بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
آقایان مشایخ که بیعت میگیرند در واقع از طرف من و به نمایندگی من است، من اگر برسم باید بیعت بگیرم، از آقایان خواهش کردم چون در آنها قابلیت و لیاقت دیده شد. اگر یکی از آقایان مشایخ رحلت فرمودند که خُب خیلیها دیدهایم آنهایی که خدمت ایشان مشرف شدند جز تأثر وظیفهای ندارند همان متأثر بشوند و در مجالسشان حاضر شوند کافی است. اُنسی که انسان دارد به آن کسی که واسطه رحمت بوده برای او یک امر طبیعی است و بسیار هم خوب است. باید هم نسبت به کسی که به آن شخص محبتی کرده یا نعمتی ارزانی کرده سپاسگزار باشد. آن بجای خود، وقتی که رحلت کرد دیگر کاری اش نمیتوان کرد. یک نمونهای است که مردم در غیبت امام زمان میگویند امام حاضر است ما دسترسی به ایشان نداریم. آنهم قهراً یک تأثری آدم دارد که ای کاش قابل رؤیت بود آدم جلوی تأثرش را بگیرد. یکی از خصوصیات قالب مذاهب بخصوص در اسلام ولی در علم حقوق همواره شده و سیستمهای حقوقی غالباً این را میپسندند مبنی آیه قران است که قاعدهای از آن استنتاج کردند. قبح عقاب بلا بیان، یعنی قبل از اینکه یک کاری را بگویند که انجام بده و یا نده مجازاتش بکنند این صحیح نیست باید مطلع باشد. در زمان پیغمبر هم، آن اول که پیغمبر(ص) بعثت فرمود همه مطلع نبودند جمعیت زیاد نبود. فرض بر این است که همه از احکام اسلام خبر دارند و احکام اسلام فعلا برای همه و در همه جا رعایت میشود.
داستانی است که فردی را به یک اتهامی نزد پیغمبر آوردند (یک فردی از یک قبیله دور دستی) گفت که من قانونش را نمیدانستم این است که گناهی ندارم، پیغمبر در جمعی که آنجا حضور داشتند پرسید آیا هیچ کدامتان این ماده قانونی را به این مرد تذکر دادید؟ گفتند، نه! وقتی معلوم شد هیچکس به او نگفته پیغمبر فرمودند پس مجازات ندارد. در همۀ جرایم اینجوری نیست. بعضی جرایم و گناهان فهمیده میشود که گناه دارد اما اگر کسی ندانست به قول فقها شُبْهٔ حکمی داشت، و نمیدانست حکم این مورد چیست، برای او گناهی نیست. نباید از این جهت خودش را گناهکار بداند و بعد که جبران گناه کرد باید نگاه کند، اگر به کسی ضرر زده این گناه است و باید آنها را راضی کند. بارها صحبت شده در هر ضمینهای افراط و تفریط غلط است. کسی که همیشه به گذشتهاش فکر کند حتی این قاعده برای ملتها و اقوام است در آیه قرآن سوره تکاثر میفرماید: أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ، حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ الی آخر شما اینقدر گذشتهتان را موجب فخر قرار میدهید که حتی مقابر گذشتگان خودتان را جزء افتخاراتتان میگیرید در این مسئله تفاسیر مفصل صحبت شده که اشتباه نشود.
قبایل قوس و خزرج همیشه در حال جنگ بودند جنگ میکردند این رجز میخواند و میرفت از زمان مثلاً آدم اجدادش را میگفت آنهم همینطور و میگفت جد ما چنین کرده، خداوند گفت این چیزها را رها کنید. و از آن طرف فرمود: اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مَّعْرِضُونَ (انبیاء/۱) حساب مردم نزدیک شد، شما هنوز غفلت دارید، حساب هم یعنی که از اول تا حالا چه کردهاید. پس نظر به گذشته با اعتدال لازم است خاطرات و یادگاری های گذشته باید به عنوان چراغ برای آیندۀ خودِ انسان تلقی بشود در این کار خداوند رعایت را کرده است. یک نفر تمام زندگی اش گنهکاری و ناراحتی بوده، و خودش هم ناراحت است، حالا یکمرتبه هم، توجه میکند و هم خداوند به او توفیق میدهد که گذشتهاش را توبه بکند این شخص توبه میکند و ناراحت میشود با این همه گناهان چه بکند. آیا خداوند توبه او را قبول میکند. إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا (زمر/۵۳) خدا همۀ گناهان را میبخشد حالا البته نه اینکه گناه بکند برای کسی که هر لحظه توبه بکند همه گناهان گذشتهاش بخشیده میشود برای اینکه اشتباه نکنید، إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا یعنی مرتب گناه کنید و بگویید که خدا میبخشد. نه! میفرماید که الاسلام یجب ما قبله اسلام آوردن یعنی ایمان آوردن تسلیم شدن به درگاه خدا، همه گذشته را در برمیگیرد. یعنی دیگر که اسلام آورد هیچ گناهی برایش نیست. در آن لحظه مثل این که از مادر متولد شده است.
نمونهاش هم زمان خود پیغمبر، وحشی یا وحش غلام هند جگر خوار به قول مشهور بود او دیگر جگر خوار برایش مانده واِلّا جگر را نمیخورند آنها یک رسمی داشتند برای شدت غیظ جگر کشته را دندان میزدند، که همین کار با حضرت همزه (ع) کردند. پیغمبر تقریبا قسم خورد که اگر من وحشی را دسترسی پیدا کنم خودم بگیرمش تکه تکهاش میکنم. اولاً خداوند دستور داد که قصاص مثل خود عمل باید باشد و علی (ع) فرمود که اگر یک ضربه بزند شما هم یک ضربه بزنید. یعنی بیشتر حق ندارید. از یک طرف مثله کردن و تکه تکه کردن را خداوند منع کرد و از یک طرف الاسلام یجب ما قبله بود. یکروز پیغمبر نشسته بود دید یک عربی آمد عربی که صورتش را پوشانده بود هیچ شناخته نمیشد. آمد خدمت پیغمبر و دست پیغمبر را بوسید و گفت من میخواهم اسلام بیاورم. حضرت فرمود خیلی خوب شهادات را باید بگویی. اشهدان لااله الااللّه و اشهدان محمداً رسول اللّه، و اینها را گفت و تمام که شد پیغمبر فرمود از حالا به بعد مسلمانی هستی مثل برادر من، و آن وقت صورتش را باز کرد. پیغمبر دید که این وحشی است. وحشی که پیغمبر آنقدر با او دشمنی داشتند به او گفتند که من قرار بود که اگر تو را ببینم تو را مثله کنم. که خدا منع کرد ولی اگر تو را میدیدم مسلماً میکشتمت. و حالا دیگر برادر من هستی الاسلام یجب ما قبله، همین که اسلام آوردی گناهان گذشتهات بخشیده شده و من حق ندارم تو را بکشم حالا برادر من هستی، اما چون مسلمین شهر خبر ندارند که اسلام آوردی. بروی بیرون تو را میبینند، و روی عنادی که دارند تو را میکشند. بنابراین همینجوری که لباس پوشیده و شبانه از شهر برو بیرون تا تو را نبینند. بعد پیغمبر این داستان را برای مسلمین گفت. آن کسی که سراسر گناه است از لحظهای که تسلیم خدا شد همه ناچاریم که تسلیم خدا باشیم ولی خودش، خودش را تسلیم کند. از آن لحظه تمام گناهان گذشتهاش بخشیده میشود. به شرط اینکه از حالا به بعد کاری نکند.
و اما که گفتم حساب زندگیاش را بکند. یعنی حساب کارهایی که خوب و بد هست. یعنی حساب اینکه چند لقمه خورده… اینها ربطی ندارد. این حسابهایی که به روحش مربوط است، آنها را باید پیش خودش انجام بدهد. یکی از عرفا که شرح حالش را در تذکرةالاولیاء نوشته شده است به اسم حارث محاسبی، که محاسبی به این مناسبت که هر شب مینشست و حساب آن روزش را میکرد که آیا با این حساب گنهکار است، یا نه! این که به او محاسبی میگفتند. باید بنشیند هر روز حساب گناهان و خطاهایش را بکند، نه حساب خوبیها را داشته باشد. و از خداوند بخواهد طلب کند خداوند میگوید اینها را برای دیگری کردی. آن داستانی که کسی بعد از محاکمه در روز قیامت، همۀ آن هیئتی که این محاسبه را میکردند گفتند باید برود به جهنم. دیگر راهش را گرفت رو به جهنم، چند قدم میرفت خدا از آن بالا دید و گفت صبر کن. کجا میروی، گفتند باید بروی جهنم دارم میروم جهنم. خدا فرمود حسابت را بیاور و صورتحسابش که برایش نوشته بودند را نگاه کرد. و گفت کارهای خوبی که کردی بگو گفت من هیچ کار خوبی نکردم هر چیز کوچکی که بود گفتم خداوند گفت در این صورت من دیدم که یک روز به یک آدم مفلوکی کمک کردی و گذاشتی روی دوشت آوردی این طرف، گفت بله ولی این را من بحساب نیاوردم، برای اینکه کاری نداشت. ولی خوب من مثلاً یک بیمارستان ساختهام دو هزار تختخواب، خدا گفت نه آن بیمارستان را حساب نیست آن را برای خاطر من نکردی، آن را برای خاطر نفس خودت کردی. فلان جا یک زمینی را داشتم که به ایتام دادم خداوند گفت این کار را هم برای من نکردی! آنهم برای این کردی که زمینهای اطراف گرانتر بشود و بفروشی. هر چی گفت خداوند گفت اینها برای من نیست. گفت من دیگر چیزی یادم نمیآید. خداوند گفت همانکه دست یک نفر را گرفتی، از بیمارستان بیشتر اثر دارد. یک بچهای گریه میکرد که پولش را گم کرده و تو رسیدی به او کمک کردی و آن پول را به او دادی و دفتر و قلم برایش خریدی رفت و خیلی خوشحال شد تو را دعا کرد این عمل به خاطر من بود نه برای هیچکس دیگر ازین کارهای ظاهراً کوچک چند بار گفت و خداوند به او یادآوری کرد، بعد گفت من اینها را مهم نمیدانستم که بحساب بیاورم و خداوند فرمود: آنچه که یادت بیاید و مهم بدانید ارزش ندارد. کار خیری را که برای من انجام دهید و یادت هم نباشد. در همه موارد ما باید رعایت کنیم که هم از افراط و هم از تفریط دور باشیم. باید به گذشته خودمان بسته نباشیم، حالا ببینیم چکارهایم. و همین گذشته خودتان را، حسابش را باید همیشه داشته باشید. انشاءاللّه