Search
Close this search box.

ايران فرهنگى – ايران سياسى (حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه)

اختصاصي مجذوبان نورعرف و عادات هر ملت نسل به نسل منتقل مى‏گردد. بعد از اسلام آوردن ايرانيان عادات و رسومى كه با مبانى اسلام مباينت نداشت باقى ماند و ايرانيان عادات و رسوم ميراث پدران خود را حفظ كردند. عيد نوروز نه‏تنها باقى ماند بلكه تأييد حضرت امام جعفر صادق عليه‏السّلام را نيز به دست آورد. 

شخصيت و هويت هر ملّت وابسته به فرهنگ، تمدن، عادات و رسوم اوست نه به مرزهاى سياسى كه هرچند وقت به مناسبت‏هاى مختلفى تغيير مى‏كند. فرهنگ و تمدن ايرانى همان است كه نظامى را در گنجه، مولوى را در بلخ، ناصرخسرو را در افغانستان فعلى، رودكى و سوزنى و… را در سمرقند، سعدى و حافظ را در شيراز و اقبال لاهورى را در لاهور به جهان عرضه مى‏دارد. امروز اگر خطوط طبيعى يا تصنعى مرزهاى سياسى را به وجود آورده است، هرگز آن اصالت فرهنگى از بين نمى‏رود: جشن نوروز را همه مردم جمهورى‏هاى رها شده از شوروى نيز برگزار مى‏كنند. جشن هزاره بوعلى سينا «حكيم تاجيك» را تاجيكستان برگزار مى‏نمايد.   عرف و عادات هر ملت نسل به نسل منتقل مى‏گردد. بعد از اسلام آوردن ايرانيان عادات و رسومى كه با مبانى اسلام مباينت نداشت باقى ماند و ايرانيان عادات و رسوم ميراث پدران خود را حفظ كردند. عيد نوروز نه‏تنها باقى ماند بلكه تأييد حضرت امام جعفر صادق عليه‏السّلام را نيز به دست آورد. مراسم چهارشنبه سورى نيز باقى ماند و اصولاً آنچه از رسوم قديم ايران باقى مانده است، مسلماً با اسلام منافاتى ندارد و در طى قرون تأييد شده است و اگر منافات داشت مسلماً بعد از هزار و چند صدسال متروك مى‏شد. كما اين‏كه روشن كردن آتش در چهارشنبه سورى كه هنوز هم با تمام قدرت باقى مانده است، گرچه يادگار دوران مذهب زردشتى است ولى در اسلام هم مى‏توان دو تأييديه براى آن قايل شد:

  اول: آيات 71 و 72 سوره مريم: وَ اِن مِنْكُمْ اِلّا وَارِدُها… ثُمَّ نُنَجىِّ الَّذينَ اتَّقوا… هيچكس از شما نيست مگر اينكه وارد آن (آتش) مى‏شود…. سپس ما آنهايى را كه تقوا داشته‏اند نجات مى‏دهيم…. دوم: در اخبار و احاديث از پل صراط و عبور از روى آتش سخن به ميان آمده و به مؤمنين بشارت داده شده است كه به سلامت و سهولت از آن عبور مى‏كنند. رسم روشن كردن آتش و پرش از روى آن – چه در دين زردشتى و چه در دين اسلام كه هر دو منبع الهى داشته و در اصول مشتركند – مى‏تواند سمبلى از اين آرزوى نهايى هر فرد مؤمن باشد. به هرجهت اين رسم ملى و ساير رسومى را كه از نياكان ما مانده و از صافى اسلام در طى قرون رد شده و به جا مانده است بايد حفظ كرد. سعى در متروك كردن اين رسوم به جايى نمى‏رسد و هر كه با عرف متداول جامعه به صورت ضربتى درافتد، اگر هم به صورت ظاهر در كوتاه‏مدت موفق شود، ولى بالنتيجه و در درازمدت مطرود ملت واقع مى‏شود و به‏محض برطرف شدن فشارهاى قبلى، اين رسوم با قوت تمام برمى‏گردد. شاهد مثال كشورهاى مسلمان جدا شده از شوروى سابق است كه اسلام با قدرت تمام در آن‏ها ظهور كرده است.

  يكى از عادات و رسوم ملى و ركن فرهنگى هر ملّت تقويم است. روزهاى شادى و يا سوگوارى كه برحسب اين تقويم تعيين مى‏گردد از عادات و رسوم ريشه‏دارى است كه طى قرن‏ها از نسلى به نسل بعد منتقل گرديده است. چنين است كه عيد نوروز – يادگار جمشيد داستانى – از چنان عظمتى برخوردار است كه احساسات و عواطف تمام ايرانيان فرهنگى (ساكن ايران، افغانستان، آذربايجان "اُران"، عراق، تاجيكستان…) اعمّ از مسلمان، زردشتى، مسيحى، كليمى و غير آنان را به تصرّف خود درآورده است. نوروز همان اوّل فروردين يا به عبارتى اول حمل است. تحويل شمس به برج حمل اگر قبل از ظهر باشد، آن روز و اگر بعدازظهر باشد فرداى آن روز را اوّل فروردين به حساب مى‏آورند. امسال ساعت تحويل در تهران قبل از ظهر چهارشنبه بود و لذا چهارشنبه اوّل فروردين بود. در كشورهاى شرقى‏تر ايران كه كلاً يا اكثراً فرهنگ مشتركى با ما دارند (و حتى در شهرهاى انتهاى شرق ايران مانند خواف، تربت‏جام، سرخس، زابل..) ساعت تحويل بعدازظهر محلى بوده است و لذا عيد آن‏ها پنجشنبه بوده است ولى باتوجه به اين كه اوقات قراردادى است، نصف‏النهار تهران را كه مركز است ملاك قرار داده‏اند.

  ملاك سال شمسى يك دور گردش زمين به دور خورشيد و يا به اعتقاد قدما گردش خورشيد به دور زمين است، امّا در تقويم ايران قبل از اسلام و تا مدت‏ها بعد از اسلام محاسبه سال صحيح نبود و لذا تقويم و سال شمسى با گردش – به عقيده قدما – خورشيد انطباق نداشت و لذا عيد نوروز و اوّل فروردين تغيير زمان مى‏داد. خيام، فيلسوف، رياضى‏دان و منجّم نامدار ايرانى (متوّفى 515 يا 517 هجرى منطبق با 1137 يا 1139 ميلادى) با محاسبه دقيق تقويم متداول را اصلاح نمود و به نام سلطان جلال‏الدين آنرا »تقويم جلالى« ناميد كه از آن پس در تمام ايران فرهنگى اين تقويم معمول گرديد. كشورهايى مانند افغانستان، منطقه قفقاز، تركيه، عراق، تاجيكستان و اكثر كشورهاى آزاد شده از شوروى سابق نوروز را برحسب اين تقويم عيد گرفته و اهميت خاصى بدان مى‏دهند.

  در افغانستان ماه‏هاى سال نيز منطبق با ماه‏هاى شمسى است، منتها به جاى نام ماه نام برج مربوطه را قرار داده‏اند: حمل، ثور، جوزا… . شوروى نيز با همه كوشش‏هائى كه به كار برد تا در جمهورى‏هاى مسلمان تابعه خود مبانى مليتشان را محو كند و مليت جديدى را كه به نام »ملت شوروى« مى‏خواست ايجاد كند بدان‏ها اعطا كند و در اين مسير حتّى تقويم همه آن‏ها را عوض كرد، موفّق نشد و مليت اختراعى وى وجود خارجى پيدا نكرد. اعتقادات و عرف اين ملت‏ها همچون آتش زير خاكستر باقى ماند و فروپاشى شوروى مانند وزش بادى اين خاكستر را كنار زد. اميدوارى كاملاً منطقى مى‏رفت كه اين كشورها با برادر فرهنگى خود يعنى ايران فعلى هماهنگ شده و همگى با هم در شكوفايى فرهنگ مادر همدست باشند؛ ولى متأسّفانه چنين نشد بلكه همان مختصر اقبالى كه در بدو امر از ناحيه آن‏ها به عمل آمد از بين رفت و از ما دورتر شدند و اين امر احساسات ملى و مذهبى هر ايرانى را متأثّر مى‏سازد. دو نكته مهم كه در مسير وحدت فرهنگى كمك مى‏كند تقويم واحد و خط واحد است. وظيفه‏اى كه براى ما ايرانيان مقرّر مى‏باشد، اين است كه اين برادران خود را از دنباله اسارت فكرى شوروى نجات داده به دامن مادر فرهنگى‏شان برگردانيم. امروز چون سياست و مرزهاى سياسى بر همه امور حكومت مى‏كند، اگر خيام، بوعلى، ابوريحان، نجم‏الدين كبرى را مصراً ايرانى بخوانيم در اذهان شنونده اين لغت ايرانى به «ايران سياسى» تعبير مى‏شود و تعصب متقابلى را بر مى‏انگيزد. بايد تفهيم كرد كه اين بزرگان به همه ما و به »ايران فرهنگى« تعلق دارد نه به ايران با مرزهاى سياسى.

  در مورد تقويم هم جريان اين است كه چند قرن بعد از خيام پاپ گرگوار سيزدهم (متوّفى 1585 ميلادى – 963 هجرى) براى اصلاح تقويم هيأتى را مأمور ساخت و اين هيئت تقويم ميلادى را مانند اصلاحيه خيام اصلاح نمود. آنان يا از كار چند قرن قبل خيام اطلاع نداشتند و يا از روى تعصّب نامى از او نبردند و اصلاحيه خود را تقويم گرگوار (Gregorian Calendar) ناميدند كه هم‏اكنون نيز از آن استفاده مى‏شود. خيام گرچه اهل نيشابور بود ولى درواقع به تمدن و فرهنگ جامعه اسلامى آن روز و« ايران فرهنگى» تعلق داشت و از اين‏رو بود كه اصلاحيه او در تمام قلمرو ايران فرهنگى آن روز متداول گرديد. بايد به اين برادران و اعضاى جامعه ايران فرهنگى توصيه نمود كه با كنار گذاشتن تقويم ميلادى مبدأ تاريخ را از هجرت رسول‏اكرم(ص) برقرار سازند و تقويم اصلاحى خيام را با ماه‏هاى آن تقويم (فروردين، ارديبهشت، خرداد…. يا حمل، ثور، جوزا…) به كار برند و سپس براى اين كه توّهم تعصبات ملّيتهاى درون مرز سياسى نرود و تصوّر نشود تهران درصدد سيطره خود است، و اين برادران خيال نكنند كه از سيطره شوروى رهايى يافته‏اند و سيطره ايران )سياسى( قصد صيد آنها را دارد، براى تشخيص اوّل فروردين نصف‏النهار تهران را مأخذ نگيريم بلكه به افتخار خيام و براى تجليل از او در همه ايران و كشورهاى هم‏جوار نصف‏النهار نيشابور را ملاك بگيريم.

  نكته مهم ديگر خط و به دنبال آن وضع زبان است. به ياد دارم در دوران دانشجويى در پاريس با دانشجويى اهل تركيه بحثى داشتم، وى مولوى را شاعر و عارف ترك مى‏خواند. در پاسخ گفتم: كسانى مانند مولوى به جهان و بشريت تعلق دارند، ولى از اين مطلب كه بگذريم به چند سؤال من كه پاسخ بدهى آن وقت از شما خواهم پرسيد كه مولوى متعلّق به چه ملتى است.

  پرسيدم: مقبره مولانا در قونيه است. در كتيبه‏هاى مزار وى سطورى نوشته شده است آيا مى‏توانى آن كتيبه را بخوانى؟ پاسخ داد: آتاتورك خط ما را تغيير داد و چون آن نوشته‏ها با رسم‏الخط سابق است، نمى‏توانم آن را بخوانم. گفتم امّا من مى‏توانم بخوانم. ادامه دادم و گفتم: در موزه‏ها پيش‏نويس بعضى آثار مولانا به خط خود او موجود است آيا مى‏توانى آن‏ها را بخوانى؟ پاسخ داد: به همان دليل سابق‏الذكر نمى‏توانم بخوانم. گفتم: امّا من مى‏توانم بخوانم و از اين دو پاسخ تو منصرف شده گناه آن را به گردن آتاتورك مى‏گذارم كه با تغيير الزامى خط، شما را از گذشته‏هايتان جدا كرد ولى من به شكرانه اين نعمت كه مى‏توانم خط مولانا را بخوانم از لطف خداوند متشكرم كه نوشته‏هاى مولانا و اشعارش اگر برايم خوانده شود، معناى آن را مى‏فهمم و خود هم مى‏توانم آنها را بنويسم. امّا آيا تو معناى آنها را مى‏فهمى؟ پاسخ داد: نه. بالاخره گفتم: اينك تو خود بگو، مولوى ايرانى بود يا ترك؟ در اينجا آن دانشجوى ترك ساكت شد.

  نظير تمام يا قسمتى از اين مكالمه را مى‏توان با برادران فرهنگى آزاد شده از شوروى سابق داشت. جشن هزاره بوعلى به عنوان حكيم تاجيك گرفته مى‏شود ولى تاجيك‏ها آثار او را نمى‏توانند بخوانند. آيا آثار نظامى گنجوى در گنجه خوانده مى‏شود؟ آيا آثار رودكى در سمرقند و بخارا قابل قرائت است؟ و حال آن كه آنان به افتخار اين همشهريان قديم خود بايد كارى كنند كه بتوانند آثار آن‏ها را بخوانند و بفهمند. در خصوص اين ملت‏ها و دولت‏هايشان نبايد در ايرانى خواندن اين نامداران تعصب به خرج دهيم، زيرا تعصّب متقابل آن‏ها را برمى‏انگيزد و در تعصّب متقابل هرگز نمى‏توان به وحدت رسيد، بلكه بايد تشويق كرد كه بتوانند آثار اين بزرگان را بخوانند.

  متأسّفانه در برخوردهاى سياسى با اين دولت‏ها و ملت‏ها به جنبه مليّت كه وجه مشترك است كمتر توجه شده است. اسلام نمى‏تواند تكيه‏گاه چنين برنامه و تبليغى باشد زيرا اوّلاً – چون دولت ايران مبناى مشروعيت خود را از اسلام دانسته و خود را تنها دولت حامى و مبلّغ اسلام مى‏داند، اين روش توهّم سلطه سياسى را ايجاد كرده و تصوّر مى‏شود ايران مى‏خواهد جاى شوروى سابق را در اين كشورها بگيرد. ثانياً – اسلام داراى فرق مختلفى است كه با هم تعارض ايدئولوژيك دارند و حتّى بعضى از آنان، شيعيان ايرانى را كافر مى‏دانند و نقش تقريب هم هنوز چندان مؤثّر نيست زيرا علمداران آن بين فِرَق داخل شيعه تفريق به وجود آورده و نمى‏توانند تقريب ايجاد كنند چه برسد به فرق غيرشيعه. و تقريب با تحبيب به وجود مى‏آيد نه با تهديد و فشار. ثالثاً – دشمنان اسلام كه از اتّحاد ملل مسلمان واهمه دارند اختلافات را دامن مى‏زنند؛ على‏هذا براى اجتناب از برخورد با اين موانع بايد مبناى روابط ما بر مليت و غرور ملى باشد كه قابل مخالفت و فرقه‏بندى نيست. آن‏گاه كه اين غيرت ملى در اين ملت‏ها موجب تغيير خط شد و توانستند آثار نامورانى همچون نجم‏الدين كبرى، مجدالدين بغدادى، نظامى گنجوى… را بخوانند و هم‏چنين آثار هريك از بزرگان ادب را كه بخوانند، چون همه مشحون از معارف اسلامى است، گرايش اسلامى پيدا مى‏كنند و بدين طريق است كه مى‏توان آن‏ها را به طور غيرمستقيم به قلمرو اسلام كشانده، اسلام را احيا كرد نه از طريق اعزام فقيه كه احياناً ممكن است اثر معكوس داشته و حتى همان ركن مشتركمان را كه مليت ايران فرهنگى است، متزلزل سازد. قبل از اعزام واعظ و فقيه بايد عارف، حكيم، اديب و اسلام‏شناس را به عنوان رابط و سفير انتخاب كرد.