این ایّام در بین بسیارى از جوامع مصادف با تولّد حضرت عیسى (ع) تلقّى مىشود. تاریخ تولّد آن حضرت در پردهاى از ابهام است. دقیقا معلوم نیست که ایشان در چه تاریخى متولّد شده است، از اینرو درباره آن شک و تردید بسیار شده است.
دنیاى امروز دنیاى شک و تردید و وسوسه و وسواس شده، البتّه نه اینکه این امر مختصّ به عصر جدید است و در دنیاى قدیم نبوده باشد، بلکه در زمان ما این صفات، خصوصیّت و قدرت بیشترى پیدا کرده است، مثلاً در مورد نویسندگان بعضى کتابهایى که در گذشته منتشر شده اخیرا عدّهاى تردید کردهاند. چنانکه در مورد کتابهاى عطّار یکى دو جا دیدم که گفتهاند فلان کتاب اثر وى نیست و متعلّق به شخص دیگرى است. مثال دیگر در مورد تواریخ است. تولّد پیغمبر خود ما طبق آنچه که در اصول کافى نوشته شده دوازدهم ربیعالاوّل است. [۱] اهل سنّت نیز همین را مىگویند، ولى اخبار دیگرى داریم که در هفدهم ربیعالاوّل است. خوشبختانه تفاوتش زیاد نیست و پنج روز است که آن را هم در سالهاى اخیر به هم وصل کردند و بهنام «هفته وحدت» نامیدند که بسیار کار خوبى است. با اینکه این موضوع ربطى به شیعه و سنّى بودن ندارد ولى رسم شده که اگر کسى بگوید تولّد پیغمبر دوازدهم ربیعالاوّل است او را سنّى بدانند و اگر یک سنّى بگوید تولّد پیغمبر هفدهم ربیعالاوّل است، مىگویند شیعه شده است.
در مورد تولّد حضرت مسیح نیز الآن هم این اختلافات موجود است. حال در اینجا من در جزئیاتش کاملاً وارد نمىشوم ولى مثلاً در ایران، ارامنه یک روز را بهعنوان میلاد مسیح جشن مىگیرند و آشورىها روزى دیگر. امّا عرف معمول همین ایّام است [۲] و تقریبا اکثریّت مسیحیان، این ایّام را جشن مىگیرند؛ ولى براى ما که متأسّفانه از دستورات معنوى ایشان و پیامبر خودمان پیروى نمىکنیم در اصل قضیّه فرقى نمىکند؛ زیرا ما مسلمانان، در واقع مسیحى هم هستیم، مسیحىِ مسلمانیم؛ بهدلیل آنکه مطیع کسى هستیم که عیسى مسیح بشارت به ظهورش داده بود؛ ولى بهعنوان یک مسیحىِ مسلمان، آن مهر و محبّتى که عیسى گفت در ما نیست، آن گذشت و بخششى که گفت در ما نیست؛ گفت که اگر عبایت را بردند قبایت را هم بده، اگر این طرف صورتت را سیلى زدند آن طرف را هم پیش بیاور. [۳] ما هم در اسلام چنین دستورى داریم منتها حفظ مراتب مىکنیم؛ از همه نمىتوان چنین چیزى را توقّع داشت. در ابتدا و مرتبه اوّل و براى عموم در قرآن مىفرماید: وَ لَکمْ فِى الْقِصاصِ حَیوةٌ یا اُولِى الاَْلْبابِ، [۴] ولى در مراتب بالاتر مىفرماید: وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَالْعافینَ عَنِ النّاسِ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ [۵] که در مجموع چهار مرتبه مىشود.
به هر جهت براى ما که به وجهه معنوى امور بیشتر از جزئیات تاریخى توجّه داریم، چه تولّد مسیح در ۲۰۰۰ سال پیش باشد، چه در ۱۷۸۰ سال پیش و چه چند سال پیش، در حالِ فعلىِ ما فرقى نمىکند. این است که فقط چون اکثریّت، تولّد حضرت عیسى را در این ایّام مىدانند ما هم همان را ملاک مىگیریم یعنى در واقع اجماع و بهاصطلاح توافق عدّه زیادى بر اینکه این روز بوده ــ آن توافق و آن اجماع ــ به این روز اهمیّت مىدهد. خداوند مىفرماید: وَ ذَکرْهُم بِاَیامِ اللّهِ. [۶] همه روزها روز خداست، ایّاماللّه است ولى روزهایى که خداوند نعمتى به ما ارزانى داده، آن روزها را بهنام ایّاماللّه، تعظیم و تکریم مىکنیم و امیدواریم مسیح باطنى در درون ما متولّد شود.
این روحیّه تردید یا وسواس را که در ابتدا بیان نمودم، آنقدر توسعه دادند که حتّى بعضىها گفتند وجود حضرت عیسى یک تخیّل است، توهّم است، اصلاً عیسایى نبوده است. این حکم را ما صریحا رد مىکنیم. اینجا دیگر مثل مسأله تاریخ تولّد نیست که بگوییم فرقى نمىکند چه تاریخى بوده است، این را ما رد مىکنیم، به این دلیل که بیرون از همه اسناد تاریخى، یک منشأ و سند قوىترى وجود دارد و آن سندى است که مستقیما خالق عیسى گفته است: اِنَّ مَثَلَ عیسى عِنْدَاللّهِ کمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهْ کنْ فَیَکونُ [۷]؛ پس مورّخان هر چه مىخواهند بگویند. ما مىگوییم واقعا عیسایى بوده ــ چنانکه آدمى هم بوده است ــ و از عیسى کلماتى به یادگار مانده که عمدتا در اناجیل نقل شده است. بنابراین تا اینجا بر ما مسلّم است که عیسایى بوده که مورد احترام ما مسلمانان هم هست بهدلیل اینکه در قرآنکه براى ما سندیّتش از هر چیز بیشتر است اسمش برده شده است. تعلیماتى هم منتسب به آن حضرت به ما رسیده است.
در اسلام وحى الهى، قرآن است که عین عبارات و کلام آن را خداوند فرموده است. احادیثى هم وجود دارد که مکالمه یا رابطه مستقیم بین خداوند و پیامبر است که خداوند بهعنوان متکلّم وحده سخن مىگوید، ولى پیامبر اجازه نشر آن را بهعنوان جزئى از قرآن نداشته است. به این احادیث، «احادیث قدسى» مىگویند. جدا از اینها اخبار و احادیثى هم منقول از حضرت رسول (ص) مىباشد. ولى در عهد قدیم و عهد جدید چنین تفکیکى وجود ندارد. یعنى اقوال حضرت عیسى و قصّههایى که در آن نقل مىشود و تعالیم و کلام الهى با هم آمده
و قابل تفکیک نیست. ولى بههرحال کتاب مقدّسى است و خواندنش براى ما مفید است.
اناجیل اربعهاى که فعلاً موجود است به شکل سیره است. چهار سیره از زندگى حضرت عیسى (ع) که البتّه در همه آنها کلمات عیسى بهصورت متفرّق آمده است ولى بیشترش بهنحو قصّهگویى است. قرآن هم قصّه دارد که هر کلمهاش عبرت و تذکر است. مثلاً در مورد قصّه حضرت یوسف که مىفرماید: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْک اَحْسَنَ الْقَصَصِ، (یوسف/۳) ما به بهترین وجهى برایت قصّهگویى مىکنیم. قصّهگویى یعنى چه که بهترین وجه باشد؟ یعنى ما نقّالیم؟ نه! بهترین وجه یعنى اینکه چیزهایى را مىگویم که هر گوشهاش براى شما عبرت باشد، اینجا دیگر داستان بهمعناى مصطلح لفظ نیست. در جاهاى دیگر هم مىگوید که بسیارى دیگر از پیغمبران بودند که قصّهشان را براى تو نخواندیم، یعنى لزومى نداشته است.
عیسى (ع) از نظر تاریخى هم، مقام خاصّى دارد. یهودىها هم، منتظر مسیح بودند، مسیح یا بهاصطلاح خود آنها «ماشیح» [۸] لقب موعود آنها است. خداوند به آنها وعده داده بود که یک سلطان یهودى خواهد آمد که همه دنیا را مىگیرد. قوم بنىاسرائیل از آنجا که برحسبنژاد و قوم یا برحسب وراثت همهچیز را بهمعناى ظاهرى و دنیوىاش معنى مىکنند، تصوّر مىکردند که این پادشاه یا سلطان مثل حضرت داود یا سلیمان است که سلطنت ظاهرى خواهد داشت و با قهر و غلبه ظاهر خواهد شد چنانکه از این وعده اکنونگاه از لحاظ سیاسى سوءاستفاده مىکنند. درحالى که سلطان در معناى الهى آن بود یعنى کسى که سلطه الهى دارد. مثل آنکه ما درباره ائمّه اطهار، مانند حضرت رضا، مىگوییم: السلطان على بن موسى الرّضا.
البتّه آنها هم اگر زیر بیرق مسیح جمع مىشدند آن سلطنت و تفوّق را داشتند. چنانکه به پیروان حضرت مسیح وعده داده شده است که بر دیگران مسلّط خواهند بود. البتّه منظور از پیروان، شامل ما مسلمانان نیز مىشود چون ما از کسى پیروى مىکنیم که خود حضرت عیسى (ع) بشارت به آمدن و دستور بهمتابعتش را داده بود. بههمین جهت مِن حیثالمجموع اکنون قدرت معنوى بر جوامع بشرى با مسلمانان و مسیحیان است، حتّى اگر قدرت ظاهرى و مادّى در دست یهودیان باشد، ولى باز هم آنان محتاج به کمک مسلمانان و مسیحیان هستند. البتّه چنین وعدهاى تقریبا شبیه وعده حکومت مهدى قائم (عجّ اللّه فرجه) است که ما منتظر ظهورش هستیم.
در آن ایّام یحیى پیغمبر که پسرخاله حضرت عیسى بود با بزرگوارىها و کرامات خاصّ خود ظاهر شد و بعضىها فکر کردند که آن مسیح موعود شاید یحیى باشد. از حضرت یحیى پرسیدند، فرمود: من مبشّر او هستم، من آمدم که به ظهور او بشارت بدهم ولى مسیح بهزودى خواهد آمد که بعد عیسى (ع) آمد.
یهودىها در آن موقع در منطقه بیتالمقدّس و بیتاللّحم جمع بودند. شاید هم، چون منتظر پیغمبرى بودند که ظهور کند، همه آنجا جمع شده بودند. کما اینکه بعدها هم در زمان ظهور پیغمبر ما منتظر پیغمبرى بودند یعنى از همان راهى که ظهور پیغمبرى را حدس زدند از همان راه هم، همین حدس بود که پیغمبر موعود در این منطقه ظهور خواهد کرد. از اینرو یهودیان بسیارى به آنجا آمده بودند، با آنکه آنان از ابتدا به امور مادّى نظر داشتند، چرا به مکه و مدینه یعنى منطقه بیابانى که ساکنان زیادى ندارد، مىآیند؟ اگر چنین مسألهاى نبود حتّى یک نفر هم نمىآمد.
در زمان حضرت عیسى نیز چنین بود که یهودیان منتظر ظهور مسیح بودند. در آن ایّام دو حکومت مقتدر بودند: یکى ایران، دیگرى روم. حکومت روم این منطقه را گرفته بود و فرماندارى را برایش تعیین کرده بود. با وجود آن فرماندار، قدرت مردمى با همان خاخامهاى یهودى بود. رجال مذهبى یهودى همچون دیگر مردم یهود به مسائل مادّى کشانده شده بودند. روحیه عیسى (ع) درست ضدّ این بود البتّه مقتضاى آن روزگار این امر را مىطلبید. همه پیامبران متناسب با مقتضاى زمان و روزگار خودشان بودند؛ جز پیغمبر ما که براى تمام زمانها و مکانها است. حضرت موسى مأموریّت عمدهاش نجات بنىاسرائیل بود و لذا به مسائل دنیوى نیز رسیدگى مىکرد. حضرت عیسى اصلاً به دنیا کارى نداشت. درست مثل اینکه در فنجان چاى داغى که دست را مىسوزاند، یک تکه یخ بیاندازید. وقتى که یخ آب شود، چاى سرد مىشود و اینها به هم نزدیک مىشوند. گویى خدا مىخواست یک تکه یخ در آن آتش یهودىها بیاندازد. طریقه عیسى (ع) درست ضدّ یهودیان بود که حتّى مىگویند در مورد سکهاى که مىخواستند به جزیه به قیصر بدهند، از عیسى پرسیدند: با آنچهکار کنیم؟ فرمود: مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا. سکه که مُهر قیصر دارد، به خودش بدهید امّا دل را که مال خداست، به خدا بدهید. [۹] عیسى (ع) به مسائل مالى اصلاً اعتنایى نداشت. مسیحىهاى بعدى نیز در این حالت آنقدر جلو رفتند که به رهبانیّت کشید. قرآن مىفرماید: رَهْبانِیَّةَ ابْتَدَعُوها ما کتَبْناها عَلَیْهِمْ اِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّهِ، (حدید/۲۷) رهبانیّتى را که آغاز کردند ما بر آنها مقرّر نکردیم مگر بهجهت کسب رضاى الهى. چنانکه مىبینیم خداوند بهنحوى این رهبانیّت را تأیید مىکند.
وقتى که جهان و طرز فکر بشریّت براى ظهور دین اسلام مساعد شد، اسلام این وضعیّت را تعدیل کرد. اسلام بین این دو است و حدّ معتدلش است، نه آن و نه این. در اسلام، به اصطلاح، ما دو شعار داریم. یکى مىگوید: مَنْ لا مَعاشَ لَهُ لا مَعادَ لَهُ، براى کسى که معاش ندارد معاد هم نیست؛ چنانکه در مَثَل گویند: شکم گرسنه دین و ایمان ندارد. [۱۰] توجّه به مادّیات باید باشد تا توجّه به معاد محفوظ باشد. ولى آیا این قول بدان معنا است که ما فقط باید بهدنبال معاش برویم؟ چنین نیست زیرا در مقابل آن، در قرآن مىفرماید: اِنَّ الاِْنْسانَ لَیَطْغى اَنْ رَاهُ اسْتَغْنى، (علق/۶و۷) انسان اگر خودش را غنى ببیند طغیان مىکند. استغنا هر نوع مىتواند باشد ولى یکى از مهمترین آنها استغناى دنیوى و مالى است. بدینقرار، اسلام هم به این کفّه فشار مىآورد هم به آن کفّه تا هر دو را متعادل نگهدارد.
پیغمبر اسلام دنیا و آخرت را با هم جمع کرد و بنا بهدستور خداوند فرمود: رَبَّنا آتِنا فِىالدُّنْیا حَسَنَهً و فِىالاْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ، (بقره/۲۰۱) خداوندا هم در دنیا حسنه و هم در آخرت حسنه به ما بده. استنباط من از آیات اوّل سوره تین که مىفرماید: وَالتّینِ وَالزَّیْتُونِ وَ طُورِ سینینَ وَ هذَا الْبَلَدِ الاْمینِ، (تین/۳-۱) یعنى قسم به تین و زیتون و طور سینا و این سرزمین امن؛ این است که تین (انجیر) و زیتون مربوط به حضرت عیسى است، بعد قسم مىخورد به طور سینا که مکان حضرت موسى است و بعد به این زمین پاک و امن، یعنى زمینى که پیغمبر ما است؛ به این ترتیب قرآن این سه درجه را با هم مىآورد.
به هر جهت عیسى (ع) در ایجاد این تعادل که در اسلام بود، سهم اساسى داشت. فداکارىهایى هم که پیروان مستقیم حضرت عیسى کردند بالاخره موجب شد که کنستانتین امپراطور عظیم بزرگ روم که خودش مسیحىها را اذیّت و آزار مىکرد، در قرن چهارم میلادى مسیحى شود و از آن بهبعد مسیحیّت آشکار شد و قدرت ظاهرى یافت. خداوند اینجا قدرتش را نشان داد که همان دشمن سرسخت مسیحیّت، طرفدار مسیحیّت شده بود. ولى در عوض ایمان مؤمنین مسیحى کم شد. مسیحیّت شاید از جهاتى ضرر کرد ولى مسیحىها بهره بردند زیرا امنیّت پیدا کردند. البتّه اساس مسیحیّت همان تعالیم عیسى (ع) بود که پایدار بود. تعالیم عیسى (ع) در واقع همگى شرح این عبارت حضرت صادق (ع) است که: هَلِ الدّینُ اِلاّ الْحُبُّ؟ [۱۱] آیا دین غیر از محبّت است؟ اساس عمده دین، محبّت است. این حقیقتى است که بهصورتى دقیقتر در این روایت آمده که دین اسلام بر پنج رکن استوار است: نماز و زکات و روزه و حجّ و ولایت و هیچکدام همشأن ولایت نیست. [۱۲] خداوند در مورد چهار مورد اوّل تساهل و تسامح مىکند امّا در مورد ولایت چنین نمىکند. در مورد ولایت حکم خداوند قطعى است. ولایت همان حبّ است، حبّ الهى است. حضرت جعفرصادق در این فرمایش خود، بهنحوى عمومىتر سخن گفتند تا بفهمیم که امر ولایت در مقام بالاترى است. اقوال عیسى (ع) بیشتر در همین دوست داشتن خداوند و دلبستگى و محبّت به خلقاللّه خلاصه مىشود. چنانکه حضرت عیسى (ع) در جواب یکى از فقهاى یهودى که از او سؤال کرده بود که کدام حکم در شریعت بزرگتر است، فرمود: اینکه خداوند خداى خود را به همه دل و تمامى نفس و تمامى فکر خود محبّت نما، و دوم مثل آن است؛ یعنى همسایه خود را مثل خود محبّت نما. [۱۳]
*اصل این مطلب بهمناسبت میلاد حضرت عیسى در تاریخ ۱۵/۱۰/۱۳۸۴ بیان شد.
[۱]) اصول کافى، کلینى، ترجمه حاج سیّد جواد مصطفوى، ص ۳۲۳: وُلِدَ النَّبِىُّص لاِثْنَتَىْ عَشَرَةَ لَیْلَةً مَضَتْ مِنْ شَهْرِ رَبیعِ الْأوَّلِ….
[۲]) در مورد تاریخ فعلى نیز، اکنون غالبا به این نتیجه رسیدهاند که در واقع این روز، روز تولّد مهر، ایزد باستانى ایرانیان، است و پس از آنکه کنستانتین، امپراطور روم که در ابتدا پیرو آیین مهر بود، مسیحى شد، او این تاریخ را در قرن چهارم میلادى برگزید.
[۳]) انجیل متّى، باب پنجم، ۳۹ و ۴۰.
[۴]) سوره بقره، آیه ۱۷۹: اى خردمندان، شما را در قصاص کردن زندگى است.
[۵]) سوره آل عمران، آیه ۱۳۴: و خشم خویش فرو مىخورند و از خطاى مردم درمىگذرند. خدا نیکوکاران را دوست دارد.
[۶]) سوره ابراهیم، آیه ۵: و روزهاى خدا را به یادشان بیاور.
[۷]) سوره آل عمران، آیه ۵۹: مَثَل عیسى در نزد خدا، چون مَثَل آدم است که او را از خاک بیافرید و به او گفت موجود شو، پس موجود شد.
[۸]) کلمه ماشِیَح در لغت بهمعناى کسى است که با روغن مقدّس تدهین شده است.
[۹]) انجیل متّى، باب بیست و دوم، ۲۱ ـ ۱۹.
[۱۰]) الکافى، شیخ کلینى، تصحیح علىاکبر غفّارى، ج ۲، چ ۴، نشر دارالکتب الاسلامیّه ـ آخوندى، قم، ۱۳۶۵، ص ۳۰۷: کادَ الْفَقْرُ اَنْ یَکونَ کفرا.
[۱۱]) الخصال، شیخ صدوق، تصحیح علىاکبر غفّارى، قم، ص ۲۱.
[۱۲]) بُنِى الاسلامُ عَلى خمسٍ: الصلوةِ والزکاةِ والصّومِ والحَجِّ والولایةِ و لَمْ یُنادِ بشىءٍ کما نودِىَ بالولایةِ اصول کافى، ج ۳، ص ۳۳.
[۱۳]) انجیل متّى، باب بیست و دوم، ۴۰ ـ ۳۵.