دکتر شهرام پازوکی
یکی از اصول اصلی تصوف این است که مشایخ بزرگ صوفیه علم حقیقی را حصولی و اکتسابی نمی دانند و بلکه معتقد به علم لدنی هستند که منشاء الهی دارد و سینه به سینه از شیخی به شیخ دیگر به طریق ارث معنوی منتقل می شود. و لذا او فی نفسه و از پیش خود چیزی ندارد و صرفا حامل امانت الهی است و همین انتقال حقیقت معنوی است که موجب صدور اجازه از شیخ سابق به شیخ لاحق می گردد و داشتن اجازه مناط اصلی حقانیت شیخ و صدق دعوی وی شود. از این رو آنان در ذکر اجازه خویش از شیخ مأذون سابق و از او به سلسله اجازات تا پیامبر اکرم (ص) جدیت می ورزیدند. به خصوص از حدود قرن پنجم و ششم که مدعیان ارشاد در تصوف بیشمار شده بودند، این دقت در ثبت و ضبط اجازات نیز افزونی یافت.
سلسله این اجازات که به نظر صوفیه از آدم (ع) تا خاتم (ص) استمرار یافته، پس از نبی اکرم به ائمه اطهار (ع) میرسد و از جانب آن حضرات به مشایخ کبار صوفیه؛ از این رو تقریباً همهی سلاسل صوفیه رشتهی اجازهی خود را معنعن [از کلمهی عن عربی = از از] به باب مدینهی علم الهی، حضرت علی (ع) میرسانند و همین امر از دلایل اصلی حقیقت شیعی ولوی تصوف است و در عالم تصوف به طرق مختلف از جمله به رمز خرقه پوشیدن شیخی از مرشد خویش به آن اشاره شده1 که البته چنانکه خواهیم دید برخلاف آنچه بعداً میان عامهی صوفیه مشهور شد مراد خرقهی ظاهری نیست، بلکه سّر نهفته در آن است.
چو انگشت سلیمانی نباشد/ چه خاصیت دهد نقش نگینی
چون «خرقهی ظاهری از پشم یا پنبه و یا غیر آن دو در حصول سر ولایت دخالتی ندارد و آن استعاره و مجازی است برای تفهیم اهل صورت و اهل ظاهر»۲ بلکه منظور انتقال معنی و امانت سر ولوی از صدری به صدر دیگر میباشد که از آن تعبیر به «فقر» نیز گردیده که البته مراد فقر معنوی است.
مریم دل نشود حامله ز انفاس مسیح / تا امانت ز نهانی به نهانی نرسد۳
با این شرح، صاحبان حقیقی خرقه اولیای الهی هستند که اصالتاً این خرقه را به جانشین خود منتقل میکنند و البته هر طالبی هم که به دست شیخ مأذونی توبه کرده و با او بیعت میکند، برای اینکه معنا متخلق به اخلاقالله و ملبس به لباس تقوای او شود و اتصال قلبی و رابطهی ابوت و بنوت معنوی و مرابطهی قلبی برقرار گردد در حد خود ملبس به این خرقه میشود.۴
پس میتوان گفت خرقهپوشی در تصوف حاکی از همان بیعت معنوی است۵ که شیخ بهرهای از آن ولایت معنوی را که از پیامبر به او به ارث رسیده است به مرید منتقل میکند تا به برکت آن مس وجودش را به کیمیا مبدل سازد یا اینکه عیناً به جانشینش منتقل میکند.۶
از اینرو در میان بزرگان تصوف خصوصاً متقدمین آنها از آداب بیعت بود که مشایخ صوفیه حتی گاه لباس مرقع و خرقهای را به نشانهی این خرقهی باطنی بر تن طالبان به هنگام تشرف میپوشاندند و در کتب صوفیه کرارا دیده میشود که نقل شده فلان کس خرقه از دست شیخی پوشیده یعنی به دست او در سلوک الیالله وارد شد یا اینکه از جانب او مأذون به هدایت و ارشاد شد.
خرقهی اصلی صوفیه همین «خرقهی ارادت» است، ولی نوع دیگری از خرقه به نام «خرقهی تبرک» نیز مرسوم بوده که مشایخ به علاقهمندان میدادند تا به برکت آن و با حفظ حدود شرع و آداب طریقت مستعد قبول خرقه ارادت شوند. در این میان کسانی هم بودند صوفینما که ظاهراً خود را به زی صوفیه و خرقهی آنها آراسته می کردند، اما غافل از معنای آن و فاقد شرایط حقیقیاش بودند و همین کسان مورد سرزنش بزرگان صوفیه نیز قرار گرفتهاند. از آن جمله حافظ در اشعارش در تعابیری همچون خرقهی سالوس، خرقهی زهد، آتش زدن خرقه، خرقهی پشمینه، خرقهی آلوده به همین مطلب اشاره کرده است و همو گوید:
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد / ای بسا خرقه که شایسته آتش باشد۷
از جهتی دیگر مرقع بودن و دوخته شدن این لباس از پارههای مختلف هم دلالت ضمنی داشت بر دوری از اسراف یا ترک امور دنیوی و ماسویالله چنانکه لباس ظاهری انبیا غالباً چنین بوده است. پیامبر اکرم (ص) بر لباس خویش رقعه میدوخت و اویس قرنی وصله و پارههای کهنه را از مزابل جمع میکرد و می شست و آنها را به هم میدوخت و بر تن میکرد.۸ در مورد حضرت علی (ع) هم نقل است که جامهی مرقع از کرباس خشن میپوشید.۹ از نظر تفسیر عرفانی هم چه بسا سمبول جامعیت بین حالات جذب و سلوک پوشیدن لباسهای مختلف بود چرا که ژندهپوشی علامت جذبه و عدم توجه به دنیاست همانطور که آدم هم در بهشت وصال لباس نمیخواست و وقتی از بهشت بیرون شد محتاج پوشش و لباس گردید و در مقام سلوک افتاد.
به نظر صوفیه این خرقهی لباس معنوی انبیا و اولیا از آدم تا خاتم۱۰ بوده۱۱ و «لباس تقوا » در آیهی شریفهی قرآن: «يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَارِي سَوْآتِكُمْ وَرِيشًا وَلِبَاسُ التَّقْوَىٰ ذَٰلِكَ خَيْرٌ ذَٰلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّـهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ»۱۲دلالت بر آن دارد و کسائی را هم که نبی اکرم (ص) بر اهل بیت خود افکند و آنها را پوشانید نیز رمزی بر همین معنای باطنی خرقه و انتقال ولایت به اهل بیت است.۱۳
دربارهی معنای حقیقی خرقه و حقیقت باطنی آن که فقر باشد، عالم و عارف بزرگ شیعه در قرن نهم ابن ابیجمهور احسایی۱۴حدیثی را از پیامبر در کتاب «مجلی» [به ضم میم] نقل کرده که ایشان پس از بازگشت از معراج ـ که خود در حقیقت نمونه و الگوی سیر و سلوک معنوی برای طایفه اهلالله است ـ دربارهی خرقه و عزت و قیمت معنوی آن و پوشیدن از دست جبرییل اینکه چگونه فقط منتخبین درگاه الهی به اذن او، حق پوشیدنش را دارند، فرمودند.
احسایی پس از نقل این حدیث لطیف به شرح حقیقت خرقه و معنای فقر معنوی با ذکر سه حدیث نبوی در این باره میپردازد و سپس خرقهی مشاهیر مشایخ صوفیه را نقل میکند.
ممکن است دربارهی این حدیث و صحت انتساب آن چون و چرا شود چنانکه کسانی مثل مجلسی دوم بر بسیاری از روایات منقول از وی خصوصاً آنچه در کتاب دیگر مؤلف موسوم به «غوالیاللئالی» نقل شده، ایراد گرفته و آنها را مبتنی بر ذوق مخدوش دانستهاند۱۵ در عین حال که علمای عارف هم به حدیث خرقه و هم به چند حدیث مستند صوفیه که در کتاب مذکور یا مجلی نقل شده استناد میکنند چنانکه مجلسی اول در رسالهاش موسوم به «تشویق السالکین » در اثبات تصوف حقه استناد کرده است.۱۶ اهم دلایل خردهگیران این است: این روایات با مذاق مذهب شیعه متناسب نیست، خبر مستند نیست یا اینکه سند واحد دارد و در منابع دیگر نقل نشده است.۱۷ اما اصولا اینکه این قبیل احادیث را مخالف تعالیم مذهب شیعه میدانند، مقدمتاً از خاطر نباید به دور داشت که احسایی فقیه و متکلم و محدث بزرگ شیعی نیز هست و نفی تشیع از وی به آسانی میسر نیست. ثانیاً باید پرسید مراد از مذهب شیعه چیست؟ حقیقت تشیع و اصل آن، امر امامت و ولایت ائمهی اطهار (ع) است نه مباحث فرعی فقهی و کلامی حاصله در طی تاریخ. از این حیث، روایات عرفانی و صوفیانه به مذهب تشیع نزدیکتر است چرا که تصوف و عرفان، حقیقت تشیع است، اما اینکه این احادیث مستند نیست یا سند واحد دارد نیز دلیل محکمی نیست. اصولاً احادیث عرفانی از گونهی مطالبی نیست که همهی مصاحبان پیامبر اکرم و ائمهی اطهار علیهمالسلام اهلیت سمع یا فهم آن را داشته باشند. این قابلیت فقط مخصوص اصحاب سّر بود کسانی مثل سلمان یا کمیل. آنها نیز این قبیل مطالب را کمتر به زبان میآوردند و دلها حامل آن بود نه زبانها چنانکه حضرت سجاد در اشاره به این معنی میفرماید:
انی لاکتم من علمی جواهره / کیلا یری الحق ذو جهل فیفتتنا۱۸
«من جواهر علم خویش را پنهان میکنم تا آدم نادان، حق را نبیند و فتنهانگیزی نکند.»
از این رو احادیث مزبور غالباً دارای سند واحد یا بدون سند یا مجهولالسند هستند یا اینکه جزو نوادر احادیث محسوب شدهاند، ولی اینها هیچیک دلیل بر عدم انتسابشان نیست و نباید آنها را از حیث سند با احادیث فقهی که مطلبش مورد مراجعه و سؤال و متناسب با فهم عموم است و لذا غالباً از معصومین نقل میشده مقایسه کرد، اما اصولاً نکتهای که در اینجا عمدتاً مورد نظر بوده مباحث روایی و اثبات صحت انتساب این حدیث نیست، بلکه توضیح این است که از روی این حدیث و احادیث مشابه میتوان نکاتی را دریافت از قبیل: حقیقت خرقه و معنای آن در میان صوفیه و تلقی خاص ایشان از آن و اهمیتی که به تربیت معنوی، داشتن اجازهی تربیتی، انتساب این اجازات به پیامبر (ص) و باب ولایت علی (ع) و شأن الهی خرقه و ارتباطش با فقر و ولایت میدادند. اینها بخشی از معانی و مقاصدی است که ظاهرا در رمز خرقه پوشیدن منظور نظرشان بوده است.۱۹ و حدیث مزبور از عمیقترین و لطیفترین روایاتی است که این معانی را نشان می دهد.
پینوشتها:
۱. کسانی هم از غیر صوفیه و از جمله از میان مورخان مثل ابنخلدون در «مقدمه» ( ترجمهی محمدپروین گنابادی، ج ۲، ص ۹۸۲) متوجه این نکته شده و با اینکه اهل سنت است تصریح میکند که متصوفه به پیروی از شیعه خرقهی خود را به علی (ع) نسبت دادند.
۲. جامعالاسرار. سیّد حیدر آملی، تصحیح هانری کربن و عثمان یحیی، صص ۱ – ۲۳۰.
۳. کلیات شمس تبریزی. سنایی و نشر ثالث، ج ۱، غ ۷۹۶ (با کمی اختلاف).
۴. اصطلاحات الصوفیه. عبدالرزاق کاشانی؛ تصحیح محمدکمال ابراهیم جعفری، ص ۱۶۰.
۵. تقریباً در همهی منابع اصلی صوفیه از جمله «عوارف المعارف» سهروردی (ترجمهی فارسی، ابومنصور عبدالمؤمن اصفهانی، ص ۴۰) ذکر شده که «در خرقه معنی بیعت پنهان است».
۶. اینکه خرقه رمز ورود در سلوک عرفانی است از همان ابتدای تاریخ مکتوب تصوف به آن تصریح شده چنانکه کسانی مثل حارث محاسبی در قرن سوم به آن اشاره کردهاند. رجوع کنید به: ncyclopedia of Islam Vol 5, P 17.
۷. دیوان غزلیات حافظ. تصحیح محمد قزوینی و قاسم غنی، غزل ۱۵۹ (با کمی اختلاف).
۸. شرح نهجالبلاغه. ابنابی الحدید، ص ۲۷.
۹. دنبالهی جستجوی تصوف در ایران. عبدالحسین زرینکوب، ص۱۴.
۱۰. مشایخ صوفیه مثل سیّدحیدر آملی (جامع الاسرار، ص ۲۳۰) که قائل به تقدم رتبی پیامبر و تأخر زمانی ایشان نسبت به آدم هستند، میگویند: خرقه که نزد خواص، سّر ولایت است برای پیامبر خاتم (ص) بالاصله بوده به دلیل قول او که «کنت نبیا و آدم بینالماء و الطین» (یعنی من پیامبر بودم در حالی که آدم بین آب و گل بود) و این سّر از او به آدم به طرق عاریت و بر سبیل وصیت بعینه منتقل شد و از آدم به فرزند او شیث به ارث حقیقی معنوی و از شیث به همان ترتیب به محمد (ص) و از او به علی (ع) و از علی به اولاد و شاگردان وی و به همین ترتیب تا روز قیامت از کسی به دیگری منتقل میشود.
۱۱. این خرقه به نزد انبیا همان پیراهنی است که جبرییل در واقعه در آتش افکندن ابراهیم (ع) بر تن او کرد و به برکت آن از آتش نجات یافت. این پیراهن همچون ارث معنوی دست به دست به یعقوب (ع) رسید و سپس نزد یوسف (ع) به امانت بماند. همان پیراهنی که بعداً به برکت آن یعقوب (ع) شفا یافت. خرقهی شیخ کامل نیز با مرید همین کار کند که او را از دردهای ظلمت و اخلاق ذمیمه نجات میدهد (عوارفالمعارف، ص ۴۵ ).
۱۲. سورهی اعراف، آیهی ۲۶: «ای فرزندان آدم همانا فرستادیم برای شما لباسی را که هم عورت شما را بپوشاند و هم زیور باشد و لباس تقوا بهتر است.»
۱۳. از ام خالد نقل شده که پیامبر گلیم سیاه کوچکی بر تن وی کردند و یکی دیگر از مراجع صوفیه در خرقه پوشاندن هم همین حدیث است (عوارفالمعارف، ص ۲ – ۴۱).
۱۴. شرح احوال احسایی در کتابهای ذیل ذکر شده است:
روضاتالجنات. محمدباقر خوانساری، ج ۷، صص ۳۲ – ۲۶؛ مجالسالمؤمنین. قاضی نورالله شوشتری، ج ۱، صص ۹۰ – ۵۸۱؛ غوالیاللئالی. تصحیح مجتبی عراقی، قم، نامه دانشوران، ج ۳، مقدمه، ص ۳۷۸؛ ریحانهالادب. محمدعلی مدرس، ج ۷، صص ۲ – ۳۳۱؛ دائرهالمعارف تشیع. ج ۱، ص ۲۹۳.
و از حیث نسبت وی با تصوف در منبع زیر مطالب قابل توجه تاریخی آمده است:
تشیع و تصوف. تألیف کامل مصطفی شیبی؛ ترجمهی علیرضا ذکاوتی قراگوزلو، اول، تهران، صص ۴۰ – ۳۳۱.
۱۵. دائرهالمعارف تشیع. ج ۱، ص ۲۹۳. از جمله احادیثی که در موضوع تصوف، احسایی در غوالیاللئالی، ج ۴، ص ۱۰۵ نقل کرده و مورد اعتراض علمای ظاهر قرار گرفته این حدیث است: «التصوف اربعه احرف : تاء و صاد و واو و فاء ؛ التاء ترک و توبه و تقی، و الصاد صبر و صدق و صفا، و الفاء فرد و فقر و فنا».
۱۶. تشویق السالکین. محمدتقی مجلسی، تهران، نور فاطمه، ۱۳۷۵، صص ۱۰ و ۸-۱۵.
۱۷. نقدها و اشکالات عدهای را که بر احسایی و کتاب غوالیاللئالی وی ذکر شده همچنین پاسخ به آنها را مرحوم آیتالله مرعشی نجفی در رسالهای به نام «الردود و النقود» در ابتدای چاپ مصحح کتاب مذکور درج کرده است. وی قائل است (الردود و النقود، ص ۵) که خبر صریحی در مخالفت با مذهب از حسایی نقل نشده است.
۱۸. المحجه البیضاء فی تهذیب الحیاء. فیض کاشانی، ج ۱، ص ۶۵.
۱۹. اصولاً جا دارد برخلاف آنچه غالباً معمول است که به تصوف صرفاً به عنوان یک مقولهی فرهنگی و تجلیات آن در بستر تاریخی نگریسته میشود به همین منظر شناخت ماهیت تعالیم آن نیز توجه جدیتر شود و یکی از راههای تحقیق همین نحو نگرش به احادیث مستند در متون صوفیه است.
منبع:
عرفان ایران (مجموعه مقالات) شماره ۸ ، تهران، حقیقت، ۱۳۸۰.