بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
سؤالات و مشکلات زیاد است و هر سؤالی و هر مشکلی هم که ما توجه کنیم و راه حلی پیدا کنیم در همان راه حل یک مشکل جدیدی پیدا می شود، ولی همه ی این مشکلات را باید حل کرد. یک مثالی هم هست که می گویند صورت مسئله را پاک کن. آن یک راه حلی است که دیگر، آن آخر ما بخواهیم یا نخواهیم خداوند خط می زند. یکی از این مشکلات همین ازدواج با ملیت ها و فرهنگ های دیگر است، که اختلاف بین خانواده است. ملیت و فرهنگ چیست؟ خُب روزنامه ها همیشه خیلی بیانات و تعاریفی راجع به این دو لغت کرده اند، ولی ما به آن تعریف علمی کار نداریم، ما درک خودمان را، از این دو تا لغت می فهمیم.
وقتی فرزندی به دنیا می آید و پدر و مادرش مسلمانند، اگر درویش باشد خوب است برای اینکه درویش قابلیت انعطاف دارد چون اهل صلح است با جنگ کاری را حل نمی کند با صلح حل می کند. البته فرقش با بعضی سیاست مداران این است که آنها با پنبه سر می برند ولی ما با پنبه سر نمی بریم، مرهم می زنیم.
ببینید اگر آن فرهنگی را که فرزندتان می خواهد آنجا برود، می پسندید، عواقبش را هم بپسندید،چاره ندارید. یکی از مهمترین عواقبش این است که فرزند از پدر و مادر و خانوده جدا می شود. ازدواج معمولی در داخل می شود و پسرتان ازدواج می کند، تقریباً یک قدری جدا شدید ولی در آن صورت که جدایی ضروری است، به سرتان می زنید که ای وای پسرم دیگر به من نمی رسد. بیشترتان این مشکل را دارید، ولی این مشکل نیست. دیدید که اطباء مثلاً زالو می اندازند که از خون این شخص تغذیه می کند لطمه ای هم به او نمی خورد. بعد وسیله ای مثل یک بادکش دارد این بادکش خیلی سفت است باید به تدریج اینرا سست کنند که بعد کنده شد کمتر لطمه ببیند، اگر همانطوری زالو را جدا کنند خونِ خیلی زیادی می آید. در اینجا هم خداوند این تعبیه را کرده که آن رابطه ی محبت کم نمی شود زیاد هم شاید بشود. بعلاوه محبت هزار دلیل دیگر هم ممکن است غیر از اینکه پدر و مادر به فرزند علاقه مندند داشته باشد، مثلاً دین، مذهب، رفاقت و امثال اینها. ولی خُب می خواهد این علاقه کمتر بشود، چون اصل هم بر این است که پدر و مادر ها بروند و فرزندان بمانند، گاهی البته به عکس می شود. ولی روش این است که وقتی فرزند می رود نگران و ناراحت نشوند. بنابراین شما هم وقتی فرزندتان را از خودتان جدا می کنید، مثل یک ازدواجی است. در این صورت به عواقبش هم باید فکر کنید، عواقب که می گویم نه اینکه چیزهای بد، ممکن است خیلی هم خوب باشد. فکر کنید و در این توقع باشید که فرزندتان از شما جدا باشد. مگر اینکه فرهنگتان آنقدر قوی باشد و توانسته باشید این فرهنگ و عادات را با همین قوت به فرزندتان منتقل کرده باشید که در او هم همین چیزها باشد و اِلا به صرف اینکه شما می خواهید، کار نمی شود. او یک عمر به یک روشی عادت کرده است، حتی محبت و این مسائل همه عادت است، یک وقتی راجع به عادت از لحاظ روانشناسی صحبت شد، به قول بعضی ها می گویند عادت فطرت ثانوی است، یعنی به همان اندازه که فطرت قوت دارد، عادت هم قدرت دارد . نمی توانید این عادت را جدا کنید بنابراین بسازید. یا اینکه از اول باید یک جوری باشد که خودش اصلا جدا نشود. شاید هم جدا شدن و جدایی و اینها خوب باشد. این است که در این زمینه نمی شود کاری کرد برای اینکه متأسفانه همانجوری که سیاست مثل یک موریانه است که همه جا دخالت می کند یا مثل این سوسک های حمام که تا یک جای مرطوب می بینند فوری زیاد می شوند، سیاست هم اینجوری است تا یک زمینه ببیند فوری دخالت می کند. در اینجا هم فرض کنید ما از اول روحیه مان طوری بود که مثلاً آلمانها را نمی پسندیدیم، به آنها نمی چسبیدیم. حالا شما نگویید چرا می پسندیدیم. اصلا آلمان زمان هیتلر را. حالا منظور، من که مثال زدم برای اینکه هر کس دیگری را بگویم یک حرفی توش در می آید.
این روابط سیاسی یعنی روابط بین اشخاصی که ما آنها را نمی شناسیم. شما مثلاً نخست وزیر آنجا را نمی شناسید، هیچ کدام را نمی شناسید. آنها با هم یا دشمن هستند یا دوست. روابط و کارهایشان، زندگی شما را هم مختل می کند. میگویند در جنگهای قدیم دو تا سربازی که با هم می جنگیدند،بعد که صلح شد که اسلحه از هر دو گرفته شد و هر دو ، دو فرد عادی بودند. این یکی پرسید که جنگ اصلاً یعنی چه؟ این سؤالی است که جوابش در خودش است. یعنی، یعنی چه؟ یعنی معنی ندارد. گفت که جنگ این است من و تو که همدیگر را نمی شناختیم و نمی شناسیم با هم جنگ کنیم برای اینکه دو نفری که همدیگر را می شناسند، با هم دعوا دارند. رییس این مملکت و رییس آن مملکت با هم دعوا دارند، همدیگر را می شناسند به قول مشهور با هم فالوده می خورند، ولی من و تو که همدیگر را نمی شناسیم باید جنگ کنیم و از بین برویم. البته اگر این سیاست نباشد یک حسنی هم دارد که عادات مختلف، ملیتها و فرهنگ های مختلف با هم هماهنگ و جور بشوند. کما اینکه مسلمانی و اسلامِ حالا، اسلامی که ما حالا در ایران داریم با اسلامی که حتی شیعه های دیگر دارند متفاوت است. اسلام که یکی است، چرا اینها متفاوت است؟ برای اینکه در هر جا به یک شکل است. اسکیمو وقتی که بخواهد مسلمان شود صورت و گردن و دستهایش را می پوشاند، اما آفریقایی را هر کاری بکنید پوسته روی دوشش نمی اندازد، نمی تواند، عرق می کند . این عادات هر محلی را گرفتن و این عادات و رسوم تا وقتی با اصلِ دین، یعنی توحید مخالف نباشد اشکالی ندارد. این یک سوال بود.
یک سوالی که دیروز گفتم یعنی از خودم مثالی زدم، هر دفعه ای که قرآن می خوانیم یک معنای جدیدی به خاطرمان می رسد. ذکر هم که گفتم، ذکر هم تقریباً همین جور است،چرا؟ چون وقتی ذکر می گوییم این است که ما می گوییم الله الله الله، در غیر از نماز و غیر از مواردی که جزء نماز یومیه است، ما وقتی الله تعریف می کنیم، در ذهنمان هست که الله یک نامی از خدا است که شامل تمام صفاتش است. وقتی می گوییم “خداوندِ رحیم” فقط به جنبه ی رحمش توجه داریم وقتی خدای رزاق، “یا رزاق” می گوییم به رزق و روزی توجه داریم. وقتی می گویید “یا شافی” بیمار هستید شفا می خواهید، می گویید یا شافی. لغت الله شامل همه ی اینها هست یعنی وقتی می گوییم “یا الله” ، یعنی خدایا از هر شش طرف تو را گرفته، می گوییم “یا الله”. ما بنابراین ذکر که می گوییم، ذکر هم همین جور است. درست است که وقتی در ذکر می گوییم مثلا یا الله یا الله این حرفها در آن نیست ولی در ذهن ما که هست. این لغت الله و اینها که رفت ذهنمان آن معناها را در نظر دارد بنابراین هر بار یک جنبه ی جدیدی از صفات و اسماء خداوند را می گیریم. وقتی الله می گوییم یعنی متوقع هستیم که خداوند به تمام مشکلات ما رسیدگی کند. این مشکلات هم هزاران هزار نوع است. خودمان خیلی دیدیم و برای خودمان هم بوده است که یک کاری شده که خیلی ازش ناراحت بودیم و بعداً فهمیدیم که خیر در همین بوده است. این یک معنای جدیدی هست که از رحمت خداوند فهمیدیم. یعنی رحمت خداوند ممکن است آن اولش مثل کپسول هایی که روی دوا می پیچند اولش تلخ باشد ولی وقتی رفت، شیرینی اش در می آید. این است که در هر باری که می خوانید یک معنای جدید می فهمید. البته خیلی ها، کسانی که می خواهند باصطلاح متولی قرآن و تفسیر باشند، می گویند نباید همه دخالت کنند، بله، همه نباید دخالت بکنند که تعلیم بدهند که بگویند من اینجور می فهمم. با این همه توصیه ای که راجع به فکر و فهم در قرآن شده ، خب وقتی ما آیات قرآن را می خوانیم در موردش فکر می کنیم. فهممان یک چیزی می خواهد. این است که نمی شود جلویش را گرفت ، اصلاً دین اسلام که گفته اند سهله و سمهه است یعنی آسان گیر است. قرآن هم که مظهرش و باصطلاح مرام نامه است (هر حزبی یک مرام نامه دارد) اگر بخواهیم به زبان امروزی ها بگوییم، قرآن هم مرام نامه ی درویشی است. بنابراین هر ایرادی بر درویشی داشته باشید هر سؤالی داشته باشید قرآن جوابتان را می دهد. به شرط اینکه بخوانید، خوانده باشید.
خب مثال در صدر اسلام هم، خیلی هست. ولی مثال خیلی جالبی در مورد علی (ع) است، علی (ع) هر روز کارهایش جوری بود یک سری به دار الخلافه می زد، خلافتی که حق او بود. ولی علی وظیفه ای که بر حسب خلافت داشت یادش نمی رفت. نمی گفت من چون خلیفه نیستم به من چه؟ نه! وظیفه ی تربیت مردم به عهده خودش بود و انجام می داد. دید یک نفر را از دارالخلافه بیرون می آورند و آن جلاد می خواهد برود مثلاً اعدامش کند. پرسید جریانِ این چیست؟ گفت خلیفه حکم اعدامش را داده است. علی (ع) پرسید چرا؟ گفت که من نمی دانم خلیفه گفته است. گفت بیا او را برگردان، به خلیفه که گویا عمر بود. گفت : به این شخص حکم اعدام دادی؟ گفت بله. گفت چرا حکم اعدام دادی؟ گفت این چند تا حرفی زده که برخلاف قرآن و اسلام است و حکمش به عنوان مخالفت با اسلام و قرآن است، البته اینها سمبلیک است معلوم نیست درست هم هست یا نه. حضرت پرسید مگر چه گفته ؟ گفت این گفته است که یهود و نصاری هر دو راست می گویند و این خلاف قرآن است. حضرت فرمود نه این عین قرآن است هیچ ایرادی بر آن نیست . برای اینکه در خود قرآن می گوید: یهود می گوید که نصاری به مفت نمی ارزد و نصاری هم می گوید یهود به مفت نمی ارزد، من می گویم هر دوی آنها راست می گویند. خب این که نشد. دومیش چیست؟ این شخص گفته من فتنه را دوست دارم. در آیات قرآن هست که وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ (بقره/۲۱۷). فتنه یعنی واقعه ای که موجب قتل چند نفر بشود، از قتل مهمتر است، گناهش بیشتر است. خب این شخص فتنه را دوست دارد، باید تعزیر بشود. حضرت فرمودند این هم گناهی نیست عین قرآن است. برای اینکه در قرآن گفته است که الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا (کهف/۴۶) یعنی مال و ثروت زینت حیات دنیا است ولی حیات آخرت بهتر از این است. نگفته این بد است، بعد از آن هم این وقتی دوست داشته باشد از مال و فرزند است. این می گوید من مالم را دوست دارم و فرزندم را هم دوست دارم حق دارد و ایرادی بر او نیست، این را هم ول کرد. (أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ) یک مورد دیگر هم بود که یادم رفته. به هر جهت این معنای جدید است که می فهیم، البته عمَر هم قرآن می خواند و شاید قرائتش خیلی از قرائت ما بهتر بود. برای اینکه خب لهجه اش همانجور است. عمر هم اعتقاد سطحی داشت، آدم بی اعتقادی نبود. کما اینکه خب ، آنجا که خدا می گوید وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا (کهف/۴۶) ، آن تیکه اش را یادش رفته بود، می گفت اینها که زینت حیات دنیا است من اینها را دوست دارم به حیات آخرت چه کار دارم؟ آخرت، آپارتمان می نشینم نه حیاط، حیاط ندارد. عمر که قرآن می خواند و چند بار هم قرآن را خوانده بود حتماً متوجه این نکته نبود. علی (ع) که روحش روح قرآن بود، خودش قرآن بود. او همه ی آیات دم دستش بود . اینجور قرآن اگر بخوانید بله! هر بار یک معنی جدیدی می فهمید. ولی همین جوری که به زور می گویند حفظ کن، اینها فایده ندارد.
اللَّهُمَّ احفظنا من شرور انفسنا، خدایا ما را از شر نفسمان حفظ کن.