برای من و هم نسلان من واژهٔ اسلام ناب محمدی عبارتی غریب نیست ٬ واژهای که شاید اول بار به صورت رسمی از سوی آیت الله خمینی رهبر پیشین جمهوری اسلامی بیان شد. جملهای که اسلام را به دو دسته ناب محمدی و آمریکایی تقسیم میکرد. از آن تاریخ به بعد و به واقع پس از تسخیر سفارتخانه آمریکا این دیدگاه به شکلی جدی و عملی از سوی حاکمیت بر جامعه تحمیل شد ٬ جامعهای تازه انقلاب کرده با بستری مناسب برای چند دستگیها و تصفیههای حکومتی.
اینکه آیا اسلامی که از سوی حاکمیت به عنوان یک دیدگاه و ایدئولوژی در سطر سیاست گذاریهای کوچک و بزرگ کشور وارد شد را میتوان ناب محمدی خواند و یا بالاتر از این اسلام را میتوان چنین چند پاره و چند دسته کرد! ؟ مسئله ایست که باید با فرصت و مجال کافی به واکاوی آن پرداخت. حال نزدیک به ۳۰ سال از رواج اسلام ناب محمدی گذشته و به همراه آن نیز واژهٔ تازه بیداری اسلامی به واژگان پرکاربرد سیاسی کشور وارد شده است ٬ هواداران آیت الله خمینی وی را پدر این بیداری خوانده و جنبشهای منطقه و حتی جنبشهای غربی را حاصل تاثیرگذاریه دیدگاه وی بر جامعه جهانی میدانند. اما آنچه که یک شهروند در برخورد با ناملایمات و وضعیت جامعه کنونی خود در ایران مشاهده میکند چگونه است و با اسلام ناب محمدی و بیداری اسلامی چه ارتباطی دارد؟
اگر اسلام را به ظواهر و احکام آن یعنی آنچه حاکمیت در این سی سال به گسترش آن همت ورزیده محدود کرده و با سنت ایشان آن را نگاه کنیم ٬ انچه در جامعه مشاهده میشود و ما شاهد آن هستیم بیش از آنکه اسلام ناب محمدی باشد اسلام گریزیست و اگر اسلام را با بصیرتی حقیقت جویانه نگاه کرده و در طلب یافتن حقیقت آن بر آییم ٬ آشکار است که روح و جان اسلام از دیگر ادیان جدا نبوده و نیست و با فطرت آدمی عجین شده است ٬ به عبارتی نه آن را میتوان ناب محمدی خواند یا آمریکایی و نه میتوان از آن گریخت ٬ بلکه بشریت بر همین بستر واکنشهای خود را به ناملایمات و تحمیلهای سیاسی چون آنچه که در ادامه به آن میپردازیم پاسخ داده و همخوان با نیازهای خود میسازد.
استفاده ابزاری از دین برای دست یابی به قدرت و توجیه آن پس از گذشت سی سال قشر عظیمی از مردم را اسلام زده و بیزار کرده ٬ ظاهرگرایی و توجه صرف به احکام اسلامی و پیاده شدن این احکام برای حکمرانی بر مردم نه خدمت به آنها به نام «اسلام ناب محمدی » جامعه را نه تنها از ظاهر گرایی بلکه از نمادها و سنگ نشانهای دین اسلام نیز بیزار و منزجر کرده است. این انزجار تنها محدود به جامعه ایرانی نیست بلکه اعمال همین سیاست در گروهها و حزبهای همسو و هم فکر جمهوری اسلامی سبب شده است که دین اسلام الخصوص مذهب تشیع در جهان با انزوا روبرو شود.
آشکار و پر واضح است که امروز در کوچه و بازار ٬ در بین نسل جوان واکنش به این وضعیت بسیار تندتر و معترضانهتر ادامه دارد ٬ اما سوال اینجاست ٬ آیا تمام این وضعیت فعلی معلول اعمال سیاست حاکمیت و استفاده ابزاری از دین در سیاست است؟ موج مدرینته که پس از انقلاب در پیشرفت آن در سطح جامعه وقفهای ایجاد شد و اکنون به مدد عصر ارتباطات راه خود را در جامعه ایرانی بازکرده آیا به این روند و سرعت یافتن آن کمک نکرده است؟
در دوران محمدرضا پهلوی مدرینته در موسیقی ٬ پوشش و ادبیات و هر آنچه با زندگی و فرهنگ یک جامعه سر و کار دارد تاثیر خود را گذاشت ٬ اما به گواه آنان که در آن دوران زندگی میکردند مسجد کم بود اما مسجد رو زیاد بود به عکس حالا که مسجد زیاد است و مسجد رو کم. پس دقیقا تاثیر تحولات و تغییرات در جوامع بشری بر یک جامعه تا چه اندازه است و در همین جهت ٬ تاثیر سیاست گذاریهای حاکمیت بر یک جامعه چگونه میباشد؟ در اولین گام باید اسلام گریزی امروز جامعه را تحلیل و بررسی کرده تا در یابیم این واکنش در پاسخ به چه کنش و رفتاری است.
همان طور که گفته شد ٬ اسلام گریزی حاصل از ظاهر بینی و ریاکاری مدعیان الگوی بیداری اسلامی است ٬ به شکلی که یک جامعه پس از گذشت یک دوران خفقان سیاسی و آزادیهای مدنی که با نام اسلام از آنها گرفته شده و برای بقای قدرت طلبان هزینه میشود ٬ از اسلام و نمادها ی دینی بیزاری میجویند تا تفکرات و دیدگاه حقیقی حاکمیت را بیهیچ پرده و حجابی رویت کنند ٬ تفکراتی که صرفا بر بقای یک حکومت پایه گزاری شده است نه برای خدمت و بقای آزادی و رفاه در مملکت. پس اگر با همین دید واکنش جامعه را بنگریم ٬ طبعا باید در تقبیح آن کمی تامل کنیم زیرا دوری از تظاهر و صورت گرایی نه تنها خلق و خویی ناپسند نیست ٬ بلکه از محسنات یک جامعه میباشد. اما آیا به همین سادگی میتوان واکنش جامعه را تحلیل کرد ٬ در این میان تاثیر دنیای بیرون از مرزها بر جامعه چگونه است؟ تاثیر مدرنیته عصر حاضر!؟
روند نوگرایی و به نقد کشیدن تفکرات گذشتگان و تاثیر آن بر جامعه هنوز به صورت مشخصی قابل پیش بینی و بررسی نیست ٬ زیرا فشار حاکمیت و ایجاد خفقان وضعیتی را به وجود آورده است که تمام واکنشهای جامعه یک دست و موثر از یک اعمال یا چند اعمال خاص نیست اما بسته به تاثیر مدرنیته بر جوامع دیگر و همچنین جامعه ایرانی میتوان به شکلی سطحی اما واضح شاهده تقابل مدرنیته و تفکر صورت گرا و غیر منعطف اسلامی بود ٬ تفکری که نه در این زمان بلکه در گذشته نیز بارها توسط عارفان و روشنفکرانی چون مولوی و حافظ و … تقبیح شده است.
روند مدرینیته در جامعه ادامه دار خواهد ماند همان گونه که از آغاز همین روال طی شده ٬ و هر نسلی نسل گذشته خود را به نقد کشیده است ٬ اما دخالت سیاست در دین و بروز ظاهر گرایی و مجال ارائه دادن الگوی بیداری اسلامی همیشه نخواهد ماند ٬ آن زمان که استفاده ابزاری از دین توسط حکومت به اتمام رسد جامعه به چه سمت و سویی خواهد رفت سوالی ست که بیجواب مانده و خواهد ماند ٬ اما آنچه مسلم است ٬ ریا و تظاهر و دکان شدن دین امری نیست که توسط نسلها و یک جامعه برای همیشه مورد قبول و اطاعت باشد.