از کتاب بستان السیاحه
تألیف حضرت آقای حاج زین العابدین شیروانی «مستعلیشاه»
روزی فقیر(حضرت آقای حاج زین العابدین شیروانی «مستعلیشاه») از آن حکمت مصیر (شیخ ابوالفتوح) سؤال نمود که در خصوص ملوک و سلاطین چه می فرمایی؟ و در باب حکومت و سلطنت چه بیان می نمایی؟
در جواب فرمود که بر ارباب هوش مخفی نخواهد بود که واسطه ی نظام عالم و انتظار امور بنی آدم به مقتضای مشیّت الهی و ارادت غیر متناهی، ملوک نامدار و سلاطین صاحب اقتدار شده اند تا به وساطت ریاست و سیاست ایشان آتش ظلم و جور اهل بغی و طغیان منتفی گردد و ظلم ظالمان و جور متبلّغان از سر کافّه ی ناس مندفع شود. بناء علی هذا حکومت و سلطنت وسیله ی اصلاح امور عالم و انتظام مهام طوایف امم است. به فحوای آیه ی کریمه ی تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء (آل عمران/۲۶) از ابتدای هبوط حضرت آدم تا این دم مابین طوایف امم عادت خداوند جان آفرین مقتضی چنین بوده که نوع بشر در حین تمدّن و اجتماع محتاج باشند و سایسی و مدبّری. و در اکثر اوقات مراتب اعمار و اطوار سایس و مدّبر هر دولت مناسب اطوار ایشان بوده؛ و در نشو و نما و مدّت عمر و غیره. و آیه ی شریفه ی وَقَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا (نوح/۱۴) بر این معنی ایمایی دارد.
چون افراد انسان در اغلب اوقات الّا ماقلّ از عمر طبیعی که صد و بیست باشد تجاوز نکند. و هم چنین اجتماعات در دوَل از این مقدار نگذرد و بعضی که از آن تجاوز نکند. و هم چنین اجتماعات در دوَل از این مقدار نگذرد و بعضی که از آن تجاوز کند، مانند بعضی معمّرین که بوده اند و هستند؛ این شاذ و نادر است. و این سبب قوّت و ضعف در تألیف و ترکیب بود. اعتباری در آن چندان نیست. چون انسان را سه حالت از بدایت عمر تا نهایت است: اوّل، نموّ و ترقّی. دوم، حالت وقوف بی زیاده و نقصان در بدن. سوم، حالت انحطاط و تنزّل. و کذلک در دولت و سلطنت این سه حالت موجود است و مغایرت هر یک از این حالات به اعتبار تغایر اوقات با حالت دیگر ظاهر است و بر اهل خرد معلوم است که هر فرد انسان را از هنگام ولادت تا حدّ تمیز مربّی و سایسی مانند والدین «اَوْ مَنْ یَقُومَ مَقامَهُما» واجب و لازم است. هم چنین ابتدای ظهور هر دولت محتاج است به مربّی از رئیس دانا و صاحب عزم و توانا و تعصّب مردان کاردان و قبایل و معاونت ایشان. چون هر فردی از افراد انسان به قدر عقل و رای که دارد تدبیر اساس معاش خود می نماید. کذلک هر پادشاهی و صاحب دولتی ناچار است که او را قانون عدل و حسن سلوک با رعایا و جلب قلوب برابا و اعوان و انصار بوده باشد تا به سبب ایشان تعمیر بلاد و تکثیر عباد و تحصیل اموال و تکمیل خزاین شود و امور مملکت و عرصه ی ولایت منتظم گردد. و چون انسان در حالت نموّ روز به روز و هفته به هفته و ماه به ماه در ترقّی و ترفّع و نشو و نماست؛ هم چنین هر دولتی و سلطنتی در بدو ظهور از کوشش پادشاه و مدبّران ذی جاه و سپه داران شجاعت پناه در تزاید و تضاعف و ترقّی می باشد تا حدّ وقوف و انسان هرگاه به مرتبه ی کمال رسد، چندگاه بر یک منوال توقف می کند و در جسم و بدن او ترقّی نمی باشد. کذلک اواسط هر دولت مدّتی بر یک حال و قرار می گذرد. و از تدبیر زیادتی ولایت و وسعت مملکت و حسن سلوک و جلب قلوب غافل و از قهر اعدا و تربیت احبّا و رعایت رعایا و احوال برایا یک باره ذاهل می شوند. امّا به موجب «خَیْر الاُمورِ اَوسَطُها» هر پادشاهی که عدل و داد و اجرای حقوق عبّاد نماید و ابواب رأفت و شفقّت بر روی عموم بندگان باری تعالی آن پادشاه را توفیق و طول عمر کرامت کند و مملکت او را معمور و دشمنان وی را مقهور گرداند و هر مملکتی و رعیّتی که مادّه ی ایشان قابل چنین پادشاهی باشد، عنایت الهی شامل حال ایشان گشته، توفیق چنین شهریاری می یابند.
و چون فرد انسانی از حالت سن وقوف گذشته، به سر حدّ انحطاط برسد، عمل قوای و احساس حواس او ناقص می گردد و حالت ضعف و پیری بر او غالب می گردد. هم چنین هر دولتی که انصار و اعوان و اجتماعات او رو به تنزّل نهد، از حالت وقوف و توسّط به حالت انحطاط تنزّل نماید و ابواب ضعف و فتور موفور بر روی شوکت آن دولت بگشاید؛ مانند انسان که منشاء قوّت ظاهری و باطنی او از حرارت غریزی است. چون شیخی و پیری بر او ظاهر گردد. البته آن حرارت نقصان می پذیرد و قوای از جذب غذا به جهت تربیت بدن ناقص می شود و در آن قوای فتور و اختلال کلّی به هم می رسد. هم چنین انحطاط دولت و تنزّل سلطنت به علّت نقص کیفیت احوال وزرا و امرا و امنا و قصور رای و سوء تدبیر و کثرت طمع ایشان باعث اختلال حال انصار و اعوان است. مانند حواس انسانی که حرارت غریزی او کم شده، فتور موفور و علل نامحصور در آن دولت به ظهور می رسد. در انسان سفیدی در موی و چین در روی علامت انحطاط است. و علامت انحطاط دولت و تنزّل سلطنت مایل بودن ایشان است به زیب و زینت در ملابس و مساکن و مناکح و غیرهم. و اموالی که جهت نظام لشکر و انتظام کشور و تدبیر دولت و تنظیم مملکت واجب و لارم است، بر تقطیع لباس و ترفیع اساس به ظنّ و قیاس صرف نمایند و به لهو و لعب و عیش و طرب و فسق و فجور خرج کنند. و این از اقوای علامت ضعف دولت و تنزّل سلطنت است.
در کتب تواریخ مسطور است که اکثر اوقات که دولت و سلطنت از حد وقوف تجاوز می کند، اصحاب آن دولت در زینت تن و رفاهیّت بدن و کامرانی و خوش گذرانی کوشند و از رعیّت پروری و عدالت گستری و از مهام مملکت و نظام رعیّت چشم پوشند و قانون دولت و وضع سلطنت را مهجور نمایند. وزاری و امنای حضرت در توسیع دایره ی اعتبار و رفعت مقدار پردازند و صلاح صاحب دولت و خداوند سلطنت را بالکلّیه از خاطر محو سازند. و احوال اوسط النّاس ایشان بل دونان ملازمان در ملبس و مسکن مانند لباس و مسکن ملوک شود و راحت و تن پروری را شعار خود نمایند. و ابواب غفلت و عیش و عشرت بر روی خویش و بیگانه گشایند. در این حال از احوال رعایا غافل و از دفع اعدا ذاهل گردند. زیرا هر شخصی که عادت به راحت و کامرانی کند و بر تن آسایی و سایه پروری میل نماید، هر آینه آن کس حضر را بر سفر و اقامت را بر حرکت ترجیح دهد. چه که در سفر، زحمت و مشقّت موجود و عیش و راحت مفقود است. از این جهت از حفظ و حراست مملکت و رعایت رعیّت باز مانند. و هرگاه منهیان و خبرگیران از جایی و سرحدّی خبری برسانند حمل بر کذب و بهتان و یا تأویلات پریشان کنند و یا کلمات بی اصل و غرض آمیر به خدمت صاحب دولت گفتن گیرند. این غفلت و راحت باعث زوال دولت و انقراض سلطنت گردد. اگر چه فحوای آیه ی شریفه ی لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ (رعد/۳۸) دلالت بر آن دارد که هر بدایت را نهایتی مقدّر و هر آغازی را انجامی مقرّر است. لیکن به مفاد آیه ی کریمه ی يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ (رعد/۳۹) قضای معلّق نیز هست.
شعر
گر کسی بی اجل نخواهد مرد / تـــو مـــرو در دهــــان اژدرهـــا
بلکه لازم نیست که در حین انحطاط دولت البتّه باید زایل گردد. به جهت آن که انسان در حالت ثلاثه در ابتدای انحطاط بلکه قبل از آن، هرگاه شخصی تربیت بدن ننماید و تا حدّ سن طبیعی تدبیر آن نکند بلکه تناول سمّ قاتل نماید؛ هر چند هنگام نموّ بوده باشد، قبل از حلول احل البتّه بمیرد و هیچ گونه علاج نپذیرد و کذلک بعضی دوَل ماضیه که چون اصحاب آن بر وفق عدل و قانون داد معمول نداشتند و سیاست ملکی را مهمل و معطّل گذاشتند و طریق جور و عدوان شعار خود ساختند و بر سمند هوا و هوس سوار گشته، در میدان ظلم و سلطنت ایشان قبل از غروب زوال کسوف گرفت.
امّا هر انسانی که تربیت بدن نزد طبیب حاذق نماید و حسن تدبیر او موافق آید، البتّه آن کس به عمر طبیعی می رسد. هم چنین اصحاب هر دولتی حین شروع در انحطاط یا قبل از آن بر وفق تقدیر اگر به حسن تدبیر و رأی صایب وزرا و امرا عمل کنند باعث بقای دولت و دوام سلطنت می گردد.
حاصل آن که شرط بقای دولت سیاست است و سیاست یا عقلی است – که او را حکمت عملیّه گویند، به جهت آن که اَحَد اقسام آن علم سیاست است – یا شرعی. هرگاه سیاست شرعی باشد و به شروط آن عمل نمایند، از سیاست عملی مستغنی گردند. لهذا اکثر ملوک نامدار که مسلمان بودند سیاست شرعی را دستورالعمل خود نموده اند. هر پادشاهی که از سیاست شرعی عدول نفرموده، اکثر اوقات مؤید و مظفّر بوده، و هر پادشاهی که سفّاک و بی باک و غیور بوده و سیاست شرعی را معیار خود ننموده و در عقب هوا هوس و نفس امّاره شتافته، البته غیرت الهی بر وی استیلا یافته خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ (حج/۱۱) گردیده، و عن قریب به دارالجزا خرامیده. و بقای دولت کفّار از سیاست عقلی است و اعتنای ایشان به امر سیاست به غایت است. در اخبار آمده که «اَلمُلکُ یَدُومُ مَعَ الْکُفْرِ وَ لا یَبْقی مَعَ الظُّلمِ». پس بنیاد هر عملی که منافی شرع و عقل است، موجب زوال دولت و انقراض مملکت است.
دیگر آن که هر طایفه ای که زمام دولت و مهام رعیّت را دست نسوان دادند و گردن اطاعت به فرمان زنان نهادند به موجب حدیث «لا یُفْلَحُ قَوْمُ وَ امِرُهُمْ اِمْرَاَهُ» عاقب به دریای فتن و بلای محن افتادند و هرج و مرج کلّی به امور ایشان رسید و آخر الامر دولت آن فرقه منقرض گردید. مانند دولت عجم که در اواخر چندگاه دختران خسرو پرویز حکومت کردند. لاجرم اختلال فراوان به دولت ایشان راه یافت. به مرتبه ای که علاج پذیر نگشت بالاخره دولت ایشان درگذشت.
و هم چنین هر پادشاهی که سفّاک و خونریز و با سپاه و رعیّت در ستیز بوده معمّر نگشته، و به زودی از جهان درگذشته، زیرا که عدل خداوندی اقتضای انعدام وجود چنین ظالمی می کند و به تجربه این معنی رسیده و مشاهده نیز گردیده. و کذلک هر پادشاه خسیس و بخیل و قاطع ارزاق و معیّنات معمولٌ به، قصیر العمر گردد.
و کذلک هر پادشاه زاده ای که جرأت بر قتل پدر نموده از عمر خویش برخوردار نبوده، بلکه ایّام زندگانی او بعد از پدر از شش ماه تجاوز نکرده.
نظم
پـدر کُش پـادشاهی را نشـاید / اگر شاید به جز شش مه نپاید
مانند شیرویه که پدر خود خسروپرویز را به قتل آورد و منتصر بالله که پدر او التموکّل بالله بود قتل کرد و میرزا عبداللّطیف که پدر او الغ بیک ابن امیر تیمور گورکان بوده بشکست و هر یک از ایشان زیاده بر شش ماه حکومت نکردند.
و هم چنین هر کس که باعث ظهور دولت گردیده عاقبت به دست ارباب آن دولت به قتل رسیده. احوال ابومسلم مروزی بر مدّعا گواه است. و کذلک هر وزیری یا وکیلی که سبب جلوس پادشاهی گشته بالاخره آن پادشاه وی را کشته. در این زمان حال حاجی ابراهیم خان شیرازی مقوّی مدعاست. و در کتب مورّخان نیز مسطور است. جناب حق سبحانه و تعالی پادشاهان را توفیق دهاد و سعادت ابدی قرین ایشان گرداناد که تا به سیاست عدل، ظالمان را مقهور گردانند و داد مظلومان را از ستمگران بستانند.
شعر
دولـــــت فـــقر خــدایـــا بــه مـــن ارزانی دار
کین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
و صَلَّیَ اللهُ عَلی مُحَمّدٍ وَ الِه اَجْمَعینَ.
این مطلب در ویژه نامه مجذوبان نور «مردان خدا» نیز منتشر شده است، این ویژه نامه از این لینک میتوانید دریافت کنید.