حسین (ع) قافلهسالار عشق است و شهید کلیددار کعبهی شیدایی است و کعبهی شیدایی کربلاست، خون حسین و اصحابش کهکشانی است که بر آسمان دنیا راه قبله را مینمایاند. قبلهای که اهل دنیا جهتش را نمییابند. دنیا دوستان کجا دانند عشق چیست و عاشق کیست؟ شب پره از نور چه میداند پس همان بس که در ظلمت سر کند. واقعهی عاشورا دروازهای از نور است که انسان را از ظلم آباد یزیدیان به نورآباد عشق رهنمون میسازد و شبپرهی وجود را شهپری میسازد که خود را در نور آن فنا میسازد…
گاه در لحظاتی عقل میگوید بمان و عشق میگوید برو… این هر دو، عقل وعشق را خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود. سالکان طریق عشق میدانند که ماندن نیز در رفتن است و این رفتن رمز جاودانه ماندن در جوار اوست. اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمهی خورشید نَبُرد، عشق را در راهی که میرود، تصدیق خواهد کرد؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصلهای نیست.
قافلهی عشق در بعد زمان همواره در حرکت و سفر است و مسیری به قدمت تاریخ را طی کرده است و این تفسیری است بر آنچه فرمودهاند: «کل یوم عاشورا و کل ارضٍ کربلا…» این سخنی است که پشت شیطان را میلرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار میسازد.
ساعت نزدیک یک ظهر تلفن زنگ میزند. کسی میگوید: «به دراویش شهرستان کوار حمله شده، عده ایی تیر خوردهاند». شهید وحید بنانی با خود گفت: «ای دل! تو چه میکنی؟ میمانی یا میروی؟ فریاد از آن اختیار که تو را از یاد خدا جدا کند! این چه اختیاری است که برای روی آوردن بدان باید پشت به ارادهی حق کنی؟ او حرکت کرد، حرکتی که مقصدش وصال شد.
دراویش را به گلوله بستند. نیروهای خودسر، منازل و مغازههای دراویش را همچون حملهی تازیان به تیسفون به آتش کشیدند. در آن فضای رعب مجلس برگزار شد. دراویش از هر سو میخواستند به مجلس برادرانشان بروند یک صدا و در کنار هم و آیین نمازشان را برگزار کنند. راهها را بستند و تیر رها کردند و وحید در راه رسیدن به مجلس عشق، راه آسمان را انتخاب کرد.
آه از سرخی شفقی که روز را به شب میرساند وآه ازدهر آنگاه که بر مراد سِفلگان میچرخد!
وحید بنانی شهید شد. او نیز به همان قافله عشق پیوست که حسین سلسله جنبان آن بود. حسینی که عاشقان را از ظلم آباد یزیدیان به نورآباد عشق رهنمون میشود. راهی که به سرزمین طف در کرانهی فرات میرسد، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان میرسد که الرحیل، الرحیل.
روز شهادت وحید بنانی جنازهاش را هم نمیدادند، میخواستند او را بسیجی معرفی کنند، غافل از اینکه شهید هیچگاه در تاریخ گم نمیشود. صدای وحید این روزها تاریخ را پر کرده است و دائم با ما زمزمه میکند کهای رازداران خزاین غیب، سکوت حجاب را بشکنید و مهر از لب فرو بستهی اسرار برگیرید و سخن بگویید. آه از دل سنگی که ما را صُمُّ بُکم میخواهد… آه از این دلسنگی تاریخ!
در کارزار حق و باطل عقل میگوید بمان و عشق میگوید برو… و این هر دو، عقل و عشق را خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود.
خدایا تو خود گواهی بر تمام این وقایع. بگذار عاقلان ماندن در دنیا را ترجیح دهند بر رفتن به سوی حق، اما. سالکان طریق عشق میدانند که ماندن نیز در رفتن است و این رفتن رمز جاودانه ماندن در جوار اوست و این اوست که وحید را به خویش خواند.
نویسنده: م.س، به اهتمام علیرضا کاوندی