بِسْمِاللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
نامهای رسیده است، پرسیده شده دربارهی چراها! میگوییم چرا اینجور چرا آنجور! دو نوع است بعضی اوقات از روی اعتراض است. مثلاً شما به فرزندتان کاری گفتهاید که انجام بدهد، ولی آنطور که شما میخواستید نبوده است. دعوا میکنید چرا این کار را کردهای؟ یعنی درواقع حاضر نیستم جوابی بشنوم. یک وقت هست که گفته میشود چرا تابستان گرم است و زمستان سرد و چرا در تابستان روزها بلند است و شبها کوتاه و برعکس! این چراها برای فهمیدن است یعنی قبلاً یقین داشته که یک دلیلی دارد که این کار را کردهاند. آنوقت میپرسد میگوید میخواهم دلیلش را بدانم.
در مورد چراهایی هم که به خداوند میگویند. همینطور است، اعتراض به خداوند یا به گردش روزگار همه میکنند. وضع بشر امروزی که به صورت انفرادی نمیتواند زندگی کند. فکر کردند، فیلسوفی میگویند سی سال در کنار سوراخ لانهای نشسته و نگاه میکرده است و کتاب مورچه و موریانه و زنبور عسل را نوشته است که این موجودات اینگونه زندگی میکنند. حالا که ما گفتهایم بشر هم اجتماعی زندگی میکند پس در زندگی بشر هم باید این بررسی را بکنیم. شما در زندگی زنبور عسل بررسی میکنید و هیچ تغییری نمیتوانید بدهید. در زندگی بشر چنین چیزی نیست. چرا! خدا اگر بررسی کند هر چه که بخواهد تغییر بدهد که آن هم فرموده است، بیخودی تغییر نمیدهیم، و نعمتی را که به قومی دادهایم پس نمیگیریم. یا میگوید: «بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِّعْمَهً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ» (انفال/۵۳) خداوند نعمتى را كه بر قومى ارزانى داشته تغيير نمىدهد مگر آنكه آنان آنچه را در دل دارند تغيير دهند. شاید انقلابهای مهم و تغییرات مهمی که در تاریخ ما خواندهایم همین نظریه است. در کتابها میخوانید، عرب اولیه یک قوم بسیار خشنی بود، پیغمبر هم خدا خواست که تغییر بدهد. العیاض بالله خدا گفت تغییر نمیدهیم، ولی چرا! به سمت خوبی تغییر میدهد. اگر ببیند یک ملتی خیلی خوب ممکن است باشند، ولی بد شدهاند تغییر میدهد. همین مثال اعراب، یک پیغمبر و بزرگانی مانند علی و دیگران برای آنها فرستاد و یک مرتبه تغییر کردند. از اول قبیلهای بودند، در ظرف بیست و سه سال اینها ملت شدند. اگر ما در احوالات جامعه مطالعه کنیم. این مطالعهی ما با مطالعه دربارهی موریانه فرق دارد، برای اینکه ما از مغز موریانه خبر نداریم که خدا را میشناسد یا نه! (البته خدا را میشناسد) ولی خداشناسی خودشان، در موریانه و همهی حیوانات به صورت فطرت آفریده است.
این فیلمهای علمی را نگاه کنید. شیر و پلنگ که یک دندانش کافی است انسان نیرومند و قهرمانی را از بین ببرد. خودش اصلاً نمیداند چه طوری باردار میشود و بچهای به دنیا میآورد. آنچنان بچه شیر را پاک میکند. مثل اینکه غذای زندگی آن است و آن بچه هم اصلاً ترسی ندارد از این شیر که مادرش باشد، بلکه به او پناه میبرد. این چه طوری است کسی که این را تربیت نکرده است. بچه میمون که از همان اول به دنیا میآید، روی شاخهی درخت از این طرف به آن طرف میپرد. چه کسی به او، اینها را یاد داده است، کدام مکتب و کدام درس است؟ این خداشناسی در فطرتش است. البته برای ما در فطرت کمی به نسبت گذاشتهاند! ولی ما را موظف کردهاند که خودمان بشناسیم. منتها جرقهای از خدا شناسی را در ذهن ما گذاشتهاند که بعد بشر وقتی ببیند که یک چنین جرقهای در مغزش است به دنبالش برود.
تمام اینها در علم جامعهشناسی باید مذاکره بشود. علم جامعه شناسی هم جز آن قسمتی که مستقیم به خدا برمیگردد یک علم قابل مطالعه است. این مقدمات را برای جواب یک سؤال گفتم. سوال شده که چرا همهی آدمهای خوب و آدمهایی که ظاهراً دروغگو هستند، رو میآیند. این فکر البته نه تنها در ما و اشخاص عادی هست. حتی خیلی از فلاسفه هم از همین فکر به دنبال مطالعه رفتند. مثلاً رباعی خیام که چند بار خواندهام. که معتقد بودند که فلک یعنی گردش سیارات به دور زمین، سرنوشت همهی بشریّت و همهی جهان از این گردش است.
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان / برداشتمی من این فلک را ز میان
از نـو فـلـک دگـر چنـان ساختـمی / کـازاده به کام دل رسیـدی آسـان
ولی خودش جواب خودش را در یک رباعی دیگر داده است:
در گـوش دلم گفـت فــلک پنهانـی / حکمی که قضا بود ز من می دانـی
در گردش خویش اگر مرا دست بدی / خــود را بـرهانـدمی ز سرگردانی
بعد از آنکه بشر در طی تاریخ تحولات خودش تاریخ فرهنگ و اعتقادات خودش! بعد از مدتی گوساله و گاو میپرستید که هنوز آثارش در هندوستان هست و در زمان حضرت ابراهیم، و بعد از آنکه که میگفت سرنوشت و خلقت ما با همین گوساله است. حالا چون بشر اینجور میگفت یک رباعی هم برای همین بخواند، میگویند کرهی زمین روی شاخ گاو است.
گاوی است در آسمان و نامش پروین / یـک گاو دگـر نـهفتـه در زیـر زمیـن
چشم خــردت باز کن از روی یقیـــن / زیــر و زبــر دو گـاو مـشـتی خر بین
میگوید به اینجا که رسیدید، خود بشر فهمید که اگر اینطور معتقد باشد باید جزء آن مشتی خر باشد. پس یک چیز دیگری غیر از همهی اینهاست که آن چیز بشر و جامعهی بشری را هدایت میکند که قرآن این مسیر قاعدهی علم جامعهشناسی را در چند آیه آورده است. داستان حضرت ابراهیم که حضرت ابراهیم میدانست خدایی دارد و خدایش مقتدر و از همهی چیزها روشنتر و ابدی است. در این اعتقاد میگویند هنوز فکرش آماده چیزهای معنوی نبود، در داستانها هم میگوییم بچهها چیزهای غیرمادی را حس نمیکنند. اول ستاره را گفت این خداست. بعد ستاره رفت و ماه آمد گفت این خداست. بعد خورشید آمد گفت این خداست. بعد که از همهی این مراحل بشریت رد شد، آن وقت متوجه شد و گفت:
«وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ» (انعام/۷۹) روی خودم را به آن کسی میکنم که همهی اینها را او آفریده است. من به آفریدها خیال میکردم که خدای من هستند، ولی بعد معلوم شد که آنها خدا نیستند. حالا که به این مرحله رسیدیم. میفهمیم همهی کارهایی که انجام میشود به دست خداوند است.
خداوند هم قاعده و قانون آفریده است. خداوند الا مواقع خاص، کاری را بر خلاف مقدمات خودش انجام نمیدهد. آن مواقع خاص برای اشخاص خاصی است که میدانند. داستانهای حضرت ابراهیم و معجزات حضرت یا پیغمبر، در این قاعده به قول سؤال، اشخاص حسود، همهی این درست، ولی معذلک وقتی میشود گفت که چرا اینجوری است که اکثریت این طور باشد. اینهایی که خطا کار هستند اکثریت نیستند و در قرآن آمده است: «وَأَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ» (مائده/۱۰۳) و بيشترشان تعقل نمىكنند. ما در واقعهی عاشورا میگوییم هفتاد نفر بودند. آن همه از مسلمانها که خداوند یک چنین معجزهای کرده است و آن عرب را تبدیل به آقای دنیای آنوقت کرده است. همه چیز به دست خداوند است. ما میرسیم به آن چرایی که، آن اول گفتم و مقدماتی هم که گفته شد برای فهم درست مطلب بود. آن چرا؟ برای اعتراض ما نیست. ما که هیچ کاره هستیم، به کی اعتراض میکنیم. ما میخواهیم از خدا واقعاً بپرسیم که خدایا به ما بفهمان که چرا اینطور است تا ما دلمان آرام شود. حالا این کار را بکنیم. اقلاً این فایده را برای ما دارد که ما خودمان سعی میکنیم از زمرهی آن اشخاصی نباشیم که اینطور هستند. هیچ اثر دیگری نداشته باشد اقلاً این اثر را دارد و بعد هم بتوانیم جامعه را بشناسیم و در جامعه زندگی کنیم. شروری را که آفریده بشناسیم، یکی از شر همان حسود است که سؤال کردهاند: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ … وَ مِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» (فلق/۱ و ۳) هر حاسدی برای خودش و برای دیگران ضرر ندارد. آنوقتی که حسد میورزد، تبدیل به شر میشود: «وَ مِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» (فلق/ ۵) به این حساب هم هست که حتی پیغمبر هم از اینکه حسادت برانگیزد، خودداری میکرد، حسادت موجب نفاق اولیه در اسلام شد که ما را به این روز انداخت. هزار عیب در جامعه بشری است و این هم یک عیبش است که خیلی اثرش زیاد است. آنقدر اثرش زیاد است که خداوند او را جزء شر گفته است. چون خداوند که شر ایجاد نمیکند. خداوند هر چه میآفریند خیر است. اینجا هم نمیگوید حسود همیشه شر است نه! به خود حسود کاری ندارد، به آن حسدی که میورزد در آن موقع شر است، ولی خودش ممکن است خیلی هم خوب باشد. این حسد هم ورزید و شر هم کرد یا خدا توبهی آن را قبول میکند یا نمیکند. به هر جهت سعی کنیم ما از جملهی اینها نباشیم.