بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
شاید بدون توجه به تغییر ساعت باشد، پرسیده بودند جواب مثبت دادم قبل از جلسه تشریف بیاورند ببینم، همه آمدند. منظور دیدار است که انشاالله از دیدارِ حاصل شده فیض معنوی ببریم. اینکه مشهدیها یا بگوییم گنابادیها تشریف آوردند در این جریانات اخیر از همه شهرستانها فقرا تشریف آوردند، من زیارتشان کردم. همه هم آنچنان محبت و الحمدالله همدلی نشان دادند که به قول مشهور چاق شدم. خیلی متشکرم انشاءالله ما دشمنی نداشته باشیم ولی اگر داریم موجب لاغری آنها میشود.
برای اینکه ما یک اعتقادی داریم و این اعتقاد موجب جمع شدن ماست، نه هیچ فکر سیاسی یا حزب سیاسی. برای اینکه سیاست خیلی پایینتر از چیزی است که ما فکر میکنیم. یک مدتی کارهای سیاسی میکردم یاد گرفتم و خداوند یک درجه بالاتری به من یاد داده، یعنی به معنویت، من را متوجه کرده و وظیفهی ارشاد و هدایت عدهای به سوی معنویت به من واگذار کرده است. از این جهت خوشحالم. سیاست را کنار گذاشتم. برای اینکه خوب بفهمیم انشتین را مثال بزنیم، انشتین همان اول که آمده مدرسهای که بوده فیزیک میخوانده حالا شاگرد خوب یا بدی بوده نمیدانم. بعد فیزیک که تمام کرده دانشکده رفته، آنوقت یاد گرفته و استاد شده است. حالا این استاد دیگر نمیآید کلاس اول ابتدایی یا اولین دروس فیزیک را بخواند. به همین جهت هم ما در مرحلهی بالاتری هستیم به این سیاستی که همهاش دروغ و دَغَل است، پشت پا زدیم.
یک چیز کوچکی که در زندگیام اتفاق افتاد و دیدم، برایتان بگویم. آقای وزیر آن وقت دادگستری یک عده از ملّییون و باصطلاح آزادی خواهان را به کمیسیونی دعوت کرد و من هم جز رجال حساب میشدم، البته در بین آن اشخاص رجال بودم و رجال منحصر. صحبت میکردیم کنگرهای بود و تصمیم میگرفتیم تمام شد. بعد پیشخدمت کاغذی آورد که یک عدهای از کارمندان فلانجا اعتصاب کردهاند، حقوق زیادتری میخواهند حقوقشان کم است. بلند خواند گفت این کارمان را که کردیم حالا اینها را چه طوری از سر باز کنیم؟! این عبارتِ او من را متوجه کرد که همهی کارهایی که اینها میکنند از سر باز کردن است. (البته مربوط به زمان شاه بود). تا اخیراً یک اسلحهی دیگری هم متداول شده در بین مبارزین جهان و آن اعتصاب غذاست، یعنی خودداری از غذا. البته این یک جنبهی تبلیغاتی زیادی در دنیا دارد. ما البته بدون آن هم در مقابل فرمان الهی روزه میگیریم منتهی ما امساک از غذا را به صورت منظم در میآوریم. ولی به هر جهت همانطوری که در روزه، اگر وسط روزه (چه واجب و چه مستحب) به هر مناسبتی دکتر آمد گفت که باید روزه را بخورید، میخوردیم دیگر دومرتبه نمیتوانستیم همان روزه را بگیریم آن روزه تمام شد. اعتصاب هم همین طور اگر کسی اعتصاب را به مناسبتی شکست دیگر نمیتواند بگوید من موقت شکستم. [اگر] شکست، آن دیگر تمام شد. مگر موجبات جدیدی فراهم شود. این اعتصاب در موردی است که دو تا قشون با هم قاطی هستند واِلّا فرض کنید ما جنگ کنیم با مملکت ایکس، برای او بخواهیم اعتصاب غذا کنیم، میگوید من میخواهم همهی شما را بکشم شما خودتان حالا ده نفرتان میخواهید بمیرید، بمیرید. اثری ندارد ولی در روابط دوستی اثر دارد. به قول شاعر میگوید:
مــن از بـیگانـگان هـــرگـز نـنالــم / که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
در این مورد وظیفهی ما هم خیلی مشکل است. باید خیلی دقیق نگاه کنیم. الان فرض کنید بچهها به بازی کشتی میگیرند، یکی هم آن طرف جدی کشتی میگیرد. کسی که وارد نیست کشتی چیست، نگاه میکند، میگوید این دو تا برادرها چرا با هم جنگ میکنند؟! جنگ نیست کشتی است. بیدختیها و گنابادیها که تازه آمدند، وضع منزل بیدخت را میدانند. آخرین سفری که من به بیدخت آمده بودم دو سر کوچه دو نفر گرفته بودند که کسی کمتر بیاید معذلک همهی آن کوچه پُر شده بود، بعد که آمدند افطار ماه رمضان بود، افطار میکردم. این را هم بدانید من چون بیدختی بودم در بیدخت یک روز هم بمانم، روزه میگیرم. اول به افطار تعارفش کردیم، گفتم سینی حاضر است هر چه میل داری. اکراه داشتند، گفتم آقا بخورید، که از این افطار شما تا حالا حلالتری نخوردید. گفت چرا شما فراخوان کردید که [فقرا] بیایند؟ در دلم بود، این را نگفتم، که شما کی هستید که من فراخوان بدهم برای شما؟! ولی گفتم نه آقا ما فراخوان ندادیم، دیدید که ما مشغول افطار هستیم و همهمان هم در این دِهِ کوچک و در معنا بزرگ، روزه هستیم. گفت پس چرا این جمعیت زیاد، در این کوچه جلوی منزل [شما] جمع شدند. گفتم که برای شما مثالی بزنم وقتی خواب هستید اگر یک پشهای و زنبوری پای شما را خواست بزند بیاختیار ولو از خواب بیدار نشوید دستتان حرکت میکند و آن حشره را میزند تا بیدار میشوید. آیا وقتی دست تکان میدهد آن پایی که زنبور خورده میتواند بگوید، کی به تو گفت بیا! این پا زنبور خورد و رفت، کی به تو گفت؟ برای اینکه هر چه دارند یکی است. دست کار خودش را میکند، پا کار خودش را میکند ولی هر کدام تابع آن روح و روانی است که بر همهی اینها مسلط است درویشها هم همینطور هستند. شعری که سعدی گفته چون خودش این طوری بوده درک کرده است.
بنی آدم اعضای یک پیکرند / که در آفرینش ز یک گوهرند
چـو عضوی بدرد آورد روزگار / دگـر عـضـوهـا را نماند قرار
گفتم ما اینطور هستیم. در عمل برای اینها ثابت شده است. یک حرفی در تهران کسی میزند یا یک برنامهای، ناراحت میشوند همهی جهان خبر میشوند. حالا دیگر همهی جهان خبر میشود. گو اینکه بایکوت میکنند مثل کبک. آن وقتها برای ما کبک میگرفتند و میآوردند، بخصوص شورآبی. یادم رفته از آنها بپرسم حالا فکر میکنم و میگویم. میگفتند کبک وقتی دشمن میبینید سرش را زیر برف میکند، چیزی نمیبیند خیال میکند دیگران هم همینطور [او را نمیبینند]. که این مَثل در ادبیات فارسی هم آمده مثل کبک سرش را زیر برف میکند. اینها هم سرشان را زیر برف کردند، بایکوت خبری کردند یعنی هیچ روزنامه این سه – چهار روز، نه تنها تهران، همه شهرهای ایران متشنج بود یعنی نگران بود، یک کلمه روزنامههای دیگر ننوشتند. مثل اینکه اصلا هیچ خبری نیست و آب از آب تکان نخورده. برای ما مهم نیست ما نمیخواهیم شما چیزی از ما بگویید، ولی برای مملکت مهم است. یک جمعیتی که اصلا کفر هم میگویند، فرض کنید ما تابع ولایت مولیٰ علی(ع) نیستیم، خیلی خوب آن علی که شما فکر میکنید آن ولایتی که شما میگویید، مال شما. فرض کنید آن هم نیستیم. ولی بندهی خداییم. چند سال قبل که روز عید نوروز رفتیم و برگشتیم. روزنامهها نوشتند، ایام عید در درجه اول مربوط به مشهد، میگوییم زوار، میگویند نخیر توریست! مشهد و توریست؟!! توریست مربوط به دوم بیدخت. زیارت نه! آخر بیدخت چه دارد که توریست بیاید. همه چیز دارد ولی خوب روستایی است. گفتند متجاوز از چهل هزار یا بیست هزار توریست به بیدخت آمده، گناباد هم نگفتند، به بیدخت آمده است. اینها برای چه آمدند؟
اعتقاد این همه مردم را ندیده میگیرد. این توهین به همهی مردم است، توهین به اعتقادات است. توهین به کسی است من یک اعتقادی دارم یک گوشهاش با اعتقاد شما فرق میکند. شما میگویید که شب جمعه باید مثلا سلام کرد و آن دعا را خواند، اینها میگویند نه، عصر پنجشنبه باید خواند. همین موجب میشود که این اخبار را ننویسند. ولی از این جهت خوشحال باشید که این جریانات موجب فشرده شدنِ بیشتر ما شد، موجب همین شد که شما با گرفتاریها و زحماتی بلند شدید از مشهد و احیانا از بیدخت به تهران آمدید و اینجا با استقبال روبرو شدید. استقبال یعنی همه خوشحالاند شما را میبینند. آنطور نیست که این شعر را بخوانند، بگویند: «سه پلشت آید و زن زاید و مهمان برسد» نه، این مهمان را [فرستاده] خدایی میدانند. مرحوم سالار عبدالله خدا رحمتش کند. هر کدام را من میبینم یاد پیرمرد قدیمی میکنم. یک ملت و ملیّت هم بستگی به این خاطرات متصل به هم دارد. من نمیگویم از بیدخت پنجاه سال پیش، بیدخت تاریخش را از سیصد سال پیش میدانم، همین یک ملیت و شخصیت ایجاد میکند. همین قسمت را باید دقت کنید به همدلی بین خودمان توجه کنیم و تقویتش کنیم، انشاءالله. از همهی شما خیلی متشکرم.
ما یک شمشیری داریم لا فتیٰ الی علی لا سیف الی ذوالفقار هیچ [انرژی] هستهای در مقابل آن شمشیر نیست، این شمشیر یک دَمش میبُرد و یک دمش مرمّت میکند و مَرحم میگذارد. خدا هر دوی آن را در اختیار ما گذاشته است. این را هم به عنوان مظهر گفتند. به این مناسبت یاد این مطلب افتادم واِلا آن شمشیری است که روز ازل خداوند آفرید و در دستانی گذاشت و همین مرتباً در خلق خدا هست و کارگر است. از هیچچیز نترسید، آن شمشیر با شماست. خیلی از آقایان در این جریانات اضافهتر از معمول محبت کردند هر کدامشان میبینم یادم میآید آقای جعفری، آقای دکتر هرسینی. آقای دکتر هرسینی من گفتم که از طرف من میتوانند بگویند فلانکس این طور گفت. چون خیلی حرفها تغییر میکند یعنی از این نقل به آن نقل عوض میشود، ولی ایشان را من گفتم هر وقت گفتند حرف من است. دیگران هم همینطور خیلی بودند. انشاءالله همه همین طور هستند، همه لَحْمَكَ لَحْمِي و عِیْنُک عینی[۱] هستند.
[۱]) اقتباس از حدیث شریف خطاب به امیرالمؤمنین علی (ع ) «لَحْمَكَ لَحْمِي وَ دَمَكَ دَمِي …؛ گوشت تو گوشت من و خون تو خون من است». به معنی سخت یگانه و دوست بودن. دوست جانی بودن. لغتنامه دهخدا.