Search
Close this search box.

بی تدبیری حاکمان و اخلاق جامعه

بی تدبیری حاکمان و اخلاق جامعهآیت الله بیات زنجانی

می‌خواهم این‌طور بحث را شروع کنم به عنوان یک مرجع تقلید و یکی از روحانیون طراز اول کشور اگر بخواهید چند مورد از مؤلفه‌های برجسته رفتاری سیره حضرت رسول را برای مخاطب جوان امروز و با توجه به شرایط بین‌المللی که با آن مواجه‌ایم ذکر کنید، از چه چیزهایی یاد می کنید؟

در ابتدا تشکر می‌کنم از دو جهت. ابتدا اینکه زمینه این بحث و گفتگو را فراهم کردید. این بسیار مهم است. چراکه یکی از بهترین و منطقی‌ترین راه‌های تعامل، همین بحث و گفتگو است که باعث تبادل افکار و اندیشه‌ها می شود.
جهت دوم اینکه موضوعی را انتخاب کردید که در واقع برای بشریت بسیار مهم است. چراکه رسول خدا(ص) خاتم‌الانبیاء است و لازمه خاتمیت، کاملیت، جامعیت و ابدیت است؛ به تعبیر دیگر فوق زمان و مکان بودن است.
پیامبر را در واقع باید این‌طور تعبیر کنیم: آخرین نبی، آخرین پیام آور و انسان کاملی که در او صفات واجب و ممکن با هم تلاقی کرده اند. بدین معنا که اگر بخواهیم یک موجود ممکن را اعتلا دهیم و بالا ببریم؛ ارتقای فکری، علمی، اخلاقی و رفتاری بدهیم و اگر صفات واجب را تنزل بدهیم و در قالب یک موجود ممکن بخواهیم نشان بدهیم، همان پیامبر مکرم اسلام خواهد بود. حضرت محمد (ص) واجبی است که به صورت ممکن، خودش را نشان داده است و ممکنی است که تمام خصوصیات واجب را دارد. علیم، خلیق، رئوف و مهربان است و به همین دلیل، تعبیر قرآن این است که “إنّک لعلی خلق عظیم”.
به نظر من مهمترین عنصر سیره پیامبر، خلق عظیم اوست. امروز هم که بشر گرفتار فقدان اخلاق است به دلیل فاصله گرفتنش از رفتار نبوی است. نه تنها گرفتار این فقدان، بلکه به اعتقاد من گرفتار بحران اخلاق است. اگر رذائل، رذائل بود و فضائل، فضائل ولو رذائل غالب هم می‌شد آنقدر نگرانی نداشت که در حال حاضر دارد. چراکه امروزه نه رذائل، رذیلت بودن خودش را حفظ کرده است نه فضایل، فضیلت بودن خودشان را دارند. رذائل، تبدیل به فضایل شده و بالعکس و این رذائلی که تبدیل به فضائل شده، حالا خودش را فضیلت هم معرفی می‌کند. بدی‌ها خوب جلوه می‌کنند. خوبی‌ها بد شده‌اند. من این طور تعبیر می‌کنم. نفاق در نفاقش هم منافق شده. ای کاش منافق، منافق بود اما معلوم بود که منافق است. ای کاش کافر کافر بود اما معلوم بود که کافر است. مؤمن، مؤمن بود و ما می‌دانستیم او مؤمن است و تکلیفمان روشن بود.
پیامبر، صادق است. پیامبر دارای خلق عظیم است. به همین دلیل می‌فرماید: “بهترین شما در نزد خدا کسانی هستند که دارای حسن خلق باشند.” این عنصر اول لازم و مهم است.
از طرفی فرق خدایی که پیامبر معرفی می کند، با تعریف دیگران این است که ظهورات خدای پیامبر با تمام وجود معلوم است. رأفت‌اش، رحمتش، آزادیش، تکریمش و حرمتش به همه انسان‌ها معلوم است. مدتی قبل من اولین مکتوبی که توسط پیامبر در مدینه نوشته شده است و ۴۷ بند دارد را با دقت بررسی می‌کردم. مردم حجاز سابقه تمدن سیاسی و حاکمیت سیاسی ندارند. پیامبر، اولین تشکیلات سیاسی در آنجا را بوجود آورد. به طوری که حتی در عرف سیاسی آن را “دولت‌شهر نبوی” نامیدند. پیامبر بزرگوار اسلام چند عبارت در این مکتوب دارد که برایم عجیب بود. یکی از آن روایات این است که وقتی با قبیله‌ای از یهود برای اداره مشترک مدینه صحبت می‌کند، تعبیرش این است که شما در دینتان آزادید و ما هم آزادیم. شما موسی را قبول دارید اما در اداره مدینه‌النبی با ما همفکر باشید و به ما کمک کنید. در ایجاد امنیت برای مردم مدینه با ما همکاری کنید. هزینه‌اش را باید همه متقبل باشند. با چندین قبیله از قبایل یهود پیامبر به این شیوه تعامل کرد. تعبیرش هم این است: از این به بعد که شما با ما هم‌پیمان شدید اگر کسی حتی از دور به یک فردی از اهل کتاب با نگاهی نامحترمانه نگاه کند، مثل این است که به مجموعه ما چنین نگاهی کرده است. ما با او برخورد می‌کنیم. از شما همان طوری دفاع می‌کنیم که از خودمان. شما و ما هیچ فرقی با هم نداریم.
عنصر دومی که من مهم می‌دانم و مکمل آن هست و بار معرفتی هم دارد، این است که پیامبر برای انسان بها قائل می‌شود. آن حضرت انسان را به عنوان موجود مورد نظر خاص خدا معرفی می‌کند. او خودش را مأمور انسان می‌داند. او خودش را هادی می‌داند. برای همه ارزش قائل است. می‌فرماید من و تو در نفس انسانیت مشترکیم و از حیث اصل همه به خاک برمی‌گردیم. اینجا تفاوت عمده‌ای است که ایشان با افلاطون دارند. افلاطون معتقد است انسان‌ها مختلف خلق شده‌اند اما رسول اکرم می‌گوید همه از آدم و حوا هستند و آن‌ها نیز از خاکند. “کلّکم من آدم و آدم من تراب”. بعد به تراب نگاه می‌کند و می‌گوید در این تراب غنی و فقیر نیست. بزرگ و کوچک نیست. برده و آقا نیست. همه یک جورند. این یک اصل است برای پیامبر.
فاطمه(س) یکی از چهارده معصوم است. چند زن هستند که اسلام و قرآن به عنوان اسوه و مدل برای همه انسان‌ها و بالخصوص برای زنان عالم معرفی کرده است. حوا، مریم، خدیجه، آسیه و فاطمه. نه اینکه سایر زنان بزرگ مورد تاکید نیستند ولی این‌ها سرآمد زنان عالمند و سرآمد بین این‌ها فاطمه(س) است. شاهد قضیه این است که پیامبر با آن عظمت در مقابل دخترش تمام قد بلند می‌شد، فاطمه را در کنار خود می‌نشاند و دستانش را می‌بوسید. پدر دست دختر را نمی‌بوسد. عرف جامعه نیست و عرف عرب هم نبود. رسم بود که نهایتاً یا پیشانی را می بوسیدند یا صورت را، اما پیامبر دست دخترش را می‌بوسید. بوسیدن دست معنایش این است که آن فرد را بسیار بزرگ می داند. با همه این قضایا با وجود اینکه پیامبر می‌گوید همه انسان‌ها از یک اصل هستند، به دختر خود می‌گوید تنها سه ملاک وجود دارد. ۱- تقوا. چه از تو چه از غیر تو. “إنّ أکرمکم عند الله اتقاکم”. ۲- جهاد در راه خدا. چه از تو چه از غیر تو. “فضل الله مجاهدین علی القاعدین…” ۳- علم.
پس عنصر دوم سیره پیامبر این است که می‌خواهد آن کنز مخفی که انسانیت انسان است را با عمل نشان دهد و غیر از اینکه اخلاقاً یک اسوه عظیم بشری است، از نظر معرفت شناسی نیز دنبال این است که بگوید همه انسان‌ها دارای یک گوهرند و آن هم گوهر خدایی است. در این جهت انسان غربی و شرقی فرقی نکرده و زن و مرد هم فرقی با یکدیگر ندارند.
عنصر سومی که در اینجا وجود دارد عنصر اجتماعی است. رسول اکرم(ص) عدالت اجتماعی را یک اصل غیر قابل اغماض و غیر قابل گذشت می‌داند. پیامبر معتقد است که ملاک جامعه انسانی این است که مردم در آن جامعه، عدالت را ببینند.
امیرالمومنین(ع) عبارتی دارد به این مضمون که: “العدل میزان الله”-عدالت میزان خداست- سنجه خدا چیست؟ یعنی اینکه آدم دائم الصلاة است؟ نه. در روایات داریم که  به طولانی بودن سجده کسی توجه نکنید. به ذکرهای بلند کسی یا به قیافه خیلی زاهدانه او نگاه نکنید. این‌ها ملاک خوبی نیست. ملاک خوبی چیست؟ شما تاریخ کربلا را نگاه کنید. تاریخ این دوازده امام را نگاه کنید؛ یازده امام همه‌شان کشته شدند و یکی شان به امر خدا غایب است. خب سوال این است که کشندگان این‌ها چه کسانی بودند؟ ملحدین بودند؟ مشرکین بودند؟ یهودیان بودند؟ نه! همین نمازخوان‌ها بودند. آن هزار نفری که با “حر” آمده بودند مگر با امام حسین(ع) نماز نخواندند؟ به غیر از حر همان‌ها مگر جلوی امام نایستادند؟ شما به تاریخ هم نگاه کنید حتی یک رومی، یونانی یا اهل جاهای دیگر هم در آن‌ها نیست. همه مدتی با امیرالمومنین(ع)، امام حسن(ع)، امام حسین(ع) و… بودند. خلفا را دیده بودند. تعدادی حتی پیامبر(ص) را دیده بودند. رسول اکرم(ص) به عنوان معلم بشر، هادی امت و نبی خاتم فرمایشش این است: “بالعدل قامت السماوات والارض”. آسمان با عدالت برپا می‌شود. زمین هم همین‌طور. یعنی آنکه مجموعه هستی را نگه می‌دارد همین است. حیات انسان هم جزو مجموعه هستی است. این حیات انسانی با چه چیزی می‌تواند پایدار باشد؟ عدالت.

جایگاه این عدالت در رویکرد سیاسی و حاکمیتی رسول الله کجاست؟

رسول اکرم حرفش این است که اگر در جامعه، امانت، صداقت و اعتماد برپا شد و مبنای اعتماد، عدالت شد و اگر مظهر این عدالت در حاکمیت، نمود داشت -که در رأسش پیامبر خداست- اینجا شما می‌توانید بفهمید که جامعه، جامعه اسلامی است. می‌توانید بگویید که این سیرۀ نبوی است. پس اگر در یک جامعه عدالت بر پا نشد؛ انسان تکریم نشد؛ اگر در این جامعه مسائل گوناگون سلیقه‌ای، شخصی، عنوان‌های سیاسی و مجموعه این قضایا مبنای داوری‌ها و قضاوت‌ها شد و در نتیجه اخلاق در جامعه متزلزل شد، این نشانه جامعه غیر اسلامی است ولو اینکه اسمش را بگذارند جامعه اسلامی. این نشان دوری از پیامبر است اگر چه در کنار قبر پیامبر دفن بشوند. بودن در کنار پیامبر از نظر فیزیکی ملاک نیست. اویس قرنی در قرن یمن زندگی می‌کرد. پیامبر را ندیده بود اما پیامبری، نبوی و محمدی بود. کسانی بودند که در مکه بودند، در مدینه بودند، قوم و خویش پیامبر بودند و شب و روز او را می دیدند اما محمدی نبودند. ملاک، این سه تاست: اخلاق، کرامت انسانی و عدالت اجتماعی. این سیره پیامبر است. پیامبر، مظهر خلق عظیم. پیامبر، مصداق تکریم انسان و مصداق عدالت اجتماعی است.
دو نکته کوچک را در تایید قضیه اشاره می‌کنم. یک؛ پیامبر بزرگوار اسلام عملاً این‌ها را نشان می‌داد و تکریم می‌کرد. مثلاً عدی‌ابن‌حاتم، مشرک بود. وارد محضر پیامبر شد. پیامبر تشکیلات مجهزی نداشت. پوستینی داشت خودش روی آن می‌نشست. میهمانی می‌آمد آن پوستین را زیر میهمان می‌انداخت خودش روی خاک می‌نشست؛ و همین اخلاق پیامبر باعث شد عدی مسلمان شد. او به خاطر همین تکریم از مسلمان‌های جدی و خالص و از پیروان مخلص امام علی شد.
شاهد دوم، تربیت علی(ع) است. علی(ع) در نهج البلاغه صراحتاً می‌فرماید هیچ کس به اندازه من به پیامبر نزدیک نبود. من از کودکی در کنار پیامبر بودم. من نفس پیامبر را لمس می‌کردم. کوچک بودم غذا را لقمه لقمه می‌کرد هم خودش می‌خورد هم به دهان من می‌گذاشت. پیامبر علی(ع) را تربیت می‌کرد و اخلاق عالم و فضائل و کرائم انسانی را به او می‌آموخت؛ و مولا علی تحت تربیت پیامبر تربیت شد. پیامبر هم تحت تربیت ملک و ملک هم تحت دستور خدا مأمور تربیت پیامبر بود.
حال این علی که تربیت شده پیامبر است یک پیام دارد. امروز بشر این کمبود را دارد. شما عهدنامه مالک اشتر را بخوانید. امیرالمومنین به مالک اشتر چه می‌گوید؟
می فرماید مردم یا از نظر فکری و عقیدتی با تو مشترک هستند یا از حیث انسانی. تو قیم مردم نیستی. تو خالق مردم نیستی تو رب مردم و صاحب مردم نیستی. مردم یک صاحب دارند و آن خداست.

تاکید کردید روی بحث کرامت انسانی. این مسئله در سیره نبوی و شیوه علوی مهم است. همین‌طور بحث نفاق، بهتان، دروغ و افترا و ریا هم به عنوان معاصی بزرگ تاکید شده است. چه اتفاقی می‌افتد در جامعه‌ای که این‌ها وقتی به این شدت در دین نهی شده‌اند به شکل روزمره در این جامعه استفاده می‌شود و توجیه دینی برایش پیدا می‌شود. مثلاً برای حفظ یک مجموعه سیاسی، بزرگ‌ترین معاصی توجیه بقای یک مجموعه می‌شود؟

از این که دقیق سوالات را مطرح می‌کنید باید سپاسگزاری کنم. چرا جامعه به اینجا می‌رسد؟ چرا جامعه به جایی می‌رسد که مجموعه این قضایا را عده‌ای نادیده می‌گیرند؟ بنده یک ریشه یابی بکنم. جالب این است که ریشه یابی هم در سخنان خود پیامبر هست.
خدا خدای عالم است. انسان کدخدا و خلیفه عالم است. قائم مقام و جانشین خداست. خدا مجموعه‌ای از بی نهایت‌هاست. دارای علم بی‌نهایت، قدرت و حیات بی‌نهایت است. انسان هم دارای قابلیت‌های بی‌نهایت است. انسان سیر نمی‌شود. علم خواهی انسان حد یقف ندارد. ریاست طلبی انسان هم همین‌طور، نیک خواهیش هم همین‌طور. انسان در هر دو مسیر که قدم بردارد مظهری از مظاهر خداست. انسان می‌تواند به معنای تام کلمه، هم سَبُع باشد و هم مَلک و نکتۀ مهم این است که آدم مسلط باشد و کنترل شود. آن عامل کنترل چیست؟ تربیت.
امروز هادیان جامعه و مربیان، مراجع علمی جامعه‌اند. مراکز علمی، دانشگاهیان و حوزویان. جای سؤال اینجاست که این همه اخلاق تدریس می‌شود، چرا جامعه این‌طور شده است؟ این همه سخنرانی مذهبی داریم و آقایان هر هفته مفصل از تقوا می گویند، چرا در جامعه اثر این صحبت ها کم شده است؟ اینجا باید تامل کرد! شاید بین حرف هائی که زده می شود و عمل هائی که دیده می شود، تضاد وجود دارد و مردم نمی توانند بین آنچه که می بینند با آنچه که می شنوند، جمع کنند.
بحث اینکه می‌پرسید چرا جامعه به این شکل درآمد این است که اخلاق جایگاه خود را پیدا نکرده است.
ذر گذشته برای افراد خدا و اعتقادات حل شده بود. صداقت پیامبر و پوچی جاه و مقام حل شده بود. در نتیجه چون اعتقاد داشتند که طرف مقابلشان خدا است و الگویشان پیامبر و آنها نیز شیوه کارشان صداقت بود، جامعه هم به سمت صداقت می رفت. بنابراین بدیهی است که پیامبر وقتی مظهر اخلاق شد، یاران و پیروانش نیز همین‌طور می شوند چراکه حاکمیت مظهر اخلاق بود. وقتی که پیامبر مظهر اخلاق شد و اخلاق جایگاه خودش را پیدا کرد در چنین جامعه‌ای بهتان حرام است. اخلاق ارزش می شود و غیبت حرام. در این جامعه انسان عزیز است. اما وقتی با کمال تاسف رسانه ای که باید ملی باشد و برای ملت کار کند و به نوعی مربی جامعه محسوب است، مروج بی اخلاقی شد، هتک حرمت از این طریق صورت می‌گیرد. شما ملاحظه کنید در حال حاضر در دنیا اکثر مردم بد اخلاقی را از رسانه‌های ملی، نوشته‌ها و نشریات کثیرالانتشار رادیو و تلویزیونی یاد می‌گیرند. وقتی در جامعه، معرفان اخلاق کسانی هستند که از اخلاق به دورند در آن جامعه هتک حرمت می‌شود و هتاکان تکریم می‌شوند نه هتک شده‌ها. شما انتظار دارید که در چنین جایگاهی اخلاق، زنده بماند؟
بنابراین یک راه حل بیشتر نیست آن هم اینکه ما باید اسلام را از قرآن و سنت یاد بگیریم الگوی ما بیات و بیات‌ها نیستند بلکه الگوی ما رسول خدا، فاطمه زهرا(س) و اهل بیت(ع) اند. منابع ما این منابع دست چندم نیست. منابع ما قرآن و سنت است.
وقتی قرآن صراحتاً اعلام می‌کند: “أیحب أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا” بدین معنا که آیا دوست دارد کسی از شما گوشت برادرش را به صورت میت بخورد؟ قرآن غیبت آدم را میته خواری می‌داند. قرآن کریم افترا و تهمت را بهتان عظیم می‌داند. روایات اسلامی، هتک حرمت انسان را در حد جنگ با خدا می‌داند. اسلام تکریم انسان را تکلیف می‌داند. حق مسلمان بر مسلمان و حق همسایه بر همسایه و حق بشر نسبت به هم را حقی بالاتر از حق خدا می‌داند. حق خدا مربوط به خداست و قابل اغماض. یعنی خدا کریم‌تر از آن است که با بنده‌اش مثل خود بنده‌اش عمل کند. اما حق الناس فوق‌العاده مهم است.

هم اکنون مسائل اقتصادی در جامعه مبحث مهمی است. از دو روایت می‌خواهم اینجا استفاده بکنم. یکی از پیامبر است به مضمون “کاد الفقر ان یکون کفرا” و دیگری که اگر اشتباه نکنم اولین راویش حضرت امیر هستند که به این مضمون است که پیامبر به من فرمود که جامعه‌ای سالم است که رعیت از حاکم بدون لرزش و نگرانی بتواند سوال کند و حق خودش را بخواهد این را به عنوان دو نشانه و الگو مد نظر قرار دهیم که یکی ضعف اقتصادی را عامل کفر می‌بیند و یکی هم بحث آزادی بیان و انتقاد را مطرح می‌کند شما تلفیق این‌ها و انعکاسشان را در جامعه چطور می‌بینید؟

تلفیق این‌ها بسیار درست است. انسان، مجموعه‌ای از اضداد است. من انسان را موجودی دو بعدی می‌دانم. برخی تعبیر دیگری دارند که می‌گویند انسان مجموعه‌ای از تناقض‌ها است. ملاصدرا هم تعبیری دارد که تعبیر زیبایی است؛ او می‌گوید هر انسان خود به تنهایی نوع مستقل است. انسان به این شکل نیست که فردی از یک نوع باشد، یعنی در هر انسانی می‌شود مجموعه آنچه برای یک نوع امکان دارد را پیدا کرد. آدم می‌تواند شجاع باشد و در عین حال بردبار هم باشد. آدمی می‌تواند علیم باشد و در عین حال متواضع هم باشد. انسان همان‌طور که به مسائل معنوی احتیاج دارد به مسائل مادی هم نیاز دارد. انسان همان‌طور که نیاز به علم دارد نیاز به تعلیم، تربیت، تزکیه و تهذیب هم دارد. نیاز به خوردن، خوابیدن و جا و مکان دارد که جزو نیازهای اولیه بشر است. بشر اگر دنیای خود را تأمین نکند عاقبتش را هم نمی‌تواند تأمین کند. آخرت یک مقطعی است از سیر تکامل بشر. در روایات هست که فردی از علمای یهود آمد به سراغ امام علی(ع) و عرض کرد یا ابالحسن. چند مورد به ما بگویید که به دنیا آمده‌اند اما رحم مادر ندیده‌اند. جواب امام علی این بود: ۱- آدم و حوا که به دنیا آمدند و رحم مادر ندیدند. ۲- ناقه صالح به وجود آمده در رحم مادر نبوده و یکی دو مورد دیگر را امام نام می‌برند. من از این جهت این را عرض می‌کنم که اگر چنین اتفاقی هم بیفتد استثناست و نمی توان برای آنها حکم کلی داد. آدم نمی‌تواند مطابق قاعده بدون رحم مادر به دنیا بیاید. همان‌طور که دنیا بعد از رحم مادر است. آنچه که در رحم مادر به دست آورده به فعلیت می‌رسد. به همین دلیل اگر مادر در دوره بارداری بترسد یا عصبی شود، بچه را در دوران زندگی گرفتار کرده است. اگر پدر در دوران بارداری مادر شرایط لازم را برای آن بچه که در آن است رعایت نکند ظلم کرده است. مکتسبات آن ۹ ماه از طریق تغذیه و چیزهایی است که قبل از انعقاد نطفه توسط پدر به دست آمده است و در طول آن ۹ ماه هم به وسیله مادر ادامه دار شده و پس از آن که مهمتر است آن دو سال دوران شیر دهی مادر است. شیر، عصاره بدن آدم است. شیر یعنی لب نان، گوشت، غذا، اخلاق، رفتار، کردار و…. این‌ها را به بچه منتقل می‌کند. عالم برزخ عین دنیاست نسبت به رحم مادر. فرد هر چه در دنیا انجام داده‌، در برزخ می بیند. از آن به بعد هم به آخرت می‌رود. پس برزخ مقدمۀ آخرت است و از طرفی، منتج دنیاست. دنیا هم منتج رحم مادر و رحم مادر، منتج ترکیب، ازدواج و تعریف رابطۀ یک زن و مرد است. اینجاست که می توان این روایت پیامبر که می‌فرماید “کاد الفقر ان یکون کفرا” را معنا کرد. اگر فردی در دنیا پیدا شود که با همه فقر هیچ گونه ابرو خم نکند می‌شود یک نفر یا دو نفر. این می‌شود علی ابن ابیطالب(ع) و حسنین(ع) که دو -سه شب غذا نمی‌خورند و طعامشان را به فقیر می دهند و مشکلی هم پیدا نمی‌کنند. اما چند امام علی و امام حسین داریم؟ اکثریت قریب به اتفاق این‌طور نیستند. ما با عامه سر و کار داریم. با ناس و ناس خانه، پوشاک، خوراک و… نداشته باشد فکر جمع شده ندارد. کسی که خاطرش جمع نیست چطور می‌تواند با حال نماز بخواند؟ چطور می‌تواند با حال ذکر بگوید؟ چطور دعا و قرآن بخواند؟ طبیعی است. جامعه‌ای که فقر دارد گرایش کفر بیشتری هم دارد. شک نکنید در این حرف. به همین دلیل اهل بیت(ع) در تعلیم و تربیت، همان‌طور که به مسائل اخلاقی توجه داشتند به مسائل دنیایی هم توجه داشتند. غنیمت‌های جنگی را مطرح می‌کردند ولی بعد به نماز خواندن تاکید می‌کردند. خانه را تأمین می‌کردند و سپس به مردم می‌گفتند بهشت هم از آن شماست. بنابراین دنیا مقدمه آخرت است و رابطه مقدمه و ذی المقدمه رابطه عقلی بوده و قراردادی هم نیست. بنده بدون طی مراحل قبلی نمی‌توانم به مراحل بعد قدم بگذارم. طبعاً باید با طی مقدمات، مقدمه زندگی و حیات بعدی را آماده کنم. شرایط زندگی هم تأمین دنیاست در حد معقول و هم تأمین اخلاق، معنویات و دین است باز هم به شیوه‌ای معقول. بنده نه دین را تام به معنای این که هیچ نیازی به اخلاق نداشته باشد می‌دانم و نه اخلاق را به تنهایی کامل و تام و متمم و تنها ناجی، و نه دنیا را.
دین، جهت می‌دهد. اخلاق و دین با هم به دنیا رنگ می‌دهند. حیات دنیوی که همراه با اخلاق توأم با اهداف دینی شد، یک سیر انسانی و اخلاقی و معنوی بوجود می آید. سیری که مورد عنایت ادیان است. این موضوع مهمی است که حکومت‌ها باید به این جهت توجه بکنند.

در کلام نبوی و سیره علوی مردم در برابر تکلیف، صاحب حق نیز هستند. این مسئله به وضوح در کلام امیر المومنین در نهج البلاغه شریف آمده است. از دیدگاه شما نسبت و رابطه بین حقوق و تکالیف مردم و حکمرانان به چه صورت است؟ در صورت نکث پیمان از سوی هر یک از طرفین تکلیف چیست؟

مردم، سه حق بر گردن همه حکومت‌ها دارند. کما اینکه سه حق هم حکومت‌ها بر گردن مردم دارند. هیچ حاکمی صد در صد صاحب اختیار مردم نیست بلکه مردم باید بپذیرند و قبول کنند تا بخشی از اختیاراتشان را به کسی واگذار کنند. نحوه واگذاری را ما می‌گوییم رای یا بیعت. اگر بیعت نکنند یا رای ندهند معنایش این است که حاضر نیستند اختیاراتشان را به کسی بدهند. به این معنا که مردم از خود می‌پرسند چه کسی گفته است که او صاحب اختیار من است؟ یک صاحب اختیار دارم و او خداست. رسول اکرم(ص) هم به مقداری که خداوند تعیین کرده صاحب اختیار است. اما غیر از این‌ها من کسی را سراغ ندارم. خدا و رسول خدا و کسانی که این دو به ما فرمودند.
بنابراین انسان در جامعه حقوقی دارد. این حقوق با حقوق حاکم متوازی است. یعنی حق حاکم حتی یک ذره بر حق مردم غالب نیست و بالعکس. حق مردم امنیت، آزادی و رفاه همراه با تعلیم است. حاکم، موظف است امنیت جامعه را تأمین کند. اگر حاکم نتواند امنیت را تامین کند در حق مردم کوتاهی کرده است. حاکم موظف است از نظر اقتصادی مردم را تأمین کند در غیر این صورت حق مردم را تأمین نکرده است. مردم موظف هستند بفهمند و بدانند که در حاکمیت و در دنیا چه می‌گذرد. این عین عبارت امام علی(ع) است. می‌گوید شما سه حق بر گردن من دارید. از من امنیت بخواهید. از من رفاه بخواهید. از من تعلیم بخواهید.
اگر مردم از نظر اقتصادی و رفاه خاطرجمع شدند، از نظر امنیت و آگاهی و اطلاع رسانی تأمین شدند آیا این‌ها راحت به اخلاق و عبادت نمی‌رسند؟ اما وقتی که مشکل اقتصادی دارند چه؟ وقتی که امنیت ندارد چه؟ وقتی که اصلاً نمی‌داند چه؟
اما حقی که حاکم بر گردن مردم دارد: مردم باید نصیحت کنند. نصیحت لازمه‌اش این است که مردم بفهمند و بدانند. مردم او را تنها نگذارند. اطاعت کنند و اینکه مردم در جایی که او نیاز به کمک دارد به کمکش بیایند و نیرویش را تأمین کنند. این حق هم برابر است. اگر حاکم آن کارها و وظائف خود را انجام داد مردم هم موظف هستند. اما اگر انجام نداد چه؟
پس حاکم، حامی آزادی است. موظف است با برنامه‌ریزی دقیق، اقتصاد را تأمین کند. من یک بحثی هم قبلا داشتم که در آن اشاره کردم حاکمی که نتواند مشکل اقتصادی مردم را حل کند و نتواند اعتماد مردم را جلب کند و نه تنها این‌ها را تأمین نکرده بلکه موجب آزار مردم هم بشود، این حاکم خود به خود نامشروع است. اصلاً حق ندارد حاکمیت کند.
این‌ها را باید مردم بدانند و دیگران هم حق ندارند سرکوب کنند. اگر اخلاق، اقتصاد و امنیت در جامعه به هم بخورد و متزلزل شود علتش برمی‌گردد به تدبیری که حاکم جامعه برگزیده است. اگر در جامعه علم و عالم تکریم نشود، برمی‌گردد به نوع تدبیری که در جامعه است؛ لذا در روایات است “صنفان من النّاس إذا صلحا صلح النّاس و إذا فسدا فسد النّاس”.

منبع: سایت جماران