حمله مغول به ایران، صفحات جدیدى را در تاریخ اجتماعى ایران گشود. این حملات با غارت و کشتار وسیع ایرانیان، که بیشتر آنها مسلمان بودند همراه شد و ضایعات انسانى وحشتناکى برجاى گذاشت. آنچه مغول بر سر ایران آورد را مى توان از سخنان ابن اثیر دریافت. وى در تشریح ابعاد حادثه این چنین مى نویسد:
«چند سال از ذکر حادثه خوددارى کردم و به خاطر بزرگى آن از نوشتن آن کراهت داشتم چه کسى هست که بر او نوشتن مرگ اسلام و مسلمین آسان آید. و این کار را سهل و ساده پندارد. کاش مادر مرا نزاییده بود. و قبل از این واقعه مرده بودم و در شمار فراموش شدگان، معدوم شده بودم»
به طورى که قلعهها ویران شد، شهرها و روستاها به آتش کشیده شد و انسانهاى بى دفاع از دم تیغ گذرنده شدند. زنان و کودکان به بردگى گرفته شدند. ویرانى هاى شهرى، قحطى و درماندگى جامعه ایران را فرا گرفت. در این میان گروهى براى غارت اموال دست بکار شدند. در نتیجه همة این وقایع، ساختار فرهنگى و تمدنى ایرانى دچار صدمه هاى بس گران شد. اهالى علم و فرهنگ از تفرقه و آتش حمله مغول در امان نبودند. و بسیارى از اقشار مردم در فساد و مشکلات اخلاقى فرو رفتند.
با ورود مغولان به ایران، تاریخ شاهد گرایش عامه مردم، به تصوف است. مسلم است که این رخداد نتیجه مستقیم ظلم و قتل و غارت هاى مکرر و بى حساب مغولان و عدم توانایى ایرانیان در مقابله با آن بود. در این میان مردم دنیا باخته و سرکوب شده فطرتا گرایش به سوی معنویات کرده فزونی مییابد، و تعالیم تصوف که در آن زمان به صورت زهد و قناعت و تسلیم کامل در برابر قضای الهی نمود کرده بود مرحمی میشود بر زخمهایی که جامعه در فشار اقتصادی و اجتماعی که بر مردم وارد گشته بود، به همین سبب عده کثیری روى به خانقاهها آوردند تا از غم و رنج مشکلات معیشتی و دنیایی، با داروی معنویت و یاد خدا و توسل، رهایی یابند، همان قاعدهای که همیشه در طول تاریخ بشر بارها و بارها دیده شده است، قاعدهای که سبب میشود که همواره اولین یاران و گروندگان دعوت پیامبران در طول تاریخ قشر آسیب دیده اجتماعی باشند، و مستضعفین جامعه اولین کسانی باشند که سخنان پیامبران الهی بر دل و جانشان خوش بنشیند.
قبل از حمله مغول نیز در اکثر شهرهای ایران مشایخ صوفیه حضور و خانقاهها رونق داشتند. مغولان با آنکه بسیاری از صوفیان را کشتند، از جمله نجمالدین کبری و احتمالاً عطار را، و سبب آوارگی و مهاجرت عدهای از صوفیان، از جمله نجمالدین رازی شدند، اما شرایط ایجاد شده سبب رونق بیش از پیش و نفوذ تصوف به میان مردم شد و در آن دورانِ ویرانی و مصیبت، تصوف مهمترین پناهگاه روحی و فکری مردم شد و عده بسیاری به آن روی آوردند، حتی این تاثیر تا آنجا پیش رفت که تا حدی مغولان نیز مجذوب تصوف شدند؛ برخی حکام مغول مثل غازان خان، الجایتو و ابوسعید و نیز وزرا و امیران آنان همچون رشیدالدین فضلالله و پسرش غیاثالدین، به صوفیان و مشایخ ابراز علاقه میکردند و مخصوصاً خانقاه را مورد عنایت قرار میدادند.
شاید در تحلیل این رویداد بتوان گفت عدم توجه به بحثهای سیاسی جامعه و پرداختن بیشتر به اخلاق و تاکید بر آداب جوانمردی سبب شد که حاکمان مغول و ایلخان به تساهل با صوفیان و اندیشه آنها برخورد کنند و این نزدیکی تا جایی ادامه پیدا میکند که مردان بزرگی در دوره حکومت ایلخانی روی کار آمدند از جمله: خواجه نصیر توسی، عطا ملک جوینی که تا حدودی خرابیها را آباد کردند و فرهنگ به هم ریخته را سامان دادند و از طرفی به دلیل فضای باز ایجاد شده و از بین رفتن جو خفقان بر روی شیعیان، و نزدیک بودن و در واقع یکی بودن ریشه تصوف و تشیع، به صورت اسمی نیز صوفیان شیعه در جامعه آن روز درخشیدند و در همین دوران است که انتساب اخلاق نیکو و جوانمردی و اقتدا به حضرت علی (ع) از طرف اهل تصوف بیش از پیش گسترش و مصطلح میشود. و به صورت علنیتر نسبت به گذشته زندگی زاهدانه و عارفانه حضرت علی به عنوان الگوی صوفیان معرفی میشود و مرز مصطلح در باب تشیع و تصوف به علت کم شدن سایه حاکمان متعصب سنی محو شده و از بین میرود.
اما پس از صد سال که حمله مغول به ایران میگذشت اقتدار امپراتورى بزرگ مغول در نهایت، در سیزده ربیع الثانى سال ۷۳۶ (ه ق) با مرگ ابوسعید بهادرخان ایلخانى، رو به افول گرایید. پس از آن دوران، ضعف سرتاسر این امپراتورى را فرا گرفت و مجددا هرج و مرج و اختلال و آشوب در ایران فراگیر شد. این دوره که در فاصلة میان انقراض ایلخانان تا حمله تیمور گورکانى به ایران مى باشد دوران فترت دوم نامیده شد. کشمکشها و نبردها میان قبایل و سلسلهها، سرتاسر ایران را زیر نفوذ خود گرفت. گرد و غبار جنگ و ستیز جز خرابى، بدبختى، قحطى و گرسنگى، ثمرى دیگر براى مردم ایران نداشت. مردم براى نجات از این بدبختى در انتظار منجى بودند تا آنان را از این افیون اجتماعى نجات دهد.
در این دوره سیستم اقتصادى دچار ضربه شدید شد اراضى کشاورزى نابود و کشت و زرع از رونق افتاد و زمین هاى کشاورزى لم یزرع شد. همین عامل موجبات مشکلات اقتصادى خانوار ایرانى را فراهم ساخت. از سویى سنگینى بار اقتصادى و مالیات عمدتاً بر دوش همین مردم فلاکت زده و بدبخت روستایى، به بالاترین حد خود رسید.
همان طور که اشاره شد در طول این ۱۰۰ سال تصوف بسیار در بین مردم نفوذ پیدا کرد به طوری که در اواخر حکومت ابوسعید بهادرخان ایلخانى، تصوف در آذربایجان، گیلان، مازندران، رو به گسترش نهاد، به طورى که در هر ناحیه اى، هر مراد براى خود مریدانى داشت. که میتوان به رواج از فرقه فتیان (جوانمردان) و اخوان که از عوام متصوفه بودند اشاره کرد و از این طریق اصول عالیه عرفان و تصوف از این طریق به میان عامه مردم جارى شده بود.
این بار در این اوضاع عدهای از میان متصوفه و مکتب عرفان به اعتراض و قیام بر ضد ظلم برخاستند. در واقع همان مکتبی که روزگاری از طریق زهد و عبادت و اخلاق، مأمن و پناهگاه مردم شده بود، این بار مردم را به عدم پذیرش ذلت و استثمار فرا میخواند. و این مساله برای آنها که تصوف را هم معنی و مترادف گوشه گیری و جبر گرایی دانستهاند، این مساله عجیب میآید و با تحلیلهایی سعی در توجیه این جلوه تصوف در تاریخ میکنند، در صورتی که روح تمامی این دستورات در تصوف و بالاتر از آن در اسلام وجود دارد، اسلامی که هم به قصاص دستور میدهد و هم به بخشش دعوت میکند، یا الگویی چون حضرت علی (ع) که هم در عبادت و زهد سرآمد است و هم شمشیرش برای حق برنده، تصوف نیز داعیه عرفان و شناخت را داراست، آن هم نه فقط شناخت خوب از بد، بلکه شناخت و انتخاب خوبتر را از میان خوب، در زمان و موقعیتهای مختلف، انتخابی که با پرورش قدرت تعقل و تفکر و تصفیه آن از نفسانیات و خودخواهیها حاصل میشود. از جمله این صوفیان، شیخ خلیفه مازندرانى بود. وى از سلسله کبرویه بوده۵ و بر ضد ظلم قیام نمود.
شیخ خلیفه مردی پاکیزه روزگار بود از اهالی مازندران که چندی را در نزد شیخ بالو زاهد آملی هم قریه خود که از اقطاب مازنداران بشمار میرفت، تلمذ و شاگردی کرد، مدتی نزد شیخ رکن الدین علاء الدوله سمنانی که جزو شیوخ بزرگ زمان نیز بود حضور یافت، روزی شیخ علاء از وی پرسید: «به کدام مذهب از مذاهب معتقدی؟» و شیخ خلیفه جواب داد «ای شیخ آنچه من میطلبم از این مذهبها بالاتر است.» از محضر شیخ علاء الدوله سمنانی نیز خارج شد و عاقبت در سبزوار اقامت گزید. سبزوار در این ایام مأمن شیعیان اثنی عشری بود. سکنی گزیدن شیخ خلیفه در مسجد جامع سبزوار و تعالیم او در مسجد باعث گرد آمدن افراد زیادی در اطراف او گشت که پیرو و مرید او شدند. بدین ترتیب آوازة شهرتش در اطراف و اکناف پیچیده و صاحبان قدرت را به وحشت انداخت.
بالاخره فقهای درباری که دست در دست حکام داشتند فتوایی صادر کردند با این مضمون که «شخصی در مسجد ساکن است و حدیث دنیا میگوید و چون منعش میکنند، منزجر نمیشود و اصرار مینماید. این چنین کس واجب القتل است یا نه» و اکثر فقهای رسمی زمان فتوی دادند که «باشد».
فتواى قتل او را نزد ابوسعید فرستادند. ابوسعید که همیشه مراعات حال صوفیان را مى کرد، تصمیم گیرى درباره شیخ را به فرمانروایانان خراسان سپرد. آنان با حمایت سخنان فقیهان متعصب سبزوار که از مذهب شیخ در هراس بودند، شبانه شیخ را در مسجد کشتند و قتل او را عادى نشان دادند، به این طریق که او را حلق آویز کرده و چند خشت زیر پاى او قرار دادند تا مرگ او را به صورت خودکشى جلوه دهند. (مرادینسب ۱۳۸۲) البته که پیروان وی (شیخ حسن جوری) بعدا به یاری آموزههای استاد خود قیام کرده و نهضت بزرگ سربه داران را که از نهضتهایی است که افتخار ایرانیان برای رهایی از ظلم و ستم است بنا نهادند. این مطلب نیز خود دلیل بر اهتمام صوفیان و مکتب تصوف بر اصلاح جامعه است.
نهضتی که تاثیرات آن بعد از خود نیز باقی ماند که از جمله تاثیرات آن قیام عدهای از سادات صوفی مازندرانی بود، که از پیروان میر قوامالدین مرعشی بودند و به نام مرعشیان مشهور شدند، آنان با نهضت سربداران مرتبط و به بزرگان آن نهضت منتسب بودند. و یا نهضت حروفیه، که بانی آن شیخ فضلاللّه حروفی استرآبادی بود. وی بر ضد حکام و فقیهان اهل سنّت قیام کرد و در ۷۹۶ فرزند تیمور او را به قتل رساند.
فضلالله استرآبادی موسس طریقه حروفیه نیز همواره در طلب ریاست و سیاست بود. مریدان وی بودند که شاهرخ را خنجر زدند. (زرینکوب ۱۳۷۷). حروفیگری به گونهای که قابل انکار و چشم پوشی نیست با تصوف مربوط است؛ و چه بسا به صوفیگری بیش از شیعیگری بچسبد. (الشیبی ۱۳۷۴) «جنبش حروفیه در زمان امیر تیمور آغاز شد که ناشی از بیداری قشرهای زحمتکش جامعه و به کارافتادن قدرت تفکر و اندیشه و در واقع نمایانگر آغاز خودباوری و در جامعهٔ ایرانی بود. رهبر این جنبش فضلالله استرآبادی توسط میانشاه پسر امیر تیمور به قتل رسید. فضلالله خود شغل کلاهدوزی داشته و مریدانش نیز بیشتر از پیشهوران فقیر خرده پا تشکیل شده بودند…. علما فتوا دادند که خون این جماعت باید ریخته شود…. بعد از برافتادن ایلخانیان نهضتهای متعدد سیاسی و مذهبی در نقاط مختلف که از قیمومت ایلخانان رسته بودند، به وقوع پیوستند و به دنبال ستم امیر تیمور و نیز جنبشهای قهرآمیز در واکنش به تجاوزات تیمور به حقوق جمعی جامعه و دریدن چتر رعب و حشت حکومت تیمور و عمالش رخداد که جنبش حروفیه قهرآمیزترین آنها بود. اما این جنبش قبل از هر چیز در واقع جنبشی بود برای احیا و استیفای حقوق انسانها که به شدت مورد تجاوز قرار گرفته بود. انسان به عنوان عزیزترین ثمرهٔ هستی و سیر تکاملی آن، اساس اندیشهٔ حروفیه را تشکیل میداد… رهبر این گروه انسان ناآگاه را ماند جوانی خام و ناپخته میداند که در باغ کهن تاریخ خفته و از گوهر دریای وجود خود بیخبر است. مطالعه دقیق آثار رهبران حروفیه نشان میدهد که شاهرگهای اندیشهٔ فلسفی در قرن نوزده و بیستم در اروپا به فلسفهٔ علمی معروف شده، در قرن هشتم و نهم هجری در افکار بلند و متعالی اندیشهوران حروفی تلالو یافته بود. میتوان گفت که نعیمی و نسیمی و به طور کلی جنبش حروفیه جزء پایهگذاران و آغازگران فلسفهٔ علمی به معنای دقیق کلمه در بستر تاریخ تکامل فکر و اندیشه در ایران بودهاند.» (خیاوی ۱۳۷۹)
ملاحظه میشود که در طول سالهای ۶۱۶ هجری قمری یعنی آغاز حمله مغول تا پایان قرن هفتم یعنی در حدود ۲۰۰ سال دو جلوه مختلف و بعضا متضاد از برخورد و تعامل عرفا و اهل تصوف با جامعه دیده میشود، دو جلوهای به ظاهر متفاوت که هر دو از منبع یکسانی الهام گرفته شده و روح تعالیم آنها مشترک است، این تضاد را میتوان شبیه و از جنس تضاد بین ادیان دانست، ادیان پیامبرانی مانند موسی (ع) و عیسی (ع) که گرچه در نقاطی در مقابل همدیگر قرار میگیرند اما منبع و منشا هرکدام یک حقیقت است. اما گاهی دیدگاهی تنگ نظرانه باعث میشود که به جای دید جامع و از بالا، دید مقطعی و برشی به موضوعات داشته باشیم، همان نگاهی که باعث میشود گاهی با ورق زدن یک صفحه از تاریخ برچسب عذلت و گوشه گیری از جامعه و رهبانیت را متوجه تصوف و عرفان کند و در برخوردی دیگر شبهه قدرت طلبی و حکومت طلبی را وارد کند، همان دید ناقصی که آنجا که به چالش میخورد، عرفا را به سحویه و سکریه طبقه بندی و عرفان و تصوف را از هم تفکیک میکنند. در صورتی که روح کلی حاکم یک چیز است و آن شناخت و فهم دقیق و اجرای درست دستورات اسلام.
منابع:
۱. از بزرگان صوفى قرن هفتم که پس از وفات وى در سال ۶۱۸ ه ق فرقه صوفى کبراویه براى ادامه حیات ایدئولوژیکى وى در شرق ایران شکل گرفت (پروین ترکمنى آذر، تاریخ سیاسى شیعیان اثنى عشرى در ایران، ص ۲۹۵)
۲. عطا ملک جوینى، جهانگشاى جوینى، ج ۱، ص ۲۳
۳. دوران فترت اول در فاصله مرگ سلطان محمد خوارزمشاه ۶۱۷ ه. ق تا حمله هولاکو ۶۵۴ ه. ق است و دوران فترت دوم در فاصله. مرگ ابوسعید ایلخانى ۷۳۶ ه. ق تا حمله تیمور گورکانى۷۷۶ ه. ق است. (على امینزاده، جنبش هاى شیعى در تاریخ ایران)
۴. حسین میرجعفرى، تاریخ تیموریان و ترکمانان
۵. سیدمحمد حسینی، نقش تصوف در شکل گیری نهضت سر به داران خراسان