Search
Close this search box.

میلاد حضرت عیسى (ع) – دکتر حاج نورعلى تابنده «مجذوبعلیشاه» (قسمت دوم)

میلاد حضرت عیسى (ع) - دکتر حاج نورعلى تابنده «مجذوبعلیشاه» (قسمت دوم)در هر دورانى هم که پیغمبران دین جدیدى آوردند مأمور به تبلیغ آن بودند یعنى باید دستورات و احکام دینشان را تبلیغ مى‏کردند که دیگران بفه‌مند و تسلیم شوند. ولى امر ولایت تبلیغ ندارد زیرا هر کسى که اهل ولایت باشد، ولایت مى‏کشاندش؛ چنان‏که اگر بخواهید از خاکى که بُراده آهن با آن مخلوط است، براده آهن را جدا کنید، خاک را دانه دانه تکان نمى‏دهید چون براده آهن به‏حدّى ریز است دیده نمى‏شود. بلکه آهن‏رباى قوى‏ئى را در خاک مى‏گردانید و درمى‏آورید، آن وقت مى‏بینید همه براده‏‌ها کشیده شده است. ولایتْ آن آهن‏ربا است. هر کسى هم جنس آن آهن‏ربا باشد به آن مى‏چسبد و آهن‏ربا پیدایش مى‏کند، لذا ولایت تبلیغ ندارد.
عیسى (ع)، هم جنبه ولایت داشت و هم جنبه نبوّت. از جنبه نبوّتش مى‏فرمود: من نیامدم دین برادرم را نسخ کنم بلکه آن را تکمیل کنم. همین که فرمود: «دین برادرم»؛ یعنى من، هم‏رتبه موسى هستم. چون تا آن تاریخ مى‏گفتند عیسى صرفا واعظى است از وعّاظ یهودى. ولى عیسى تصریح کرد که من هم‏رتبه موسى هستم. پیغمبر ما نیز همین عبارت را مى‏فرمود و به آن عمل مى‏کرد. چون اساس همه ادیان الهى از جمله اسلام سه چیز است: توحید، نبوّت و معاد. همه مى‏گویند خدا یکى است و ما به‏سوى او بازمى‏گردیم: اِنّا لِلّهِ و اِنّا اِلیه راجِعونَ (بقره/۱۵۶) و همه قائل به ارسال پیامبرانى جهت هدایت بشر از جانب خدا هستند. و براساس این سه رکن، در قرآن خطاب به اهل کتاب مى‏فرماید: قُلْ یا اهْلَ الکتابِ تَعالوا اِلى کلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکم اَ لاّ نَعبُدَ اِلاّ اللّه‏َ وَ لا نُشْرِک بِهِ شَیْئا…. [۱] شیعه هم اگر به دو اصل عدل و امامت معتقد است، به‏مناسبت اصول توحید و نبوّت و استمرار این دو است ولى اساس مشترک بین ادیان همین سه رکن است. بعد‌ها که دستور ابلاغ ولایت به پیغمبر نازل شد، فرمود: اَ لْیومَ اَکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ وَاَتْمَمْتُ عَلیکمْ نِعْمَتى وَ رَضیتُ لَکمُ الاِْسْلامَ دینا، (مائده/۳) خداوند گفت امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را تمام کردم. ولى مگر قبل از آن دینشان ناقص بود؟ کامل کردم در واقع به این معنا است که کامل‏‌تر از آنچه تاکنون تصریح نشده بود و آن تصریح و توجّه به‏ولایت است.
مسیح پیغمبر رحمت بود، یعنى همه‏چیز را با رحمت خودش حل مى‏کرد، پیغمبر ما، هم مظهر رحمت بود و هم غضب الهى، هر دو را توأمان داشت. خداوند در قرآن مى‏فرماید: وَاللّه‏ُ عَزیزٌ ذُوانْتِقام، (آل عمران/۴) خداوند مسلّط و انتقام‏گیر است ولى در جاى دیگرى مى‏فرماید: اِنَّ اللّه‏َ یَغْفِرُالذُّنُوبَ جَمیعا، (زمر/۵۳) خداوند همه گناهان را مى‏بخشد. یا مى‏فرماید: سَبَقَتْ رَحمتى غضبى، رحمت من بر غضب من سبقت مى‏گیرد؛ پیغمبر ما هر دو جنبه را داشت و به این دلیل کامل بود.
یکى از داستان‏هایى را که در مورد رحمت و احسان مسیح نقل مى‏کنند، این است که روزى حضرت عیسى با حواریّون نشسته بودند، زنى را که بدنام بود و از جانب علماى یهود محکوم به رجم ــ یعنى سنگسار کردن ــ شده بود، نزد حضرت آوردند که ببینند ایشان چه مى‏گوید. عیسى پرسید: چه شده است؟ آن‌ها گفتند: این زن محکوم به رجم شده است، آمده‏ایم او را بگیریم و سنگسار کنیم. حضرت اندکى سکوت کرد و فرمود: هر کسى که گناهى ندارد سنگ اوّل را بزند. همه فکر کردند که چنین نیستند و یکى‏یکى برگشتند. [۲] و این زن بنابر بعضى اقوال مریم مجدلیه بود که بعد‌ها از قدّیسه‏‌ها شد و همان‏طور که ما از رابعه عدویه ذکر
مى‏کنیم، مسیحى‏‌ها از مریم مجدلیه ذکر مى‏کنند. این یک نشانه از رحمت عیسى است.
نوح نسبت به کفّار غضب داشت و عرض کرد که رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الاْرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّارا (نوح/۲۶)؛ پروردگارا روى زمین از کفّار، دیّارى را باقى نگذار؛ البتّه بعضى‏‌ها مى‏گویند منظور این است که همه را مؤمن کن تا دیّارى کافر نباشد، ولى ظاهر عبارت در نفرین است کما اینکه بعد هم خداوند چنین کرد که شرحش را مى‏دانید. ابراهیم چندین بار جنگ‏هاى سخت کرد، بعد هم راجع به هدایت قوم لوط از خداوند درخواست کرد و بالاخره نتوانست همه را نجات دهد و عدّه معدودى را نجات داد. موسى چندین بار در میان بنى‏اسرائیل قتل‏عام کرد. ولى در مورد عیسى (ع) چنین نیست. چنان‏که وقتى عدّه‏اى گفتند که عیسى و مادرش خدا
هستند، طبق قرآن، خداوند از عیسى پرسید ــ البتّه خدا که مى‏داند، خودش کرده ولى پرسید ــ که: آیا تو گفتى به مردم که تو و مادرت را به جز خدا بپرستند؟ أاَنـْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونى وَ اُمِّىَ اِلهَیْنِ مِنْ دونِ اللّه‏. (مائده/۱۱۶) عیسى گفت: سبحان اللّه‏ من هیچ‏چیز نگفتم، جز آنچه که حقّ گفتنش را داشتم، قالَ سُبْحانَک ما یَکونُ لى اَنْ اَقُولَ ما لَیْسَ لى بِحَقٍّ. (مائده/۱۱۶) آنچه که گفتم‌‌ همان چیزى است که تو امر کردى: ما قُلْتُ لَهُمْ اِلاّ ما اَمَرْتَنى بِه. (مائده/۱۱۷) من تا در میان آن‌ها بودم فرمایشات تو را گفتم و آن‌ها را به توحید دعوت کردم، بعد از عروج من هم، تو خودت مى‏دانى و همه را مراقبت کردى، و تو بر هر چیزى آگاه هستى: اَنِ اعْبُدُوا اللّه‏َ رَبّى وَ رَبَّکمْ وَ کنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیدا مادُمْتُ فیهِمْ فَلَمّا تَوَفَّیْتَنى کنْتَ اَنـْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ اَنـْتَ عَلى کلِّ شَىْ‏ءٍ شَهیدٌ. (مائده/۱۱۷) همه این‌ها بندگان تو هستند براى آن‌ها هم شفاعت مى‏کنم، اختیار آن‌ها را دارى، مى‏خواهى آن‌ها را عقاب کنى در اختیار تو هستند، و اگر مى‏خواهى ببخشى تو عزیز و حکیم هستى: اِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَاِنَّهُمْ عِبادُک وَ اِنْ تَغْفِرْلَهُمْ فَاِنَّک اَنـْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ. (مائده/۱۱۸)
عیسى مسیح براى همه بندگان تا روز قیامت شفاعت کرد، خداوند هم به او نگفت شفاعت نکن ولى به حضرت ابراهیم (ع) گفت: براى پدرت که مشرک است شفاعت و استغفار نکن ــ چون ابراهیم به پدرش وعده کرده بود که براى او آمرزش بخواهد ــ و ابراهیم هم به امید قبولى برایش استغفار مى‏کرد که بعد هم از او بیزارى جست. [۳] خلاصه اینکه رکن اساسى تعلیمات دینى حضرت عیسى رحمت و شفقت بود. عیسى نه‏تن‌ها بر انسان‏‌ها بلکه بر شیطان نیز رحم کرد. در عهد جدید آمده که پس از آن‏که عیسى به‏دستور مرشدش یحیى چهل روز در کوه ریاضت کشید، سه بار امتحان شد. شیطان سه بار قصد داشت او را گول بزند ولى هر سه بار شکست خورد [۴] همان‏طور که قصد کرد که حضرت ابراهیم را نیز اغوا کند. شیطان به‏گمان خودش لقمه‏هاى چربى را پیدا کرده بود ولى وقتى فهمید که این‌ها از آن لقمه‏هایى نیستند که از گلویش پایان بروند، ترکشان کرد. با این حال، عیسى براى همین شیطان که قصد اذیّتش را داشت از خداوند خواست که او را ببخشد که اگر خدا بخشیده بود ما دیگر خیالمان راحت بود.
بازگردیم به زمان ظهور حضرت عیسى (ع)، همان‏طور که قبلاً گفته شد آن امرایى که از طرف امپراطور روم بر منطقه بیت‏المقدّس حکومت مى‏کردند مى‏دانستند که یهودى‏‌ها به قول خودشان منتظر یک پادشاه هستند و در اخبار یهودى‏‌ها هم آمده بود که این پادشاه همه‏جا را مى‏گیرد. حاکمان رومى هم خیال مى‏کردند که اگر آن پادشاه بیاید آن‌ها را هم عزل مى‏کند بنابراین آن‌ها هم نگران بودند که مبادا آن مسیح موعود ظاهر بشود. از این جهت با خاخام‏هاى یهودى همکارى مى‏کردند. عیسى (ع) مثل واعظى بود که غالبا در بیابان در بالاى تپّه‏‌ها سخن مى‏گفت و همه گوش مى‏دادند. خداوند به همه پیغمبران معجزاتى داده چون پیغمبران باید دعوت کنند. وقتى شما کسى را مى‏خواهید مه‌مان کنید یک سفره‏اى ولو محقّر باید برایش تدارک ببینید. عیسى (ع) هم باید مردم را دعوت مى‏کرد. خداوند به او معجزاتى داد که بالا‌ترین چیزى بود که در آن تاریخ مهم بود. حالا به چه جهت بود که بیمارى‏هاى برص و جذام به‏صورت به‏اصطلاح اپیدمى، بسیار شایع شده بود، به هر حال عیسى معجزه‏اش این بود که این‌ها را خوب مى‏کرد؛ بر آن‌ها دست مى‏کشید و آن‌ها شفا مى‏یافتند. از طرفى بنابر عهد جدید خداوند به او اجازه داده بود که این معجزات را به خودش نسبت بدهد. البتّه هر پیغمبرى معجزه‏اى داشت. پیغمبر ما هم از معجزاتش شقّ‏القمر و معراج و از همه مهم‏‌تر قرآن بود. عیسى (ع) هم این قدرت را داشت و خداوند هم اجازه داده بود که چنین بگوید. البتّه در مسیحیّت خود حضرت عیسى (ع) معجزه کبیر بود که از مادر باکره‏اى متولّد شده بود چنان‏که در اسلام نیز قرآن مجید معجزه اصلى است که پیامبرى امّى آن را آورده است.

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمــزه مسأله ‏آمـــوز صد مــدرّس شد

مى‏گویند عیسى پیغمبر عارفان یا عارف پیغمبران است. البتّه این بدان معنى نیست که پیغمبران دیگر عارف نبودند و نه اینکه فقط عرفا او را قبول دارند و دیگران نه. بلکه این بدان معناست که آن روحیّه عرفانى که در اسلام هم به حدّ اعلى است، عیسى مظهرش بود کما اینکه در داخله اسلام هم على (ع) مظهر این روحیّه عرفانى بود. ولى براى اینکه این روحیّه موجب اشتباه نشود، هیچ کس از على معجزه نخواست، معجزه مربوط به پیغمبران است ولى کرامت‏هاى فراوانى از آن بزرگوار نقل شده است. على (ع) از اوّل تا آخر مى‏فرمود: من خلیفةُ اللّه‏ هستم، خلیفه‏اى که خدا معیّن کرده است، ولى شیخین و عثمان مى‏گفتند: ما خلیفه رسول اللّه‏، جانشین رسول اللّه‏ هستیم. همین مسأله بود که عمر اشتباه کرد و گفت: على به خلافت خیلى حریص است. عمر خیال کرد که این فرمایش على روى حرصى است که به‏خلافت دارد و حال آنکه على به ابن عباس گفت: این خلافت شما به‏اندازه این کفش کهنه من که چندین وصله دارد، در نظر من قیمت ندارد؛ ولى على که خودش را خلیفه‏اللّه‏ مى‏دانست و شمشیرى داشت که خداوند به او داده و در حقّش آمده بود: لا فتى اِلاّ على لا سیف الاّ ذوالفقار و قدرت جسمانى هم که داشت، علم هم که داشت، در خانه نشست و با همان‏‌ها همکارى مى‏کرد. حتّى طرف مشاوره شیخین و عثمان نیز بود. براى اینکه ولایت تبلیغ و تحدّى ندارد. على هم حکومت نمى‏خواست. حتّى عثمان که کشته شد به على عرض کردند: تو خلیفه‏اى. امّا على قبول نکرد. چنان‏که بعد از کشته شدن عثمان دنیاى اسلام سه یا هشت روز خلیفه نداشت. على فرمود: همه مردم باید بیعت کنند تا من خلیفه و رئیس حکومت شما بشوم. چون اگر بخواهم رئیسِ حکومت شما بشوم باید همه
مردم راضى باشند. على در هر صورت خلیفه‏اللّه‏ بود و آن مقام را هم هیچ‏کس نمى‏توانست از او بگیرد چه خلیفه حکومتى مى‏شد چه نمى‏شد، چنان‏که ائمّه ما هم همین‏طور بودند.
به هر جهت عیسى (ع) هم اصلاً به دنبال کارهاى حکومتى نرفت که این روش عیسى براى ما، فرمایش و روش على (ع) را معنى مى‏کند. بعد کم‏کم مردم متوجّه شدند که او مسیح است، آن مسیحى که منتظرش بودند. عیسى از طبقه علماى یهود نبود و با اتّکا بر قدرت معنوى خویش از‌‌ همان ابتدا با آن‌ها درافتاده و مخالفت‏‌ها و بحث‏هاى جدّى مى‏کرد. از این‏رو خاخام‏‌ها خیلى نگران شدند و به‏دنبال بهانه‏اى مى‏گشتند که وسیله‏اى براى اعدام عیسى باشد. یهودى‏‌ها حکمى دارند مبنى بر اینکه شنبه نباید هیچ کار کنند. ما هم شبیه این حکم را راجع به صبح جمعه داریم، منتها خیلى مقیّد نیستیم. امّا یهودى‏‌ها حکم عدم کار شنبه‏شان شدید است به‏طورى که بعضى مواقع اگر تخلّف کنند حکم اعدام دارد. علماى یهودى که به‏دنبال بهانه‏اى بودند، دیدند که یک روز شنبه‏اى عیسى (ع) مردى را شفا داد. همین را بهانه کرده او را گرفتند که چون روز شنبه کار کرده است محاکمه و اعدام کنند. در اینجا روایت اسلام با روایت مسیحیّت فرق دارد. مسیحى‏‌ها مى‏گویند: عیسى را مصلوب کردند و وى جان داد. امّا گفته بود: بعد از دفنم، زنده مى‏شوم و برمى‏خیزم. آن‌ها جنازه را در دخمه بزرگى گذاشتند و سنگ بزرگى که صد‌ها نفر هم، نمى‏توانند تکانش بدهند درِ این دخمه گذاشتند که عیسى بیرون نیاید. فکر نمى‏کردند آن عیسایى که مرده را زنده مى‏کند و خود مرده‏اش هم زنده مى‏شود این سنگ که هیچ، او دنیا را زیر و رو مى‏کند. محافظینى هم دم در گذاشتند که از بیرون کسى نیاید. بعد از سه روز که آمدند دیدند با همه آن محافظ‏‌ها و با وجود آن سنگ بزرگ، در باز شده عیسى هم نیست. [۵]
به هر جهت تولّد حضرت مسیح را که از جانب خدا ملقّب به «روح‏اللّه‏» بود به همه جهانیان بالاخص به هم‏وطنان خود تبریک مى‏گویم. تولّد هر یک از این بزرگواران را که جشن بگیریم بهتر از آن است که در رحلتشان عزا بگیریم. امیدوارم خداوند به ما هم توفیق پیروى او را بدهد و در زمان خود توفیق داشته باشیم که امام زمان (عج) ظاهر شود و عیسى هم که در خدمتش خواهد بود، هر دوى آن بزرگواران را ببینیم، ان‏شاءاللّه‏.

*اصل این مطلب به‏مناسبت میلاد حضرت عیسى در تاریخ ۱۵/۱۰/۱۳۸۴ بیان شد.
[۱]) سوره آل عمران، آیه ۶۴: بگو اى اهل کتاب، بیایید از آن کلمه‏اى که پذیرفته ما و شماست پیروى کنیم، آنکه جز خداى را نپرستیم و هیچ چیز را شریک او نسازیم….
[۲]) انجیل یوحنّا، باب هشتم، ۹ ـ ۳.
[۳]) سوره توبه، آیات ۱۱۳ و ۱۱۴: ما کانَ لِلنَبِىِّ وَ الَّذینَ امَنُوا اَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ وَ لَوْ کانُوا اُولى قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ اَ نَّهُمْ اَصْحابُ الْجَحیمِ وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ اِبْراهیمَ لاِبیهِ اِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَ‌ها اِیّاهُ فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ اَ نَّه عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّاَ مِنْهُ.
[۴]) انجیل متّى، باب چهارم، ۱ ـ ۱۱.
[۵]) ما در سفرى در خدمت حضرت صالح‏علیشاه سال‏‌ها قبل که مى‏شد به بیت‏المقدّس رفت، به آنجا رفتیم و‌‌ همان دخمه‏اى را که به‏قول مسیحى‏‌ها عیسى در آن مدفون شد و آن سنگ را دیدیم و زیارت کردیم. البتّه بنابر قرآنکه مى‏فرماید: ما قَـتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ سوره نساء، آیه ۱۵۷: آنان مسیح را نکشتند و بر دار نکردند. مى‏توان استنباط کرد که عیسى در آنجا نبوده ولى چون این مکان منتسب به آن حضرت بود، به یاد ایشان زیارتش کردیم.