عرف و عادات هر ملت نسل به نسل منتقل مىگردد. بعد از اسلام آوردن ايرانيان عادات و رسومى كه با مبانى اسلام مباينت نداشت باقى ماند و ايرانيان عادات و رسوم ميراث پدران خود را حفظ كردند. عيد نوروز نهتنها باقى ماند بلكه تأييد حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام را نيز به دست آورد.
شخصيت و هويت هر ملّت وابسته به فرهنگ، تمدن، عادات و رسوم اوست نه به مرزهاى سياسى كه هرچند وقت به مناسبتهاى مختلفى تغيير مىكند. فرهنگ و تمدن ايرانى همان است كه نظامى را در گنجه، مولوى را در بلخ، ناصرخسرو را در افغانستان فعلى، رودكى و سوزنى و… را در سمرقند، سعدى و حافظ را در شيراز و اقبال لاهورى را در لاهور به جهان عرضه مىدارد. امروز اگر خطوط طبيعى يا تصنعى مرزهاى سياسى را به وجود آورده است، هرگز آن اصالت فرهنگى از بين نمىرود: جشن نوروز را همه مردم جمهورىهاى رها شده از شوروى نيز برگزار مىكنند. جشن هزاره بوعلى سينا «حكيم تاجيك» را تاجيكستان برگزار مىنمايد. عرف و عادات هر ملت نسل به نسل منتقل مىگردد. بعد از اسلام آوردن ايرانيان عادات و رسومى كه با مبانى اسلام مباينت نداشت باقى ماند و ايرانيان عادات و رسوم ميراث پدران خود را حفظ كردند. عيد نوروز نهتنها باقى ماند بلكه تأييد حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام را نيز به دست آورد. مراسم چهارشنبه سورى نيز باقى ماند و اصولاً آنچه از رسوم قديم ايران باقى مانده است، مسلماً با اسلام منافاتى ندارد و در طى قرون تأييد شده است و اگر منافات داشت مسلماً بعد از هزار و چند صدسال متروك مىشد. كما اينكه روشن كردن آتش در چهارشنبه سورى كه هنوز هم با تمام قدرت باقى مانده است، گرچه يادگار دوران مذهب زردشتى است ولى در اسلام هم مىتوان دو تأييديه براى آن قايل شد:
اول: آيات 71 و 72 سوره مريم: وَ اِن مِنْكُمْ اِلّا وَارِدُها… ثُمَّ نُنَجىِّ الَّذينَ اتَّقوا… هيچكس از شما نيست مگر اينكه وارد آن (آتش) مىشود…. سپس ما آنهايى را كه تقوا داشتهاند نجات مىدهيم…. دوم: در اخبار و احاديث از پل صراط و عبور از روى آتش سخن به ميان آمده و به مؤمنين بشارت داده شده است كه به سلامت و سهولت از آن عبور مىكنند. رسم روشن كردن آتش و پرش از روى آن – چه در دين زردشتى و چه در دين اسلام كه هر دو منبع الهى داشته و در اصول مشتركند – مىتواند سمبلى از اين آرزوى نهايى هر فرد مؤمن باشد. به هرجهت اين رسم ملى و ساير رسومى را كه از نياكان ما مانده و از صافى اسلام در طى قرون رد شده و به جا مانده است بايد حفظ كرد. سعى در متروك كردن اين رسوم به جايى نمىرسد و هر كه با عرف متداول جامعه به صورت ضربتى درافتد، اگر هم به صورت ظاهر در كوتاهمدت موفق شود، ولى بالنتيجه و در درازمدت مطرود ملت واقع مىشود و بهمحض برطرف شدن فشارهاى قبلى، اين رسوم با قوت تمام برمىگردد. شاهد مثال كشورهاى مسلمان جدا شده از شوروى سابق است كه اسلام با قدرت تمام در آنها ظهور كرده است.
يكى از عادات و رسوم ملى و ركن فرهنگى هر ملّت تقويم است. روزهاى شادى و يا سوگوارى كه برحسب اين تقويم تعيين مىگردد از عادات و رسوم ريشهدارى است كه طى قرنها از نسلى به نسل بعد منتقل گرديده است. چنين است كه عيد نوروز – يادگار جمشيد داستانى – از چنان عظمتى برخوردار است كه احساسات و عواطف تمام ايرانيان فرهنگى (ساكن ايران، افغانستان، آذربايجان "اُران"، عراق، تاجيكستان…) اعمّ از مسلمان، زردشتى، مسيحى، كليمى و غير آنان را به تصرّف خود درآورده است. نوروز همان اوّل فروردين يا به عبارتى اول حمل است. تحويل شمس به برج حمل اگر قبل از ظهر باشد، آن روز و اگر بعدازظهر باشد فرداى آن روز را اوّل فروردين به حساب مىآورند. امسال ساعت تحويل در تهران قبل از ظهر چهارشنبه بود و لذا چهارشنبه اوّل فروردين بود. در كشورهاى شرقىتر ايران كه كلاً يا اكثراً فرهنگ مشتركى با ما دارند (و حتى در شهرهاى انتهاى شرق ايران مانند خواف، تربتجام، سرخس، زابل..) ساعت تحويل بعدازظهر محلى بوده است و لذا عيد آنها پنجشنبه بوده است ولى باتوجه به اين كه اوقات قراردادى است، نصفالنهار تهران را كه مركز است ملاك قرار دادهاند.
ملاك سال شمسى يك دور گردش زمين به دور خورشيد و يا به اعتقاد قدما گردش خورشيد به دور زمين است، امّا در تقويم ايران قبل از اسلام و تا مدتها بعد از اسلام محاسبه سال صحيح نبود و لذا تقويم و سال شمسى با گردش – به عقيده قدما – خورشيد انطباق نداشت و لذا عيد نوروز و اوّل فروردين تغيير زمان مىداد. خيام، فيلسوف، رياضىدان و منجّم نامدار ايرانى (متوّفى 515 يا 517 هجرى منطبق با 1137 يا 1139 ميلادى) با محاسبه دقيق تقويم متداول را اصلاح نمود و به نام سلطان جلالالدين آنرا »تقويم جلالى« ناميد كه از آن پس در تمام ايران فرهنگى اين تقويم معمول گرديد. كشورهايى مانند افغانستان، منطقه قفقاز، تركيه، عراق، تاجيكستان و اكثر كشورهاى آزاد شده از شوروى سابق نوروز را برحسب اين تقويم عيد گرفته و اهميت خاصى بدان مىدهند.
در افغانستان ماههاى سال نيز منطبق با ماههاى شمسى است، منتها به جاى نام ماه نام برج مربوطه را قرار دادهاند: حمل، ثور، جوزا… . شوروى نيز با همه كوششهائى كه به كار برد تا در جمهورىهاى مسلمان تابعه خود مبانى مليتشان را محو كند و مليت جديدى را كه به نام »ملت شوروى« مىخواست ايجاد كند بدانها اعطا كند و در اين مسير حتّى تقويم همه آنها را عوض كرد، موفّق نشد و مليت اختراعى وى وجود خارجى پيدا نكرد. اعتقادات و عرف اين ملتها همچون آتش زير خاكستر باقى ماند و فروپاشى شوروى مانند وزش بادى اين خاكستر را كنار زد. اميدوارى كاملاً منطقى مىرفت كه اين كشورها با برادر فرهنگى خود يعنى ايران فعلى هماهنگ شده و همگى با هم در شكوفايى فرهنگ مادر همدست باشند؛ ولى متأسّفانه چنين نشد بلكه همان مختصر اقبالى كه در بدو امر از ناحيه آنها به عمل آمد از بين رفت و از ما دورتر شدند و اين امر احساسات ملى و مذهبى هر ايرانى را متأثّر مىسازد. دو نكته مهم كه در مسير وحدت فرهنگى كمك مىكند تقويم واحد و خط واحد است. وظيفهاى كه براى ما ايرانيان مقرّر مىباشد، اين است كه اين برادران خود را از دنباله اسارت فكرى شوروى نجات داده به دامن مادر فرهنگىشان برگردانيم. امروز چون سياست و مرزهاى سياسى بر همه امور حكومت مىكند، اگر خيام، بوعلى، ابوريحان، نجمالدين كبرى را مصراً ايرانى بخوانيم در اذهان شنونده اين لغت ايرانى به «ايران سياسى» تعبير مىشود و تعصب متقابلى را بر مىانگيزد. بايد تفهيم كرد كه اين بزرگان به همه ما و به »ايران فرهنگى« تعلق دارد نه به ايران با مرزهاى سياسى.
در مورد تقويم هم جريان اين است كه چند قرن بعد از خيام پاپ گرگوار سيزدهم (متوّفى 1585 ميلادى – 963 هجرى) براى اصلاح تقويم هيأتى را مأمور ساخت و اين هيئت تقويم ميلادى را مانند اصلاحيه خيام اصلاح نمود. آنان يا از كار چند قرن قبل خيام اطلاع نداشتند و يا از روى تعصّب نامى از او نبردند و اصلاحيه خود را تقويم گرگوار (Gregorian Calendar) ناميدند كه هماكنون نيز از آن استفاده مىشود. خيام گرچه اهل نيشابور بود ولى درواقع به تمدن و فرهنگ جامعه اسلامى آن روز و« ايران فرهنگى» تعلق داشت و از اينرو بود كه اصلاحيه او در تمام قلمرو ايران فرهنگى آن روز متداول گرديد. بايد به اين برادران و اعضاى جامعه ايران فرهنگى توصيه نمود كه با كنار گذاشتن تقويم ميلادى مبدأ تاريخ را از هجرت رسولاكرم(ص) برقرار سازند و تقويم اصلاحى خيام را با ماههاى آن تقويم (فروردين، ارديبهشت، خرداد…. يا حمل، ثور، جوزا…) به كار برند و سپس براى اين كه توّهم تعصبات ملّيتهاى درون مرز سياسى نرود و تصوّر نشود تهران درصدد سيطره خود است، و اين برادران خيال نكنند كه از سيطره شوروى رهايى يافتهاند و سيطره ايران )سياسى( قصد صيد آنها را دارد، براى تشخيص اوّل فروردين نصفالنهار تهران را مأخذ نگيريم بلكه به افتخار خيام و براى تجليل از او در همه ايران و كشورهاى همجوار نصفالنهار نيشابور را ملاك بگيريم.
نكته مهم ديگر خط و به دنبال آن وضع زبان است. به ياد دارم در دوران دانشجويى در پاريس با دانشجويى اهل تركيه بحثى داشتم، وى مولوى را شاعر و عارف ترك مىخواند. در پاسخ گفتم: كسانى مانند مولوى به جهان و بشريت تعلق دارند، ولى از اين مطلب كه بگذريم به چند سؤال من كه پاسخ بدهى آن وقت از شما خواهم پرسيد كه مولوى متعلّق به چه ملتى است.
پرسيدم: مقبره مولانا در قونيه است. در كتيبههاى مزار وى سطورى نوشته شده است آيا مىتوانى آن كتيبه را بخوانى؟ پاسخ داد: آتاتورك خط ما را تغيير داد و چون آن نوشتهها با رسمالخط سابق است، نمىتوانم آن را بخوانم. گفتم امّا من مىتوانم بخوانم. ادامه دادم و گفتم: در موزهها پيشنويس بعضى آثار مولانا به خط خود او موجود است آيا مىتوانى آنها را بخوانى؟ پاسخ داد: به همان دليل سابقالذكر نمىتوانم بخوانم. گفتم: امّا من مىتوانم بخوانم و از اين دو پاسخ تو منصرف شده گناه آن را به گردن آتاتورك مىگذارم كه با تغيير الزامى خط، شما را از گذشتههايتان جدا كرد ولى من به شكرانه اين نعمت كه مىتوانم خط مولانا را بخوانم از لطف خداوند متشكرم كه نوشتههاى مولانا و اشعارش اگر برايم خوانده شود، معناى آن را مىفهمم و خود هم مىتوانم آنها را بنويسم. امّا آيا تو معناى آنها را مىفهمى؟ پاسخ داد: نه. بالاخره گفتم: اينك تو خود بگو، مولوى ايرانى بود يا ترك؟ در اينجا آن دانشجوى ترك ساكت شد.
نظير تمام يا قسمتى از اين مكالمه را مىتوان با برادران فرهنگى آزاد شده از شوروى سابق داشت. جشن هزاره بوعلى به عنوان حكيم تاجيك گرفته مىشود ولى تاجيكها آثار او را نمىتوانند بخوانند. آيا آثار نظامى گنجوى در گنجه خوانده مىشود؟ آيا آثار رودكى در سمرقند و بخارا قابل قرائت است؟ و حال آن كه آنان به افتخار اين همشهريان قديم خود بايد كارى كنند كه بتوانند آثار آنها را بخوانند و بفهمند. در خصوص اين ملتها و دولتهايشان نبايد در ايرانى خواندن اين نامداران تعصب به خرج دهيم، زيرا تعصّب متقابل آنها را برمىانگيزد و در تعصّب متقابل هرگز نمىتوان به وحدت رسيد، بلكه بايد تشويق كرد كه بتوانند آثار اين بزرگان را بخوانند.
متأسّفانه در برخوردهاى سياسى با اين دولتها و ملتها به جنبه مليّت كه وجه مشترك است كمتر توجه شده است. اسلام نمىتواند تكيهگاه چنين برنامه و تبليغى باشد زيرا اوّلاً – چون دولت ايران مبناى مشروعيت خود را از اسلام دانسته و خود را تنها دولت حامى و مبلّغ اسلام مىداند، اين روش توهّم سلطه سياسى را ايجاد كرده و تصوّر مىشود ايران مىخواهد جاى شوروى سابق را در اين كشورها بگيرد. ثانياً – اسلام داراى فرق مختلفى است كه با هم تعارض ايدئولوژيك دارند و حتّى بعضى از آنان، شيعيان ايرانى را كافر مىدانند و نقش تقريب هم هنوز چندان مؤثّر نيست زيرا علمداران آن بين فِرَق داخل شيعه تفريق به وجود آورده و نمىتوانند تقريب ايجاد كنند چه برسد به فرق غيرشيعه. و تقريب با تحبيب به وجود مىآيد نه با تهديد و فشار. ثالثاً – دشمنان اسلام كه از اتّحاد ملل مسلمان واهمه دارند اختلافات را دامن مىزنند؛ علىهذا براى اجتناب از برخورد با اين موانع بايد مبناى روابط ما بر مليت و غرور ملى باشد كه قابل مخالفت و فرقهبندى نيست. آنگاه كه اين غيرت ملى در اين ملتها موجب تغيير خط شد و توانستند آثار نامورانى همچون نجمالدين كبرى، مجدالدين بغدادى، نظامى گنجوى… را بخوانند و همچنين آثار هريك از بزرگان ادب را كه بخوانند، چون همه مشحون از معارف اسلامى است، گرايش اسلامى پيدا مىكنند و بدين طريق است كه مىتوان آنها را به طور غيرمستقيم به قلمرو اسلام كشانده، اسلام را احيا كرد نه از طريق اعزام فقيه كه احياناً ممكن است اثر معكوس داشته و حتى همان ركن مشتركمان را كه مليت ايران فرهنگى است، متزلزل سازد. قبل از اعزام واعظ و فقيه بايد عارف، حكيم، اديب و اسلامشناس را به عنوان رابط و سفير انتخاب كرد.