□ جناب آقاي خازني شما كه به عنوان رئيس دفتر دكتر مصدق تا آخرين روز زمامداري ايشان از نزديك شاهد حوادث آن دوران بوديد، چه نظري در مورد وقايع روزهاي 25 تا 28 مرداد 1332 داريد؟
عرض كنم كه عزل دكتر مصدق از سمت نخستوزيري در 25 مرداد 1332 بدون ترديد با موافقت آمريكا صورت گرفت. ژنرال شوارتسكف و هندرسون سفير آمريكا در ايران كاملاً در جريان بودند. هندرسون در ملاقات و مذاكره با دكتر مصدق خيلي سعي كرد ايشان را در پذيرفتن فرمان عزل متقاعد كند اما نتيجهاي نگرفت. واقعيت اين بود كه مقامهاي آمريكا دقيقاً محاسبه نكرده بودند كه از كجا شروع كنند و به كجا ختم كند. دكتر مصدق با استناد به اينكه اين فرمان قانوني نيست و شاه حق ندارد بدون رأي مجلس او را از سمت نخستوزيري بركنار كند با پيشنهاد هندرسون مخالفت كرد.
پس از اين، هندرسون دو بار علي پاشا صالح را خدمت دكتر مصدق فرستاد تا بلكه او بتواند كاري كند، ولي باز هم دكتر مصدق زير بار نرفت و فرمان عزل را تأييد نكرد. زماني كه نصيري فرمان عزل دكتر مصدق را آورد سرتيپ ممتاز رفت و فرمان را از نصيري گرفت و آورد تسليم من كرد و من هم آن را به دكتر مصدق نشان دادم و به ايشان گفتم: آقا ببينيد، اينها از شاه سفيد مهره گرفتهاند. دكتر مصدق اولين حرفي كه فرمود اين بود كه شما تحقيق كنيد تا معلوم شود اعليحضرت كجاست. گفتم: آقا من اطلاع دارم كه ايشان در كلاردشت هستند. آن شب من چون خيلي خسته بودم فقط ساعتي به منزلم آمدم كه دوش بگيرم و بلافاصله به نزد دكتر مصدق رفتم. به هر حال پيرو دستور دكتر مصدق با كلاردشت تماس گرفته شد، گفتند: اعليحضرت با هواپيما به رامسر تشريف بردهاند. با رامسر تماس گرفتيم، گفتند: در اينجا اعليحضرت هواپيماي خود را تعويض كرده و نفهميديم به كجا تشريف بردند. اول بار خبرگزاري رويتر اعلام كرد هواپيما به مقصد لندن حركت كرده ولي يكي دو ساعت بعد خبر را اصلاح كردند. ساعت 2 بعدازظهر بود كه معلوم شد شاه سر از رم درآوردهاند.
واقعيت اين است كه من تصور ميكنم شاه را واداشتند از ايران خارج شود. علت هم اين بود كه من عملاً ديده بودم كه شاه در مواجهه با دكتر مصدق خيلي تحت تأثير ايشان قرار ميگيرد. شاه خوب ميدانست كه چه قدرتهايي نفت ايران را غارت ميكنند ولي نميتوانست تحمل كند كه او را به حساب نميآورند. از سوي ديگر شاه فهميده بود كه كار نفت به بن بست كشيده و انگليسيها به هيچ قيمتي اجازه نخواهند داد كه دستشان از نفت ايران كوتاه شود و به اين ترتيب سنگ بناي نهضت بزرگي در خاورميانه ايجاد شود. البته دكتر مصدق در دوران نخستوزيري خود همواره در مكاتباتش با دربار، حرمت شاه را نگاه ميداشت. به هر حال ديگران كه به ضعف شاه پي برده بودند كاري كردند كه شاه با دكتر مصدق رو به رو نشود و ما هم ديگر به شاه دسترسي نداشتيم.
□ به طوري كه اسناد امريكا نشان ميدهد شاه در فاصله سي تير 1331 تا اواخر مرداد 1332 از نظر انگلستان نسبت به خود اطمينان نداشت. به موجب اين اسناد شاه دائماً از اين موضوع حرف ميزده كه انگليسيها سلسله قاجار را برانداختند و پدر او را به جاي قاجاريه نصب و بعد پدرش را هم بركنار كردند و آن زمان اگر ميخواستند ميتوانستند شاه را در مقام خود حفظ كنند. شاه در فاصله 30 تير 31 تا مرداد 32 اصرار داشت بداند نظر انگليسيها نسبت به او چيست؟ اگر مايلند او بماند صريحاً به او بگويند در غير اين صورت بي سروصدا كشور را ترك كند. براساس يكي از همين اسناد در اواخر ارديبهشت 1332 شاه نمايندهاي نزد هندرسن فرستاد. مضمون پيام او اين بود كه اگر سفير آمريكا بتواند دقيقاً اما محرمانه نظر انگلستان را نسبت به او مشخص سازد، به روشن شدن اوضاع و احوال كمك خواهند كرد… .
اين مطلب درستي است و انگلستان و آمريكا ميخواستند كه شاه را در مقام سلطنت نگاه دارند، كما اينكه ماند، اما با توجه به ضعف شاه در برخورد با حوادث ناگوار و رو دررويي جدي با دكتر مصدق و تكرار نشدن حادثهاي مشابه آنچه كه در 30 تير به وجود آمد نظرشان اين بود كه شاه بلافاصله پس از صدور فرمان عزل دكتر مصدق در ايران نباشد. اين بود كه شاه را روانه خارج از كشور كردند و خودشان ابتكار عمليات رويارويي با دكتر مصدق را در دست گرفتند.
□ سؤال اصلي در مورد نحوه عمل دكتر مصدق در فاصله روزهاي 25 تا 28 مرداد 1332 است كه برخي به ايشان در اين مورد خرده گرفتهاند. و معتقدند او ميتوانست مانع از اتفاقات روز 28 مرداد شود. شما كه در آن روزها به دكتر مصدق نزديك بوديد از مشاهدات خود صحبت كنيد.
عرض كنم كه روش دكتر مصدق از ابتدا تا آخرين روز نخستوزيرياش پايبندي به نظام سلطنتي مشروطه بود. در همين فاصله 25 تا 28 مرداد چند مطلب وجود دارد كه چون خودم از نزديك شاهد آن بودم و شايد در هيچ منبعي نباشد براي اطلاع عرض ميكنم. فرداي روزي كه شاه از ايران فرار كرد آقايان دكتر عباس نفيسي دبيركل جمعيت شيروخورشيد سرخ و دكتر حسين خطيبي مديرعامل جمعيت يادشده به دفتر دكتر مصدق آمدند. شمس پهلوي خواهر شاه براي دكتر مصدق تلگرافي فرستاده بود و آقايان را واسطه رساندن اين تلگراف قرار داده بود. البته در آن شرايط كه شاه خاك ايران را ترك كرده بود احساس كردم آقايان باطناً مايل نيستند حامل اين تلگراف باشند چون ميترسيدند نوعي دردسر برايشان درست شود. در تلگراف شمس پهلوي مطلبي به اين مضمون آمده بود كه مسافرت غيرمترقبه اعليحضرت موجب نگراني شده، خواهش ميكنم از نظر رعايت حقوق خصوصي و عمومي تكليف مرا روشن كنيد. دكتر خطيبي هيچ حرفي نميزد ولي دكتر نفيسي به من گفت: آيا شما صلاح ميدانيد اين تلگراف را به اطلاع آقاي نخستوزير برسانيم؟ من دكتر نفيسي را از زماني كه در وزارت بهداري معاون بود ميشناختم و روابط خوبي با اوداشتم چون طبيبي برجسته و خوشنام بود و برايش احترام زيادي قائل بودم. دكتر خطيبي هم خودش مدتي در دفتر دكتر مصدق بود ضمناً شاعري برجسته و اديبي شناخته شده بود. به آقايان عرض كردم بالاخره خواهر شاه تلگرافي كرده و شما را واسطه رساندن اين تلگراف قرار داده، وظيفه اخلاقي شما اين بوده كه آن را بياوريد و به عرض دكتر مصدق برسانيد. اين بود كه گفتم: لطفاً تلگراف را مرحمت كنيد. دكتر عباس نفيسي تلگراف را به من داد. گفتم همين جا تشريف داشته باشيد تا برگردم.
تلگراف را نزد آقاي دكتر مصدق بردم و به ايشان گفتم: والاحضرت شمس چنين تلگرافي مخابره كرده. دكتر مصدق پس از اطلاع از مضمون آن خطاب به من فرمودند: يك جواب محترمانه تهيه كنيد. من گوشي دستم آمد كه منظور ايشان چيست. بعد به دكتر مصدق گفتم : آقا حاملين تلگراف آقايان دكتر عباس نفيسي كه تا قبل از 30 تير معاون وزارت بهداري بود و دكتر حسين خطيبي كه رئيس دفترتان هم بود اينجا حاضرند، اگر اجازه ميدهيد حضورتان بياورم تا سلامي عرض كنند و پس از صرف چاي از حضورتان مرخص شوند. دكتر مصدق گفت: اشكالي ندارد، بگوييد بيايند. آقايان كه آمدند براي اينكه مطمئن شوند كه نخستوزير چه پاسخي به من دادند به دكتر مصدق گفتم: آقا فرموديد چه جوابي تهيه كنم؟ دكتر مصدق گفت : عرض كردم كه جواب محترمانه بدهيد. من هم به اين مضمون جواب را تهيه كردم. تلگراف والاحضرت عز وصول بخشيد. همان طور كه والاحضرت نگران هستند مسافرت غيرمترقبه اعليحضرت موجب تأثر شد، كليه حقوق خصوصي و عمومي خاندان سلطنت كماكان محفوظ است و دولت در حفظ قانون اساسي مصر و كوشا خواهد بود امضاء دكتر محمد مصدق. وقتي جواب را به دكتر مصدق دادم به خط خود اضافه كردند اگر اوامري باشد به آقاي خازني ابلاغ بفرماييد تا اقدام كنند، و ما هم اين تلگراف را عيناً مخابره كرديم.
به اين ترتيب آقايان متوجه شدند كه تصورشان هيچ و پوچ بوده است. اتفاقاً در همان روز حزب توده هم به خيال اينكه با فرار شاه بهترين فرصت به دست آمده، تظاهرات گستردهاي ترتيب داد كه همه ميدانند. اقدامات حزب توده به حدي بود كه دكتر مصدق محرمانه به سرهنگ اشرفي فرماندار نظامي دستور داد عليه تودهايها تيراندازي شود تا خيال نكنند حالا كه شاه رفته آنان ميتوانند هر غلطي كه خواستند انجام دهند. اين اولين بار بود كه دكتر مصدق دستور تيراندازي صادر كرد و تا آن روز چنين دستوري نداده بود.
در آن بحبوحه معدل شيرازي به من تلفن كرد و گفت : اعليحضرت رفتهاند و يك عده خيلي نگران هستند. اگر ممكن است وقتي تعيين كنيد تا خدمت نخستوزير شرفياب شوم. گفتم همين امروز بعدازظهر، فلان ساعت تشريف بياوريد. بعد هم به آقاي دكتر مصدق يادداشتي دادم و يادآور شدم آقاي معدل شيرازي با چند نفر از نويسندگان امروز بعدازظهر به ديدن شما ميآيند تا در امور مربوط به امنيت كشور با جنابعالي صحبت كنند. دكتر مصدق هم يادداشت را روي ميز گذاشت.
بعدازظهر كه آقايان آمدند من هم در جلسه شركت داشتم. معدل شيرازي خطاب به دكتر مصدق گفت: فرمان رفتن اعليحضرت به خارج از كشور به اين صورت و بي مقدمه موجب نگراني شده، بالاخره تكليف چه ميشود؟ دكتر مصدق فرمود : هيچي نميشود، من به اين قانون اساسي قسم خورده و روي آن هم ايستادهام. اگر شاه از كشور فرار كرده و معلوم نيست چه زماني برميگردد اجازه نميدهم هيچ كس از اين موضوع به نفع خود سوء استفاده كند. اين حرفي بود كه دكتر مصدق آن روز زد و به نظر من از موقعيتي كه داشت به نفع خودش سوء استفاده نكرد. همان طور كه عرض كردم دكتر مصدق چون عقيده داشت طبق قانون اساسي شاه حق عزل نخستوزير را ندارد و مجلس بايد رأي عدم اعتماد بدهد نميتوانست مملكت را به حال خودش رها كند.
منبع سایت تاریخ معاصر ایران