرمايد :
از نظر گاه است ای مغز وجود / اختلاف مؤمن و گبر و جهود
يعني علت اختلاف تعبيرات و برداشتهاي انسانها (به هر دين و مسلك و مرامي كه باشند) از خداوند و حقيقت ناشي از اختلاف منظر و ديدگاه آنان است. و مولانا توصيه مي كند كه:
از سر ربوه نظر كن در دمشق
يعني اگر از بلنداي (ربوه) يك تپه يا كوهي به شهر دمشق نگاه كني همهي شهر را مي بيني ولي كساني كه با ديد محدود و تنگ نظرانه به جهان و انسانها مي نگرند مسلم است كه جز خود ديگران را بي دين و بي بهره از حقيقت مي يابند. ولي انسانهاي عارف كه از بلنداي انديشه ي وحدت وجود به عالم مي نگرند و همه ي مخلوقات را آئينهي ديدار يار مي بينند هيچكس را بي نصيب از حقيقت نمي دانند و بقول سعدي :
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست / عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
۷- آنچه مسلمان از او تعبير به ( الله ) مي كند همان چيزي است كه يهود از او به ( يهوه ) ياد مي كند و مسيحي او را در تثليث و روح مجسد مسيح مي بيند. بقول شاعر:
عباراتنا شتي و حسنك واحد / و كل الي ذاك الجمال يشير
يعني عبارات ما در وصف جمال دل آراي تو مختلف است ولي همه ي آنها به همان صورت زيبا اشاره مي كند.
۸- مولانا در هفت صد سال قبل با سعه ي صدر و وسعت مشرب عرفاني خود نداي وحدت متعالي اديان و پذيرش كثرت در اديان سر ميدهد و به صد زبان ياد آور ميشود كه آنچه مسلمان و مسيحي و يهودي و زرتشتي و… مي جويند يك چيز بيش نيست ولي تعابير مختلف است چرا كه هر كس به گوشه اي از اين فيل حقيقت دست ميسايد و به خيال خود او را وصف مي كند. يا در داستان ديگري اختلاف عرب و ترك و فارس و رومي را در خريدن عنب و انگور و ازوم و استافيل كه همه دلالت بر يك حقيقت دارند و اسمهايي براي يك مسمي هستند را به تصوير مي كشد.
۹- در دعاي جوشن كبير خدا را مخاطب قرار داده و ميگوئيم: (يا من ليس كمثله شيء) كه البته اين عبارت كه يكي از اسماي حسناي الهي است متخذ از آیات قرآن است. عرفا معتقدند كه همهي مخلوقات عالم مظهر اين اسم شريف هستند يعني نه تنها خدا هيچ مثل و مانندي ندارد بلكه تك تك موجودات عالم منحصر بفرد و unique هستند چرا كه هر يك از موجودات عالم تجليي از تجليات خداوندي است و طبق قاعده ( لا تكرار في التجلي ) هر موجودي با موجود ديگر متفاوت است. اگر اين مطلب را با حديث معروف نبوي كه ميفرمايد: ( الطرق الي الله بعدد انفس الخلايق ) كنار هم بگذاريم چه نتيجهاي ميگيريم؟ هر انساني راهي بسوي خدا دارد كه مخصوص خود اوست و البته همهي اين راهها به حق متعال ختم ميشود. پس خداشناسي هر كسي منحصر بفرد است. به تعداد آدميان درك و برداشت از خداوند وجود دارد و هيچ كس بينصيب از اين سفرهي معرفت خداوندي نيست. منتها استعدادها و قابليتهاي افراد و مجاهدت آنها در شناخت حقيقت متنوع است و درجات دارد. در احاديث آمده است كه ايمان داراي درجات فراواني است و كسي كه حائز درجهي بالاتري از ايمان و يقين است و درك بهتر و درست تري دارد نبايد عقيدهي خود را بر كسي كه از نظر معرفت از او پائين تر است تحميل كند.
۱۰- اما آن راهي كه هر كسي بسوي خدا دارد و منحصر به خود اوست چيست؟
در قرآن ميفرمايد : ( فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين ) خداوند به ملائكه در علت امر به سجده آنان بر آدم ميفرمايد من از روح خودم در آدم دميدم يعني شرافت آدم كه باعث شد تا مسجود ملائك واقع شود اين است كه انسان حامل نفخه الهي (دم خدائي) است. عرفا معتقدند كه انسان نسخه ي جامع تمام عوالم هستي است يعني از هر عالمي نسخه اي در او بوديعه نهاده شده است. يعني تن جسماني او از عالم ناسوت (ماده = طبيعت) است. قوهي خيال او نمونهاي از عالم ملكوت(مثال) است . قوه عقل او از عالم جبروت(عقل) است و روح انساني كه از او تعبير به نفس ناطقه ميكنند از عالم الوهيت (خدائي) است و در مورد اخير به همين آيه شريفه استناد مي كنند. البته دو قوه عقل و خيال را از كاركنان روح ( نفس انساني) مي دانند. و معتقدند كه شاهراه خداشناسي، خودشناسي است. حديث معروفي از پيامبر ص است كه : (من عرف نفسه فقد عرف ربه) يعني كسي كه خود را بشناسد خداي خود را شناخته است. يعني هر كس به آن نفخه الهي كه در وجود اوست و بمنزله جدول و كانالي ارتباطي بين او و خداست راه بيابد و پي ببرد عارف است. پس عارف كسي است كه بتواند حجابهايي كه بر چهره جانش نشسته است را يكي يكي كنار بزند تا به آن هسته مركزي (حصه وجودي) خود راه بيابد. بقول حافظ:
حجاب چهرهي جان ميشود غبار تنم / خوشا دمي كز آن چهره پرده برفكنم
عرفايي كه به آن حقيقت وجودي خود راه يافته اند كلماتي گفتهاند كه در اصطلاح به آنها شطحيات گفته ميشود . مثل بايزيد بسطامي كه گفت: (ليس في جبتي سوي الله) يعني در پوستين(تن) من جز خدا نيست . و حلاج كه در حال استغراق و مستي از بادهي توحيد، كوس انا الحق مي زد و جان خود را بر سر اين حرف گذاشت. توضيح اينكه شطح در لغت به معني لبريز شدن است يعني وقتي معارف و معاني بلندي به قلب آنها ريزش ميكرد كه از گنجايش ظرف وجودي آنان فراتر بود لبريز ميشد و بصورت كلماتي كه ظاهرا خلاف شرع مينمود ادا ميكردند.(چنانكه مولانا در اولين ديدار خود با شمس به اين نكته اشاره مي كند)
_________
[۱] ) این نکته ی دقیق برگرفته از کتاب قمار عاشقانه تالیف دکتر عبدالکریم سروش/ انتشارات صراط است.
دکتر علیرضا اطمینان
کرمان – اول رمضان ۱۴۳۴