بِسمِاللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
اساس اعتقاد و ایمان بنا بر اصطلاح قدما این است. تقریباً مسائلی جزء شاکله انسان میشود، در قدیم شاکله ــ ضمیر ناخودآگاه همان چیزی که امروز میگویند ــ این است که عقاید ناخودآگاه انسان شود. همهی ما میدانیم بالآخره یک روزی عمرمان تمام میشود و همهی ما عملاً نیز این را دیدهایم. بعضیها ایمان و اعتقاد دارند و میدانند پاداشی و روز جزایی وجود دارد. هر کسی در زندگی و مسیر فکری خودش فکر میکند تا بفهمد که این فکر مصداق این شعر میشود:
این کهنه کتابی است که اول و آخرش افتاده؛ کتاب کهنهای که نه اول دارد و نه آخر. نمیفهمیم از کجا آمده و به کجا خواهد رفت و نمیدانیم چه کسی آن را آورده و چه موقع نوشته شده است؟ این تشبیهای است که کردهاند، ولی آنچنان غرق مسائل سیاسی است که عمل به این نظریه نمیشود، مثل اینکه کسی میداند به برق دست بزند، برق آن را میگیرد، ولی باز هم به آن دست میزند. این برای اینکه آن شاکلهی انسان که تشکیلدهندهی مجموع ماست، آن شاکله این اعتقاد و نظریه را ندارد. مثل خیلی از نظریات علمی! خیلی از دانشمندان نظریهی علمی ابراز میکنند و از لحاظ علمی به آن معتقد هستند، اما در رفتارشان تأثیری ندارد و رفتارشان فرقی نمیکند. ما همین که معتقد هستیم و واقعاً میتوانیم بگوییم ایمان داریم که روز قیامتی هست و مجازاتی هم هست؛ ولی یقین نداریم! یعنی یقین همان شاکله است به قول قدما و به اعتبار امروز ناخودآگاه، ما میخواهیم که این اعتقادات وقتی از صافی عقل گذشت و قبول شد، ما این را جزء شاکله قرار بدهیم و جزء انبار ناخودآگاه نگه داریم، در آن صورت، این مرحله یقین است.
مرحلهی یقین از مراحل تکاملی و فکری بشر است و همه هم به آن مرحله نمیرسند. خداوند هم مرحلهی یقین را با مرگ یکی دانسته است. در آیهی قرآن جایی که یقین به کار رفته است به معنای مرگ است: «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» و پروردگارت را پرستش كن تا اينكه مرگ تو فرا رسد. (سورهی بقره/آیهی ۹۹). بعضی آنطور تفسیر میکنند و میگویند برای ما یقین به وجود آمده است و دیگر لازم نیست عبادت کنیم. نه! اینجا همه گفتند که یقین به منزلهی مرگ است و قبل و بعد آیه هم کاملاً معلوم میشود. حضرت ابراهیم(ع) پیغمبر بود. و مورد اعتماد خداوند هم بود. وقتی گفت: «رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى» پروردگارا به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده مىكنى (سورهی بقره/آیهی ۲۶۰). خدا گفت که آیا یقین نداری؟ «وَلَكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» چرا قبول دارم، اما میخواهم قلبم هم مطمئن بشود. یعنی وقتی نمرود از من پرسید که چطوری خدا مرده را زنده میکند، بگویم دیدهام، یعنی به مرحلهی یقین برسد که حضرت ابراهیم هم مرحلهی یقینش همراه با دوستی بود. یعنی بعد از اینیکه این رفتار را گذراند. خداوند گفت او را با یک اقداماتی و کلماتی آزمودیم و همهی آنها را درست جواب داد: «وَاتَّخَذَاللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا» بعد از آن خدا ابراهيم را دوست گرفت. بنابراین یقین وقتی است که اگر میگوییم که مرگ و زندگی به دست خداست، از اینکه شمشیری هم به ما بزنند و این آزار و اذیتهایی که میبینیم، نبینیم! آنوقت است که اینها برای ما اثر نمیکند. آنوقت مرحلهای است که از مرحلهی ایمان گذشته به مرحلهی یقین رسیده است. آنهایی که از سطح ایمان هم پایینتر هستند به جای خود، این یقین از چه راهی میآید. یکی از راهها از تکرار به عادت است، راجع به عادت چندین بار صحبت شده است، عادت یعنی کاری که ظاهراً جزء شاکلهی ما شود. خود نتیجهی عادت، تکرار است و تکرار هم نتیجهی عادت است، به این جهت یک حکمت اینکه در ادعیه جاهایی تکرار دارد، و خود تسبیحات اربعه که میگویید و تکرار میکنیم، اللهاکبر سی و چهار بار و الحمدالله و سبحانالله سی و سه بار تکرار میکنیم. با یک بار گفتن عادت نمیشود. این تکرار بر حسب مطلبی است که باید تکرار کنیم، گاهی اوقات سی و چهار بار و گاهی سی و سه بار و گاهی هفت بار و گاهی دوازده بار، تفاوتهای این تکرار از جهتی خاصیت شخص میشود و از جهت دیگری خاصیت اسم میشود. قرآن برنامهی اینها را تعیین کرده است. نمیشود گفت که چون در قرآن اللهاکبر فقط یک مورد و دو مورد گفتهاند و نگفتهاند بخوانید ــ قرآن برنامه را معین میکند ــ یعنی میگوید این افکار و این عباراتی که ناشی از این افکار است، باید تکرار کنید که عادت فکری و روانیتان بشود. چون البته عادت یک مضّاری هم دارد که از قوهی عاقله و توجه انسان کم میکند و در عرفان و ادیان هم صحیح است. برای اینکه تفاوت انسان با حیوانات هم همین قوهی عاقله است، وقتی از عاقله کم میکند، این در راه و مسیر فنای فیالله میشود. در صورتی که آن تکرار و آن عادتش راجع به عبادات باشد. روانشناسی و روانکاوی جدید این را برای ما توضیح میدهد، زیرا نمیتوانیم درک مفاهیم و دستورات الهی را بکنیم که فایده این دستورات چیست؟