در بین فعالان سیاسی ایران اعتقاد راسخی در این باره وجود دارد که دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی ایران از طریق ردیابی و شنود تلفنهای همراه به اطلاعات محرمانه فعالان سیاسی ایران دست پیدا میکند و مشکلات جدی امنیتی و قضائی برای آنان به وجود میآورد. شاید این تصور ناشی از ترس و یا توهم این افراد تلقی شود اما شواهد محکمی در تایید آن وجود دارد.
وقتی بتوان تکنولوژی و لوازم غنیسازی اورانیوم را از بازار آزاد و یا با روابط پنهانی با کشورهای جهان خرید، چرا کشور نفتخیز ایران و دولتی که نظارت مردمی بر آن وجود ندارد، نتواند به راحتی به تکنولوژی شنود و فیلترینگ دسترسی پیدا کند؟
در بین اخبار موثق و غیرموثق در زمینه خرید نرمافزار و سختافزار لازم برای شنود تلفنهای همراه توسط جمهری اسلامی، در میان اعتراضات مردمی به تقلب در نتیجه انتخابات ریاست جمهوری در ایران، شرکتهای معتبری در اروپا که در زمینه تکنولوژی ارتباطات فعال هستند، اعتراف کردند که به حکومت جمهوری اسلامی ایران تکنولوژیهای حساس کنترل و شنود ارتباطات تلفنی و اینترنتی فروختهاند. این برآورد هم وجود دارد که جمهوری اسلامی برای کنترل موبایل و اینترنت اساساً به چین متکی است.
مضمون گزارش زیر انعکاس تجربیات مستقیم تعدادی از فعالان سیاسی داخل ایران در این زمینه است.
غیرممکن نیست، اما نیاز به فراگیری علم دارد
«ما یک جمع دانشجویی بودیم که تصمیم گرفتیم دوباره فعالیت سیاسی در دانشگاه را رونق بدهیم. خیلی صحبت کرده بودیم و برنامههایی داشتیم. برای انجام اولین کار خیلی وسواس به خرج دادیم و مثلاً مراقب امنیت خود بودیم اما قبل از شروع کار همه ما را احضار کردند و فهمیدیم لو رفتهایم.
هر احتمالی وجود داشت. از اینکه یکی از بین جمع اخبار را خواسته یا ناخواسته درز داده باشد تا اینکه از طریق موبایل بچهها روی قرار حساس شده باشند. ما به هیچوجه از اینترنت استفاده نکردیم و مواقعی که برای تنظیم کردن قرار هایمان از موبایل استفاده میکردیم، پشت تلفن از محتوای کار صحبت نمیکردیم. فقط اینکه در این این ساعت در فلان جا باشید. اما دو روز قبل از انجام کار همه را احضار کردند و از قضیه خبر داشتند.
شاید یکی از بچهها آدم آنها بود. این احتمال هست، اما احتمال تلخ و ترسناکی است. من و بقیه بچهها خیلی از هم سوال کردیم. دو به دو، در جمع. حدس ما این است یا کسی ناخواسته پشت موبایل چیزی از دهاناش در رفته است و آنها (دستگاه امنیتی) گل را گرفتهاند یا اینکه از روی قراری که پشت تلفن تنظیم میکردیم حدس زدهاند خبری است و با احضار یک نفر و استفاده از یک نقطه ضعف وادارش کردهاند که حرف بزند.
ما خطهای ایرانسل خریده بودیم و قبل از شروع کار شماره هایمان را عوض کردیم. فکر میکردیم با این کار دیگر مکالماتمان شنود نمیشود. بعداً متوجه شدیم که دید و تصور ما نسبت به شنود مکالمات اشتباه است. یعنی ما جزئیات و نحوه کار تکنولوژی این کار را نمیدانستیم. فکر میکردیم دستگاه شنود بر اساس یک ورودی که شماره تلفن ماست و به دستگاه داده میشود، عمل میکند. اما وقتی مطالعه کردیم و راجع به این موضوع تحقیق کردیم، فهمیدیم که دنیای دیجیتالی چنان همه چیز را به هم مربوط و متصل کرده که فرار از این شبکه و پنهانکاری در این سیستم خیلی دشوار است. غیرممکن نیست اما نیاز به فراگیری علم دارد.
مثلاً یک نمونه از اشتباهات ما این بود که به ذهنمان نرسیده بود که پیوندی از نظر شناسهها بین سیم کارت و گوشی موبایل وجود دارد. یکی از بچهها وقتی گوشی موبایل برادرش را در مترو دزدیدند به این فکر افتاد. برادرش شکایت کرده بود و از روی شماره سریال گوشی دزد را گرفته بودند. با اینکه دزد یک خط اعتباری بدون آدرس را در گوشی انداخته بود باز هم شناسائی شده بود. مکانیابی کرده بودند و دزد را گرفته بودند. تازه ما متوجه شدیم که چقدر خوشخیال بودیم که فقط سیم کارت را عوض کردیم. ما گوشیها را عوض نکرده بودیم و خیلی راحت از طریق شماره قبلی، سریال گوشی را میتوانستند به دست بیاورند و بعد بررسی کنند که چه شماره جدیدی از این سریال استفاده میکند. به همین راحتی.»
همه موبایلها مانند دستگاه موقعیتیاب عمل میکنند
«بیش از سه ماه فراری بودم و شهر به شهر در خانه آشنایان و دوستانم اقامت میکردم. در طول این مدت حتی یک مرتبه دچار مشکل نشدم تا اینکه در جادهای که با اتوبوس عازم شهر بعدی بودم، یک خط موبایل کار نکرده را داخل گوشی انداختم و به خانه زنگ زدم. دلم برای همسرم تنگ شده بود و شاید آن لحظه کنترل منطقی روی کارهای خودم نداشتم. حدود 10 دقیقه با همسرم صحبت کردم و بعد گوشی را خاموش کردم و سیم کارت را در آوردم. وقتی به مقصد رسیدم به مغازه یکی از دوستان دوران خدمت سربازی رفتم و او را سراغ یکی از بچههای همفکر فرستادم. دوستم پیغام داد که به او و چند نفر دیگر از آشنایانم مراجعه کرده و درباره من پرسوجو کردهاند. سریعاً شهر را ترک کردم و بعد از ۲۲ ساعت مسافرت با اتوبوس، در نزدیکی ترمینال یک سیمکارت اعتباری خریداری کردم و آنرا در گوشی موبایل انداختم تا با دوستانم تماس بگیرم و حالا نقش بازی کنم که من در حال رفتن به خانه هستم و چرا ]نیروهای امنیتی[ سراغ شما آمدهاند و از این حرفهای منحرفکننده.
در حال قدم زدن در یک خیابان، چند دقیقهای در حال صحبت کردن بودم و بعد تصمیم گرفتم به یک غذافروشی بروم. سفارش دادم و مشغول خوردن شدم که دو نفر لباس شخصی وارد شدند و سرم را محکم به میز کوبیدند و دستبند زدند. در زندان، دوستان همبند توضیح دادند که همه موبایلها مانند دستگاه موقعیت یابعمل میکنند و میتوانند از طریق موبایل جای دقیق افراد را مشخص کنند.»
وسط جلسه میبینیم صدای ویبره موبایل میآید
«کمتر آدمی را دیدهام که مسائل امنیتی درباره موبایل را رعایت کند. بارها در ابتدای جلسات از افراد خواستهایم که موبایلها را خاموش کنند، باطری و سیم کارت را در بیاورند و کلی مسائل امنتی دیگر. باز وسط جلسه میبینیم صدای ویبره موبایل میآید! میبینیم یک نفر گوشی خود را خاموش نکرده و آنرا روی ویبره گذاشته است. وقتی اعتراض میکنیم که چرا امنیت دیگران را رعایت نمیکنید بهانه میآورند که منتظر یک تماس خیلی مهم و حیاتی هستند. بعد از دیگران میشنویم که تماس حیاتی و مهمی وجود نداشته و طرف از ترس همسرش یا به خاطر اس.ام.اس دوست دخترش موبایل را خاموش نکرده است.
خانمها این مسائل را بهتر رعایت میکنند اما به دلیل زندگی در ایران آنها هم ممنوعیتهای خودشان را دارند و اغلب به دلیل تماس تلفنی پدر یا مادر خود مجبور هستند موبایلهایشان را روشن نگه دارند. وقتی افراد سیاسی با وجود یادآوری مستقیم، مسائل امنیتی را رعایت نمیکنند معلوم است خیلی راحت در هنگام مکالمات تلفنی، اخبار و اطلاعات را به زبان بیاورند و به دست وزارت اطلاعات بیافتند.
من افراد زیادی را میتوانم اسم ببرم که به دلیل سهلانگاری و بیمسئولیتی خودشان یا اطرافیانشان قربانی شدهاند. متاسفانه باید گفت چنین افرادی که از روی تنبلی یا عدمتوجه به مسئولیتها و وظایف جمعی به مسائل امنیتی بیتوجه هستند، وقتی دچار مشکل میشوند به دلیل همین بیمسئولیتی برای نجات خودشان دیگران را قربانی میکنند.»
اجازه استفاده از همه این امکانات را به ما نمیدهند
«پرینت اس.ام.اسهای شش ماه قبل از دستگیری مرا جلویم گذاشتند. خودم با چشم خودم دیدم و شکی در آن ندارم. دل به دریا زدم و آنرا دستم گرفتم و ورق زدم. منتظر بودم بازجو با فحاشی و کتک آنرا از دستم بگیرد اما برخوردی نکرد. فکر کنم میخواست عمق فاجعه را ببینم و در هم بشکنم.
اس.ام.اسهای قدیمی من در بین پرینتها بود. نمیدانم برای تحت تاثیر قرار دادن من این را گفت یا واقعا از موضع قدرت این حرف را زد. بازجو وقتی متوجه شد از دیدن اس.ام.اسها شوکه شدهام با جدیت و بدون رگهای از تهدید گفت: این فقط یک نمونه از کارهای ماست. اگر اجازه داشتیم اعلام کنیم به چه ابزارهایی دسترسی داریم، همه شما از ترس فرار میکردید. به دلایلی اجازه استفاده از همه این امکانات را به ما نمیدهند اما بدانید که کاملاً در چتر امنیتی ما هستید. دستگاه امنیتی با شما بازی میکند.»
همه به موبایل معتاد شدهاند
«بعد از زندان چندین بار به خودم قول دادم که دیگر از موبایل استفاده نکنم اما شدنی نیست. شماره را عوض میکنم و تا مدتی کسی به من زنگ نمیزند چون شمارهام را ندارند. به محض اینکه به اولین نفر شماره را میدهم کمتر از یک هفته شمارهام به دست همه میرسد.
من یک بار قربانی این دستگاه شیطانی شدهام اما با وجود اینکه میدانم دوباره برایم مشکلساز خواهد شد نمیتوانم آنرا از خودم جدا کنم. امروزه زندگی کردن بدون موبایل خیلی سخت است. نه فقط موبایل که کارتهای بانکی و اینترنت هم جزئی از زندگی ما شدهاند.
طولانیترین مدتی که موبایل نداشتم ۴ ماه بود. در ابتدا راضی بودم. آرامش داشتم. به کارهایم میرسیدم. اما بعد احساس کردم همه مرا فراموش کردهاند. دیگر کسی سراغی از من نمیگرفت. امروزه وقتی کسی در اینترنت و فیسبوک نیست و موبایل ندارد انگار مرده است. همه او را فراموش میکنند. نیروهای امنیتی این را خوب فهمیدهاند. موبایل برای فعال سیاسی ایرانی مثل یُد در نان است. یُد را وزارت بهداشت به نمک اضافه کرد چون همه در ایران نمک مصرف میکنند. شنود را هم وزارت اطلاعات روی موبایل متمرکز کرده است چون همه به موبایل معتاد شدهاند.»
«جنبش سبز را موبایل به شکست کشاند!»
«ماجرای دستگیری ما به قدری کودکانه و اعصاب خردکن است که از گفتن آن خجالت میکشم. اما میگویم تا بقیه شاید به خودشان بیایند. ما عضو جنش سبز بودیم و بیانیههای مهندس موسوی، عکسها و فیلمهای تظاهرات، مقالات خوب و آهنگ، سرود، کلیپ و خلاصه همه چیز را روی سی دی رایت میکردیم و بین مردم پخش میکردیم.
یک شب یکی از بچهها را در حالی که با ماژیک روی کیوسک تلفن عمومی مشغول شعارنویسی بوده میگیرند. اول فکر میکنند از همین بچههایی هستند که تحتتاثیر ماهواره آمدهاند و چیزی نوشتهاند. به او میگویند که با فیش حقوقی آزاد است. در آن شلوغیها بازجوهای حرفهای وقت نداشتند سر بازجوئی همه بروند.
خلاصه اتفاقی یکی از بازجوهای معمولی پلیس امنیت موبایل او را روشن میکند و شروع میکند بازی کردن با آن. در آن به یک لیست برمیخورد. موضوع را اطلاع میدهد و از روی شمارهها همه ما را دستگیر کردند.
وقتی فهمیدم ماجرا از چه قرار است به قدری عصبانی بودم که دلم میخواست دوستم را بکشم. باورم نمیشد اینقدر احمقانه گیر افتاده باشیم. این موبایل به قدری برای ما ایرانیها خصوصی شده که کلید دنیاهای مخفی ماست.
هیچ کس اجازه نمیدهد برادر یا خواهرش یا همکارش و دیگران درون (اطلاعات) موبایلش را نگاه کند. همه ایرانیها چیزهای مخفی زیادی روی موبایل خود دارند. بعد به این فکر نمیکنند که بازجو دیگر برادر کوچک آدم نیست که جرات نکند سر موبایل آدم برود. به همین راحتی برای همه ما حکم زدند. اصلا آقا جان بنویس که جنبش سبز را موبایل به شکست کشاند! همه را از روی موبایل و اس.ام.اس دعوت به اعتراض و راهپیمائی و شنود خطها گرفتند.مگر غیر این است؟»
اطلاعات به جای قطع کردن شماره آنرا تحت نظر گرفته بود
«شما میگی موبایل؟ من میگم باجه تلفن! در زندان … یک روز افسر نگهبان و پاسیارها به همراه چند سرباز داخل بند شدند و همه را به صف کردند. بازرسی بدنی انجام شد و همه دفترچه تلفنها و کارتهای تلفن بچههای را گرفتند. اول فکر کردیم میخواهند تلفنهای بند را قطع کنند یا اینکه دنبال شماره تلفنی درون دفترچه تلفنها هستند.
همه را در هواخوری نگاه داشتند و یکییکی صدا میکردند و وسایل را تحویل میدادند. یکی از بچهها با خودشان بردند و دو هفته بعد با بینی شکسته و بدن کبود برگرداندند. این دوست ما خبر اعدام چند نفر از شهروندان را از باجه تلفن بند به یکی از گروههای حقوق بشری اطلاع داده بود. بیچاره بیخبر از اینکه این شماره تلفن لو رفته است. اطلاعات هم به جای بلوکه کردن شماره آن را تحت نظر گرفته و افراد زیادی به دلیل تماس با این شماره در شهرهای مختلف بازداشت شدهاند.
حالا اینکه با شنود یک خط موبایل چند نفر بازداشت شدهاند یک طرف. اول فکر کردیم این دوست ما شماره را در دفترچه تلفن یادداشت کرده بوده ولی وقتی برگشت گفت که شماره را حفظ کرده و در دفترچه تلفن ننوشته بوده! این معمایی شد برای ما!
ماند و ماند تا اینکه چند ماه بعد یکی از حفاظتیهای زندان آمده بود مفتخوری توی فروشگاه بند. نشسته بود به تک و تعریف و وسط حرفش سوتی داد که این کارت تلفنها یک شماره رویشان هست. این شماره توی مخابرات ثبت میکند که با این کارت به چه شمارههایی زنگ زده شد! روز بازرسی، هم دفترچه تلفنها را گشته بودند و هم شماره سریال کارتها را چک کرده بودند. از روی شماره روی کارت تلفن این دوست ما، برایش پرونده درست شد. حالا شما میگی موبایل؟ وقتی با باجه تلفن از این کارها میکنند موبایل که پیشرفتهتر است جای خود دارد!»
در اتاق دیگری لیست شماره تلفنهای موبایل او را مینویسند
«من خیلی به این مسائل حساس بودم و هستم اما گاهی اوقات آدم از جائی ضربه میخورد که انتظارش را ندارد. من مدام خط موبایل و گوشی خود را عوض میکنم. به این قانع نیستم چون با اولین تماس به یک خط که شنود است و ما در جریان نیستیم، خط جدید آلوده میشود.
نکته اول اینکه در شبکهای که شما فقط یک سر ارتباط هستی کنترل امنیت دشوار است. ببینید وقتی خط دوست شما شنود باشد دیگر فرقی ندارد که خط شما هم شنود باشد یا نه. یک طرف تماس که آلوده باشد طرف دیگر هم لو رفته است. هم خط جدید و مشخصات صاحباش لو میرود و هم اینکه شما فکر میکنی مکالمات گذشته و مکالمات خطهای موبایل قبلی به دست وزارت اطلاعات نیفتاده است. میروی مطمئن روی صندلی بازجوئی مینشینی بعد متوجه میشوی ای داد بیداد. آن طرف خط آلوده بوده و مکالمه لو رفته است.
نکته دوم اینکه بعضی افراد را احضار میکنند به وزارت اطلاعات و این افراد معمولاً به کسی اطلاع نمیدهند. میروند سه چهار ساعت بازجوئی میشوند و بر میگردند. در فاصلهای که این فرد را بازجوئی میکنند در اتاق دیگری لیست شماره تلفنهای ذخیره شده در موبایل او را روی یک کاغذ مینویسند. به خود او هم چیزی نمیگویند.
روی هر موبایل معمولی ۲۰۰ شماره ذخیره میشود. موبایلهای جدید که محدودیت ذخیره ندارند. شما تصور کنید فردی شماره خود را تازه عوض کرده و حداقل برای یک مدت کوتاه خیالاش راحت است ولی خبر ندارد اطلاعات از روی موبایل دوستاش شماره او را به دست آورده است. نه تنها خط جدید که خط های قبلی را هم که سیو شده است را به دست میآورند و اطلاعات آن خطها را نیز استخراج می کنند.
من با همین شیوه دوم بازداشت شدم. خطی از من لو رفته بود که با آن حتی با پدر و مادر و همسرم تماس نمیگرفتم. فکر میکردم خط سالم است چون هفتهای دو یا سه تماس بیشتر با آن نمیگرفتم. اما خط به این طریق آلوده شده بود و مرا دستگیر کردند و بعد محکوم به زندان شدم.»