Search
Close this search box.

مجلس  صبح شنبه ۲۹-۷-۹۱ (احترام به روحانیت- آقایان)

پیام دوست - بیانات مکتوب حضرت مجذوبعلیشاه

بِسمِ‌اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

مخالفت‌هایی که روی اعتقاد می‌شود اگر بخواهیم هر بار همه را جواب بدهیم. محال است! برای اینکه همه اش تکراری است. بعضی وقت‌ها گردش اوضاع و اجتماع به نحوی است که به انتقادی که می‌شود توجه می‌کنیم و یک مسئله خودمان یادمان می‌آید و باید به مناسبت آن صحبت کنیم. من و همه آنهائی که دیده‌اند یادشان می‌آید. روش حضرت صالح علیشاه و بعد حضرت رضا علیشاه هم در دورانی که بیدخت تشریف داشتند همین بود. هر که می‌آمد، حتی طلبه‌ای که خیلی کوچک بودند و لباس روحانیت داشت به او احترام می‌گذاشتند. بدون اینکه او را بشناسند. و این هم در واقع برای خود شخص نبود، برای آن موقعیتی بود که آن شخص با پوشیدن این لباس به خودش بسته بود. احترام از مورد روانشناسی که در روانکاوی دقیق‌تر بیان شده است، می‌گویند آن احساسی که نسبت به آن مسئله اولیه دارید در ذهن ما به مسئله دومی منتقل می‌شود. مثلا تسبیح و مُهر و یا کتابی از یک عزیزی دارید و نگه داشته‌اید. کتاب ممکن است پاره هم بشود و یا کتاب مهمی نباشد ولی آن احساس و عاطفه‌ای که شما نسبت به شخصی که این را داده و یا نوشته است دارید، به این کتاب سرایت می‌کند. و شما برای این کتاب هم یک اهمیّت و یک حالت قدسی قائل می‌شوید. لباس روحانیت هم همینطور، آن احساس عواطفی که انسان به روحانی واقعی دارد، آن احساس به این شخص منتقل می‌شود. جلوه آن در چیست؟ احترام است.
دیدید در خیلی مجالس رسمی وقتی قرآن می‌آورند همه بلند می‌شوند. شاید قرآنِ خیلی زیباتر و نفیس‌تر در کتابخانه‌های دیگر هم باشد. و یا خود شخص داشته باشد. ولی چون مناسبتش در اینجا آوردند نشان بدهند که ما احساس و عواطف و محبتی که داریم به همه اشیاء سرایت می کند. مسئله احترام روحانیت هم همینطور است ما تا وقتی دیدیم احترام می‌گذاریم، بعد که از نظر غایب شد کنار می‌رویم. ممکن است لازم نباشد همین احترام را به اشیاء بی‌جان بگذاریم. نه! ممکن است نسبت به جانداری هم باشد. شما کسی را دوست دارید و علاقه‌مند هستید به اهالی محل، او هم یک احساس همبستگی می کند. مثلا الان خیلی‌ها در بیدخت واقعا خودشان را اهل آنجا می‌دانند. به همین طریق این احساس مِهر و محبت به اشخاصی سرایت می‌کند. فرزندش را دوست دارید و یا کسی که خادم مقبره اش است را دوست دارید. و مراجع روحانیت هم، البته مراجع نه هر کسی که خودش را مرجع دانست، مرجعیت دارد.

هــزار نکتــه باریکتــر ز مـو ایـن جاســت / نه هــر که ســر بـتـراشد قــلندری دانـد
نه هر که طَرْف کُلَهْ کَج نهاد و تُند نشست / کــــلاه داری و آیـــین ســروری دانـــد

تا وقتی که این ارتباط با منشاء فکری اش قطع نشده این احترام را دارد. بنابراین این تذکر و یادآوری که می‌کنند و می‌گویند به مراجع احترام نکردند و یا احترام کردند. ما الان در تاریخ اخیر دیده‌ایم خیلی‌ها را از مرجع‌بودن عزل کرده‌اند. چه کسی عزل کرده است، نمی‌دانیم. ولی عزل کرده‌اند. بعد از آن دیگر مرجع نیست. ولی منطقاً این مقامی است، که نمی‌شود حذف کرد، مقام علم و فهم است. بعضی‌ها همانطور که یکی دیگر می‌تواند عزل کند و بعد بگوید، نه این آقا دیگر مرجع نیست. من حالا به حرف این شخص می‌خواهم گوش می‌دهم و نخواستم گوش نمی‌دهم. برای اینکه به خودم اجازه می‌دهم. اینجا بهترین کار این است، که در ذهن خودمان هم مرجعی را از مرجعیت عزل نکنیم. و به تمام مراجع آنهایی که خودشان را مرجع می‌دانند، ولو نیستند احترام بگذاریم. آن احترام اساسی، مگر اینکه خدایی نکرده خلافی از آنها دیدیم که به ندرت دیده شده است. فقرا تقریباً به یکی کم اعتقاد شدند. بهتر آن است که به همهٔ مراجع به جنبه ی علم آنها علمی که ناقص است، ولی خودشان خیال می‌کند که کامل است.

علم نـبود غیر علم عـاشقی / ما بقی تلبیس ابلیس شقی

همه علم را دارند جز آن علم واقعی. ما به احترام حرفی که می‌زنند کما اینکه آیه ی سجده خوانده می‌شود یکی دیگر می‌خواند، به احترام این دستور ما به سجده می‌افتیم. که مشهور است می‌گویند (از شهید دوم بوده و یا مجلسی، اسمش یادم رفته است) کودک بود و در کودکی از لحاظ علم به درجه اجتهاد رسیده است. بچه بوده و خطائی کرده بود. پدر می‌خواست آن را بزند دنبالش راه می‌افتاد، وقتی پدر به آن نزدیک می‌شده تا او را بگیرد. یک آیه سجده می خوانْد. پدر می‌شنید به سجده می‌افتاد. و فرار می‌کرد. بنابراین به حق می‌شود گفت در یازده، دوازده سالگی مجتهد بوده است. برای اینکه همچین نکته‌ای به ما یاد داده‌است. مردم امروز نه آیه قرآن می‌شناسند، و نه سجده می‌شناسند. هر چه هم سجده بخوانی ولو پسِ کله ی آنها هم بزنید، سجده نمی‌کنند. منظور این است به آنچه که به یک نحوی با مسائل معنوی و مذهبی ارتباط دارد، این احترام را باید داشته باشیم. و عملاً نشان دهیم. انشاءالله

Tags