بِسمِاللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
هنگامی که موسی(ع) با فرعون صحبت میکرد به او گفت یادت میآید که چه کردی؟ موسی(ع) گفت: آن موقع از ضالین و گمراهان بودم.
در اینجا چند بحث پیش میآید. داستان موسی(ع) این است که در کوچه دید یک بنیاسرائیلی، هم نژادش با دیگری دعوا میکند، موسی(ع) آمد و همانطوری که قرآن مینویسد هیچ نپرسید که دعوایشان بر سر چیست؟ شاید هم این قسمت مورد توجه است که آمد و دعوا کرد با این طرفش، طرفداری از آن بنیاسرائیلی کرد، او را هل داد یا مشتی به او زد که او هم مرد. بعد ناراحت شد که چه کار کند، اما دیگر خبر به دربار رسیده بود.
آنها هم میدانستند که موسی بنیاسرائیلی و طرفدار بنیاسرائیل است، یک نفر از دربار آمد و به موسی گفت که فرار کن، برای اینکه ميخواهند تو را بگیرند و اعدام کنند، موسی(ع) هم فرار کرد، خوف و ترس در وجودش بود، اما مراقب بود و به ترقب رفت. رفت و سالها آنجا بود و بعد برگشت با مأموریت الهی و پیش فرعون آمد و فرعون از او پرسید که موسی چه کرده است؟ این ثابت کردن خیلی ساده است.
در خود فارسی هم هست وقتی یک نفر کار خیلی بدی میکند بعد میآید از ما خیر یا چیزی میخواهد، میگوییم یادت نیست چه کار کردی با ما، مهم نیست گفته شود چه کار، همان کاری که اتفاق افتاده؟ پس فرعون هم گفت که مگر یادت نیست که چه کار کردی با ما؟ یعنی تو همان کسی هستی که همان کار را با ما کردی، حالا چهطور شده که نمایندهی خدا شدی؟ موسی (ع) جواب داد: «وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ» ﴿الشعراء: ٢٠﴾ در مورد ضالین، چون ما میگوییم تمام پیغمبران معصوماند از اول تا آخر، هم پیغمبر ما و تمام پیغمبران. معصوم هم یعنی از اول خطا نکردند. اگر اینطوری است پس چرا موسی گفت من از ضالین بودم؟ در اینجا در معنای ضالین اشتباه کردند. ضال به معنی گمراه است، منتها گمراه چند گونه وجود دارد: یکی فرض کنید گمراه از اینجا میخواهد به مشهد برود، جاده آسفالته است، سرویس هوایی هم هست میتواند برود بلیت هم بگیرد، اما خبر ندارد و پای پیاده راه میافتد، این یک نحو گمراه است. یعنی راه مشهد این نیست این معنای گمراه است. موسی(ع) هم شاید در آن وقت در این فکر بود که این هم قبیله و قوم وخویشش است و باید از او طرفداری کند، پس چرا بدون تحقیق رفت و او را زد و کشت. راجع به پیغمبر ما هم همینطور است. خدا میگوید: «أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَىٰ وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَىٰ» (الضحی: ۶ و ۷) آیا یادت نیست ما تو را یتیم میدیدیم و پناه دادیم، تو را گمراه دیدیم و هدایتت کردیم، بعد میفرماید: «فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ» (الضحی: ۸) پس تو هم یادت باشد قهر نکنی.
این نحوه گمراهی در حضرت ابراهیم هم بود. حضرت ابراهیم وقتی آمد گفت این ستاره، ستارهی شعراء یمانی چون خیلی پُر نور است، گفت این خداست، برای اینکه هم بزرگ و هم پُر نور است.
وقتی این ستاره غروب کرد دید نه این هم خدا نیست برای اینکه خدا یک لحظه غروب نمیکند. ماه هم همینطور آمد، شمس هم آمد همینطور، بعد از اینکه سیر همهی اینها را امتحان کرد، راههایی که بشر تا آن تاریخ رفته بود، ستارهپرست شده بود و… امتحان کرد گفت: «وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» (انعام: ۷۹) یعنی روی خودم را به سوی کسی کردم که زمین و آسمان و ستارگان را آفریده است، آن وقت به مقصد رسید.
کمااینکه در نبوت هم اول در خواب دید، بعد که عمل کرد و پسرش را برد برای قربانی آن وقت خدا گفت که نه ارزش دارد: «وَاتَّخَذَ اللَّـهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا» (نساء: ۱۲۵) ابراهیم را به عنوان دوستش گرفت، ولی تا آن تاریخ اشکال دارد؟ اینجا به معنی دوستش گرفت یعنی به اصطلاح دوست صمیمی.
این است که پیغمبران تدریجاً تکامل پیدا میکنند و معاف نیستند، همهی انسانها از پیغمبران تا هر چیزی در رشتهی خودشان تکامل پیدا میکنند. شیطان هم در رشتهی خودش که شیطنت باشد و گمراه کردن انسانها تکامل پیدا میکند.
اول کاری که شیطان خواست بکند آمد و خیلی سادگی کرد، میدانست که خدا به آدم گفته از این درخت نخور، آمد از آدم پرسید خدا به تو چنین حرفی زده است؟ گفت: بله. شیطان گفت: نه من توصیه میکنم که از این درخت بخوری. او خیلی با کمال سادگی حرفش را زد، آدم هم در کمال سادگی این حرف را قبول کرد.
بعد تدریجاً نقشههای شیطان توسعه پیدا کرد. تبدیل به سیاست شد و با سیاست کارهایش را انجام داد. خیلیها که میگویند نمازگزارها هستند، همان نماز لعنتشان میکند، روزهدارهایی وجود دارند که همان روزه لعنتشان میکند. این حقهبازیهای شیطان است که ما یاد گرفتهایم. شاید یادگرفتنهای او انعکاس یادگرفتنهای ما باشد.
به هر جهت این نکته را میفهمیم که تکامل در همهی انسانها و موجودات تدریجی است. شاید هم بر موسی این ایراد وارد است، ایرادی که خارج از عصمتش نبود، ولی فکر میکرد که باید آن فرد را بکشد، چون مخالف بنیاسرائیل است، ولی بعد پی برد که بنیاسرائیل هم خوب و بد دارد. دوباره موسی(ع) سه هزار از مردم بنیاسرائیل را کشت و محکوم کرد و رفت، این ایراد بر حضرت داوود هم گرفته میشود. البته در مورد داستان حضرت داوود و بتساته میگویند داوود … از اول یادم بود، ولی حالا یادم رفت.
در روانشناسی راجع به یادآوری و حافظه بحثی وجود دارد. میگویند برای اینکه چیزی را فراموش نکنید، همان اول که چیزی را یاد میگیرید، دقیقاً بفهمید و محکم یاد بگیرید که هر ضعفی که در آنجا باشد موجب میشود که فراموشی کنار برود.
ما میخواهیم چیزی یادمان بیاید، در حالیکه کتابی میخوانیم میخواهیم بعد مطلبش یادمان بیاید، یکی میآید و میگوید بچهاش مریض است و بیا بریم بیمارستان، در یک لحظه حواس چند جا میرود. یکی از چیزهای به اصطلاح درویشی همین تمرکز حواس است یعنی بتواند در بین بسیاری گرفتاریها هر کدامش را که مهمتر میداند به آن توجه کند.
حالا من چون غالباً همهی این حرفهایی که گفتم و میگویم قبلاً گفتهام، دیگر نمیگویم، من میگویم چون گفتم باید خودتان توجه کنید و پیدا کنید و روی این نظر هم حواسم متمرکز نمیشود روی این سؤال و ممکن است فراموش کنم. این برای رفع گناه خودم بود برای اینکه چرا فراموش کردم حالا شما میخواهید ببخشید یا نبخشید.
مسالهی دیگری که شنیدید در مورد مرحوم مهندس مجتبی سلطانی بود. مرحوم حاج آقای سلطانی که فرزند آقای سلطانعلیشاه بودند، خیلی هم در درویشی واقعاً مقام عالیای داشتند. همان مرحوم مهندس سلطانی تعریف کردند یادم نیست ایشان یا برادر بزرگترشان مرحوم سلطانعلی سلطانی که چند سال پیش مرحوم شدند؛ میگفت که آنسالی که ما تعطیلات تابستان بعد از درس خواندن از تهران به بیدخت آمدیم نزدیک آخرهای شهریور و اوایل مهر بود و میخواستیم بریم، اما وسیلهای و ماشینی نبود، پدرم همین حاج آقای سلطانی داشت صحبت میکرد که حضرت صالحعلیشاه شبانه میخواهند تهران بروند. اینجا ممکن است توهین کنند به ایشان که شبانه میروند، من گفتم میخواستند ما را هم با ایشان به تهران بفرستند، گفتم اگر ایشان با این وضعیت میروند ممکن است به ایشان حمله کنند و ما را هم زخمی کنند، پدرم عصبانی شد وگفت صد تا مثل شما فدای یک موی حضرت صالحعلیشاه این چه نگرانی است که دارید، خیلی هم عصبانی شدند.
گاهی خدا رحمتشان کند، فرزندشان آقای مهندس سلطانی از کارمندان و مدیرکلها و مدیران وزارت راه بود و نقشهی راهآهن خراسان را که کشیده بودند ایشان در پسکلوت گناباد هم ایستگاهی گذاشته بود که نزدیک بود و بعد آمدند نقشه را عوض کردند، اما نقشهی قبلی بسیار شایستهتر بود.
به هر جهت برای مجلس ترحیم وتشییع جنازهاش خبر خواهید شد. چون در کانادا مرحوم شدند و او را به اینجا میآورند.