براى شناخت مفهوم براندازى در تاریخ معاصر ایران باید کمى به عقبتر برگردیم و ریشههاى تاریخى این موضوع را در مقطع حکومت رضاخان ارزیابى کنیم. از پیروزى انقلاب مشروطه به بعد، آزادى احزاب، آزادى بیان و آزادى قلم به اوج خود رسید. کودتاى سید ضیاء – رضاخان در سال ۱۲۹۹ نقطه عطفى در مقابله با جریان رو به رشد مشروطیت بود. اما بعد از حاکمیت رضاخان، کودتاچیان احساس کردند که به دلیل شرایط ویژه جامعه بعد از مشروطه، براى سرکوبى جریانهاى فعال نیاز به محمل قانونى دارند. بدین جهت، بعد از تثبیت، رضاخان در سال ۱۳۱۰ قانون مجازات اقدامکنندگان علیه امنیت و سلطنت و معتقدان به اندیشه اشتراکى (کمونیسم) را وضع کرد. در آن مقطع، رضاخان براندازى را در دو بستر تعریف مىکرد: نخست کسانى که علیه سلطنت اقدام مىکردند و دوم کسانى که اندیشه اشتراکى داشتند.
البته این قانون پس از شهریور ۲۰ نمىتوانست آن طور که مطلوب دربار بود مخالفان را منکوب کند؛ زیرا اگر چنین ادعایى هم علیه کسى مىشد، او مىتوانست با رجوع به دادگسترى و بهره جستن از قوانین جزایى و کیفرى و همچنین قانون اساسى، تا حدودى از خود دفاع کند. در اردیبهشت سال ۱۳۲۸ به دنبال ترور شاه و دستگیرىهاى فراوان، مجلس مؤسسان تشکیل شد و علاوه بر افزایش اختیارات شاه، تصمیمگیرى در مورد پرونده اقدامکنندگان علیه امنیت و سلطنت به دادگاههاى نظامى واگذار شد. از سال ۱۳۴۲ شرایط تغییر مىکند و خود نیروها هم اعلام مىکنند که دیگر نمىتوان در چارچوب این قانون با رژیم برخورد کرد. در این راستا بود که مرحوم بازرگان و مرحوم طالقانى در سال ۱۳۴۳ در دادگاه نظامى خطاب به ادارهکنندگان محاکمه مىگویند ما آخرین گروهى هستیم که از قانون مشروطیت دفاع مىکنیم و پس از ما گروه دیگرى این کار را نخواهد کرد. بنابراین کسانى که براندازى رژیم را مطرح کردند، مىگفتند چون رژیم قانون اساسى را نقض کرده و به آن عمل نمىکند، سزاوار براندازى است.
با اوجگیرى مبارزات علیه سلطنت، رژیم خود را با یک معضل جدى مواجه دید؛ چراکه ناچار بود دایره عملش را بسیار گسترده کند که این از توانایى ساواک خارج بود. به همین دلیل خود آنها هم در سال ۱۳۵۵ به تعریف جریانهاى مبارز برانداز تن دادند و تنها کسى را که عمل مسلحانه مىکرد، برانداز و خرابکار محسوب کردند. آنان اگر از ابتدا این مرزبندى واقعى را مىپذیرفتند و بىجهت هر منتقدى را به دادگاههاى نظامى نمىکشیدند، نیروهاى سیاسى را به جمعبندى براندازى نمىرساندند.
قانون اساسى مشروطیت دو وجه مهم داشت: یکى حقوق اساسى ملت و دیگرى حقوق سلطنت. امّا کفه سنگینتر در قانون اساسى مشروطه، حقوق ملت بود. البته پس از کودتاى رضاخان، رژیم سلطنتى بهتدریج تلاش کرد کفه حقوق سلطنت را سنگینتر کند که چنین هم شد و شاه مشروطه به شاه مستبد تبدیل و دایره تنگتر شد. اگر کسى در ابتدا با پذیرش قانون اساسى مشروطه مىتوانست یک عنصر وفادار به قانون تلقى شود، در مراحل بعد ناچار بود که شروط جدید رژیم را هم بپذیرد.
در متمم قانون اساسى مشروطه آمده بود که سلطنت موهبت الهى است که به موجب رأى ملّت به شخص پادشاه تفویض مىگردد. این تعریف از سلطنت، اساساً شاه را وامدار ملت مىکرد؛ در حالى که رژیم برخلاف این مسیر گام برداشت و ملت را به تبعیت محض از خود فرا خواند. با این نگاه، حتى انقلاب سال ۱۳۵۷ و سرنگونى شاه در کادر قانون اساسى مشروطه قابل تبیین است و مىتوان این گونه استدلال کرد که ملت در آن مقطع رأى خود را پس گرفتند و به آلترناتیو جدیدى (مرحوم امام خمینىقدس سره) واگذار کردند. به هر حال، اکثریت قریب به اتفاق نیروهاى سیاسى که برخى از آنها بعداً به خط مشى براندازى رسیدند، در آن مقطع پذیرفته بودند که شخص امام مقبولیت مردمى دارد و بهواقع در رأس انقلاب است؛ بنابراین حرکت براندازانه بعد از انقلاب نه پشتوانه قانونى داشت و نه پشتوانه مردمى؛ در حالى که نیروهاى برانداز بعد از ۱۵ خرداد ۴۲، به دنبال حداقل چهار دهه فعالیت قانونى و استفاده از ظرفیتهاى قانونى به این جمعبندى رسیدند که رژیم سلطنتى ما را وادار کرده که از خطمشى مسالمتآمیز دست برداریم و به منظور دفاع، اسلحه به دست بگیریم.
در یک تعریف کاربردى از براندازى باید گفت که نوع نگاه به قانون، نقش اساسى را بازى مىکند؛ یعنى همه درگیرىها از آنجا شروع مىشود که یا رژیم حاکم قانون را زیر پا مىگذارد و یا ادعاى نیروى برانداز آن است که رژیم قانون را رعایت نمىکند. وقتى قانون به عنوان یک مبنا مخدوش مىشود، هر طرف مىتواند براى خود ادعاهایى داشته باشد؛ امّا به نظر مىرسد به لحاظ تاریخى حرکتى توفیق پیدا مىکند که میثاقهاى دینى و ملى را که در دوران جدید شکل قانون اساسى را به خود گرفته است، مبناى عمل قرار دهد. در این رابطه اگر رژیمى دست به قانونشکنى بزند، به گواه تاریخ، دست به فروپاشى خود زده است؛ یعنى با عمل خود، مشروعیت قانونى حکومت را از بین مىبرد و این مجوز را به دیگران مىدهد که براى براندازى او اقدام کنند.
بنابراین تا زمانى که یک نیرو با توجه به قانون با سیاستهاى حکومت مخالفت مىکند، نمىتوان به او برانداز گفت. در قانون اساسى فعلى هم چون جایگاه احزاب مورد تأیید قرار گرفته است، در واقع این معنا تأیید شده که یک حزب مىتواند در کادر قانون رشد کند و حتى قدرت را به دست بگیرد. بنابراین مخالفت قانونى با سیاستهاى حاکم نمىتواند با براندازى یکسان شمرده شود. امّا استحاله با براندازى مرز جدى دارد. پس از انقلاب مشروطیت، روشنگران دینى ما در واقع همه استحالهگر بودند؛ یعنى در عین پذیرش قانونى نظام مشروطه سلطنتى، کار فکرى و فرهنگى مىکردند تا مردم به یک تحول جدیدى برسند. بنابراین، این حق را نمىتوان از یک نیرو گرفت که تو حق استحاله ندارى. در نهایت اگر خط استحاله او را غلط فرض کردیم، باید با او برخورد فکرى و فرهنگى کنیم.
از طرفى قانون اساسى کنونى یک قانون بسته به شمار نمىآید و داراى سه سرفصل اساسى براى ارائه نظرات جدید و به تعبیرى اجتهاد است: ۱٫ حاکمیت توحید را مطرح مىکند؛ یعنى خدا منزّه است از تمام تصورات و شائبههایى که در ذهن انسان وجود دارد.
بنابراین کدام انسان موحدى مىتواند به خود اجازه دهد تصورش از خداوند را نهایىترین تصور فرض کند و دیگران را مانع شود که به درک دیگرى از او دست پیدا کنند؟ ۲٫ حاکمیت دین را مطرح مىکند؛ یعنى اگر کسى به منظور تطبیق مبانى با شرایط جدید، درک متفاوتى ارائه داد، نمىتوان او را از اجتهاد دینى منع کرد. او مىتواند نظر خود را ارائه دهد و بر مبناى آن، پیشنهادهاى اجرایى خود را مطرح کند و اگر توانست، اجتهاد خود را از طریق راهکارهاى قانونى به صورت آییننامه و دستورالعمل درآورد و تبدیل به قانون کند. ۳٫ مردمسالارى هم عنصر دیگرى است که به نیروهاى اجتماعى اجازه مىدهد از طریق راهکارهاى قانونى به جلب آراى مردم بپردازند.
حال اگر کسى درصدد جلب نظر مردم برآمد، نمىتوان او را برانداز فرض کرد. با همین نگاه، تحولات جامعه از دوم خرداد ۷۶ تا هجده خرداد ۸۰ ، علاوه بر اینکه در چارچوب مناسبات قانون اساسى است، استحاله جامعه ایران را هم نشان مىدهد. معناى تکامل اجتماعى استحاله آن است که یک اقلیت بالنده بتواند تبدیل به اکثریت شود.
محاربه و براندازى با به کارگیرى اسلحه و آلت حرب ملازمت دارد و حتى به صرف داشتن اسلحه نمىتوان کسى را محارب یا برانداز تلقى کرد. برانداز کسى است که بدون دلیل جنگ را آغاز کند و در واقع به حقوق دیگران تجاوز نماید.
منبع : مجله چشم انداز ایران