Search
Close this search box.

شرح حال حضرت محمد کاظم اصفهانی‌ (سعادت علیشاه)

شرح حال حضرت محمد کاظم اصفهانی‌ (سعادت علیشاه) - برگرفته از مقدمه کتاب سعادتیه - به مناسبت سالروز رحلت حضرت آقای محمد کاظم اصفهانی‌(سعادت علیشاه)برگرفته از مقدمه کتاب سعادتیه

به مناسبت سالروز رحلت حضرت آقای محمد کاظم اصفهانی‌(سعادت علیشاه)

آقاي محمد کاظم اصفهانی طاووس العرفاء از طرف حاج زین العابدین(معروف به حاجی میرزاکوچک)رحمت علیشاه قطب سلسلۀ دراویش نعمت اللهی(متوفّی ۱۲۷۸ هجري قمري) به لقب « سعادت علیشاه » ملقّب گردیده و به عنوان جانشین معرفی شده، از ۱۲۷۸ در مسند ارشاد به جانشینی حضرت رحمت علیشاه متمکّن گردید. ولی به شرحی که ذکر خواهد شد بدوا یًک رشته و سپس دو رشتۀ دیگر خود را به عنوان جانشینی حضرت رحمتعلیشاه اعلام نمودند.

در کتاب نابغۀ علم و عرفان شرحی در مورد حضرت سعادت علیشاه آمده نام آن جناب حاج آقا محمدکاظم و » که با کمی اختصار ذیلاً درج میشود معروف به شیخ زین الدین بود، زیرا جدش شیخ زین الدین اصفهانی و به طوري که در طرائق مذکور استداراي دو جنبۀ شریعت و طریقت بوده و فرزندان او دو رشته شدند: رشتۀ پسري، اول ایشان آقا محمد شیخ زین الدین که از علماي بزرگ اوایل زمان قاجاریه بوده و رشتۀ دختري، اول مرحوم حاج محمدحسین حسین علیشاه که از اقطاب سلسلۀ نعمة اللهیه و جمع بین ظاهر و باطن داشته و بزرگترین شاگردان خالوي خود آقا محمد در فقاهت بوده و سپس به خدمت نورعلیشاه اصفهانی رسیده است.

جناب حاج آقا محمد کاظم نیز از این طایفه بوده و در اصفهان متولد » شده. در اوایل جوانی به تجارت اشتغال داشت، خدمت جناب حاج میرزا زین العابدین شیروانی مست علیشاه تلقین ذکر و فکر یافته و چندي به خدمت ایشان مشغول و در بعض سفرها ملازم بود. در سال ۱۲۵۳ ق که حضرت مست علیشاه از عالم ناسوت گذشت و به ساحت عالم جبروت پرداخت و جناب حاج زین العابدین رحمت علیشاه شیرازي را جانشین خود نمود، ایشان خدمت آن جناب تجدید عهد نموده و مدتها با نهایت صدق و ارادت در راه سلوك قدم زد و این راه پرخوف و خطر را پیموده به کمال منظور نائل شد. و در اواخر شوال سال ۱۲۷۱ ق اجازة تلقین ذکر انفاسی و اوراد به طالبین خطّۀ اصفهان به ایشان داده شد و در سال بعد مجدداً اجازة تلقین ذکر حیات یافته و سال هزار و دویستو هفتاد و شش هجري فرمان خلافت و جانشینی از طرف جناب رحمت علیشاه براي ایشان صادر شده و درویش سعادتعلیشاه لقب یافت جناب رحمت علیشاه در شب یکشنبه هفدهم صفر سال هزار و دویست و » هفتاد و هشت هجري به رحمت واسعۀ الهیه پیوسته و سراي پرملال را بدرود نمود. وقار شیرازي در تاریخ وفات ایشان اشعاري گفته که بر روي سنگ قبر نوشته شده و شعر آخر آن این است:

گفت بهرسال تاریخ وفات او وقار        ره به بزم انس جست آن هادي راه یقین

ولی الف آن را باید ممدوده گرفت و دوتا حساب نمود. بعضی هم آن را یکی گرفته و وفات را در سال ۱۲۷۷ ق گفته اند و حتی در روي سنگ قبر هم در زیر این مصرع ۱۲۷۷ نوشته شده. لیکن نامهاي از آن جناب در دست است که به آقاي سعادت علیشاه مرقوم داشته و فقراي اصفهان را به پیروي ایشان امر نموده است و تاریخ این نامه غرّه جمادي الاولی ۱۲۷۷ ق می باشد و چون در روز و ماه رحلت اختلاف نیست و فقط در سال اختلافاست، این نامه معلوم میکند که رحلتآن جناب در ۱۲۷۸ ق بوده است . و نیز از این نامه معلوم میشود که زمزمۀ اختلافات در زمان حیات ایشان نیز بوده، چه در آ نجا این مسموع شد بعضی نوشتجات از جانب فقیر » عبارت مرقوم گردیده که فرستاده اند که مخالف فقر بوده است و این مباین رأي فقیر بوده، اجمالاً بدانید فقیر من عندي شما را زحمت به امور نداده و تا مأمور از مشایخ و بزرگان نبوده مزاحم نمیشدم و اگر کسی نوشت هاي به اسم فقیر فرستاده خلاف خدا و رسول و ائمۀ هدي علیهم السلام بوده، تا آخر و چون جناب سعادتعلیشاه بر مسند ارشاد متمکّن گردید، به واسطۀ این اختلافات عدة کمی از فقراي سابق با ایشان تجدید عهد نمودند. و چون حاج آقا محمد در مقابل مدعی جانشینی شدند و پس از چندي حاج میرزاحسن صفی نیز در قبال هر دو ادعا نمود و جناب حاج آقا محمد کاظم مورد بدگویی مدعیان ارشاد واقع شد، به علاوه علما و ظاهر نمایان نیز در اذیت و آزار آن جناب زیاد میکوشیدند، از این رو ایشان غالباً منزوي بوده و فقط دوشنبه و جمعه را براي اجتماع معین نموده بود و در مدت دورة دعوت خود که نزدیک به شانزده سال طول کشید کسی را هم براي دستگیري تعیین ننموده و شیخ مجازي نداشت. خود آن جناب نیز کسانی را که حقیقتاً در طلب بوده و استحقاق تام پیدا میکردند دستگیري می نمود . از این رو عده فقراي آن زمان خیلی کم بوده، ولی هریک از آنان مجسمۀ شوق و عشق و پر از آتش محبت دوست بودند و کراماتی هم از آنها بروز میکرد آن جناب در حدود سال ۱۲۸۱ ق پس از مسافرت به خراسان به واسطۀ اذیت و آزار دشمنان در اصفهان مجبور به جلاي وطن شده و در تهران اقامت گزید و در سال ۱۲۸۹ ق از راه تفل یسو باکو و اسلامبول به مکۀ معظمه و مدینۀ طیبه مشرّف شده و در ماه ربیع الاول ۱۲۹۰ ق از راه جبل به نجف و کربلا مشرّف شد و از آنجا به تهران مراجعت نمود. یکی از همراهان او در آن سفر حاج محمدرضا یزدي ساکن تهران و دیگر حاج محمد حسن اصفهانی معروفبه خطیب باشی بوده آن جناب در حدود سال 1280 ق مسافرتی به خراسان نمود و صید مقصود را که عبارت از جناب حاج ملا سلطانمحمد بود به دست آورد و تربیت و تکمیل نمود و جانشین خود قرار داد و پساز آن خود کمتر دستگیري مینمود و به گناباد حواله میکرد. ایشان نیز خلاف ادب دانسته به حضور آن جناب راهنمایی مینمود. این امر سبب شد که آن جناب فرمود:
بودن ما موجب تعویق امر فقرا میشود و باید رخت از این عالم بربندیم. و از طرفدیگر برحسب ظاهر نیز پس از مراجعت از سفر مکّه ضعف مزاج رو به تزاید بود، تا آنکه در بیست و دوم محرم ۱۲۹۳ ق خطاب ارجعی را که از عالم غیبرسید لبیک گفته و به سعادت ابدي نایل گردید مرحوم آقا عبدالغفار اصفهانی در مجموعه یادداشتهاي خود از خالۀ خویش که عیال مرحوم سعادت علیشاه بود نقل میکند که: قبل از رحلت آن جناب به اطاق مخصوص ایشان رفتم، دیدم قطیفۀ سفیدي دور خود گرفته و سر مبارك روي دو دستو دو دست روي زانو، به وضع چمباتمه نشسته اند. سر مبارك بلند کرده و فرمود بروید به آن اطاق. سپس به من نگاه فرمود که از آن نگاه وحشت زیادي به من روي داد و از ترس مضطربشدم و برگشتم و رفتم به اطاق دیگر پهلوي اطاقی که آن حضرت در آنجا تشریف داشت و از در نگاه میکردم. دیدم سر را از روي دست بلند نموده و سه مرتبه فرمود: به اذن الله و قطیفه را به روي خود کشیده به جانب قبله خوابیدند. چون این حالت را دیدیم، ناگاه از ماها صداي گریه بلند شد و فهمیدیم که آن حضرت به سراي جاودانی انتقال نموده است و نیز شخص نامبرده از بعض فقراي آن زمان نقل کرد که جنابش کسالتی پیدا کرد و چون حالش بهتر شد، یک روز جمعه یا دوشنبه برحسب مقرّر بیرون آمده و بیشتر فقرا حضور داشتند، پرسید: روز آخر چلّه چه روز است؟ عرض کردند: روز جمعه بیستو دوم محرّم. فرمود انشاءالله همه آسوده خواهید شد، فقرا همه به گریه درآمدند، سپس با همه وداع کرد و همان روز جمعه که سؤال کرده بود رحلت نمود و نیز از مرحوم میرزا محمدصادق نمازي نقل کند که:

از اصفهان به تهران به زیارت آن جناب آمده و همان روز وفات وارد شدم و چون به در منزل ایشان رسیدم، سلمان غلام ایشان قلیانی آورد ولی صداي گریه از اندرون شنیدم، ملتفت شدم که ایشان رحلتنموده اند. سپس فقرا جمع شدند که جنازه را در منزل غسل دهند، روي حوض منزل را چادر کشیدند و تخت روي آن گذاشته لباس را از بدن ایشان درآورده و چند نفر از فقرا از جمله جناب آقاي میرزا عبدالحسین گنابادي و حاج محمدحسن خطیب باشی و چند نفر دیگر مشغول غسل شدند. من چون چشمم به بدن ایشان افتاد بی اختیار دم باغچه افتادم و سر را به سنگدم باغچه تکیه داده با حالت بهت نگاه میکردم، در این بین از آن سمت منزل طرف روبروي خود دیدم که جناب حاج ملاّ سلطانمحمد سلطان علیشاه وارد شده و مشغول تغسیل شدند البته این قبیل امور بر اثر انقلاب حال بیننده پیدا می شود و نمی توان منکر این حالات شد و ممکن است فقط یک نفر ببیند و دیگران نبینند و از نظر روانشناسی و علم الروح نیز صحیح است جسد آن بزرگوار را در صحن امامزاده حمزه در زاویۀ حضرت عبدالعظیم حجره سراج الملک که از مریدان بود به خاكسپردند و ملا محمد صادق روشن در تاریخ وفات ایشان گفته: علی و رحمت و سعادت را جمع کن سال رحلتش میدان و از حسن اتفاق که حمل بر کرامت مرحوم روشن میشود آن است که جسد جناب نورعلیشاه ثانی (حاج ملاعلی)و جناب حاج شیخ عبدالله حائري رحمتعلیشاه نیز بعدها در پهلوي همان قبر شریف دفن شد سن آن جناب به طوري که مرحوم آقا عبدالغفار در مجموعۀ خود نوشته قریببه هفتاد بوده است. و مطابق آنچه ایشان نوشتهاند، آن جناب غالبا ضًعف داشت، ویژه پس از نماز مغرب حال سستی و ضعفی بر ایشان غالب شده و دو ساعت طول میکشید که مدتی پاهاي ایشان را می مالیدند، تا آنکه قدري بهتر شده سپس یک فنجان قهوه میل می فرمود و قلیان میکشید. آنگاه مشغول نمازعشا میشد و غالبا چًهار ساعت از شب گذشته شام میل میفرمود و ساعت شش میخوابید. قبل از اذان صبح هم بیدار شده و در موقع بیداري غالبا حًال مراقبه داشته و کمتر سخن میگفت و غالباً از فناي دنیا و لزوم انقطاع از ما
سوي الله سخن میفرمود و این بیت را بسیار میخواند:

تو آن دلبر که داري دل بر او بند         دگر چشم از همه عالم فرو بند

و می فرمود چهل سال قبل از این، یک شعر را در کتاب واعظ قزوینی دیدم از بس خوشم آمد فراموش نمیکنم و آن این است:
در گفتن عیب دیگران بسته زبان باش و ز نیکی خود عیب نماي دگران باش یکی از فرمایشات آن جناب که به یادگار مانده آن است که روزي مرحوم ملا غلامحسین تهرانی یا ملا محمدصالح فریدنی به اختلاف اقوال از ایشان مطابق اصطلاح علم اصول پرسیده بود: آیا دلیل عقل حجت است یا نه؟ فرموده بود: عقل من یا عقل تو؟ اگر عقل من است حجت است و اگر عقل تو است حجت نیست. منظور آن است که عقول کامله چون بینا و آگاه به آداب سلوك و خطرات آن می باشند و عقل آنها بر اسرار احکام شریعت واقف است، آنچه بگویند صحیح است ولی عقول ناقصه از خطا و نقص دور نیستند و نیز یکی از پیروان از ایشان پرسیده بود فرق بین ما و علی الّلهیان چیست، در صورتی که ما نیز مقام علی را مافوق بشر میدانیم؟ جواب فرموده بود که ما میگوییم علی نیست خداست و آنها میگویند خدا نیست علی است. یعنی ما علی را فانی مطلق در ذات حقّ دانسته و او را آینۀ سراپا نماي حق میگوییم، ولی آنها خودش را قائم بالذّات میدانند. بعبار ة اخري توجه ما به علی بالاصاله نیست بلکه به اعتبار این است که مظهر حق است، او را واسطه قرار دهیم. چنانکه توجه به اسماء حق باید به همین نحوه باشد، یعنی آنها را باید آئینۀ مسمی قرار دهیم و متوجه الیه حقیقی همان مسمی است، چه اگر توجه ذاتا بًه خود اسم باشد خلاف توحید است، چنانکه حدیث شریف رسیده که: من عْبد الاسم دونَ الم سمی فقَدَ کفَرَو منْ عبد الاْسم و المسمی فقَد اَشْرَك و منْ عبد المسمی بِایقاعِ الاَسماء علیَه فقَد وحد. یعنی هرکه اسم را بدون مسمی پرستش کند کافر است و هرکه هم اسم و هم مسمی را بپرستد مشرك و هر که مسمی را بپرستد و اسم را آئینه آن قرار دهد یکتاپرست و موحد است دیگر از فرمایشات که به آقاي حاج ملا سلطان محمد فرموده بود این است: جبر و تفویض مراتب حال سالک و از درجات سلوك است. مقصود آن است که سالک راه خدا در بعض مراحل که هنوز فانی نشده و خودي او از بین نرفته خود را مؤثّر می بیند و حال او طوري میشود که گمان میکند خداوند امور او را به خودش تفویض نموده، و گاه هم به واسطۀ شهود عظمت حق همه چیز را در او فانی دیده و او را در تمام مراحل وجود مؤثر می داند و حال جبر براي او پیدا می شود که لاحول ولاقوة الاّ بالله اگر در غیر آن حال گفته شود جبر نامیده می شود همچنین به هنگام اولین ملاقات جناب حاج ملاّسلطانمحمد با جناب آقاي اَلْسعید سعید فی سعادت علیشاه، ایشان از آقاي سعادت علیشاه معنی حدیث من که سواد : را میپرسند. ایشان جواب میدهند بطْنِ اُمه والشّقی فی بطْنِ اُمه صوري و اطلاعات علمی ندارم، ولی گمان میکنم مراد فی بطن الولایه باشد یعنی همان طور که پیغمبر (ص) فرمود: انا و علی ابوا هذه الاُمة،مقام ولایت سمت مادري نسبت به افراد دارد و مقام نبوت سمت پدري و هرکه در جهت ولایت خوشبخت و سعادتمند باشد، عاقبت او هم سعید است و هرکه در جنبۀ ولایت بدبخت باشد، یعنی قبول ولایت ننموده و به کمال منظور نائل. نشود، شقی است و نیز یکی از علما در مجلسی ایراداتی بر ایشان گرفته و از جمله گفته بود که شما مال را مال الله میدانید و براي کسی اختیاري در دارایی قائل نیستید. فرموده بودند: بلی من مال خودم را مال خدا می دانم که العبد و ما فی یده کانَ. لمولاه،ولی مال دیگران را این چنین نمیگویم و نیز یکی از دوستان در خدمت ایشان این رباعی را که جنبۀ مزاح دارد خوانده بود:

در وقت صباح چایی و شیر خوش است
چون ظهر رسید نان و سرشیر خوش است

چون عصر شود چایی نمسه نیکوست
در نیمۀ شب نالۀ کفگیر خوش است

ایشان در جواب بالبداهه این رباعی را گفته بودند:
در وقت صباح جلوة پیر خوش است
چون ظهر رسید نان نیم سیر خوش است
چون عصر شود دیدن اخوان نیکوست
در نیمۀ شب نالۀ شبگیر خوش است

کسی از ایشان معنی این حدیث قدسی را سؤال کرد که می فرماید: اَهلُ » النَّعیمِ یشتَغلُون بِنَعماته و اَهلُ الْجحیمِ یشتَغلون بی،یعنی اهل بهشت به نعمتهاي آن مشغولند و اهل دوزخ به من مشغولند. فرمود مراد از نعیم نعمتهاي دنیا و منظور از اهل نعیم کفّارند که به نعمتهاي دنیا مشغول و از خدا روگردانند و مراد از جحیم سختی هاي دنیا و از اهل جحیم مؤمنین می باشند که به خدا و یاد او اشتغال دارند چه مطابق حدیث: اَلدنیا سجنُ المؤمنِ و جنَّةُ الْکافرِ. این دنیا براي مؤمن حکم جحیم و دوزخ را دارد و براي کافر بهشت است. کرامت هایی هم براي جناب سعادتعلیشاه نقل شده: از جمله آقاي دکتر علی نور گفتند که من در اوایل جوانی و شروع به طبابت پیرمرد مریضی را معالجه مینمودم که در حدود ۹۰ سال عمر داشت و در همسایگی هاي ما بود به نام حاج ابوالقاسم. در مدتی که از او عیادت میکردم با او آشنایی پیدا کرده به طوري که بعدها نیز براي دیدن او میرفتم و از او راجع به گذشته و مطالب تاریخی اي که به خاطر دارد سؤال می نمود م. از جمله در یکی از جلسات گفت: موقعی که حاج محمد کاظم طاووس العرفا به تهران آمد، در همسایگی ما منزل نمود. و چون شبها عده اي براي ملاقات ایشان می رفتند، من هم از نظر همسایگی گاهی میرفتم و به واسطۀ دیانت و حسن اخلاق و حسن معاشرت که از ایشان دیدم علاقه پیدا کرده و بیشتر میرفتم. زمانی خشکسالی عجیبی شد که همۀ مردم تهران به ستوه آمده و قحطی شدیدي حکمفرما شد و مردم دست توسل و التجاء به درگاه الهی بلند نموده بودند، و هر روز یک دسته با یک نفر امام جماعت یا واعظ براي نماز استسقاء به خارج می رفتند. و من شبها که نزد ایشان میرفتم چون کار من دلاّلی در بازار بود و مرکز اخبار شهر هم بازار بود، از این رو هرشب از من می پرسیدند که خبرهاي تازة شهر چیست؟ و من به ایشان میگفتم. از جمله امروز فلان امام جماعتبا فلان عده براي نماز باران به خارج رفته اند و ایشان در جواب می گفتند گمان نمیکنم خداوند اجابت فرماید. و اتّفاقاً هما نطور هم میشد و باران نمی آمد و بر نگرانی مردم افزوده می شد و بر تعداد نماز باران و نمازکنندگان افزوده میگشت. یکشب که از من پرسیدند، گفتم: امروز مسیحیان و ارامنه براي دعاي باران رفتند. باز هم فرمود گمان نمیکنم مورد اجابت واقع شود. شب بعد که نزد ایشان رفتم و از اخبار تازة شهر پرسیدند، گفتم : امروز یهودیان شهر براي دعاي باران بیرون رفتند. ایشان فرمو د: پس بر خداستکه دعاي آنها را اجابت کند. من پیش خود تعجب کرده که چطور تاکنون هریک از زهاد و عباد و علما و وعاظ یا مؤمنین رفته اند ایشان آن طور جواب داده ولی راجع به یهودیان این چنین میگویند، و با خود گفتم معلوم شد کسانی که ایشان را کافر میدانند صادقند. قدري نشسته بودم، موقعی که بیرون آمدم دیدم هوا ابر و مختصر بارانی هم شروع شده و همانطور که به طرف منزل میرفتم باران شدت میکرد و به طوري شدید شد که تا وقتی به منزل رسیدم لباسهاي من کاملاً تر شده بود و دنبالۀ آن هم باران شدت داشت، به طوري که رفع نگرانی عموم گردید و بر تعجب من افزود که چگونه ایشان آن کلام را گفتند و اتّفاقاً همانطور هم شد. و با آنکه قبلا تًصمیم گرفته بودم که دیگر نروم، چون کلام ایشان صدق شد و باران آمد شب بعد هم رفتم. ایشان پس از تعارفات معموله به من گفتند: گویا دیشب از کلام ما تعجب نموده و ناراحت هم شده بودي ولی آن هم علتی دارد، زیرا ائمه جماعت و وعاظی که براي نماز باران می رفتند براي تظاهر و ریا بود که اگر در آن روز باران بیاید به مردم نشان دهند که بر اثر دعاي آنها این باران آمده، پس دعاي حقیقی باران نبود، از این رو خداوند باران نفرستاد. ولی یهودي مادي محض است و تا راه چارة او مسدود نشود و درمانده و مضطرب نگردد به خدا ملتجی نمی شود ، پس دعاي یهودیان در موقع اضطرار و درماندگی است و خداوند هم دعوت مضطرّین را از هر دین و مذهبی باشند اجابت میفرماید و نیز به طوري که از بعضی معتمدین و موثّقین مسموع شد شبی در بیرونی ایشان جلسۀ فقري منعقد بوده و ایشان به داخل منزل رفته اتفاقاً بر اثر باد شمع ها خاموش شده و بعض فقرا به یکدیگر گفته بودند با توجه و یاد خدا بدون کبریت شمعها را روشن کنیم (و به طوري که میگ فتند روشن هم شده بود) در این بین آقاي سعادت علیشاه از منزل بیرون آمده و تغّیر نموده و فرموده بود: چرا شما نام خدا و یاد خدا را کوچک نموده اید؟ روشن شدن چراغ از کبریت هم ساخته است، مؤمن می تواند اگر همت کند با یاد خدا کوه را از جا بکند، یاد خدا براي بالاتر از این چیزهاست به همین مضمون که ایشان بیان نموده اند مولوي علیه الرحمه نیز فرموده :

از خدا غیر از خدا را خواستن         ظنّ افزونی استکلّی کاستن

غالباً در دورانهاي آرامش و قبول عامه از تصوف، موجباتی براي تجزیه و ادعاهاي مدعیان دیده می شود. بعد از فوت حضرت رحمتعلیشاه نیز که اقبال عامه و توجه اولیاي امور به تصوف قابل توجه بود، هما نطور که ذکر شد انشعابی رخ داده. در کتاب ارزش میراث صوفیهدر این باره چنین آمده سلسلۀ نعمت اللّهی بعد از نور علیشاه دچار تمایلات تجزیه طلبی شده است بعد از او هم رحمتعلیشاه مدعی ولایت بود و هم حاج ملا محمدرضا کوثر پیروان کوثر بعدها به سلسلۀ محبوبعلیشاهی معروف شد اما پیروان رحمت علیشاه هم بعد از او بعضی بیعت با سعادتعلیشاه اصفهانی کردند که جانشین او حاج ملاسلطانعلی مؤسسس لسلۀ گنابادي شد بعضی هم مرید منور علیشاه شدند که هنوز به نعمت اللهی معروفند، دسته یی نیز پیرو حاج میرزا حسن اصفهانی شدند که معروفشد به صفی علیشاه و خانقاه او هنوز در تهران باقی است اما جانشین او علیخان ظهیرالدوله- معروف به صفا – طریقۀ او را با طریقۀ فراماسونري درآمیخت.