بِسمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
حالا اینکه بشر از کِی بشر بوده از لحاظ زیست شناسی با ما نیست، با آقایان زیست شناس است و ما هم یک قدری خبر می شویم. ولی این مسلم است که انسان نوعی حیوان با یک تفاوتهایی است. در حیوان بودنشان قواعد مشترکی هست. به طور مثال اگر چاقو بزنند، چه حیوان و چه انسان کشته می شوند. قلب در انسان و حیوان کارش این است که گردش خون می کند، ریه کارش مشخص است و سایر اعضای بدن نیز به همین ترتیب. ولی یک چیزهایی هست که وقتی از این مرحله قدم برداشت و گذاشت آن مرحله، یک جای جدیدی است. که ما این را از لحاظ مذهبی، تمام مذاهب و دینها به این تعبیر کرده اند که خداوند یک دفعه، یک کاری کرد. قرآن هم می گوید: إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ (آل عمران/۳۳). منظور اینکه یک عده ای بودند ما از بین آنها اینرا انتخاب کردیم. انسان هم از این گروه حیوانات، با هم بودند، این را برگزیدیم و به او یک اختیاراتی دادیم، این همان تعبیری است که زیست شناسان از موتاسیون (باصطلاح جهش) می کنند. چون به این صورت فیکسیسم نیست، انسان که هیچ حتی یک سوسکی هم نشده که مثلاً یکی از گِل سوسکی درست کند بعد فوت کند (یک مرتبه) سوسک زنده بشود، نه! نشده است. اینرا تقریباً عقل ما و نظریات اینجور می گوید که یک مرتبه یک چیزی بوده. همانجوری که خود بشر هم اینجور نشده که فوت کنند پا شود. پدر و مادری هست، دورانی طی می کند و آن وقت این دوران منتج به یک انسان می شود.
زیست شناسی هم هر وقت بخواهیم بخوانیم، با همین مقدمهٔ یک کلمه ای که من گفتم شروع می شود، می خوانیم. ولی حالا اگر زیست شناس هم بخواهند بشوند، می خواهند ببینند چه جور زندگی بکنند. و بعد از این زندگی، اگر به قول خودشان زندگی دیگری باشد، آن زندگی چه جور است و چه جور آمده است؟! شاید هنوز نتوانستند بفهمند که آیا حیوانات هم فکر می کنند یا فکر مخصوص انسان است. هر دو جورش به هر دو طرفش می شود دلیل آورد ولی به هر جهت این مسلم است که انسان و هر حیوان دیگری یک مرتبه از زمین نروییده، به قول مشهور از زیر بته نیامده است. آنوقت هر مرحله ای یک مقتضیاتی دارد. کما اینکه این شعر را شنیده اید که:
نیش عقرب نه از ره کینـه است اقـتضــای طبیعتــش ایــن است
عقرب خودش می داند که به اینجا هر چه نیش بزند اثر ندارد مع ذلک نیش می زند. انسان اگر یکبار نیش زد اثر نکرد، مجدد آن کار را تکرار نمی کند، می فهمد و تجربه می کند. این یک تفاوت انسان و حیوان است که حیوان نمی تواند تجربه بکند ولی انسان از وقایع تجربه می کند. البته در این هم حرف است. حیوان خیلی اوقات تجربه هم می کند منتها تجربه اش همانجور که اصلِ کارش غلط بود تجربه اش هم غلط است. آن ضرب المثل مشهور را شنیده اید، داستان هم هست کسی به باغ وحش رفت، به حیوانات غذا می داد به یک میمونی (یا حیوان دیگری) هلو داد . بعد این گذشت یکبار دیگر یک کسی آمد هر چه به این میمون می داد ، اول زیر دمش می برد بعد می خورد. این اندازه تجربه کرد. ولی تجربه اش به دلیل خودِ این جک (یا واقعیت) بیجا بود. این اولین فرق انسان با حیوان.
فرق عمده ای که پیدا می شده و همه را گیج کرده و اصلاً تمام مشکلات این حیوانِ جدید، یعنی انسان از آنجا ناشی می شود، مسئله این است که ازدواج برای او مسئله شده است. هیچ یک از حیوانات مسئله ای و مشکلی به این عنوان و نام ندارند. همه حیوانات را دیدید. انسان این مشکل را دارد. همراه این انسان و این مشکل، یک مسئلهٔ جدیدی پیدا شده و آن اعتقادات دینی است. حیوانات هیچکدام (ما که نمی دانیم یعنی تاکنون هم چیزی نفهمیدیم) دینی ندارند، دین برایشان مفهوم ندارد. ولی انسان از همان اول، این دین را داشته است. حالا هم هر چه بخواهند دین را کنار بگذارند نمی شود. ظاهراً دین را کنار می گذارند و یک خرافاتی به نام دین به جایش می آید. یک وقت سر یکی از این خرافات (حالا که خیلی از آدمها خرافات می دانند، یکی دیگر خرافات نمی داند). به کسی که (آدم باصطلاح چپی بود،چپیِ مذهبی، نه از آن چپی ها که در اقتصاد سوسیالیستی می گویند) بحث کردیم گفتم تو (نزدیک بودیم) در بی دینی ات بیشتر تعصب داری تا من در دینداریم. من می گویم لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ (بقره/۲۵۶) .بعد تو می گویی چرا؟ اگر من که چپم، حتی حکومت به دست آوردم، هرچه غیر از اینها باشد می کشم و اعدام می کنم پس این تعصب تو بیشتر است. حیوانات دین ندارد ولی همین که انسان این خاصیت را داشت چون خودش یک موجود تازه ای است، در واقع بند و زنجیر تازه ای که طبیعت به پایش بسته، این را هم نمی تواند دور کند. این اعتقاد گاهی که با این خصوصیت است. با آن خصوصیت دیگری گفتیم که ازدواج هم برایش مسئله ای شده، با هم ترکیب می شود، هزار مسئله به وجود می آورد. بیشتر مشکلاتی که هست اینجاست. البته خیلی ها معتقدند همه مشکلات از مسائل اقتصادی و مالی سر چشمه می گیرد. همه نه! ولی بیشترش، بله از همین سر چشمه می گیرد. اما آن قید دین (در همهٔ ادیان چه مسلمانها چه غیره) اگر یک محدودیتی دارد یک حسنی هم دارد و آن اینکه از خیلی تشنجات، دیگر راحت می شویم. یعنی اگر کسی اعتقادِ محکم داشتْ به اینکه هر چه خدا می خواهد همان می شود این خیلی خوب است و هیچ عیبی ندارد و خیلی از مشکلات را حل می کند. (بدون تنبلی، با تنبلی نه!، آخر ما غالباً همین را می گوییم که هر چه خدا بخواهد همان می شود ولی چون تنبلیم.)
مشکلات اقتصادی هم به شخص ما(یک نفر) بستگی ندارد. ما یک نفر چرا، اثر داریم ولی به اندازه یک نفر. شاید حالا بگوییم به اندازه نیم نفر. من خیلی معتقدم که از جکها باید استفاده کرد. می گویند بچه ای کارنامه اش را آورد به پدرش نشان داد، خیلی نمراتش بد بود حالا قبول شد یا نه کار نداریم. پدرش نمراتش را نگاه کرد و گفت با این کارنامه ار مدرسه بیرونت می کنند. مگر در تاریخ نخواندی که ناپلئون به سن تو که بود، در مدرسه شاگرد اول شد. پسرش گفت چرا، ولی ناپلئون هم وقتی به سن شما بود امپراطور بود. این بهترین جوابی بود که می توانست بدهد. حالا من خیلی خانمها دیدم که به شوهرشان نق می زنند که تو عجب آدم بی عرضه ای هستی، فلان شخص که با هم در دبیرستان رفیق بودید الان معاون وزارتخانه است، تو بایگان هستی. باز جکی در همین مورد ساختند که شوهر گفت: کسی که می گویی معاون وزارتخانه است تا حالا اصلاً زن نگرفته ولی من زن گرفتم. هر دو نفر راست می گویند. مشکل این است که در این مورد هر دو راست می گویند. مثل آن داستان ملا نصرالدین، نشسته بود قضاوت می کرد، (اینرا را من در عدلیه برای خیلی از رفقا گفتم) زنش از پشت پرده گوش می داد. دید مدعی آمد همهٔ حرفها را زد، و ملا می گفت حق با توست، حق با توست. تو هم حق داری. نیم ساعت بعد آن طرف آمد و هی حرف زد، حرف زد، باز ملا گفت تو هم حق داری. بعد که آنها رفتند زن ملا آمد جلو گفت این چه طرز قضاوت کردن است تو به او می گویی حق داری، به این هم می گویی حق داری. قضاوت بلد نیستی ملا گفت بله راست می گویی تو هم حق داری.
حالا مشکل در این است و کار بشر از لحاظ تفکر همین است که این جمع بین این افکار را بکند. مقتضیات زمان و مکان و هر مسئله ای را تشخیص بدهد و مطابق آن تصمیم بگیرد. گاهی اوقات که این تصمیم اشتباه دربیاید خودش می فهمد و می گوید ببخشید. خودش می فهمد اشتباه است و هر چه زودتر بفهمد بهتر است. ولی گاهی اوقات هم نمی فهمد. بشر برای اینکه به جلو برود آفریده شده. هر روز خداوند ممکن است یک موهبت جدیدی به بشر بدهد، برای چه؟ برای اینکه فرمود وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ (اسراء/۷۰). گو اینکه در مورد کشتی نوح است. ولی بطور اعم اول گفته ما بنی آدم را گرامی داشتیم. بعد هم گفته این آدم خلیفهٔ من باشد. آخر وکیل و خلیفهٔ یک پادشاه یا یک سلطانِ مقتدری، باید قدری مثل خودش باشد. این است که بخواهد روز به روز قدرت های بشر را بیشتر کند. کما اینکه همه این اختراعات و اکتشافات می بینید. خودش فرمود وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا (بقره/۳۱). به این آدم که افریدیم همه چیزها را یاد دادیم. چه جوری یاد دادیم؟ خودمان تعلیمش کردیم.
در مورد مسئله ازدواج. دین، حالا خوب یا بد یک آرامشی دارد. مسئله ازدواج هم می خواهد آرامش بشر را و حفظ نوعِ بشر را تامین کند. البته بشر چون خلیفه الهی است بعد اگر جمعیت زیاد بشود، کره زمین جا نباشد باید برود جای دیگر یا جلو ازدیاد نسل را بگیرد؟ ولی خدا راجع به ازدیاد نسل چیزی نگفته. بنابراین اگر هم نسل زیاد بشود همه کره زمین پر از آدم بشود باز هم خداوند چون خودش تضمین کرده، مسلماً علوم به جایی خواهد رسید که در کرهٔ ماه و مریخ و … منزل بسازند. همانجوری که الان شهرک می سازند بعد می فروشند. شهرک های آنجا را می فروشند. بعد از آن قضیهٔ رفتنِ به ماه شخصی زمین های کرهٔ ماه را فروخته بود. حالا ممکن است اینکار را بکند. به هر جهت این مشکل را ما اگر یک قدری به خداوند واگذار کنیم همهٔ اینها حل می شود. منتها ما خداوند را نمی خواهیم که مقتدر باشد، بس که تبلیغ کردند دیکتاتوری فلان و اینها، درست هم هست. خداوند هر کاری بخواهد می کند “مَن يَشَا“، اینها هم می گویند خداوند پس یک چیزی است مثل خود ما، هر کاری بخواهد می کند و دیکتاتوری مستبد است. به حرفش گوش نمی دهید. اگر به حرف او گوش نمی دهید، مقرراتی که خودِ جمع نوشته است ،باید اطاعت کرد. به هر جهت اگر انسان در این مشکل (مشکل ازدواج)، این قیودی که برای بشر آفریده شده کنار بگذارد و به حیوانیت برگردد، در آن صورت معلوم نیست خوشبخت بشود. برای اینکه دیگر در حیوانات جا می گیرد. اما در ازدواج باید مشکلات را طبق قوانینی که خودش معتقد باشد، حل کند.
مسئلهٔ اقتصادی را وقتی باصطلاح درویشی می گوییم که بنا بر مقتضیات زمان و مکان تصمیم بگیرید، وقتی که بحران اقتصادی می شود، می داند همه جا صرفه جویی می کنند. باید زندگی اش را عوض کند. نه اینکه یک مرتبه عوض کند، تدریجاً عوض کند و عادت کند. مشکلات اقتصادی، عارضی است. مشکل اصلی آن دو تا مسئله است که وقتی با هم تصادم میکنند یا ترکیب می شود مشکل ایجاد می شود. مسئله اختیار دین و قدرت دین، که چقدر در ما هست و یکی هم مسئله برگشت به حیوانیت، یعنی در ازدواج هم فکر کند مثل حیوانات هست. حیوان همانجوری که آزاد است می گوید چرا من آزاد نباشم. نه! وقتی تو را آفریدند و از این خط قدم گذاشتی اینطرف، باید اینجا باشی. حالا خیلی از این اعتراضات که می بینم مثلاً یکی می گوید من به فلان شخص علاقه مند بودم ولی او رفت و یکی دیگر را گرفت. خب بیخود از اول علاقه مند بودی. این علاقه صحیح نیست. چون علاقه مندی هم چند نوع است، یکی به پدر و مادرش علاقه مند است یکی به فرزندش علاقه مند است به همه اینها هست. ولی این علاقه مندی نیست، که این اشتباه را خودت کردی حالا گرفتار شدی. از این حیث خداوند یک صفی هم جداگانه دیواری قائل شده، این محدودیتها و گرفتاریها را برای زنها گذاشته است. اگر زنها، مردها را افسار کنند، مرکوب خوبی هستند، خوب می شود سوار شد، ولی همه نمی توانند. فرض کنید یکی می گوید من اسبم را دوست دارم، خُب دوستش دارد که سوارش بشود و چهار نعل برود. باید رعایتِ هم آداب شرعی و هم مقررات قانونی را بکنیم بسیای از این مشکلات ایجاد نمی شود، اما بعد که ایجاد شد البته باید حل کرد. حالا من دیگر خسته شدم معلوم نیست بلد باشم بتوانم بگویم. تا بتواند باید این مشکلات را حل کرد.
مشکل عمده در دنیای امروز اقتصادی است البته اتفاقاً ساده ترین مشکل است. یک مقدارش که بستگی به ما ندارد. فرض کنید برای ما هم شِکر وارد می شود، یک مرتبه شکر ندهند، خُب شکر نمی خوریم. نه برای خاطرِ آن صادر و وارد کنندگان، به خاطر خودمان که اسیر عادت نباشیم. در مورد ماه رمضان هم، یکی از خصوصیات ماه رمضان که گرسنکی بکشیم، به آثار فکری اش توجه کمتر شده که ما را از اسارت عادت دربیاورد. شما هر روز صبح عادت داشتید چایی و صبحانه بخورید، بعد هم ظهر بین روز هر جا بروید چایی بیاورند بخورید. ولی حالا این عادت را برای یک ماه باید ترک کنید، بر عادت مسلط بشوید. خیلی هم می خواهم بگویم مثل جمعیتی که هجوم می آورند، ، جمعیت زیادی در یک منزل یک اتاق کوچکی هست، یک درب کوچکی هم دارد، می گویند همه بیرون بروید، هجوم می آورند، حالا اینهایی که می دانم هجوم می آورند، نمی دانم کدام را بگویم. ولی همین قدر که عرض کردم به نظرم کافی باشد اگر در آن دقت کنید.