بِسمِاللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
یک دستورات عمومی و اخلاقی برای همه وجود دارد، ولی معذلک چون بعضیها رعایت نمیکنند، ما هم مجبوریم اینجا بگوییم؛ از اینکه انتقاد کنیم ــ انتقاد بجا با نیت صحیح ــ مسلماً خوب است، یا نقطهای صحیح در انتقادتان است یا تمام انتقادتان صحیح است. ما استفاده میکنیم. وقتی من استفاده کنم، عدهی زیادی استفاده میکنند، یا اینکه صحیح نیست، صحیح که نباشد هم شما ضرر میکنید هم من ضرر میکنم .ضرر من این است که الآن باید حرف بزنم و شما هم ضررتان این است که در بیانصافی یا بیطرفی محکمتر میشوید! بارها صحبت شده که ما به خدا هم میتوانیم بگوییم چرا! برای اینکه این چرا مثل آن چرا نیست. یک به عنوان حمله وقت چرا میگوییم! شما به فرزندتان میگویید، چرا چنین کاری کردی؟ یک وقت از فرزندتان میپرسید چرا از مدرسه دیر آمدی؟ چهطور شد؟ مطلبی میخواهید بدانید. حالا از این نوع چرا هر چندتا هم بگویید خدا قبول میکند.
داستان بندگی حضرت موسی(ع) پُر از این چراها. از خدا میپرسید چرا؟ حالا یکی پرسیده که فقیر یعنی چه؟ شما قبل از اینکه بخواهید انتقاد کنید یک مقدار به انتقادات خودتان فکر کنید. میتوانید با مراجعه به منابع آنها را حل کنید. اگر اهل قرآن نیستید، چرا چنین سؤالی میکنید؟ اگر اهل قرآن هستید قرآن بخوانید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» (فاطر/۱۵) اى مردم شما به خدا نيازمنديد و خداست كه بىنياز ستوده است. «يَا أَيُّهَا النَّاسُ» همهی مردم، در مسیر خدا یا مقایسه با خدا فقیرید. «أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ» به سمتی که خدا توجه کند «وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» و خداوند قابل ستایش است و غنی است، بینیاز است. آن فرمایش پیغمبر هم که فرمودند: «الفقر فخری» و به «أفتخر علی سائر الانبیاء» فقر باعث فخر من است و به سبب آن بر سایر انبیا افتخار میکنم؛ این فقر است. پیغمبر میخواهد به ما نشان دهد، من که بزرگتر شما هستم میگویم الفقر فخری در حالی که میبینید همهی دنیا در اختیار من است. فقیری آنطوری نیست که شما میگویید. معنای الفقر فخری که پیغمبر میفرماید، این است. همین که بفهمم و احساس کنم که فقیرم در راه خدا افتخار من است. ــ خود فقر نه فقر مادی ــ خداوند میفرماید: «کاد الفقر أن یکون کفراً» نزدیک بود فقر به کفر بینجامد. این یک کفر است اینجا! و یک کفری هم هست که میگویند: «أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ» ولی منظور از فقر مادی هم فقر است. یکی دیگر از صفات مؤمنین است که میگویند: «لا يَشْغَلُه شأنٌ عن شأنٍ» هیچ کاری کار دیگر را تعطیل نمیکند، ولی هر وظیفهای که تازه آمد، وظیفههای قبلی را از بین نمیبرد. بارها مثال زدم برای آنهایی که گفتند جوان نسبت به پیر، جوان و پیر فرق نمیکند و نسبت به مادرش هر کسی جوانتر است. جوان نسبت به مادر یک وظایفی و مسؤولیتهایی دارد، بعداً این جوان که زن گرفت یا اگر دختر بود شوهر کرد و بچهدار شد، نسبت به همسرش هم وظایفی پیدا میکند، بههیچوجه این وظایف آنها را از بین نمیبرد. یکی از جهات عمدهای است که عروس از مادر شوهر و مادر شوهراز عروس شکایت میکند. باید بدانید هیچ وظیفهای که به گردنتان بار شده، از گردنتان برداشته نمیشود. البته مشکل است. هر کسی گاهی اوقات در این وسط گیر میکند، اولاً خودش ایجاد کرده یعنی جامعه ایجاد کرده است. این وظیفهی هر کسی است، بر حسب فکر و سلیقهی خودش از کشمکش و تضاد جلوگیری کند و خودتان باید به راههایش فکر کنید.
ذکر که گفتهاند، ذکر قلبی یا لسانی، برای این نیست که همهی ذکرهای دیگر را فراموش کنید. نه! این ذکر به جای خود است. هر ذکری بود کما اینکه یا رحیم، یا کریم، و امثال اینها همه به جای خودش معنیای دارد؛ منتها این ذکر، ذکر قلبی برای این است که توجه و حواستان را بتوانید متمرکز این نام الهی کنید، یک نامی که از نامهای دیگر مهمتر است؛ ولی وقتی که تشنهتان میشود هم آب هست و هم شربت رقیق خوشمزهای، هر دوشان را میتوانید بخورید. یک هنر درویش در راه خدا این است، این وظایف مختلف را با هم جمع کند. در مورد گناهان که توبه میکنند توبه هم این نیست که صیغهی توبه بخوانند. البته برای اینکه بیشتر یادتان باشد که توبه کردهاید، بهتر این است که این کار را انجام دهید و لحظات خاصی مشخص کنید، ولی توبه به دل است. مانند دعا که آن هم به دل است. البته به زبان هم بگویید خوب است. یک مسأله مهم این است که انسان اسیر عادت است. تکرار برای انسان عادت میآورد. سیگار را مثال میزنم. سیگار اول که به او تعارف میکنند، فرد میکشد و خوشش هم میآید. میگوید خوب است. فردا دوتا میکشد. همینطور ادامه میدهد تا به ده تا میرسد. دیگر اگر بعد کسی پیدا نشود و به او تعارف نکند، خودش میرود و سیگار میخرد. تکرار عادت میآورد. و انسان اسیر عادت است. خیلی از روانشناسانی که در رفتارها جستوجو میکنند، همهی کارهای انسان را برمیگردانند به اینکه یک نوع عادت است. مواظب باشید هر حرفی که ممکن است، عادت بشود، همانجا جلویش را بگیرید. فردی از قوم و خویشهای خودمان که در جوانی با هم مأنوس بودیم، گاهی سیگاری میکشید. چند بار به او گفتم، گفت ترک میکنم! به قول مشهور یکی گفته بود که ترک سیگار خیلی مشکل است؟ طرف گفته بود نه! مشکل نیست خیلی هم آسان است. من تا حالا به آسانی صد بار ترک کردم.
بنابراین سعی کنید برای کاری که نمیپسندید و کار خلافی است عادت ایجاد نشود. قبل از اینکه عادت ایجاد شود، باید ترک شود. مثالی میزنم که این آقا که سیگاری بود و چند بار هم به او گفتیم سیگارت را ترک کن، حیف است. یک بار گفت که ترک میکنم،.باز میدیدیم فردا، پس فردا دارد سیگار میکشد؛ یک مرتبه گفت که این دفعه میخواهم ترک کنم، سیگار را نصفه کشیده بود، کبریت هم زده بود، گفت الآن چون میخواهم ترک کنم همین یکی را هم نمیکشم. سیگار را دور انداخت. جعبه هنوز هفت ـ هشت تا سیگار داشت، جعبه را هم دور انداخت. آنوقت فهمید و معلوم شد میخواهد ترک کند.
این داستانهایی که در کتابهای ابتدایی نوشتهاند، افرادی که آن ها را تنظیم کردهاند، آدمهای فهمیدهای بودند، مثلاً داستانی است که پرندهای در لانه جوجه داشت. آمد و دید جوجهها نگراناند، گفت: چه شده؟ گفت: امروز صاحب مغازه آمد و گفت این درخت را ببرید، اینجا اسباب زحمت است. گفتند که اگر این درخت را ببرند، ما بیچاره میشویم. گفت: نه! نمیبرند! رفت و فردا آمد و دید ناراحت است، گفت: چه شده؟ باز گفت: نگران نباش. به پسرش روز آخر گفت: خودم فردا میآیم و این درخت را میبرم. آنوقت کلاغ به بچههاش گفت: بلند شوید تا برویم. تصمیم را همان وقت گرفت نه برای دیگران! برای خودش.از عادت بد و نادرست، قبل از اینکه عادت شوند، پرهیز کنید. یک چیزهایی وجود دارد که باید روانشناسان بگویند حالا من که بلد نیستم به من میگویند من جواب میدهم. برای اینکه مورد نیاز من و شما و همهی ماست و اما گناه هم به طور کلی از جنبهی معنویش همینقدر که از صمیم قلب توبه کنیم، خداوند قبول میکند، نه اینکه بگویید، استغفرالله ربی واتوب الیه، واقعاً بفهمد کار بدی انجام داده است. یکی از آن نمونههایی که آمده هر چیزی را میخواهد از من بشنود. من قبلاً گفتم، از دیگران بپرسید راهنماییتان میکنند. گفتند حالا که آقای وفاعلی رفتند و ایران نیستند. ما فقرای ایشان تکلیفمان چیست؟ تکلیفتان مثل سابق است. آقای وفاعلی باشند یا نبودند از دیگری به نمایندگی از من یعنی از دیگری بیعت میگیرند. منتها اصلاً محتاج به تغییر نیست. خدای ناکرده به خاطر شما میگویم، این خدای ناکردهاش به خاطر شماست، خدا که میکند. من رفتم، آنوقت باید فکر کنید، آن هم خداوند تکلیفتان را تعیین میکند.