Search
Close this search box.

دو نیمه‌ی مرئی و نامرئی تاریخ

دو نیمه‌ی مرئی و نامرئی تاریختاريخ يك سلسله رويداد به هم پيوسته و در هم پيچيده است كه حكومت و قدرت سياسى فقط نيم ظاهر آن را در بر مى گيرد و در شكل معهود خود، تمام آن را شامل نمى شود. نيمه به ظاهر مخفى آن شامل أقتصاد، ديانت، اعتقادات و دانش و صنعت و هنر مى شود كه نيمه ظاهر، فقط در ظاهر آن را هم تحت سلطه دارد و غالبا با تظاهر گول زننده اى كه ويژگى آن است چنان وانمود مى كند كه سلطه آن _در همان شكل حكومت و دستگاه ادارى كه دارد بر تمام اين عرصه تاريخ حاكم است. اما مورخ يا طالب و يا روزنامه نگار اگر تأثير نيمه مخفي را در جريان نيمه مرئى آن در نظر نگيرد هرگز راستاى تحول و جهت سير تاريخ را درك نمى كند و در مرتبه يك راوى كه از “واقعيت”مى گريزد باقى مى ماند.در هر رويداد به ظاهر سياسى ، هر قدر هم كوچك باشد همواره عوامل غيرسياسى وابسته به نيمه مخفى به طور ناخودآگاه نقش دارد و آن كه به دنبال نگارش حقيقى است وقايع را در مرحله اتصال دو نيمه مرئى و نامرئى آن به صورت يك واقعيت مطرح مى كند و اينجاست تفاوت آن كه درست مى بيند و انديشه مى كند با آن كه اشباح نگارى مى كند.

در عالم خيال اگر حاكمان كه نيمه مرئى تاريخ را هدايت مى كنند ، با نيمه مخفى كه همان دانش و فرهنگ و اقتصاد است ،در جهت سير دادن به جامعه مترقى يا همان جامعه مدنى حركت كنند، در چنين صورتى استفاده از زندان و دار و جوخه اعدام از حساب حكومت خارج مى شود و رسالت نيمه مخفى در رهانيدن جامعه از موانع آزادى و آزادانديشى در آنجا آشكار مى شود و كمك مى كند به حاكميت براى كمال پذيرى جامعه و در چنين شرائطى افراد جامعه در تمام شئون در پيشرفت جامعه يارى مى ورزند و نيمه مرئى از سقوط نجات مى يابد.در واقع نظامِ اخلاقى منسجم و به هم پيوسته كه بر نيمه مخفى تاريخِ هر عصر حاكميت دارد اگر در اثر تهديد و ارعاب قدرت حاكمه دچار اختلال شود تبديل به جامعه اى هميشه در حال نزاع و دچار ضعف اخلاقى مى شود.
درست است كه تاريخ دقیقا تكرار نمى شود، اما خودنگري هاى بيمار گونه كه صاحبان قدرت در جريان يا در پايان كار به آن دچار مى شوند غالباً به صورت هاى مشابهى تكرار مى شود ،عوارضى كه غالبا از ايشان قهرمان پندارى مى شود و نوعى “دن كيخوته”را در وجود آنان مجسم مى نمايد و حكومت اينان كه رو بناى تاريخ را تشكيل مى دهند تقريبا بى حاصل و محكوم به فنا مى شود اما زير بناى تاريخ را كه ملتها مى سازند بيشتر بالندگى و فزايندگى و ماندگارى خواهد داشت ،از اينجاست كه نيمه مخفى تاريخ ناخودآگاه بر نيمه ظاهر آن حاكم است و به هر تقدير حكومتها هر چه كه دارند، ملتها در نيمه مخفى تفكرِ زمان چيزى بهتر و اصيل تر در مقابل ارائه مى كنند. در روبناى تاريخ اگر حكومتهاى استبدادى و ديكتاتورى و جنگ و خونريزيها و عظمت هاى دروغين ديده مى شود در مقابل زيربناى تاريخ است كه بسوى آزادگى و كمال هميشه در حركت است.
قدرت بى منازع كه نيمه مرئى تاريخ آن را به چشم مطلوبِ خويش نگريسته و مى نگرد، در دست حاكمان براى آنكه اراده خود رابه ملتها تحميل كنند، جوى خون رانده و حاصل ،دژخيمان شكنجه گر و زندان و…..بوده است.اما در نهايت در طول تاريخ در نيمه مخفى، اراده ملتهاست كه قد برمى افرازد و پرچمدار اصالتِ عدالت مى شود و ثابت مى كند آنچه را كه نيمه مرئى تاريخ كمال مطلوب خود تلقى مى كند جز بازيچه اى بى اهميت نيست و قدرتِ اينگونه حكومتها هرگز پايان تاريخ نيست . ملت ايران بارها و بارها در طول تلريخ از تنگناها ،پيچ و خم ها و از تاريكى ها عبور كرده است و بارها چشم به روشنايى ها ،هر چند كوتاه مدت ،گشوده است و از همين رو هرگز اميد و خوش بينى خود را از دست نداده است و اين است آنچه انديشمندان سرِ بقاى ايران خوانده اند و درواقع جز قدرتِ معنوىِ فرهنگِ غنى آن چيز ديگرى نيست.

Tags