در هر دورانى هم که پیغمبران دین جدیدى آوردند مأمور به تبلیغ آن بودند یعنى باید دستورات و احکام دینشان را تبلیغ مىکردند که دیگران بفهمند و تسلیم شوند. ولى امر ولایت تبلیغ ندارد زیرا هر کسى که اهل ولایت باشد، ولایت مىکشاندش؛ چنانکه اگر بخواهید از خاکى که بُراده آهن با آن مخلوط است، براده آهن را جدا کنید، خاک را دانه دانه تکان نمىدهید چون براده آهن بهحدّى ریز است دیده نمىشود. بلکه آهنرباى قوىئى را در خاک مىگردانید و درمىآورید، آن وقت مىبینید همه برادهها کشیده شده است. ولایتْ آن آهنربا است. هر کسى هم جنس آن آهنربا باشد به آن مىچسبد و آهنربا پیدایش مىکند، لذا ولایت تبلیغ ندارد.
عیسى (ع)، هم جنبه ولایت داشت و هم جنبه نبوّت. از جنبه نبوّتش مىفرمود: من نیامدم دین برادرم را نسخ کنم بلکه آن را تکمیل کنم. همین که فرمود: «دین برادرم»؛ یعنى من، همرتبه موسى هستم. چون تا آن تاریخ مىگفتند عیسى صرفا واعظى است از وعّاظ یهودى. ولى عیسى تصریح کرد که من همرتبه موسى هستم. پیغمبر ما نیز همین عبارت را مىفرمود و به آن عمل مىکرد. چون اساس همه ادیان الهى از جمله اسلام سه چیز است: توحید، نبوّت و معاد. همه مىگویند خدا یکى است و ما بهسوى او بازمىگردیم: اِنّا لِلّهِ و اِنّا اِلیه راجِعونَ (بقره/۱۵۶) و همه قائل به ارسال پیامبرانى جهت هدایت بشر از جانب خدا هستند. و براساس این سه رکن، در قرآن خطاب به اهل کتاب مىفرماید: قُلْ یا اهْلَ الکتابِ تَعالوا اِلى کلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکم اَ لاّ نَعبُدَ اِلاّ اللّهَ وَ لا نُشْرِک بِهِ شَیْئا…. [۱] شیعه هم اگر به دو اصل عدل و امامت معتقد است، بهمناسبت اصول توحید و نبوّت و استمرار این دو است ولى اساس مشترک بین ادیان همین سه رکن است. بعدها که دستور ابلاغ ولایت به پیغمبر نازل شد، فرمود: اَ لْیومَ اَکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ وَاَتْمَمْتُ عَلیکمْ نِعْمَتى وَ رَضیتُ لَکمُ الاِْسْلامَ دینا، (مائده/۳) خداوند گفت امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را تمام کردم. ولى مگر قبل از آن دینشان ناقص بود؟ کامل کردم در واقع به این معنا است که کاملتر از آنچه تاکنون تصریح نشده بود و آن تصریح و توجّه بهولایت است.
مسیح پیغمبر رحمت بود، یعنى همهچیز را با رحمت خودش حل مىکرد، پیغمبر ما، هم مظهر رحمت بود و هم غضب الهى، هر دو را توأمان داشت. خداوند در قرآن مىفرماید: وَاللّهُ عَزیزٌ ذُوانْتِقام، (آل عمران/۴) خداوند مسلّط و انتقامگیر است ولى در جاى دیگرى مىفرماید: اِنَّ اللّهَ یَغْفِرُالذُّنُوبَ جَمیعا، (زمر/۵۳) خداوند همه گناهان را مىبخشد. یا مىفرماید: سَبَقَتْ رَحمتى غضبى، رحمت من بر غضب من سبقت مىگیرد؛ پیغمبر ما هر دو جنبه را داشت و به این دلیل کامل بود.
یکى از داستانهایى را که در مورد رحمت و احسان مسیح نقل مىکنند، این است که روزى حضرت عیسى با حواریّون نشسته بودند، زنى را که بدنام بود و از جانب علماى یهود محکوم به رجم ــ یعنى سنگسار کردن ــ شده بود، نزد حضرت آوردند که ببینند ایشان چه مىگوید. عیسى پرسید: چه شده است؟ آنها گفتند: این زن محکوم به رجم شده است، آمدهایم او را بگیریم و سنگسار کنیم. حضرت اندکى سکوت کرد و فرمود: هر کسى که گناهى ندارد سنگ اوّل را بزند. همه فکر کردند که چنین نیستند و یکىیکى برگشتند. [۲] و این زن بنابر بعضى اقوال مریم مجدلیه بود که بعدها از قدّیسهها شد و همانطور که ما از رابعه عدویه ذکر
مىکنیم، مسیحىها از مریم مجدلیه ذکر مىکنند. این یک نشانه از رحمت عیسى است.
نوح نسبت به کفّار غضب داشت و عرض کرد که رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الاْرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّارا (نوح/۲۶)؛ پروردگارا روى زمین از کفّار، دیّارى را باقى نگذار؛ البتّه بعضىها مىگویند منظور این است که همه را مؤمن کن تا دیّارى کافر نباشد، ولى ظاهر عبارت در نفرین است کما اینکه بعد هم خداوند چنین کرد که شرحش را مىدانید. ابراهیم چندین بار جنگهاى سخت کرد، بعد هم راجع به هدایت قوم لوط از خداوند درخواست کرد و بالاخره نتوانست همه را نجات دهد و عدّه معدودى را نجات داد. موسى چندین بار در میان بنىاسرائیل قتلعام کرد. ولى در مورد عیسى (ع) چنین نیست. چنانکه وقتى عدّهاى گفتند که عیسى و مادرش خدا
هستند، طبق قرآن، خداوند از عیسى پرسید ــ البتّه خدا که مىداند، خودش کرده ولى پرسید ــ که: آیا تو گفتى به مردم که تو و مادرت را به جز خدا بپرستند؟ أاَنـْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونى وَ اُمِّىَ اِلهَیْنِ مِنْ دونِ اللّه. (مائده/۱۱۶) عیسى گفت: سبحان اللّه من هیچچیز نگفتم، جز آنچه که حقّ گفتنش را داشتم، قالَ سُبْحانَک ما یَکونُ لى اَنْ اَقُولَ ما لَیْسَ لى بِحَقٍّ. (مائده/۱۱۶) آنچه که گفتم همان چیزى است که تو امر کردى: ما قُلْتُ لَهُمْ اِلاّ ما اَمَرْتَنى بِه. (مائده/۱۱۷) من تا در میان آنها بودم فرمایشات تو را گفتم و آنها را به توحید دعوت کردم، بعد از عروج من هم، تو خودت مىدانى و همه را مراقبت کردى، و تو بر هر چیزى آگاه هستى: اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّى وَ رَبَّکمْ وَ کنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیدا مادُمْتُ فیهِمْ فَلَمّا تَوَفَّیْتَنى کنْتَ اَنـْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ اَنـْتَ عَلى کلِّ شَىْءٍ شَهیدٌ. (مائده/۱۱۷) همه اینها بندگان تو هستند براى آنها هم شفاعت مىکنم، اختیار آنها را دارى، مىخواهى آنها را عقاب کنى در اختیار تو هستند، و اگر مىخواهى ببخشى تو عزیز و حکیم هستى: اِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَاِنَّهُمْ عِبادُک وَ اِنْ تَغْفِرْلَهُمْ فَاِنَّک اَنـْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ. (مائده/۱۱۸)
عیسى مسیح براى همه بندگان تا روز قیامت شفاعت کرد، خداوند هم به او نگفت شفاعت نکن ولى به حضرت ابراهیم (ع) گفت: براى پدرت که مشرک است شفاعت و استغفار نکن ــ چون ابراهیم به پدرش وعده کرده بود که براى او آمرزش بخواهد ــ و ابراهیم هم به امید قبولى برایش استغفار مىکرد که بعد هم از او بیزارى جست. [۳] خلاصه اینکه رکن اساسى تعلیمات دینى حضرت عیسى رحمت و شفقت بود. عیسى نهتنها بر انسانها بلکه بر شیطان نیز رحم کرد. در عهد جدید آمده که پس از آنکه عیسى بهدستور مرشدش یحیى چهل روز در کوه ریاضت کشید، سه بار امتحان شد. شیطان سه بار قصد داشت او را گول بزند ولى هر سه بار شکست خورد [۴] همانطور که قصد کرد که حضرت ابراهیم را نیز اغوا کند. شیطان بهگمان خودش لقمههاى چربى را پیدا کرده بود ولى وقتى فهمید که اینها از آن لقمههایى نیستند که از گلویش پایان بروند، ترکشان کرد. با این حال، عیسى براى همین شیطان که قصد اذیّتش را داشت از خداوند خواست که او را ببخشد که اگر خدا بخشیده بود ما دیگر خیالمان راحت بود.
بازگردیم به زمان ظهور حضرت عیسى (ع)، همانطور که قبلاً گفته شد آن امرایى که از طرف امپراطور روم بر منطقه بیتالمقدّس حکومت مىکردند مىدانستند که یهودىها به قول خودشان منتظر یک پادشاه هستند و در اخبار یهودىها هم آمده بود که این پادشاه همهجا را مىگیرد. حاکمان رومى هم خیال مىکردند که اگر آن پادشاه بیاید آنها را هم عزل مىکند بنابراین آنها هم نگران بودند که مبادا آن مسیح موعود ظاهر بشود. از این جهت با خاخامهاى یهودى همکارى مىکردند. عیسى (ع) مثل واعظى بود که غالبا در بیابان در بالاى تپّهها سخن مىگفت و همه گوش مىدادند. خداوند به همه پیغمبران معجزاتى داده چون پیغمبران باید دعوت کنند. وقتى شما کسى را مىخواهید مهمان کنید یک سفرهاى ولو محقّر باید برایش تدارک ببینید. عیسى (ع) هم باید مردم را دعوت مىکرد. خداوند به او معجزاتى داد که بالاترین چیزى بود که در آن تاریخ مهم بود. حالا به چه جهت بود که بیمارىهاى برص و جذام بهصورت بهاصطلاح اپیدمى، بسیار شایع شده بود، به هر حال عیسى معجزهاش این بود که اینها را خوب مىکرد؛ بر آنها دست مىکشید و آنها شفا مىیافتند. از طرفى بنابر عهد جدید خداوند به او اجازه داده بود که این معجزات را به خودش نسبت بدهد. البتّه هر پیغمبرى معجزهاى داشت. پیغمبر ما هم از معجزاتش شقّالقمر و معراج و از همه مهمتر قرآن بود. عیسى (ع) هم این قدرت را داشت و خداوند هم اجازه داده بود که چنین بگوید. البتّه در مسیحیّت خود حضرت عیسى (ع) معجزه کبیر بود که از مادر باکرهاى متولّد شده بود چنانکه در اسلام نیز قرآن مجید معجزه اصلى است که پیامبرى امّى آن را آورده است.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمــزه مسأله آمـــوز صد مــدرّس شد
مىگویند عیسى پیغمبر عارفان یا عارف پیغمبران است. البتّه این بدان معنى نیست که پیغمبران دیگر عارف نبودند و نه اینکه فقط عرفا او را قبول دارند و دیگران نه. بلکه این بدان معناست که آن روحیّه عرفانى که در اسلام هم به حدّ اعلى است، عیسى مظهرش بود کما اینکه در داخله اسلام هم على (ع) مظهر این روحیّه عرفانى بود. ولى براى اینکه این روحیّه موجب اشتباه نشود، هیچ کس از على معجزه نخواست، معجزه مربوط به پیغمبران است ولى کرامتهاى فراوانى از آن بزرگوار نقل شده است. على (ع) از اوّل تا آخر مىفرمود: من خلیفةُ اللّه هستم، خلیفهاى که خدا معیّن کرده است، ولى شیخین و عثمان مىگفتند: ما خلیفه رسول اللّه، جانشین رسول اللّه هستیم. همین مسأله بود که عمر اشتباه کرد و گفت: على به خلافت خیلى حریص است. عمر خیال کرد که این فرمایش على روى حرصى است که بهخلافت دارد و حال آنکه على به ابن عباس گفت: این خلافت شما بهاندازه این کفش کهنه من که چندین وصله دارد، در نظر من قیمت ندارد؛ ولى على که خودش را خلیفهاللّه مىدانست و شمشیرى داشت که خداوند به او داده و در حقّش آمده بود: لا فتى اِلاّ على لا سیف الاّ ذوالفقار و قدرت جسمانى هم که داشت، علم هم که داشت، در خانه نشست و با همانها همکارى مىکرد. حتّى طرف مشاوره شیخین و عثمان نیز بود. براى اینکه ولایت تبلیغ و تحدّى ندارد. على هم حکومت نمىخواست. حتّى عثمان که کشته شد به على عرض کردند: تو خلیفهاى. امّا على قبول نکرد. چنانکه بعد از کشته شدن عثمان دنیاى اسلام سه یا هشت روز خلیفه نداشت. على فرمود: همه مردم باید بیعت کنند تا من خلیفه و رئیس حکومت شما بشوم. چون اگر بخواهم رئیسِ حکومت شما بشوم باید همه
مردم راضى باشند. على در هر صورت خلیفهاللّه بود و آن مقام را هم هیچکس نمىتوانست از او بگیرد چه خلیفه حکومتى مىشد چه نمىشد، چنانکه ائمّه ما هم همینطور بودند.
به هر جهت عیسى (ع) هم اصلاً به دنبال کارهاى حکومتى نرفت که این روش عیسى براى ما، فرمایش و روش على (ع) را معنى مىکند. بعد کمکم مردم متوجّه شدند که او مسیح است، آن مسیحى که منتظرش بودند. عیسى از طبقه علماى یهود نبود و با اتّکا بر قدرت معنوى خویش از همان ابتدا با آنها درافتاده و مخالفتها و بحثهاى جدّى مىکرد. از اینرو خاخامها خیلى نگران شدند و بهدنبال بهانهاى مىگشتند که وسیلهاى براى اعدام عیسى باشد. یهودىها حکمى دارند مبنى بر اینکه شنبه نباید هیچ کار کنند. ما هم شبیه این حکم را راجع به صبح جمعه داریم، منتها خیلى مقیّد نیستیم. امّا یهودىها حکم عدم کار شنبهشان شدید است بهطورى که بعضى مواقع اگر تخلّف کنند حکم اعدام دارد. علماى یهودى که بهدنبال بهانهاى بودند، دیدند که یک روز شنبهاى عیسى (ع) مردى را شفا داد. همین را بهانه کرده او را گرفتند که چون روز شنبه کار کرده است محاکمه و اعدام کنند. در اینجا روایت اسلام با روایت مسیحیّت فرق دارد. مسیحىها مىگویند: عیسى را مصلوب کردند و وى جان داد. امّا گفته بود: بعد از دفنم، زنده مىشوم و برمىخیزم. آنها جنازه را در دخمه بزرگى گذاشتند و سنگ بزرگى که صدها نفر هم، نمىتوانند تکانش بدهند درِ این دخمه گذاشتند که عیسى بیرون نیاید. فکر نمىکردند آن عیسایى که مرده را زنده مىکند و خود مردهاش هم زنده مىشود این سنگ که هیچ، او دنیا را زیر و رو مىکند. محافظینى هم دم در گذاشتند که از بیرون کسى نیاید. بعد از سه روز که آمدند دیدند با همه آن محافظها و با وجود آن سنگ بزرگ، در باز شده عیسى هم نیست. [۵]
به هر جهت تولّد حضرت مسیح را که از جانب خدا ملقّب به «روحاللّه» بود به همه جهانیان بالاخص به هموطنان خود تبریک مىگویم. تولّد هر یک از این بزرگواران را که جشن بگیریم بهتر از آن است که در رحلتشان عزا بگیریم. امیدوارم خداوند به ما هم توفیق پیروى او را بدهد و در زمان خود توفیق داشته باشیم که امام زمان (عج) ظاهر شود و عیسى هم که در خدمتش خواهد بود، هر دوى آن بزرگواران را ببینیم، انشاءاللّه.
*اصل این مطلب بهمناسبت میلاد حضرت عیسى در تاریخ ۱۵/۱۰/۱۳۸۴ بیان شد.
[۱]) سوره آل عمران، آیه ۶۴: بگو اى اهل کتاب، بیایید از آن کلمهاى که پذیرفته ما و شماست پیروى کنیم، آنکه جز خداى را نپرستیم و هیچ چیز را شریک او نسازیم….
[۲]) انجیل یوحنّا، باب هشتم، ۹ ـ ۳.
[۳]) سوره توبه، آیات ۱۱۳ و ۱۱۴: ما کانَ لِلنَبِىِّ وَ الَّذینَ امَنُوا اَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ وَ لَوْ کانُوا اُولى قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ اَ نَّهُمْ اَصْحابُ الْجَحیمِ وَ ما کانَ اسْتِغْفارُ اِبْراهیمَ لاِبیهِ اِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها اِیّاهُ فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ اَ نَّه عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّاَ مِنْهُ.
[۴]) انجیل متّى، باب چهارم، ۱ ـ ۱۱.
[۵]) ما در سفرى در خدمت حضرت صالحعلیشاه سالها قبل که مىشد به بیتالمقدّس رفت، به آنجا رفتیم و همان دخمهاى را که بهقول مسیحىها عیسى در آن مدفون شد و آن سنگ را دیدیم و زیارت کردیم. البتّه بنابر قرآنکه مىفرماید: ما قَـتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ سوره نساء، آیه ۱۵۷: آنان مسیح را نکشتند و بر دار نکردند. مىتوان استنباط کرد که عیسى در آنجا نبوده ولى چون این مکان منتسب به آن حضرت بود، به یاد ایشان زیارتش کردیم.